بسمه تعالی
ديدگاههاي امام خميني (ره) راجع به زنان
اينجانب به زنان پرافتخار ايران، مباهات مي كنم كه تحولي آنچنان در آنان پيدا شد كه نقش شيطاني بيش از پنجاه سال كوشش نقاشان خارجي و وابستگان بي شرافت آنان، از شعراي هرزه گرفته تا نويسندگان و دستگاههاي تبليغاتي مزدورانش بر آب نمودند و اثبات كردند كه زنان ارزشمند مسلمان دچار گمراهي نشده و با اين توطئه هاي شوم غرب و غربزدگان آسيب نخواهد پذيرفت. هر چند در طول سلطنت غاصبانه پهلوي با آن بوق و كرناهاي تبليغاتي، به جز مشتي زنان مرفه طاغوتي و وابستگان ساواكي و سرسپردگي آنان ديگر قشرهاي ميليوني زنان متعهد كه اساس ملت مسلمانند، در دام فريب دلباختگان به غرب نيفتاده و با عمل خود در طول 50 سال سياه با روي سفيد نزد خدا و خلق شجاعانه مقاومت نموده اند لكن در اين تحول الهي اخير، اميد كوردلاني كه قبله گاه خود را غرب نموده اند لكن در اين تحول الهي اخير، اميد كوردلاني كه قبله گاه خود را غرب مي دانستند و اكنون هم مي دانند، به طور قاطع و براي هميشه قطع نموده اند.
در جامعه زنها تحولي ايجاد شده كه در مردها نيست. در جامعه زنها يك جور تحول عجيبي مي بينم كه بيشتر از تحولي است كه در مردها پيدا شده و آنقدري كه اين جامعه محترم به اسلام خدمت كردند و در اين زمان، بيشتر از اين مقداري است كه مردها خدمت كردند.
زنان بايد همه از حريم خود و اسلام دفاع كنند من اميدوارم كه شما (خواهران ) …هم در ميدان تحصيل كه يكي از امور مهمه است مجاهده كنيد و هم در ميدان دفاع از اسلام، اين از مهماتي است كه بر هر مردي، بر هر زني، بر هر كوچك و بزرگي جز واجبات است. دفاع از اسلام، دفاع از كشور اسلامي، احدي از علماي اسلام، احدي از اشخاص كه در اسلام زندگي كرده اند و مسلم هستند، در اين جهت خلاف ندارند كه اين واجب است. آن چيزي كه محل حرف است(قضيه) محل صحبت است، قضيه جهاد اولي است، آن بر زن واجب نيست، اما دفاع از حريم خودش، از كشور خودش، از زندگي خودش، از مال خودش و از اسلام، دفاع بر همه واجب است.
بانوان از صدر اسلام، همدوش مردان در جنگ شركت داشتند.
بانوان از صدر اسلام، در صدر اسلام ، با مردان در جنگ ها هم شركت داشته اند. مقام زن مقام والاست. عاليرتبه هستند، بانوان در اسلام بلند پايه هستند، ما مي بينيم و ديديم كه زن ها، بانوان محترمات همدوش مردان بلكه جلوي مردان در صف قتال ايستادند، بچه هاي خودشان را از دست دادند، جوانان خودشان را از دست دادن و شجاعانه مقاومت كردند.
فداكاري و مقاومت زنان در جنگ تحميلي، نظير نداشت
مقاومت و فداكار اين زنان بزرگ در جنگ تحميلي آنقدر اعجاب آميز است كه قلم و بيان از ذكر آن عاجز بلكه شرمسار است. اينجانب در طول اين جنگ، صحنه هايي از مادران وخواهران و همسران عزير از دست داده ديده ام كه گمان ندارم در غير اين انقلاب نظيري داشته باشد و آنچه براي من يك خاطره فراموش نشدني است، با اينكه تمام صحنه ها چنين است، ازدواج يك دختر جوان با يك پاسدار عزيز است كه در جنگ هر دو دست خود را از دست داده و از هر دو چشم آسيب ديده بود. آن دختر شجاع با روحي بزرگ و سرشار از صفا و صميميت گفت حال كه نتوانستم به جبهه بروم، بگذار با اين ازدواج دين خود را به انقلاب و به دينم ادا كرده باشم. عظمت روحاني اين صحنه و ارزش انساني و نغمه هاي الهي آنان را نويسندگان، شاعران ، گويندگان، نقاشان، هنرپيشگان، عارفان ، فيلسوفان، فقهيان و هر كس را كه شماها فكر كنيد، نمي توانند بيان و يا ترسيم كنند، و فداكاري و خداجويي و معنويت اين دختر بزرگ را هيچ كس نمي تواند با معيارهاي رايج ارزيابي كند. و اين روز مبارك، روز اين زن و اين زن هاست كه خدايشان براي اسلام و ايران عظمت آن پايدار بماند.
زنان سربازان گمنام هستند
من وقتي كه در تلويزيون مي بينم اين بانوان محترم را كه اشتغال دارند به همراهي كردن و پشتيباني كردن از لشگر و از قواي مسلح، ارزشي براي آنها در دلم احساس مي كنم كه براي كس ديگري نمي توانم قائل بشوم. آنها كارهايي كه مي كنند يك كارهايي است كه دنبالش توقع اينكه يك مقامي داشته باشند يا يك پستي را اشغال كنند يا يك چيزي را از مردم خواهش كنند هيچ اين مسائل نيست. بلكه سربازان گمنامي هستند كه در جبهه ها بايد گفت مشغول به جهاد هستند و ما اگر فايده اي از اين جمهوري اسلامي نداشتيم، الا همين حضور ملت به همه قشرهايش در صحنه و نظارت همه قشرها در امور همه، اين يك معجزه اي است كه جايي ديگر من گمان ندارم تحقق پيدا كرده باشد و اين يك هديه الهي است كه بدون اينكه دست هاي بشر در آن دخالت داشته باشند، خداي تبارك و تعالي به ما اعطا فرموده است. و ما بايد قدر اين نعمت را بدانيم و اقتدا كنيم به اين زن ها و بانوان و بچه هاي پشت جبهه و آنهايي كه در خود شهرهايي مخروبه، نيمه مخروبه حاضرند. ماها بايد از اينها اخلاق اسلامي و ايماني و توجه به خدا را ياد بگيريم.
تعليم نظامي بانوان بايد در محيط اسلامي انجام شود.
اگر دفاع بر همه واجب شد، مقدمات دفاع هم بايد عمل بشود، از آن جمله قضيه اين كه ترتيب نظامي بودن، ياد گرفتن انواع نظامي بودن را براي آنهايي كه ممكن است، اين طور نيست كه واجب باشد بر ما كه دفاع كنيم و ندانيم چه جور دفاع كنيم، بايد بدانيم چه جور دفاع كنيم…البته در آن محيطي كه شما تعليم نظامي مي بينيد بايد محيط صحيحي باشد، محيط اسلامي باشد، همه جهان عفاف محفوظ باشد، همه جهات اسلامي محفوظ باشد.
اسلام مخالف شركت زنان در ارتش نيست.
زنان همانطور كه قبلا گفتم، مي توانند در ارتش باشند. آنچه اسلام با آن مخالف است و آن را حرام مي داند، فساد است، چه از طرف زن باشد و چه از طرف مرد فرقي نمي كند.
مادران مربي مردان و زنان بزرگ جامعه اند.
از شماست كه مردان و زنان بزرگ تربيت مي شود. در دامن شما مردان و بانوان بزرگ تربيت مي شود. شماها عزيز ملت هستيد، پشتوانه ملت هستيد، شماها در تحصيل كوشش كنيد كه براي فضايل اخلاقي، فضايل اعمالي مجهز شويد. شما براي آتيه مملكت ما جوانان نيرومند تربيت كنيد، دامان شما يك مدرسه اي است كه در آن بايد جوانان بزرگ تربيت شود. شما فضايل تحصيل كنيد تا كودكان شما در دامان شما به فضيلت برسند.
تربيت فرزند يك وظيفه الهي انساني است.
دامن مادر بزرگترين مدرسه است كه بچه در آنجا تربيت مي شود، آنچه كه بچه از مادر مي شنود غير از آن چيزي است كه از معلم مي شنود، بچه از مادر بهتر مي شنود تا از معلم، در دامن مادر بهتر تربيت مي شود تا در جوار پدر، تا در جوار معلم، يك وظيفه انساني است ، يك وظيفه الهي است، يك امر شريف است، انسان درست كردن است.
بانوان محترم ! مسوؤليد، همه مسوؤليم همه شما مسئول تربيت اولادها هستيد، شما مسئوليد كه در دامن هاي خودتان اولادهاي متقي بار بياوريد، تربيت كنيد، به جامعه تحويل بدهيد، همه مسئول هستيم كه اولادها را تربيت كنيم لكن در دامن شما بهتر تربيت مي شوند. دامن مادر بهترين مكتبي است از براي اولادها.
در تربيت فرزندانتان به آيه شريفه «اقرا باسم ربك » توجه داشته باشيد شماها كه مربي هستيد يا مي خواهيد تربيت بكنيد فرزندان خودتان را يا جامعه را، بايد توجه به اين آيه شريفه داشته باشيد كه «اقرا باسم ربك » مي خواهيد آموزش بدهيد، آموزش پيدا كنيد، قرائت كنيد، با اسم رب باشد. با توجه به خدا باشد، با تربيت الهي باشد. اگر يك انساني هم علت داشت و هم تربيت الهي داشت، اين مفيد خواهد شد براي مملكت خودش، و هرگز يك مملكتي از دست آن كه آموزش و پرورش صدمه نمي بيند صدمه هايي كه وارد مي شود بر مملكت غالبا از اين متفكرين بي پرورش، آموزش هاي بي پرورش واقع مي شود. علم را تحصيل مي كنند لكن تقوا ندارند، لكن پرورش باطني ندارند، از اين جهت عمال خارجي مي شوند، از اين جهت نقشه ها را براي فناي مملكت خودشان مي كشند.
زنان تا وقتي كه از غرب تقليد مي كنند مستقل نخواهد شد تا اين خانم ها شما را نمي گويم شما توده هستيد، آن خانم ها را مي گويم تا اينها توجهشان به اين است كه فلان چيز بايد، فلان مد از غرب به اينجا بيايد، فلان زينت بايد از آنجا به اينجا سرايت بكند، تا يك چيزي آنجا پيدا مي شود اينجا هم تقليد مي كنند، تا از اين تقليد بيرون نياييد نمي توانيد آدم باشيد و نه مي توانيد مستقل باشيد اگر بخواهيد مستقل باشيد، اگر بخواهيد شما را به اينكه يك ملتي هستيد بشناسند و بشويد يك ملت، از اين تقليد غرب بايد دست برداريد. تا در اين تقليد هستيد، آرزوي استقلال را نكنيد.
زنان نبايد گول جنايتكاران را بخورند .
آنها كه زن ها را مي خواهند ملعبه مردان و ملعبه جوان هاي فاسد قرار بدهند خيانتكارانند. زن ها نبايد گول بخورند، زن ها گمان نكنند كه اين مقام زن است كه بايد بزك كرده بيرون برود، با سر باز و لخت. اين مقام زن نيست. اين عروسك بازي است، نه زن
زن در رژيم پهلوي به منزله يك كالا بود.
قلم هاي مسموم خطاكار و گفتار گويندگان بي فرهنگ در اين نيم قرن سياه اسارت بار عصر ننگين پهلوي زن را به منزله كالايي خواستند درآوردند و آنان را كه آسيب پذير بودند به مراكزي مي كشيدند كه قلم را ياراي ذكر آن نيست. هر كس بخواهد شمه اي از آن جنايات مطلع شود، به روزنامهها و مجله ها و شعرهاي اوباش و اراذل زمان رضاخان از روزگار تباه كشف حجاب الزامي به بعد مراجعه كند و از مجالس و محافل و مراكز فساد آن زمان سراغ بگيرد. رويشان سياه و شكسته باد قلم هاي روشنفكرانه آنان و گمان نشود كه آن جنايات با اسم آزاد زنان و آزاد مردان بدون نقشه جهانخواران و جنايتكاران بين اللمللي بود.
