زندگینامه
محمدمهدی سیار ۱ تیر ۱۳۶۲ در زاهدشهر فسا زاده شده است. او دارای مدرک دکترای فلسفه از دانشگاه تربیت مدرس و دانشآموختهٔ کارشناسی ارشد الهیات با گرایش فلسفه در دانشگاه امام صادق است. عنوان رساله دکتری او «عروض وجود بر ماهیت نزد ابن سینا با تأکید بر انتقادات ابن رشد» و عنوان پایاننامهٔ کارشناسی ارشد او «صورتبندیِ نظریهٔ ادبی براساسِ مبانیِ حکمتِ صدرایی» بوده است.علاوه بر آن، او از سال ۱۳۸۷ در دانشگاه امامصادق علیه السلام ، دروس ادبیات و منطق را تدریس میکند.
زندگی ادبی
سیار نخستین کتاب خود را در سال ۱۳۸۸ با عنوان بیخوابی عمیق در انتشارات سوره مهر منتشر کرد که مجموعهای است از اشعار فارسی در قالبهای کلاسیک، سپید، و نیمایی. او با اشعار کلاسیک این اثر، جایزه سرو بلورین جشنواره بینالمللی شعر فجر را در سال ۱۳۸۷، پیش از چاپِ کتاب، از آن خود کرده بود. در سال ۱۳۸۹، سیار مجموعه غزلهای خود را که حقالسکوت نام داشت در انتشارات فصل پنجم به چاپ رساند و با این کتاب توانست جایزهٔ کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را در دوره بیست و نهم آن به دست آورد، جایزهای که در بیست سال اخیر، غیر از سیار، تنها به چهار شاعر به عنوان برگزیده تعلق گرفته است: منوچهر آتشی، قیصر امینپور و ضیاءالدین ترابی و رضا صفریان[۳]. او مجموعه شعر رودخوانی، شامل اشعار نیمایی و کلاسیک، را در سال ۱۳۹۳ در انتشارات شهرستان ادب منتشر کرد.
سبک شاعری
سیار شاعری غزلسراست که در دیگر قوالب شعری (نظیرِ رباعی، دوبیتی، ترانه، نیمایی و سپید) هم شعر سروده است.
محمد مهدی سیار، بیشتر با شعرهای کلاسیک و به ویژه غزل های تأمل برانگیزش، شناخته شده است. او زبان شعر را به خوبی می شناسد و می کوشد تا واژه واژه شعر را با زیبایی های لفظی و معنوی بیاراید. سیار، دانشجوی دکترای فلسفه دانشگاه امام صادق است. کتاب «بی خوابی عمیق» این شاعر جوان را به زودی نشر سوره مهر به دست علاقه مندان خواهد رساند. گزیده ای از شعرهای او را از نظر می گذرانیم:
موج در موج التهاب
پس در آغاز – روز خلقتمان- اهل دریا شدیم، آب شدیم
دل سپرده به رقص ماهی ها، غرق بازی و پیچ و تاب شدیم
موج هایی حقیر و سرگردان، ساده و سر به زیر و بی طوفان
گاه آسوده گرم خوابی خوش، گاه بیهوده در شتاب شدیم
کم کمک چشم و گوشمان وا شد، از زمین رو به آسمان کردیم
چشممان تا به آفتاب افتاد، موج در موج التهاب شدیم
بر و رویش قشنگ بود، قشنگ، زلف آشفته اش طلایی رنگ
دیدنش مست مستمان می کرد، آب بودیم… پس شراب شدیم
جوششی در میانمان افتاد، هیجانی به جانمان افتاد
سرمان از هوای او پر شد، بر سر موج ها حباب شدیم
موج ها! ماهیان! خداحافظ، آبی بی کران خداحافظ
دل به دریا زدیم و رقص کنان، راهی شهر آفتاب شدیم
راهمان سخت شد ولی ناگاه، پایمان سست شد میانه راه
آسمان سرد بود لرزیدیم، گرم تردید و اضطراب شدیم
سرد شد، یخ زدیم… ابر شدیم، تیره و ساکن و ستبر شدیم
پی خورشید آمدیم اما، روی خورشید را حجاب شدیم
ابرها ابر نیستند فقط، صد هزار آرزوی یخ زده اند
این که باریده نیز باران نیست، عاقبت، از خجالت آب شدیم!
ماجرای بیابان
ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود
این حرف های مرثیه خوانان دروغ بود!
ای کاش این روایت پرغم، سند نداشت
بر نیزه ها نشاندن قرآن دروغ بود
یا گرگ های تاخته بر یوسف حجاز
چون گرگ های قصه کنعان دروغ بود!
حیف از شکوفه ها و دریغ از بهار… کاش
بر جان باغ، داغ زمستان دروغ بود
بلای همه گیر
خبر رسید که پاییز رو به پایان است
چه دلخوشید؟ که این اول زمستان است!
تو ای خزان زده جنگل! مخوان سرود سرور
صبور باش که فصل درخت سوزان است
نبود و نیست مرا همدمی که این جنگل
نه جنگل است، که انبوه تک درختان است
چه گریه ها که نکردند ابرها تا صبح
به پشت گرمی این غم که ماه پنهان است!
هوای هیچ دلی پرس و جوی دریا نیست
مدار پرسه این جوی ها خیابان است
باید منِ بی حوصله را هم بپذیری
ای عشق ، نگو «نه»… تو «بل»ی همه گیری
پیچیده در اندامم، سلول به سلول
فریاد پشیمانی زندانی پیری
آن لرزش یکریز در آن گوشه دری
دستان غریقی است، نه امواج حقیری
خونریزی روحم نفسی بند نیامد
ای مرهم دل بند! تو از تیره تیری
بیرون زدم و گشتم و پرسیدم و گفتند:
رازی است که بهتر که ندانی و بمیری…
پنهان مکن ای رودِ روانی، جرَیان چیست؟
با یادِ که آواره هر کوره کویری؟
پايگاه اطلاع رساني هيأت رزمندگان اسلام
بازدیدها: 483