زنان در زمان پهلوي آسيب پذيرترين قشر جامعه بودند.
من مي توانم بگويم كه در زمان اين پدر و پسر به بانوان ما بيشتر ظلم شد تا به ساير اقشار. شما شايد اكثرا يادتان نباشد كه در زمان رضاشاه با بانوان چه كردند اينها، چه مصيبت هايي به بار آوردند با اسم اينكه مي خواهيم ايران را نظير اروپا مثلاً بكنيم، ايران را متجدد بكنيم، نصف از جمعيت ايران را مي خواهيم در جامعه بياوريم. با بانوان نمي دانيد چه كردند.
آزادي زن مسلمان مغاير است با كشف حجاب مبتذل مگر مي شود يك نفر مسلمان باشد و با اين سطور كشف حجاب مبتذل موافق باشد؟ زن هايي ايران هم قيام كردند بر ضدش و تودهني به او زدند كه ما نمي خواهيم اين طور چيزي را، ما بايد آزاد باشيم و اين مردك مي گويد، آزاديد لكن بايد حتماً- آزاديد اما بايد حتماً- بدون چادر و بدون روسري توي مدارس برويد. اين آزادي است؟
كشف حجاب زن بر خلاف مصلحت مملكت ما بود.اساس بر اين بود كه انحراف درست كنند، اساس بر اصلاحات نبود. اساس اين بود كه نگذارند يك مملكتي رشد بكند و لهذا از آن مي فهميم كه آن كشف حجابي كه رضا خان به تركيه غرب و به ماموريتي كه داشت، آن بر خلاف مصلحت مملكت ما بود.
به فساد كشاندن زنان هدف توطئه كشف حجاب بود. نقشه اين بود كه با توطئه كشف حجاب مفتضح در زمان قلدر نافهم، رضاخان اين قشر عزيز را كه جامعه را بايد بسازند تبديل كنند به يك قشري كه فاسد كنند جامعه را و اين نقشه نه اختصاصي به شما بانوان داشت بلكه جوانان مرد را هم همين طور بكشانند به مراكز فساد و آنطور كه مي خواهند آنها را تربيت كنند كه اگر چنانچه كشورشان به دست هر كس بيفتد بي تفاوت باشند يا مويد.
زنان ما در عصر پهلوي مصيبت هاي زيادي را تحمل كردند. در رژيم پهلوي آن نظامي كه به بانوان محترم ايران شد، به مردها آن ظلم نشد. بانواني كه مقيد بودند به اينكه بر طبق اسلام عمل كنند و موافق آنچه كه اسلام امر كرده است زي خودشان را قرار بدهند، در آن رژيم در زمان رضا شاه به وضعي و در زمان محمدرضا به وضع ديگر زمان رضاشاه، كه من يادم است و خوب است كه شماها يادتان نيست آنچه بر بانوان گذشت قابل توصيف نيست. آن ظلمي كه بر اين قشر از ملت در آن دوران گذشت نمي شود بيان كرد. آن فشاري كه بر اينها وارد شد و آن مصيبت ها كه اينها تحمل كردند در زمان آن شاه فاسد نمي شود گفت كه چه اندازه بود. در زمان محمد رضا آن عصر و آن وضع تبديل شد به يك وضع ديگر كه عمق جنايت زيادتر بوده از زمان او. او با قلدري و فشار و زدن و گرفتن و چادر پاره كردن و دست به گيس هاي زن ها گرفتن و كشاندن و اينها گذراند و اين اساساً برخلاف عفت زن ها قيام كرد، يعني بر خلاف همه چيز ايران، يكي اش هم زن هاي ايران بودند كه اينها با يك وضع خاصي و با يك توطئه خاصي اينها را مي خواستند كه به فساد بكشند و عفت را از جامعه ما بردارند و به حمدا… بانوان ايران مقاومت كردند و جز يك دسته اي كه جز دارو دسته خود آنها بودند و غربزده بودند و با رژيم او مناسب بودند، ساير خواهرها مقاومت كردند.
دیدگاههای امام خمینی در مورد فلسفه عزاداری و آفت های آن
حضرت امام خميني به عزاداري مطلق و بدون شرح و تبيين اهداف و آرمان هاي نهضت حسيني معتقد نيستند همان گونه كه تحليل و تبيين مطلق اهداف و مقاصد انقلاب كربلا كه فاقد جنبه عاطفي و احساسي يعني محافل عزاداري و مرثيه سرايي باشد را نيز نمي پذيرند.
دین مبین اسلام دین عقلانیت است و ارزش و اعتباری که برای خردورزی قائل می باشد وصف ناپذیر است و نمی توان آموزه های مبتنی بر بزرگداشت جایگاه و منزلت عقل در این دین جامع و زندگی ساز را با دیگر ادیان و مکاتب فلسفی و فکری دنیا به مقایسه گذاشت زیرا محال است بتوان تعابیر زیبا و ژرفی که در فرهنگ و تفکر اسلامی درباره اهمیت و نقش محوری و حیاتی عقل و خرد آمده است با آنچه در دیگر ادیان و مکاتب وجود دارد شبیه و همانند یافت .
عقلانیت اسلامی خاستگاه اصلی وضع احکام و قوانین و نیز ارزش ها و فضایل اخلاقی و همچنین مراسم و مناسک دینی می باشد و به طور طبیعی همه این امور دارای فلسفه های خاص و آثار و ثمرات بزرگ و تحول زا و حرکت آفرینی می باشند که با حیات فردی و اجتماعی و سیاسی انسان ها مماس و مرتبط هستند.
بر مبنای اصل مزبور هر کدام از احکام و قوانین عبادی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی اسلام اولا در تمام صحنه های زندگی روزمره و دنیایی انسان حضور دارند. ثانیا دارای نقش تاثیرگذاری و تحول زایی می باشند و به این ترتیب نماز و روزه و دعا جهاد و نبرد و مبارزه خمس و زکات و انفاق حج و جمعه و جماعات تولی و تبری و هر قانون و تعلیم دیگر دارای فلسفه ها و آثار ارزشمند می باشند و نیز به همین طریق آداب و مناسک و مراسم و شعائر اسلامی دارای فلسفه و اثر و ثمر هستند.
عزاداری و مرثیه سرایی برای حضرت امام حسین (ع ) از جمله مراسم و شعائر بزرگ مذهب شیعه است که بنابر اصل قطعی و عقلانی تاثیرگذاری و ثمربخشی تعالیم اسلامی دارای فلسفه و آثار و ثمرات بزرگ و بسیار ارزشمند می باشد.
در متون دینی دستورالعمل های صریحی از ائمه اطهار(ع ) درباره ضرورت عزاداری برای حضرت امام حسین (ع ) ثبت و ضبط گردیده و برای این عمل اجر و پاداش های فراوان مقرر گشته است (۱ ) که بی تردید این توصیه های مکرر نشان از آثار ارزشمند عزاداری و مرثیه سرایی در سطح جامعه اسلامی دارد که عبارتند از زنده نگاه داشتن مکتب و راه و اهداف نهضت حسینی و در اهتزاز قرار دادن پرچم جهاد و مبارزه علیه طواغیت و یزیدهای زمان که قدرت های استکباری در هر عصر و زمان می باشند.
گریستن برای امام حسین (ع ) نیز باید با انگیزه ایجاد پیوند و ارتباط با اهداف و آرمان های والای حسینی صورت پذیرد و موجب گردد عواطف و احساسات با ارزش های والای نهفته در نهضت عاشورا رابطه برقرار کنند و انگیزه بگیرند و درس بیاموزند و حرکت آغازند.
حضرت امام خمینی همچنان که کامل ترین تحلیل ها را از قیام و نهضت حضرت اباعبدالله الحسین (ع ) دارند جامع ترین بررسی ها و تحلیل ها را نیز درباره عزاداری امام حسین و فلسفه و آثار آن ارائه می دهند. آنچه در ذیل می آید نمونه هایی از دیدگاه های ژرف امام خمینی درباره فلسفه و ثمرات نهضت مقدس و تاریخی عاشورا می باشد.
۱ ـ « این خون سیدالشهدا است که خون های همه ملت های اسلامی را به جوش می آورد و این دسته جات عزیز عاشوراست که مردم را به هیجان می آورد و برای اسلام و حفظ مقاصد اسلامی مهیا می کند . » (۲ )
در این رهنمود حضرت امام خمینی به زیباترین وجه به آثار روحی و عاطفی نهفته در حماسه های حسینی اشاره می نماید و در پی آن ضرورت نفوذ این آثار را در عزاداری و مرثیه سرایی ها متذکر می شود.
پیوند روحی و عاطفی با نهضت حسینی از این لحاظ حائز اهمیت بسیار می باشد که انسان با احساس و عاطفه زندگی می کند و این نعمت بزرگ الهی در کنار عقل و خرد موجب رشد و کمال و شکوفایی استعدادها و نیل به آزادی و رهایی از قیود و بندها می گردد.
انسان عقلانی مطلق خشک و متصلب است و نمی تواند زندگی سالم و بالنده ای داشته باشد همان گونه که انسان عاطفی مطلق نمی تواند زندگی صحیح و پویا و کمال رسانی را برای خود رقم زند. با این وصف فقط انسانی که آمیزه ای از « عقل » و « احساس » است و با دو بال خردورزی و احساس گرایی قصد طیران و پرواز در فضای بی کران زندگی را دارد موفق است و به مقصد خواهد رسید.
تمام مفاهیم فکری و نظری نهفته در نهضت عاشورا خاستگاهی چون عقلانیت دینی دارد و از دیگر سو همه ارزش ها و فضایل اخلاقی و رفتاری تسری یافته در این حرکت تاریخی خاستگاهی چون احساس گرایی دینی دارند و این هر دو درهم تنیده اند و با یکدیگر تعامل همگون و متقابل دارند.
امام خمینی در این رهنمود تصریح دارند که خون پاک و مطهر حضرت امام حسین (ع ) خون ملل مسلمان را به جوش می آورد و دسته جات و عزاداری های حسینی به تهییج مردم می پردازد و برای صیانت از مقاصد اسلامی مهیا می نماید و این تعابیر به طور دقیق نقش عزاداری ها را در دگرگون سازی عواطف و احساسات برای حاضر شدن مردم در عرصه های تقابل و تعارض با دشمنان و تلاش عملی به منظور حفاظت از اسلام و جوامع اسلامی آشکار می نماید.
۲ ـ حضرت امام خمینی در انقلاب اسلامی ایران و باکیاست و تیزهوشی خاصی روح و محتوای اصلی عزاداری ها و دسته جات حسینی را به آنها بازگرداند و آن چه را که در طول سالهای مدید سیطره جهنمی و مرگبار رضاخان و پسرش محمدرضا به نسیان و فراموشی و به تعبیری بهتر به انحراف از هدف و مقصد دچار شده بود دیگربار احیا و زنده نمود.
امام خمینی پس از آفرینش تعابیر زیبا و پیام گزار در رهنمودهای خویش درباره محرم و عاشورا همچون محرم ماه حماسه و شجاعت و فداکاری (۳ ) و ماه پیروزی خون بر شمشیر(۴ ) و ماهی که شکست ابرقدرت ها را در مقابل کلمه حق به ثبت رساند (۵ ) و ماهی که چون شمشیر الهی در دست سربازان اسلام و روحانیون معظم و خطبای محترم و شیعیان عالیمقام سیدالشهدا است (۶ ) به نقش مجالس عزاداری حضرت امام حسین (ع ) اینگونه تصریح می نمایند :
« مجالس بزرگداشت سید مظلومان و سرور آزادگان که مجالس غلبه عقل بر جهل و عدل بر ظلم و امانت برخیانت و حکومت اسلامی بر حکومت طاغوت است هر چه با شکوهتر و فشرده تر برپا شود و بیرق های خونین عاشورا به علامت حلول روز انتقام مظلوم از ظالم هر چه بیشتر افراشته شود . » (۷ )
این مجالس و محافل با شکوه هرچه بیشتر تشکیل گردید و عزاداریها در جهت و مجرای اصلی خود قرار گرفتند و اشعار و مراثی با محتوای غنی و آثاری چون اعلام انزجار علیه ظلم و ستم و ضرورت جهاد و مبارزه با سلطه ستمگران در هر عصر و زمان و نجات و رهایی دین از تحریفات و بدعت ها و برداشت های سطحی و قشری از تعالیم و قوانین دینی و نقش مخرب قدرت های استبدادی و استعماری در استحاله فرهنگی و سرکوب اهداف قیام و حماسه های حسینی به ظهور و عینیت درآمدند و زمینه ها را برای پیشرفت انقلاب اسلامی در همه مراحل و نزدیکی به ساحل پیروزی آماده و مهیا نمودند.
از دیگر آثار مجالس عزاداری حضرت امام حسین (ع ) در انقلاب اسلامی ایران وحدت و همبستگی تاریخی و بی نظیری بود که بین اقشار مختلف مردم ایجاد نمود و همه آنان را در زیر خیمه گاه حسینی به محبت و صمیمیت و اتحاد و اقتدار رساند و همین وحدت مقدس بود که یکی از عوامل حیاتی و محوری غلبه نهضت اسلامی بر رژیم شاهنشاهی پهلوی گردید.
حضرت امام خمینی با صراحت تمام در عبارات ذیل وحدت به وجود آمده در میان اقشار ملت مسلمان ایران و قدرت و صلابت ناشی از آن را که به پیروزی بر ظلم و فساد و تباهی سلسله منحوس پهلوی انجامید نتیجه قطعی مراسم و مجالس عزاداری حسینی معرفی می کنند : « تمام این وحدت کلمه ای که مبدا پیروزی ما شد برای خاطر این مجالس عزا و این مجالس سوگواری و این مجالس تبلیغ و ترویج اسلام شد . » (۸ )
۳ ـ حضرت امام خمینی به عزاداری مطلق و بدون شرح و تبیین اهداف و آرمان های نهضت حسینی معتقد نیستند همان گونه که تحلیل و تبیین مطلق اهداف و مقاصد انقلاب کربلا که فاقد جنبه عاطفی و احساسی یعنی محافل عزاداری و مرثیه سرایی باشد را نیز نمی پذیرند.
امام خمینی عزاداری ها را همراه با شرح اهداف نهضت حسینی و انطباق آن با مسائل روز جوامع و سرزمین های اسلامی پذیرا می شوند و معتقدند که اگر بخواهیم از حماسه های حسینی حداکثر بهره وری های شایسته و مفید و راهگشا را به عمل آوریم و از این طریق بتوانیم جامعه ای رشد یافته و پیشرفته و مطابق با اصول و مبانی دین و تعالیم و قوانین جامع اسلامی بنیان نهیم باید از مجموعه جنبه های سیاسی و اجتماعی و روزآمد نهضت کربلاـ با تبیین اهداف و انگیزه ها و آرمان های این حرکت تاریخی ـ و مراسم پرشور و بالنده عزاداری و مرثیه سرایی ـ با بهره وری شایسته از عواطف و احساسات پاک و پیوند آن با ابعاد عاطفی حرکت و انقلاب حسینی ـ استفاده های منطقی و لازم و ضروری به عمل آوریم .
امام خمینی برای نیل به این هدف و مقصد اعلام نمودند : « اهل منبرـ ایدهم الله تعالی ـ کوشش کنند در این که مردم را سوق بدهند به مسائل اسلامی و مسائل سیاسی ـ اسلامی مسائل اجتماعی ـ اسلامی و روضه را دست از آن بر ندارید که ما با روضه زنده هستیم . » (۹ )
مشاهده می کنیم که در این رهنمود هم ضرورت پرداختن به جنبه های سیاسی و اجتماعی نهضت حسینی به صورت یک وظیفه و تکلیف برای علما و وعاظ مطرح می شود و هم ضرورت برگزاری مراسم عزاداری به صورت مراثی و روضه خوانی های اصیل و مطابق با محتوای غنی و صحیح مطرح می گردد و علمای اسلام موظفند که این دو را در کنار هم به بهره برداری برسانند.
یکی از نتایج آمیخته شدن جنبه های سیاسی و روزآمد و جنبه های عاطفی و احساسی نهضت حسینی این است که مخاطبان برای فداکاری در راه دین و صیانت از مکتب حسین (ع ) مهیا می شوند و در این آمادگی فکر روشن و احساس صاف هر دو نقش اساسی دارند و از همین جا تحول و حرکت آغاز می شود. این نتیجه نهایی که ثمره کارکرد این هر دو جنبه از نهضت پرشور عاشورا و حماسه های جاودانه حسینی می باشد در کلام ذیل از امام خمینی متجلی گردیده است :
« به گویندگان اعلام می کنم که پس از گفتن « مسائل روز » « روضه و مرثیه » به سبک سابق اجرا کنند و ملت را مهیا کنند برای « فداکاری » (۱۰ )
۴ ـ همیشه چنین بوده و هست که تعالیم و ارزش ها و شعائر اسلامی در معرض هجوم آفات و آسیب های فراوان قرار گرفته و سعی شده از آثار شگرف و حرکت زای آن در عرصه های حیات اجتماعی و سیاسی کاسته شود. این تهاجم در بستر تاریخ و از جانب قدرت های استکباری و اذناب و ایادی آنان در جوامع اسلامی صورت پذیرفته است و هم اینک نیز تداوم دارد.
علت شدت و فزونی این یورش ها و توطئه ها ـ که گاه به صورت پنهان و مرموز و گاه به شکل عیان و آشکار صورت می پذیرد ـ وقوع انقلاب اسلامی و استقرار نظام جمهوری اسلامی در ایران است . از آنجا که این انقلاب بزرگ تاریخی توانست اسلام ناب محمدی (ص ) را دیگربار احیا نموده و تعالیم رهایی بخش آن را در متن زندگی انسان به تسری درآورد و به ویژه قوانین و دستورالعمل هایی همچون « جهاد » با جبهه استکبار در همه اعصار و زمان ها و جلوگیری از تعدی و تجاوز و غارت منابع ثروت ملی و تامین استقلال و تمامیت ارضی سرزمین های اسلامی را از برنامه های محوری و اساسی خود قرار داد استعمارگران و سران نظام های سیاسی سیطره جو از جمله آمریکا و انگلیس و اسرائیل با تحرکات عملی و تخصیص بودجه های کلان برای جلوگیری از رشد قوانین و شعائر آگاهی بخش مذهبی سعی در مسدود نمودن راه پیشرفت امواج اسلام گرایی در کشورهای منطقه که حافظ منافع آنها بوده و هستند بر آمدند و از همین روست که سازمان جاسوسی آمریکا به کمک سازمان های جاسوسی انگلیس و اسرائیل یکی از فعالیت مرموز خود را به نفوذ در مراسم و محافل عزاداری و مرثیه سرایی اختصاص دادند تا به این وسیله مردم مسلمان را از فرهنگ عاشورا و جهاد و شهادت دور سازند و از همین جا یکی از محورهای تحرک خود را تلاش برای نشر خرافات در این مراسم قرار دادند!
طبیعی است که این تحرکات به نتیجه و ثمر نشست و متاسفانه توسط گروه های مخفی و خیانتکاری این هدف استعماری جامه عمل به خود پوشید!
حضرت امام خمینی به این دلیل به توصیه های مکرر برای انجام عزاداری های آگاهانه و همراه با مطرح کردن مسائل سیاسی روز می پردازند که از این طریق مراثی و نوحه سرایی ها از مجرای اصلی خود خارج نشوند و در دام خرافه های مجعول توسط قدرت های استعماری و عوامل آنان گرفتار نگردند.
علاوه بر روش مزبور برای مقابله با نشر خرافات و اوهام در عزاداری ها حضرت امام به صراحت نیز اعلام می نمایند که در مراسم عزاداری و مرثیه سرایی مسائل ناروایی توسط عناصر مرموزی وارد شده است که باید تصفیه شود . (۱۱ )
براساس این دو روش و شیوه عملکرد امام خمینی همه اندیشمندان اسلامی و علمای آگاه و جریان شناس موظف هستند همواره و در هر عصر و زمان از یک سو مانع نشر و ترویج مراسم و مراثی یک جانبه و فاقد آگاهی بخشی های سیاسی درباره اهداف و انگیزه های نهضت حسینی و انطباق آن با مسائل روز و مشکلات جوامع اسلامی گردند تا به این وسیله مدایح و مراثی به صورت زنده و پویا و پیام رسان از نسلی به نسل دیگر منتقل شوند. و از سوی دیگر به طور صریح و آشکار موضوع خطر و آسیب نفوذ و راهیابی خرافات و اوهام را در نوحه سرایی ها و دستجات عزاداری اعلام نمایند.
تردیدی وجود ندارد که حرکت در این مسیر با مخالفت ها و اعتراض ها و حتی دشنام و فعالیت های مخرب اهل جهل و جمود ـ که البته ملعبه دست بازیگران سیاسی پشت پرده هستند و بدون آن که خود بدانند با تحریکات آنان به تلاش های ضد اسلامی علیه آزاداندیشان و دلسوختگان دین اهتمام می ورزند ـ همراه می باشد لکن درد آشنایان و تلاشگران خالص و صادقی که به جهاد فکری در این عرصه می پردازند می دانند که این راه باید با شجاعت و شهامت و بدون بیم و هراس پیموده شود و در هیچ شرایطی نباید این پیام قرآنی فراموش شود که :
« یجاهدون فی سبیل الله و لایخافون لومه لائم »
« تلاشگران الهی در راه خدا مجاهده و فعالیت می کنند و از ملامت و سرزنش هیچ کس بیم و هراس ندارند .»(۱۲)
گریستن برای امام حسین (ع ) باید به قصد ایجاد پیوند و ارتباط با اهداف و آرمان های حسینی صورت پذیرد و موجب گردد عواطف و احساسات با ارزش های نهفته در نهضت عاشورا رابطه برقرار کنند و انگیزه بگیرند و حرکت آغاز کنند.
عقلانیت اسلامی خاستگاه اصلی وضع احکام و قوانین و نیز ارزش ها و فضایل اخلاقی و همچنین مراسم و شعائر دینی می باشد و به طور طبیعی همه این امور دارای فلسفه های خاص و آثار بزرگ و تحول زا می باشند که با حیات فر دی و اجتماعی و سیاسی انسان ها مماس و مرتبط هستند.
عقلانیت دینی و احساس گرایی دینی هر دو در هم تنیده اند و با یکدیگر تعامل همگون و متقابل دارند و نباید هیچ کدام از آنها مطلق و از هم منفک شوند که انسان آمیزه ای از « عقل » و « احساس » است و با این دو « بال » قادر به پرواز است .
اگر چه مطرح کردن جنبه های سیاسی نهضت عاشورا در محافل حسینی روشی برای جلوگیری از نشر خرافات محسوب می شود لکن شیوه مستقیم و مقابله صریح با نفوذ تحریف و خرافه در مدایح و مراثی نیز بسیار ضروری و حیاتی می باشد.
پاورقی :
۱ ـ در شرح سیره و روش ائمه اطهار(ع ) آمده است که آن مطهران با دقت و مراقبت خاصی به عزاداری برای حضرت امام حسین (ع ) می پرداخته اند و همواره شیعیان را به انجام مراثی و نوحه سرایی ترغیب می نموده اند. از جمله حضرت امام سجاد(ع ) و حضرت امام محمدباقر(ع ) و حضرت امام جعفرصادق (ع ) در این امر اهتمام ویژه داشته اند.
در روایات شیعه نیز درباره عمل به این سنت دستورالعمل هایی از جانب امامان معصوم (ع ) نقل شده است که از آن جمله است این سخن حضرت امام صادق (ع ) که فرمود : « هرکس شعری برای حسین (ع ) بسراید و پس از آن خود بگرید و ده نفر را بگریاند بهشت جاودان بر او نوشته می شود. »
۲ ـ صحیفه امام موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی جلد ۵ ص ۳۳۱
۳ ـ همان مدرک ص ۷۵
۴ ـ همان مدرک
۵ ـ همان مدرک
۶ ـ همان مدرک ص ۷۶
۷ ـ همان مدرک
۸ ـ همان مدرک جلد ۱۷ ص ۵۵
۹ ـ همان مدرک جلد ۱۳ ص ۳۳۰
۱۰ ـ همان مدرک جلد ۱۵ ص ۳۳۱
۱۱ ـ کشف الاسرار اثر امام خمینی ص ۱۷۳
۱۲ ـ قرآن کریم سوره مائده (۵ ) آیه 54
در ارزيابي قيام عاشورا ، برخي اساساً منكر وجود صبغه سياسي براي قيام عاشورا شده اند و اين تحليل را تا آنجا پيش برده اند كه اصولاً دخالت در چنين امور در شان انبيا و اوليا (ع) كه براي هدايت خلق آمده اند نيست.
برخي نيز اهدافي در مرتبه دوم و سوم اولويت را جزء علل و انگيزه هاي اصلي قيام ذكر نموده اند. بعضي نيز نتوانستند ميان سياسي بودن حركت به انگيزه به دست گرفتن حكومت را با آگاهي حضرت (ع) از فرجام كار وفق دهند و راه انكار آگاهي تفصيلي حضرت (ع) به سرنوشتي كه جز شهادت نيست را در پي گرفته اند . صاحب جواهر (رض) اين قيام را حركتي اسرار آميز مي داند كه نمي توان تفسيري بر اساس ملاكهاي جاري در فقه بر آن گذارد.
در نگاه آنان كه تنها راه باقيمانده براي حضرت (ع) را همين مي دانند و الا دچار سرنوشتي بدتر و دردناكتر مي شد انگيزه اصلي را بايد در اين شمرد كه حضرت (ع) براي نجات ازآن وضعيت فجيح تر ، از باب اهم و مهم اين را برگزيد؛ راهي كه البته توانست ثمرات ديگري را نيز چون افشاي ماهيت دشمن به همراه داشته باشد.
آنچه حضرت امام خميني (قده) برآن تاكيد ورزيده و درعمل خويش نيز به وضوح نشان داد ، بسيار فراتر و متقاوت با تحليل هاي انجام شده است ، چه در حوزه فقه و استنباط و چه در حيطه مسايل اجتماعي و كلامي.
ساختار تحليل فقهي – اجتماعي امام مبتني بر عناصر مهم زير است :
1- حركت امام (ع) يك حركت كاملا سياسي و حساب شده در جهت برپايي حكومت اسلامي وبه عنوان اداي يك تكليف بود.
2- آگاهي امام (ع) به شهادت ،مانع اين حركت نبود، يعني امام (ع) درعين علم به شهادت خود به سرنوشت قيام به انگيزه ياد شده حركت نمود.
3- مصالح عاليه و پراهميت اسلام درهيچ شرايطي ناديده گرفته نمي شود و عسر و حرج و ضرر، موجب رفع تكليف نمي گردد. خسارت وضرر جاني را نيز بايد براي چنين اموري پذيرفت و اين يك تكليف شرعي است.
4- اين قيام و اقدام امام (ع) كاملا قابل تاسي و به عنوان يك الگو، براي هميشه و براي همه مسلمانان است.
با عنايت به اصول ياد شده به راحتي مي توان از وجهه تحليل و ديدگاه حضرت امام (قده) به ارزيابي و پاسخ نظراتي كه گذشت پرداخت.
امام راحل (قده) از ديرزمان و به مناسبتهاي مختلف درموضع يك فقيه بزرگ و مرجع تقليد و به عنوان راهبرد جامعه اسلامي،عناصر ياد شده را در سخنان و نوشته هاي خويش آورده است و حركت و مبارزات خود را نيز با همين جانمايه به سرانجام رساند. آنچه از آن بزرگوار در پي مي آيد ، اصول ياد شده را به گونه اي روشن بيان مي كند.
عاشورا ، الگويي براي همه
هر چه درتحليل بزرگاني چون فقيه نامي شيخ محمد حسن نجفي ، صاحب كتاب عظيم جواهر الكلام ،قيام سيد الشهدا(ع) به عنوان تكليفي ويژه آمده است كه جزء اسرار الهي به شمار مي رود و با قواعد وظواهر ادله همخواني ندارد واز اين رو نمي تواند به عنوان يك مستند فقهي مطرح گردد ولي اين تحليل از نظر گاه فقهي بزرگاني چون علامه حلي، شهيد ثاني، محقق ثاني، صاحب رياض و درنهايت، حضرت امام خميني نمي تواند پذيرفته باشد.
اگر پذيرفتيم كه قيام حضرت (ع) درچارچوب قواعد و ادله موجود فقهي قابل تحليل و تفسير مي باشد ، قهر نبايد آن را تكليفي ويژه حضرت (ع) دانست . علاوه بر اين كه دلايل بسياري نيز در دست است كه به وضوح نشان مي دهد حركت وقيام سيد الشهدا(ع) يك مصداق كامل از ادله و قواعد عامي است كه در متون اسلامي ما موجود است و خود به عنوان يك الگو وحجت شرعي براي ديگران به شمار مي رود.
طبعاً درمحدوده اين بحث جاي پرداختن تفصيلي به همه اين موارد نيست. اما ذكر مواردي چند، مي تواند شاهدي برمدعاي ياد شده باشد و دستمايه اي براي بررسي بيشتر و طبعاً ااگر حضرت امام خميني ، به روشني تمام و با تاكيد زياد، بارها براين حقيقت پاي فشرده اند كه حركت سيدالشهدا(ع) يك الگو و حجت به شمار مي رود، از جمله بر اساس همين نمونه هاست.
امام خميني قيام سيد الشهدا(ع) را يك اسوء تمام عيار مي داند كه از نقطه نظر فقهي و عمل به وظايف و تكليف ديني، كاملاً بايد سرمشق قرار گيرد. امام نه تنها فلسفه قيام و شهادت سيد الشهدا(ع) را قابل درك و منطبق برموازين جاري درفقه مي داند ،بلكه به عنوان يك” حجت بالغه شرعي” مي شمارد كه بايد ملاك عمل اجتماعي مسلمانان قرار گيرد و از همين رو است كه تبليغ و هدايت جامعه به اين حجت شرعي را وظيفه متوليان ارشاد و هدايت جامعه مي شمارد:
” آنچه كه سيد الشهدا(ع) عمل كرد و آن ايده اي كه او داشت و آن راهي كه اول وقت و آن پيروزي كه بعد از شهادت براي او حاصل شده و براي اسلام حاصل شده ، (روحانيون ) به (براي) مردم روشن كنند و بفهمانند به همه كه مساله مجاهده درراه اسلام است آن است كه اوكرد، مي دانست كه با يك عده قليل ، كمتر از صد نفر، نمي شود مقابله با يك همچون ظالمي داراي همه چيز كرد.”(1)
و در جايي ديگر مي فرمايد:
” مگر نه آن است كه دستور آموزنده ” كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا” بايد سرمشق امت اسلامي باشد . قيام همگاني درهر روز و درهر سرزمين عاشورا قيام عدالت خواهان با عددي قليل و ايماني و عشقي بزرگ درمقابل ستمگران كاخ نشين و مستكبران غارتگر بود ودستور آن است كه اين برنامه ،سرلوحه زندگي درهر روز و درهر سرزمين باشد”.(2)
درالگو سازي و معرفي حركت سيد الشهدا(ع) به عنوان يك سرمشق ،اگر نبود جز حجم بسيار وسيع و متنوعي از روايات و رهنمودهايي كه در جهت احيا و زنده داشتن نام و قيام حضرت (ع) و برائت جستن از كساني كه در مقابل وي ايستادند يااو را ياري نكردند ،از طرف اولياي دين، صلوات الله عليهم ، وارد شده است، همين امر درالگو بودن و قابل احتجاج بودن قيام سيد الشهدا(ع)كفايت مي كرد.
تنها مروري اجمالي بر فهرست رهنمودها ، دستورالعملها و تاكيداتي كه از جانب آن بزرگواران درزمينه هاي مختلف موضوع كربلا وقيام سيد الشهدا(ع) در كتابهاي حديثي وارد شده و از نظر گذراندن آن همه ارزش، پاداش و ثوابهاي كه براي انواع زيارت ، گريه و عزاداري و تربت كربلا و حتي آبي فرات ،بيان شده است ونگاهي كوتاه به محتواي متوني كه به عنوان زيارت حضرت (ع) نقل شده ،همه وهمه ،به خ وبي گواه بر حقيقتي است كه حضرت امام خميني بارها برآن تاكيد ورزيد و آن را مبناي حركت خويش درانقلاب اسلامي قرار داد.
اگر ملاحظه شود كه به عنوان مثال ، تنها در خصوص خاك كربلا حدود يكصد روايت به شكلهاي گوناگون عظمت و ارزش آن را بازگو مي كند و توجه شود كه چگونه اين خاك مقدس ،قرين حيات يك شيعه ازولادت تا مرگ ،درهر صبح و شام مي شود ، كام اوبا آن تربت برداشته مي شود و كفن او با آن بسته مي گردد. و حتي نحوه برگرفتن اين خاك از زمين كربلا آموزش داده شده و دعاي ويژه اي نيز براي آن منظور مي شود. اذعان خواهيم كرد كه حركت امام حسين (ع) تنها يك مرز ميان خداي تبارك و تعالي و وي نبوده است. بلكه موضوعي قابل فهم و قابل استدلال و مصداقي از رهنمودهاي كلي دين است و طبعاً مصداقي از رهنمودهاي كلي دين است وطبعاً قابل پيروي و احتجاج مي باشد.
به عنوان مثال ، اگر به مقايسه اي كه در خود روايات درخصوص ارزش زيارت سيد الشهدا(ع) و انجام حج و عمره صورت گرفته توجه شود و يا به معادلهايي كه براي يك قطره اشك وحتي خود را گريان نشان داده ذكر شده توجه شود حقيقت ياد شده بيشتر نمايان خواهد شد.
با هر روي حجم گسترده اي كه احاديث و دستورالعملها كه درخصوص سيد الشهدا(ع) و مسايل مربوط به ويدرابواب مختلف كتابهاي حديثي و حتي فقهي ما وجود دارد، منبعي الهام بخش و بسيار گويا درتلاش اوليا دين، صلوات الله عليهم ، براي الگوسازي قيام امام حسين (ع) مي باشد.
علاوه بر اين ،بازگويي نمونه هايي از سخنان خود سيد الشهدا(ع) كه فلسفه و انگيزه حركت خويش را بيان مي كند، به خوبي مي تواند اين ركن تحليل قيام عاشورا را از منظر امام خميني ، يعني الگو بودن آن روشن كند.
چرا كه استدلال حضرت (ع)درلزوم اين حركت وپاسخ او درمقابل آنان كه تلاش مي كردند حضرت را از اين حركت باز دارند تنها همان جريان خواب ديدن پيامبر اكرم (ص) و اين گفته حضرت (ص) كه خداوند خواسته است تو راكشته ببيند بود، براي مدعاي بزرگاني چون مرحوم صاحب جواهر مي شدمحملي ارايه كرد؛ اما پر واضح است امام (ع) بارها با تكيه بر اصول و مباني پذيرفته شده و قطعي ديني ،به تحليل و تبيين حركت خود پرداخته است و استدلالها و پاسخها سربسته ولي محدودي مانند خواب ياد شده را تنها درشرايطي ويژه كه حركت حضرت (ع) درنگاه مخاطب ،هيچ توجيهي نمي توانست داشته باشد ،ارايه شده است.
بنا براين ، اگر سيد الشهدا(ع) درتبيين و توجيه حركت خويش با عنوان نمونه، به مسايلي چون لزوم امر به معروف و نهي از منكر ،مبارزه با ظلم استيفاي حقوق ،اصلاح جامعه ، حق طلبي و دفع فساد مي پردازد و اينها را مبناي استدلال خود قرار مي دهد ،روشن است مسايل و احكامي را مبناي استدلال وحركت او ندارد و جزء ارتكازات ديني و قطعي مخاطبان بوده است.
تلاش حضرت (ع) دراين روشنگريها اين بود كه حركت خويش را از مصاديق اين كليات معرفي كند وقهراً از ديگران نيز بخواهد كه دراين قيام به او بپيوندند و گرنه ، اصولاً فراخواني ديگران و استدلال به مرتكزات اعتقادي آنان ، چه وجهي مي توانست داشته باشد و در چارچوب كدام يك از وظايف آنان قرار مي گرفت؟
به نظر مي رسد نقش دليل آوردن حضرت (ع) و تكيه كردن بر اصول و مباني پذيرفته شده درارتكازات اسلامي و اعتقادي جامعه آن روز ،گواه روشني بر تلاش امام (ع) در تطبيق حركت خويش برآموزه هاي ديني و در نتيجه الگو بورن آن مي باشد. حتي اگر دراين بحث به نوع استدلالها و تحليلهاي حضرت (ع) نيز پرداخته نشود، بااين حال ،نمونه هايي كه به دنبال مي ايد تاكيد براين حقيقت است.
دروصيت نامه اي كه سيد الشهدا(ع) هنگام خروج از مدينه براي برادرش محمد بن حنفيه نوشت(3) امام(ع) تاكيد مي كند كه من از سر مفسده جويي و دنيا طلبي و هواخواهي و ستم از اين شهر بيرون نرفتم. آنگاه اصلاح امت پيامبر (ص) امربه معروف و نهي از منكر و حركت در چارچوب مسير پيامبر (ص) و اميرالمومنين(ع) را انگيزه حركت خويش مي شمارد:
” و انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي، اريد آن امر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيره جدي و ابي علي بن ابي طالب (ع)”.
و اينها همه مفاهيم و حقايقي است قابل فهم و پيروي براي همه مسلمانان طبعاً كسي نمي تواند بگويد كه حركت اصلاح طلبانه نكن ،يا كاري به امر به معروف و نهي از منكر نداشته باش و با روش و سيره پيامبر (ص) و علي (ع) را پيروي نكن. اگر برخي نيز مخالف مي كردند ناشي از ترديد در ثمر بخشي يا تطبيق در مصداق بود ويا آن گاه كه با سپاهيان حر و محدوديتهايي كه ايجاد كردند مواجه مي شود،
درميان ياران خويش به سخنراني و تحليل وضعيت جامعه و شرايط فراهم آمده مي پردازد و خطاب به اصحاب خود، درتوجه دادن به موقعيت و مسووليت خطيري كه در آن قرار دارند، به مساله حق گريزي و باطل خواهي موجود در جامعه اشاره مي كند و آن را به گونه اي مي بيند كه مومن را مشتاق مرگ مي كند و مرگ را براي خود سعادت مي شمارد و زندگي با ظالمان را ننگ و خواري ،امام (ع) پس از حمد و ثناي الهي مي فرمايد:
” انه قدر نزل من الامر ما قد ترون ،و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت و ادبر معروفها و الم يبق منها الاصبابه كصبابه الاناء و خسيس عيش كالمرعي الوليل الا ترون الي الحق لا يعمل به، والي الباطل لا يتناهي عنه ، ليرغب المومن في لقاء ربه حقا حقا، فاني لا اري الموت الا سعاده و الحياه مع الظالمين الا برما.”
” شرايط پيش آمده را مي بينيد و دنيا جدا دگرگون شده و چهره اي ناپسند گرفته و خوبي به آن پشت كرده است و آن از جرعه اي جز ته مانده ظرف ،نمانده و زندگي بي ارزش چون چراگاهي خشك و سنگلاخ. آيا به حق نمي نگريد كه عمل نمي شود و باطل كه از آن پرهيز نمي گردد! به راستي كه مومن بايد مشتاق ملاقات پروردگار باشد، من كه مرگ را جز خوشبختي وزندگي با ستمكاران را جز نكبت نمي بينم”.
چهره اي كه امام (ع) از جامعه و شرايط موجود ترسيم مي كند ، به ويژه با توجه دادن ياران خويش به جايگاه حق و باطل دراين جامعه و با تاكيد برموقعيتي كه يك ” مومن” درچنين فضايي دارد، طبيعي است كه تنها براي موجه ساختن و تحليل حركتي كه ويژه حضرت (ع) است وديگران را با آن كاري نيست ،نمي باشد و هر چندان امام (ره) بينش خويش نسبت به زندگي درچنين جامعه اي را بازگو مي كند و مرگ را سعادت مي شمارد اما او درواقع يك قاعده را ارايه مي دهد.
نمونه ديگر سختي است كه امام (ع) درمنزل بيضه ،خطاب به كوفياني كه به همراه حربن يزيد رياحي براي ممانعت ازورود حضرت (ع) به كوفه آمده بودند بيان فرمود،
امام (ع) دراين سخنان ،پس از حمد و ستايش الهي ،در تبيين ضرورت مبارزه با دستگاه بني اميه وجلوگيري از فساد و ستم و احيا حدود و احكام الهي و ايجاد حكومت عدل ، سختي از پيامبر اكرم(ص) را بازگو نموده و آن را گواه حقانيت موضع خويش و ضرورت اين قيام مي گيرد و خود را بيش از همه مسوول و موظف به عمل كرد ن به مفاد سخن رسول خدا(ص) مي شمارد.
و آنگاه به موضوع نامه ها و دعوتهايي كه از جانب آنان ارسال شده و مفاد بيعتي كه با وي كرده بودند اشاره مي كند و يادآور مي شود كه اگر بر پيمان خويش هستند كه خوب او حسين بن علي است! واگر چنين نمي كنند و پيمان از سر خويش برداشته اند ،البته از چنين مردمي با آن پيشينه ، امري بعيد نيست و به هر حال نتيجه سوء عهد شكني به خود آنان برمي گردد.
متن سخن حضرت (ع) چنين است:
” ايها الناس ! ان رسول الله (ص) قال : من راي سلطانا جائز مستحلا لحرم الله، ناكثا لعهد الله ،مخالفا لسنه رسول الله (ص) ، يعمل في عبادالله بالاثم و العدوان ، فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا علي الله ان يدخله مدخله، الا و ان هولاء قد لزموا طاعه الشيطان و تركواطاعه الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالقي و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من اتثني كتبكم و قدمت علي رسلكم بيعتكم انكم لا تسلموني ولا تخذلوني ،فان تممتم علي بيعتكم تصيبوا رشد كم ، فانا الحسين بن علي و ابن فاطمه بنت رسول الله (ص) نفسي مع انفسكم واهلي مع اهليكم ، فلكم في اسوه و ان لم تفعلوا و نقضتم عهد كم و خلعتم بيعتي من اعناقكم فالعمري ما هي لكم بنكر، لقد فعلتموها بابي واخي و ابن عمي مسلم ،و المغرور من اغتربكم فحظكم اخطاتم و نطييكم ضيعتم ” ومن نك بنكث علي نفسي و سيغني الله عنك ” و السلام عليك و رحمه الله و بركاته “.(5)
استدالال امام (ع) به سخن پيامبر (ص) در خصوص ضرورت مبارزه با حكومت جور و فاسد و معرفي بني اميه و دستگاه يزيد به عنوان مصداقي روشن از اين حيث به خوبي نشان مي دهد كه امام (ع) دست به اقدام و حركتي زده است كه درچارچوب قواعد كلي ومسووليتهاي اسلامي تفسير و تحليل مي گردد واز اين رو ازآنان مي خواهد كه درهمين چارچوب او را ياري كنند اگر تنها وظيفه اي ويژه حضرت (ع) ورمزي ميان او و خداوند بود كه ديگران را با آن كاري نيست ، اين بيانات ازناحيه حضرت (ع) چه توجيهي مي توانست داشته باشد .
آنچه حضرت امام خميني به گونه اي گويا وزيبا با اشاره به دستور آموزنده “كل يوم عاشورا وكل ارض كربلا” برآن تاكيد ورزيده است دراشاره به همين حقيقت است كه قيام سيد الشهدا(ع) يك الگوي تمام عيار و قابل پيروي براي ديگران درتمام دوره ها مي باشد. ايشان بار ديگر براين حقيقت ،اين گونه تاكيد مي فرمايند:
” دستور است اين، دستورعلي امام حسين (ع) دستور است براي همه؛ ” كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا” دستور است به اين كه هر روز درهر جا بايد همان نهضت را ادامه بدهيد، همان برنامه را ،امام حسين (ع) باعده كم ، همه چيزش را فداي اسلام كرد، مقابل يك امپراتوري بزرگ ايستاد و گفت: هر روز بايد درهر جا اين محفوظ بماند”(6)
آنچه حضرت امام خميني (قده) درباره حادثه كربلا ابراز فرموده است ،بسيار بيش از فرازهاي ياد شده است ،از آنچه ذكر شده به خوبي مي تواند ديدگاه ايشان را در برابر نقطه نظرات و ديدگاههاي فقهاي بزرگ چون مرحوم صاحب جواهر به دست آورد و از اين نگاه به نقد و ارزيابي آنها پرداخت.
جمع بندي ديدگاه امام خميني (ره)
1- حركت سيد الشهدا(ع) يك اقدام كربلا سياسي بود كه حضرت(ع) شرعا خود را مكلف به آن مي دانست .
2- هدف نهايي از فلسفه وجود اين قيام ، تلاش براي تشكيل حكومت اسلامي بود و فهم اين فلسفه و درك علل قيام، دوراز دسترس و خارج از توان ما نيست .
3- اين حركت ،يك اقدام كاملا انتخابي و به تشخيص خود امام (ره) بود وعملا راه براي سازش با دشمن نيز براي او باز بود.
4- مصالحه و ساز ش با دشمن برخلاف مصلح اسلام و جامعه اسلامي بود.
5- حضرت (ع)كاملاً به سرنوشت ، حركت ، آگاهي داشت و به حسب معمولي نيز نتيجه اي جز كشته شدن پيش بيني نمي شد.
6- آگاهي امام (ع) ازسرنوشت قيام ،مناقاتي با لزوم جهاد براي برپا يي حكومت ومبارزه با ظلم ندارد.
7- قيام امام (ع) يك حجت شرعي و الگوي فقهي و عملي براي همه دوره ها و تمام سرزمينهاي و نه تكليفي مختص آن حضرت (ع).
8- درتعارض مصلحت فرد و مصالح جامعه ،تقدم با جامعه است و فرد بايد فداي جامعه گردد.
9- قواعد نفي عسر و خرج ونفي ضرر، درامور مهمي كه اسلام عنايت ويژه به آن دارد جاري نيست.
10- حتي با فرض صدق عنوان ” القاء در تهلكه ” نسبت به قيام عاشورا دليل حرمت آن ، شامل مواردي چون جهاد و ضرورت مبارزه و تشكيل نظام عدل نمي گردد.
11- آنچه ملاك اصلي درجنگ وصلح است، انجام تكليف است نه كمي وزيادي نيرو ونه پيروزي وشكست .
12- سيد الشهدا(ع) درهر حال خود را پيروز مي دانست ،چرا كه ملاك پيروزي ،انجام تكليف مبارزه با ظلم و تلاش براي برپايي حكومت عدل بود.
اينك با توجه به محورهاي فوق مي توانيم به ارزيابي دقيقتر نسبت به ديدگاههاي فقهي مطرح شده بپردازيم و بدين سان بود كه فقه بزرگ امت اسلامي ،حضرت امام خميني (ره) درهاي جديدي را درتحليل صحيح و بهره برداري كامل و اساس از قيام سيد شهيدان عالم ،حضرت ابي عبدالله الحسين (ع) گشودو روزنه هايي را كه فقهاي پيشين نشان داده بودند به راههاي همواري مبدل ساخت تا فقها و صاحب نظران حوزه استنباط وفقاهت و ديگر ره جويان مباحث ديني – اجتماعي ، گامهايي استوار بردارند.
پی نوشت ها :
1- صحيفه نور، ج 17 ص 61
2- صحيفه نور، ج 9 ص 57
3- به نقل از بحارالانوار ، ج 44 ص 329
4- بحارالانوار ،ج 4 ص 304
5- تاريخ طبري ، ج 4 ص 304
6- صحيفه نور، ج 10 ص 31
ديدگاه هاي انسان شناختي قرآني امام خميني
بررسى كلى تاريخ بشر نشان مى دهد كه همواره پرسش هاى اصلى انسان سه محور اساسى را شامل مى شده است: خدا, انسان و جهان. اگر چه به نظر مى رسد اولين پرسش ها در بابِ انسان مطرح شده باشند, چرا كه او ابتدا به حكم قوه عقل به بديهى ترين امور يعنى حضور خويش پى مى برد.
پژوهش حاضر در پى يافتن يكى از پاسخ هايى است كه به آن پرسش ها داده شده است. انديشه هاى امام خمينى درباره انسان موضوع اصلى اين مقاله را تشكيل مى دهد, هر چند ناگزير هستيم به هنگام طرحِ رابطه وجوديِ انسان با خدا از خداشناسيِ ايشان و به ضرورتِ وجودِ بحث جايگاه وجوديِ انسان در عالم هستى از ديدگاه هاى جهان شناسى معظم له سخن بگوييم. منظور از انسان شناسى رشته اى پژوهشى است كه چارچوبى كلى از وجود انسان, اركان و اجزاء هستى او, قوا و استعدادهايش, جايگاه او در سلسله مراتبِ موجودات, ارتباطش با خداوند و جهان و… به دست مى دهد.
پژوهش براى يافتن پـاسخ موضوعات يـادشده از راه هـاى گوناگونى ممكن است:
- روش تجربى 2. روش شهودى 3. روش تعقلى 4. روش نقلى.
هريك از اين شيوه ها باعث پديد آمدن انسان شناسى هايِ متفاوتى شده اند. انسان شناسى هاى تجربى, عرفانى, فلسفى و دينى گستره اين دانش را نمايان مى سازند. انسان شناسيِ امام خمينى نقطه برخورد روش عرفانى, فلسفى و دينى است, در اين ميان زيربناى همه محصولات فكرى ايشان قرآن مى باشد. از اين رو بايد گفت انسان شناسى ايشان برپايه قرآن, برگرفته از شهود و مؤيّد به عقل است.
ييادكردنى است كه در سراسر اين مقاله تنها به ديدگاه هايى پرداخته شده كه قرآنى مى باشند. بنابراين بسيارى از نكات ظريف و دقيق و ابعاد ديگر انسان شناسى امام كه بيشتر به انسان شناسى عرفانى ايشان مربوط مى شود جايى را براى طرح در نوشته حاضر نيافته اند, اما بايد گفت آنچه اينجا مطرح شده است مى تواند خطوط اصلى نظرگاه هاى امام را در باب انسان پيش رو نهد.
ضرورت طرح مباحث انسان شناسى
رهايى از سرگشتگى و سرگردانى كه ويژگى مهم انسان جديد است از راه شناساندن تصويرى درست و كامل از وجود او ميسر مى گردد; بهره مندى از جهان طبيعت در صورتى كه انسان بداند براى چه آفريده شده است و چه چيزهايى و چگونه براى سعادت او مفيدند, به نحو كامل صورت مى پذيرد. نظام هاى سياسى و اجتماعى ارزش و قداست مى يابند تا بتوانند نيازهاى اساسى و الهى انسان را برآورده سازند و در صورت نداشتن يك انسان شناسى معتبر, اركان جامعه فرو خواهد ريخت.
همه معارف بشرى آنجا كه مربوط به انسان هستند اعتبارِ خود را از طرز نگرش انسان به خودش دريافت مى كنند, پذيرش طبيعت و سرشتِ مشترك برايِ انسان باعث مى شود كه اولاً او معرفت درباره خود را به سطح ديگر دانش ها درباره طبيعت, حيوانات و اشياء پايين نياورد, و ثانياً همواره در پى شناخت قوانين حاكم بر آن سرشت واحد برآيد. افزون بر اينكه وفاق, اتحاد و همبستگيِ نوع انسان در گرو يافتن همين مشتركات فطرى است.
انسان شناسى همچنين آن گاه كه درباره سير و حركت به سوى كمال بحث مى كند و زندگى جهان پس ازمرگ را با حيات دنيوى در ارتباطى تنگاتنگ قرار مى دهد, باعث مى شود انسان براى خويش ارزشى بسيار بالاتر و والاتر از ماندن در عالم ماده و غرق شدن در آن ببيند, و از همه مهم تر اينكه شناخت خداوند از گذرگاه شناختِ انسان مى گذرد. اگر بر همه اينها اين نكته را اضافه كنيم كه انسانِ امروز در قياس با انسانِ قبل از دوره رنسانس, همواره از شناخت خويش ـ به دليل سربرآوردن انبوهى از دانش ها درباره انسان كه حاوى نظرات ضد و نقيضى با يكديگرند ـ محجوب شده است, مى توان نتيجه گرفت كه پرداختن به انسان شناسى دينى و مبتنى بر قرآن اساسى ترين وظيفه هر انسانِ مسلمان, آگاه و هوشمند است. و دقيقاً به همين دلايل بوده است كه امام خمينى بيشتر همّ خود را صرف اين مهم كرد.
اينك در ضمن ده فصل به بررسى ديدگاه هاى انسان شناختيِ قرآنى ايشان مى نشينيم, فصل هاى يادشده عبارتند از:
- سيماى انسان در قصه آدم 2. حقيقت فطرت 3. فرآيند تحقق انسانيت و حيوانيت 4. انسان, امانتدار خداوند 5. جايگاه انسان در نظام آفرينش 6. نفس انسان 7. سعادت و شقاوت انسان 8. شاكله انسان 9. فراموشى خدا, فراموشى خويشتن انسانى 10. ارتباط انسان و جهان.
* سيماى انسان در قصه آدم(ع)
داستان آدم(ع) سرشار از رمز و رازهايى است كه گشودن آن رازها در پى ريزى انسان شناسى مبتنى بر قرآن سهم بسزايى دارد و با بررسى دقيق آن مى توان به پرسش هاى مهم انسان درباره خويش پاسخ مناسب داد. امام خمينى با عنايت به اين مسأله در پى تأويل و تفسير آيات مربوط به آدم(ع) با روش عرفانى برآمدند كه اينك به مهم ترين ديدگاه هاى ايشان اشاره مى كنيم.
تقدير ازلى اخراج از بهشت قرب
خداوند در ازل اراده كرد تا ابواب بركت خود را بر نشأه دنيا و عالم طبيعت بگشايد, و اين امر تحقق نمى يافت مگر از طريق خروج آدم(ع) از بهشت قرب و ورود به عالم طبيعت.
(اراده ازليه تعلق گرفت كه بساط رحمت و نعمت را در اين نشأه بسط دهد و فتح ابواب خيرات و بركات نمايد… و اين در سنت الله حاصل نمى شد, مگر با توجه آدم به طبيعت و خروج آن از محو به صحو و خارج شدن از بهشت لقا و جذبه الهيه كه اصل همه خطيئات است.)1
اما خروج از بهشت نياز به مقدماتى داشت; اين مقدمات عبارت بودند از قواى درونى انسان, و شيطان به عنوان نيرويى بيرونى, تا بر او مسلط شوند و توجه آدم را به عالم طبيعت برانگيزانند.
(پس بر او مسلط فرمود قواى داخليه و شيطان خارجى را كه او را دعوت به اين شجره كنند.)2
آدم(ع) پيش از اينكه از بهشت خارج گردد به واسطه همان دعوت به طبيعت, حقيقتاً از بهشت, اما در بهشت تبعيد شده بود, يعنى پيش از آن كه خطيئه اى از او سرزند, تمامى مقدمات ورودش به عالم طبيعت فراهم آمده بود, و در حقيقت هيچ راه ديگرى براى او غير از توجه به شجره ممنوعه وجود نداشت.
(او را قبل التنزل تبعيد كردند, و به توجه به طبيعت دعوت نمودند, تا آن كه وارد حجب ظلمانيه گردد.)3
از نظر امام خمينى خطيئه آدم(ع) داراى دو مرتبه بود:
(اول مرتبه آن, توجه به كثرات اسمائيه, و آخر مظهر آن, اكل از شجره منهيّه است.)4
از اين رو او بر اثر كمترين توجه و عنايت دچار گناهى شد كه به اخراجش از بهشت انجاميد. در واقع تنزل از مقام قرب در دو مرحله صورت گرفت; مرحله اول, توجه به كثرات بود و مرحله دوم كه همان ظهور و تحقق خارجى هبوط مى باشد, پس از خوردن از شجره به وقوع پيوست.
هبوط به زمين و تنزل از مقام قرب از اين منظر نه تنها باعث گرديد تا انسان در قوس صعود بيفتد و به كمال نائل آيد, بلكه سبب ايجاد فيض و رحمت در عالم هستى هم گرديد.
(واگر به آن جذبه الهيه حضرت آدم مى ماند و وارد در ملك نمى شد, اين همه بساط رحمت در دنيا و آخرت بسط پيدا نمى كرد.)5
و در جايى ديگر مى نويسد:
(آدم(ع) اگر در تحت جذبه غيبيه مانده بود و در آن حال فنا و بى خبرى كه بهشت دنيا به آن معبر است باقى مى ماند, از تعمير عالم و كسب كمالات ملكيه آثارى نبود. پس به واسطه تسلط شيطان بر او, توجه به كثرات حاصل شد و از درخت گندم كه صورت دنيا در عالم جنت است تناول نمود, پس از آن توجه, باب كثرت مفتوح و راه كمال و استكمال بلكه كمال (جلا) و (استجلا) باز شد.)6
حتى اگر در بهشت مى ماند و به طبيعت توجه نمى كرد از تمامى استعدادهاى انسانى خود دور مى ماند و زمينه اى براى به فعليت رسيدن آدميت او به وجود نمى آمد. بنابراين ايشان بر اين باور است كه:
(اگر به آن جذبه باقى مى ماند از آدميت ساقط مى شد.)7
ازاين فقره چنين بر مى آيد كه اساساً آدم(ع) از همان ابتدا براى زندگى در زمين آفريده شده بود و تماميت يافتن او با هبوط در زمين ممكن مى گشت. خوردن از شجره ممنوعه بر اساس اين ديدگاه, نه تنها خطا به شمار نمى آيد, بلكه چون كارى است در جهت تحقق آن برنامه اصلى و از پيش تعيين شده, بايسته است و اولين اقدام آگاهانه اوست براى متكامل ساختنِ انسانيت اش و انجام اين كار در نظام اتمّ و احسن هستى كارى لازم و حتمى بوده است.
(با آن كه در مذهب محبت و عشق, اين خطيئه و خطا بود, در طريقه عقل و سنت نظام اتمّ, لازم و حتم بود.)8
ييكى از اهداف دعوت آدم به طبيعت, ورودِ او در حجاب هاى ظلمانى بود براى از بين بردن آن حجاب ها, بنابر اين يكى از مأموريت هاى او پاره كردن حجاب ها است و اين كار جز با وارد شدن در آنها ممكن نمى گردد.
(و به توجه به طبيعت دعوت نمودند تا آن كه وارد حجب ظلمانيه گردد, زيرا كه تا وارد در حجاب نشود, خرق آن نتواند كرد.)9
حقيقت شجره ممنوعه
از نظر امام خمينى چون آدم(ع) با توجه به عالم طبيعت از عالم ملكوت خارج گرديد همين توجه و عنايتش به طبيعت باعث گرديد تا (دنيا) در عالم مثال يا بهشت دنيا به صورت (شجره) نمودار گردد. پس از اين آدم به سويِ درخت حركت كرد و خود را بدان آلوده نمود, ابتلاى به خطيئه هم عبارت بود از اين نزديك شدن به صورت بهشتى دنيا. بنابر اين شجره ممنوعه همان (دنيا) است.
(وچون آدم(ع) از ظهور ملكوتى ايجادى, به توجه به ملك خود خارج شد, محدث به حدث اكبر و مجنب به جنابت عظمى گرديد. و چون اين توجه در حضرت مثال يا بهشت دنيا متمثل شد, دنيا به صورت شجره درآمد, و آدم به توجه و مشى به سوى آن و برداشتن به دست و برسرنهادن و اعظام نمودن آن مبتلاى به خطيئه شد.)10
شجره ممنوعه از ديدگاه ايشان باطنى دارد كه باطن آن عبارت است از همان توجه به كثرات اسمائيه.11
امام در ادامه احتمال ديگرى براى (شجره ممنوعه) بيان مى فرمايد:
(وشايد خطيئه حضرت آدم ابوالبشر, همين توجه قهرى به تدبير ملك و احتياج قهرى به گندم و ساير امور طبيعيه بوده, و اين از براى اولياء خدا و مجذوبين خطيئه است.) 12
امام بر اين باور بود كه حبّ دنيا كه اينك در انسان ها وجود دارد ناشى از ميل اوليه آدم(ع) به خوردن از شجره ممنوعه مى باشد. حتى تمامى گناهان ظاهرى قلبى و روحى را نيز ناشى از همان خطيئه آدم(ع) و راه سلوك انسانيت را خروج از آن ناپاكى اوليه مى دانست.
(صورت ملكوتى آن درختى است كه در آن انواع اثمار و فواكه است و صورت ملكى آن, طبيعت و شؤون آن است, و حبّ دنيا و نفس كه اكنون در اين ذرّيه است از شؤون همان ميل به شجره و اكل آن است. همين طور از براى تطهير و تنزيه و طهارت و صلات و صيام آنها, كه براى خروج از خطيئه پدر كه اصل است, مراتب بسيارى است.)13
انسان, در بندِ گناهِ ارثى
خطاى آدم در توجه به طبيعت بر فرزندان او نيز تأثير نهاد و در حقيقت انسان ها همگى وارث آن گناه اوليه شدند كه بايد خطاى پدر خويش را جبران نمايند. از نظر ايشان توجه آدم به كثرت كه همان شجره طبيعت است چون پس از جاذبه فناى ذاتى بوده و از كسى كه صفى الله و مخصوص به قرب و فناى ذاتى است سرزده است, بنابر اين خداوند اين عصيان را به همه پيامبران اعلان كرد كه: (و عصى آدم ربّه فغوى) (طه/121); پس آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و گمراه شد.
امام با استناد به حديثى از پيامبر(ص) 14 تأثير گناه آدم(ع) بر اعضا و جوارح انسان ها و ضرورت پاك كردن آن را با وضو و غسل بيان مى كند:
(چون شيطان وسوسه كرد آدم را و نزديك آن درخت رفت و نظر به سوى آن كرد, آبرويش ريخت, پس برخاست و به سوى آن درخت روان شد, و آن اول قدمى بود كه براى گناه برداشته شد. پس از آن با دست خويش آنچه در آن درخت بود چيد و خورد پس زينت و زيور از جسمش پرواز نمود. و آدم دست خود را بالاى سرش گذاشت و گريه نمود. پس چون خداوند توبه او را قبول فرمود واجب نمود بر او و ذريه اش پاكيزه نمودن اين چهار عضو را.)15
چنين به نظر مى رسد كه ديدگاه ايشان در اين باره تشابهى تامّ با نظرگاه مسيحيت دارد كه انسان ها را در بندِ گناهى مى داند كه پدرشان آدم مرتكب گرديده است و ناپاكى ناشى از آن گناه به نسل هاى بعدى هم منتقل گرديده است; اما چنان كه پيش از اين ديديم از نظر امام خمينى اين گناه, بهانه يا وسيله اى است تا خداوند رحمت و بركت خود را بر جهان بپراكند. از اين روى اين گناه, آلودگى ذاتى براى نسل هاى بعدى به همراه نداشته و بايد به معناى نمادين آن توجه كرد, چنان كه امام مى فرمايد:
(اين خطيئه و خطا… مبدأ همه خيرات و كمالات و بسط بساط رحمت رحمانيه و رحيميه گرديد.)16
تعليم اسماء به آدم(ع)
مسأله تعليم اسماء يكى ديگر از مبانى انسان شناسى قرآنى امام را تشكيل مى دهد. بر اساس نظر ايشان, تعليم عبارت است از به وديعه نهادن صور اسماء و صفات الهى به نحو اجمال در آدم(ع). پس اين گونه نبوده است كه خداوند او را به صورت مجرد ازعلم خلق كند و سپس اسماء و صفات را به او بياموزد, به اين دليل كه انسان, خود مظهر اسم الله الاعظم است كه اسم اعظم او جامع همه مراتب, اسماء و صفات مى باشد.17
مرتبه عاليه تعليم اسماء همين تحقق به مقام اسماء الله است كه در آدم(ع) تحقق تامّ دارد و هر انسانى نيز با مجاهدت و رياضت قلبى مى تواند مظهر اسماء الهى گردد.18
امام خمينى به مناسبت بحث درباره آيه (فتلقّى آدم من ربّه كلمات فتاب عليه) (بقره/ 37) مى فرمايد:
(خداوند (و القى اليه كلمات) نفرموده, بلكه از تلقى استفاده كرده است. تلقّى به اين معنى اشاره دارد كه آدم(ع) با سير و سلوك و مجاهدت خويش (كلمات) را دريافت كرد.)19
از نظر ايشان اگر (القى اليه) هم مى بود باز بى سير كمالى, قبول (كلمات) امكان نداشت. دليل برترى انسان بر فرشتگان و ملكوتيان نيز علم و دانش اسماء است, چرا كه اگر چيزى جز علم, باعث برترى بود بايد ذكر مى شد.
مهم ترين درس هاى انسان شناسى از قصه آدم(ع)
تفسير و تأويل هايى كه از آيات مربوط به آفرينش آدم(ع) توسط امام خمينى ارائه گرديده است و ما در اينجا به بخشى از آن اشاره كرديم, دربردارنده نكات بسيار مهمى در باب انسان شناسى قرآن مى باشد. اين نكته ها مى توانند بنيان هاى اساسى فلسفه تعليم و تربيت, اخلاق, روان شناسى و دين شناسى اصيل را برپايه قرآن بسازند:
- سرنوشت محتوم انسان براى زندگى در زمين با اراده الهى رقم خورده و گناه آدم(ع) تنها بهانه يا وسيله اى بوده است براى اجرايِ يك طرح كلى و از پيش تعيين شده, چنان كه امام خمينى درباره آن خطيئه مى گويد: در طريقه عقل و سنت نظام اتمّ ,لازم و حتم بوده است.20
- با توجه به آنچه گفته شد, خطيئه بودنِ گناه آدم(ع) فقط از منظرِ مذهبِ محبت و عشق محرز بود ـ و آياتى كه آن را عصيان معرفى كرده نيز اشاره به همين مذهب دارد ـ اما از نظر عقل و در رابطه با كل عالم هستى هيچ گونه خطا و عصيانى رخ نداده است.
3.توجه به درخت ممنوعه مبدأ همه كمالات, خيرات و بركات براى نوع انسان بوده است.
- راهِ كمال و استكمال تمام موجودات و بابِ كمالِ (جلا) و (استجلا) به واسطه همين خطيئه باز شد.
- اين گناه ـ آن گونه كه در مسيحيت باعث شده است انسان ناپاك و گناه آلود تصور شود ـ نه تنها پليدى به وجود نياورد, بلكه مقدمه و بهانه اى بوده است تا خداوند بساط رحمت خويش را گسترش دهد, عالم تعمير شود, كمالات مُلكيه كسب گردد, ارتزاق روحانى صورت پذيرد و ترقيات باطنيه به وجود آيد.21
- هدف از هبوط آدم(ع) به زمين و ورود به حجاب هاى ظلمانيِ عالم طبيعت پاره كردن اين حجاب ها است.
- توجه به تدبير امور دنيا و نياز به گندم و ساير امورطبيعت, امرى قهرى به شمار مى آيد و انسان با اين توجه و التذاذ, داراى پليديِ ذاتى نمى شود.
- نسل هاى پس از آدم(ع) وظيفه دارند گناه پدر خويش را جبران نمايند و ناپاكى ناشى از اين گناه را با وضو و غسل بزدايند. گويا نظر امام در اين خصوص با ديدگاه ديگر ايشان كه پيش از اين به آن اشاره شد متفاوت است. ايشان در كتاب آداب نماز هنگام بحث درباره وضو و اجزاى آن, با استفاده از حديثى كه پيش از اين نقل شد, اين طهارت را عملى نمادين براى پاكى از گناه اوليه آدم(ع) مى شناساند.22 اما در جايى ديگر, گناه او را منشأ همه كمالات آدم و مايه بسط رحمت خداوند مى داند23. هر چند مى توان همان گونه كه خود امام نيز اشاره دارد, گناه بودنِ خطيئه آدم(ع) را از منظر مذهبِ عشق دانست و گفت از ديدگاه مذهبِ عقل, خطايى رخ نداده است. در اين صورت تنافى و تناقضى در سخنان ايشان نخواهد بود.
* حقيقت فطرت
در انسان شناسيِ امام خمينى انسان در آغاز فطرت, خالى از هرگونه كمال و جمال و نور است, البته از صفات مقابل اينها نيز خالى است:
(نفس انسان قبل از ورود در عالم طبيعت و برقرارى ارتباط با آن همچون صفحه اى خالى است كه هيچ گونه نقشى در آن وجود ندارد, نه كمالات روحانى در آن وجود دارد و نه متصف به اضداد آن مى باشد.)24
در واقع در بدو خلقت, نفس انسان چيزى جز استعداد و قابليت محض نيست و عارى از هرگونه فعليت در جانب شقاوت و سعادت است. اين استعداد و لياقت نورى است ذاتى كه امكانِ حصولِ هر مقامى را براى او فراهم مى سازد و منظور از تخمير انسان به فطرت الهى چيزى جز همين استعداد محض نيست.
ايشان مى نويسد:
(نفوس انسانيه در بدو فطرت و خلقت جز محض استعداد و نفس قابليت نيستند, و عارى از هرگونه فعليت در جانب شقاوت و سعادت هستند, و پس از وقوع در تحت تصرف حركات طبيعيه جوهريه و فعليه اختياريه, استعدادات متبدّل به فعليت شده و تميّزات حاصل مى گردد, پس امتياز سعيد از شقى و غثّ از ثمين به حيات ملكى پيدا شود.)25
ايشان حقيقت فطرت را در آيه (فطرت الله التى فطرالناس عليها) (روم/30) همين استعداد ذاتى بشر براى گرايش به خير و نيكى مى داند. اما همين استعداد گاهى به واسطه پيروى از هواى نفس به صورت معكوس عمل مى كند و انسان را به سوى شر و بدى سوق مى دهد.
(حب به خير, سرشت انسانى است, ما خود اين سرشت را به انحراف مى كشانيم و ما خود حجب را مى گسترانيم و تارها را بر خود مى تنيم.)26
از اينجاست كه از ديدگاه امام دو گونه فطرت رخ مى نمايد: 1. فطرت مخموره 2. فطرت محجوبه, كه پس از اين به تفصيل در باب آن دو سخن خواهيم گفت.
قلب, مركز حقيقتِ فطرت
قلب مركز فطرت است و احتمال آن مى رود كه از نظر امام خمينى فطرت چيزى جز همان استعدادهايِِ قلب نباشد, چرا كه كاركردهاى فطرت به قلب و كاركردهاى قلب در زبان ايشان به فطرت نسبت داده مى شود.
(براى قلب كه مركزِ حقيقتِ فطرت است, دو وجهه است; يكى وجهه به عالم غيب و روحانيت, و ديگر, وجهه به عالم شهادت و طبيعت.)27
دليل توجه قلب يا فطرت به عالم شهادت و طبيعت اين است كه تولد او در ساحت دنيا مى باشد و هر چه در عالم طبيعت رشد و نماى طبيعى كند احكام طبيعت بر آن بيشتر چيره شود. ايشان احتمال مى دهد كه آيه شريفه (امّه هاوية) (قارعه/19) اشاره به همين مغلوب بودن در طبيعت باشد.
(چون انسان وليده عالم طبيعت و فرزند نشأه دنياست, چنانچه آيه شريفه امّه هاوية نيز شايد اشاره به آن باشد, از بدو خلقت در غلاف طبيعت تربيت شود, و روحانيت و فطرت در اين حجاب وارد شود, و كم كم احكام طبيعت بر آن احاطه كند.) 28
از اين گذشته ايشان چنين باور دارد كه فطرت انسانى هم در (احسن تقويم) سرشته شده و هم به أسفل السافلين رانده شده است. رانده شدن به اسفل السافلين, احتجاب نور فطرت است به طبيعت كه از راه توجه قلب به كثرات به وجود مى آيد:
(شـايد كريمه: لقد خلقنا الانسان فى أحسن تقويم. ثمّ رددناه أسفل سـافلين (تين/5 ـ 4) اشاره باشد به نور اصليِ فطرت, كه تخمير به يد قدرت حق تعالى شده و آن (احسن تقويم) است; زيرا كه بر نقشه كمال مطلق و جمالِ تام است, و ردّ به اسفل سافلين اشاره به اين احتجاب به طبيعت كه ـ اسفل سافلين ـ باشد.)29
بر پايه آنچه گفته شد مى توان دو گونه فطرت را از هم متمايز ساخت, و تفاوت و تمايز فطرت نيز ناشى از كاركردهاى گوناگون قلب خواهد بود. بنابر اين اگر انسان مغلوب عالم طبيعت نگردد و قلب و فطرت او به عالم دنيا و كثرات توجه نكند, فطرتِ مخموره نمايان خواهد گرديد و اگر توجه قلب انسان به دنيا باشد و در آن غرق گردد داراى فطرت محجوبه خواهد شد.
فطرت مخموره
فطرت مخموره عبارت است از كشش ذاتيِ انسان به سوى (خير) تا آن گاه كه محكوم احكام طبيعت نشده باشد و وجهه روحانيت و نورانيت آن باقى باشد, اين فطرت است كه منشأ تمام نيكويى هاست و از آن به فطرت (مخموره غيرمحجوبه) تعبير شده است. فطرت مخموره داراى دو گونه عمل است, بر اين اساس دو نوع فطرت مخموره داريم; فطرت اصلى و فطرت تبعى.
- فطرت اصلى كه عبارت است از فطرت عشق به كمال مطلق و خير و سعادت. اين فطرت در همه انسان ها از سعيد و شقى, عالم و جاهل, عالى و دانى, مخمّر است.
- فطرت تبعى كه فطرت تنفّر از نقص و انزجار از شرّ و شقاوت است.
چند نكته بسيار مهم درباره اين دو فطرت را بايد در نظر داشت:
الف. اين دو گونه فطرت هر دو در ذات انسان مخمّرند, اولى به صورت بالذات و دومى بالعرض.
ب. اين دو فطرت اند كه وسيله سلوك و براق سير انسان و نردبان عروج او به سوى كمال مطلق مى باشند.
ج. اين دو, پايه همه فطرياتى هستند كه در انسان مخمّرند و ديگر امور فطرى شاخ و برگ هاى اين دو به حساب مى آيند.
د. همين فطرت ممكن است با توجه به دنيا محكوم احكام طبيعت گشته و مبدأ جميع شرور گردد.
امام در اين باره مى نويسد:
(خير عبارت از فطرت مخموره است, و شرّ عبارت از فطرت محجوبه است. و تفصيل اين اجمال اينكه: حق ـ تبارك و تعالى ـ با عنايت و رحمت خود به يد قدرت خود كه طينت آدم اول را مخمّر فرمود, دو فطرت و جبلّت به آن مرحمت نمود: يكى اصلى و ديگر تبعى, كه اين دو فطرت, براق سير و رفرف عروج او است به سوى مقصد و مقصود اصلى. و آن دو فطرت, اصل و پايه جميع فطرياتى است كه در انسان مخمّر است, و ديگر فطريات, شاخه ها و اوراق آن است.
يكى از آن دو فطرت كه سمت اصليت دارد, فطرت عشق به كمال مطلق و خير و سعادت مطلقه است كه در كانون جميع سلسله بشر از سعيد و شقى و عالم و جاهل و عالى و دانى, مخمّر و مطبوع است. و ديگرى از آن دو فطرت كه سمت فرعيت و تابعيت دارد, فطرت تنفّر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است كه اين مخمّر بالعرض است, و به تبع آن فطرت عشق به كمال, تنفّر از نقص نيز مطبوع و مخمّر در انسان هاست. و اين دو فطرت كه ذكر شد, فطرت مخموره غير محجوبه است كه محكوم احكام طبيعت نشده و وجهه روحانيت و نورانيت آنها باقى است. و اگر فطرت متوجه به طبيعت شد و محكوم به احكام آن گرديد و محجوب از روحانيت و عالم اصلى خود شد, مبدأ جميع شرور و منشأ جميع شقاوت و بدبختى هاست.) 30
از نظر امام خمينى عقل انسان به كمك سپاهيانى باعث رسيدن او به كمال مى شود و بلند مرتبه ترين دستيار عقل در انجام اين مهم, فطرت است كه ايشان از آن به (خير) تعبير كرده است:
(پس مقصود از خير ـ كه وزير عقل است و جميع جنود عقليه در ظلّ توجه و تصرف آن است ـ فطرت مخموره متوجه به روحانيت و مقام اصلى خود است.) 31
از اين رو گوهر عقل در انسان فراتر از فطرت او جاى مى گيرد و شكوفايى فطرت انسانى كه او را به سر منزل انسانيت مى رساند در سايه هدايت عقل امكان خواهد يافت. فطرت انسان بدين معنى وسيله, قوه يا استعدادى است كه با نيروى عقل مى توان از آن براى رسيدن به سعادت استفاده كرد, ولى خود هيچ گونه فعليتى در اين جهت ندارد. از اين ديدگاه, قلب به عنوان مركز فطرت, وسيله اى است در خدمت عقل براى رساندن آدمى به كمال وجودى او.
امور فطرى
با بررسى آثار امام به ده گونه كاركرد براى فطرت مخموره برمى خوريم:
- دين: از نظر ايشان (دين) عبارت است از (فطرت الله). امام خمينى چنين باور دارد كه اگر در برخى روايات, فطرت را تفسير به توحيد نموده اند, اين كار از قبيل بيان مصداق بوده است يا تفسير به شريف ترين اجزاء آن, و اگر تفاوتى در سخن معصومين وجود دارد نبايد حمل بر تعارض گردد. ايشان معتقد است فطرت همان دين است, از آن جهت كه دين شامل همه معارف مى گردد و اختصاص به توحيد ندارد; بلكه جميع معارف حقه از نظر ايشان امور فطرى هستند. معارفى مانند وجود مبدأ تعالى و تقدس, توحيد, استجماع جميع كمالات در ذات آن مبدأ, معاد و رستاخيز, نبوت, وجود ملائكه و روحانيين, انزال كتب و اعلام راه هاى هدايت. از نگاه امام امورى مثل ايمان به خداى تعالى و ملائكه و كتب و رسل و روز قيامت, دين قيّم (مستحكم) حق است.
(فطرت الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيّم و لكنّ اكثر الناس لايعلمون) روم/30
(فطرت اختصاص به توحيد ندارد, بلكه جميع معارف حقه از امورى است كه حق جلّ شأنه مفطور فرموده بندگان را بر آن.)32
- عشق به كمال و كامل33: اين فطرت انسان را به طور جبلّى و فطرى به سوى خداوند كه كامل مطلق است, فرامى خواند; چنان كه در قرآن آمده است: (انّى وجّهت وجهى للذى فطر السموات و الأرض) (انعام/79) عشق به جمال مطلق, علم مطلق, قدرت مطلق, اراده مطلق و… همگى از شعبه ها و شاخه هاى همين عشق به كمال است.
- تنفّر از نقص و ناقص: آيه (انّى لااحبّ الآفلين) (انعام/76) اشاره به همين فطرت دارد. 34
- عشق به سعادت: همه انسان ها عاشق سعادت مطلق هستند چرا كه فطرت كمال طلب و راحت طلب است و حقيقت سعادت عبارت است از كمال مطلق و راحت مطلق.35
- حبّ نفس: همين امر فطرى است كه سر منشأ تمام خطاهاى انسانى و رذايل اخلاقى است. 36
- حبّ عدل و خضوع در مقابل آن, همچنين بغض ظلم و عدم انقياد در برابر آن.37
- فروتنى در برابر شخص بزرگ: انسان به حسب فطرت اصلى و غير محجوبه خويش, براى حق تعالى به صورت بالذات و براى مظاهر جمال و جلال او بالعرض, متواضع است.38
- حق طلبى و حق جويى:
(همه ما در سلسله موجودات و ذرّات كائنات از أدنى مرتبه اسفل ماده تا اعلى مرتبه غيب اعيان ثابته, حق طلب و حق جو هستيم.)39
- آزادى خواهى:
(فطرت آزادى خواهى و كمال طلبى هر دو از فطرت هاى الهيه هستند كه جميع بشر بر آن مفطورند.)40
انسان فطرتاً عاشق حرّيت و آزادى است و مى خواهد هرچه را اراده مى كند انجام دهد. امام از اين نكته استفاده كرده و به اثبات معاد مى پردازد:
(و معلوم است كه دراين عالم همچو قدرت و نفوذ اراده يافت نشود و اين طور سلطنت جز در عالم مابعدالطبيعه ـ كه بهشت اهل طاعت است ـ يافت نشود.)
- ايمان به حيات اخروى:
(انسان به حسب فطرت, مؤمن به نشأه غيبيّه است) 41 (و هرچه انسان بى حيا باشد غيبت و حضورش با هم فرق دارد)42
فطرت محجوبه
هرگاه فطرت متوجه به طبيعت شده و از عالم اصلى خود محجوب گردد با حجاب هاى دنيوى مختفى خواهد شد, در اين صورت است كه به آن فطرت محجوبه گويند. از نظر امام خمينى: (فطرت محجوبه مبدأ جميع شرور و منشأ همه شقاوت ها و بدبختى هاست.)43
به اعتقاد امام, شر چيزى جز همين فطرت محجوبه نيست. فطرت محجوبه يا شرّ, وزير جهل است و تمامى سپاهيان جهل به واسطه آن به وجود آمده اند:
(مقصود از شر كه وزير جهل و همه جنود جهل از طفيل آن است فطرت محكومه به طبيعت و محجوبه به احكام آن است.) 44
فطرت محجوبه هنگامى به وجود مى آيد كه غبار شك و شبهه و كدورت ترديد در دل ها به وجود آيد و از فطريات غفلت صورت گيرد و فرد نسبت به ضروريات و واضحات عقول خاضع نگردد. 45 از نگاه امام در مورد چنين فردى است كه خداوند مى فرمايد: (قتل الانسان ما أكفره) (عبس/17)
خاموش شدن نور فطرت
انسانى كه فطرتش محجوب شده باشد آن قدر از راه حق منحرف مى گردد و از حضرت انس مهجور مى شود كه نور فطرت او به كلى منطفى مى گردد. در چنين حالتى انسان از حيوان هم پست تر مى گردد, زيرا: اولاً, حيوانات داراى مقصدى هستند كه به سوى آن در حركت مى باشند, اما چنين انسانى داراى مقصد نيست يا مقصود خود را گم كرده است و ديوانه وار به دنبال مقاصد باطله مى گردد, در حالى كه آتش طلبش خاموش نمى شود.
(پس انسان سر خود, از حيوانات اضلّ و از بهائم پست تر است; آنها مقصد داشتند, اين بيچاره مقصد ندارد, آرى مقصد دارد ولى مقصد را گم كرده. كعبه مقصود حق است و انسان حق طلب است و خود راه خود را نمى داند و ديوانه وار دنبال مقاصد باطله مى چرخد و آتش طلبش خاموش نمى شود.)46
ثانياً, حيوانات از رتبه و منزلت حيوانى خود تنزل پيدا نمى كنند, ولى انسان مى تواند نه تنها از مرتبه انسانى بلكه از مرتبه حيوانى هم تنزل پيدا كند. هرگاه فطرت محجوبه به طبيعت ثانويه انسان تبديل شود عطش او براى رسيدن به هواهاى نفسانى هرگز خاموش نمى گردد. از اين جهت است كه خداوند انسان را (هلوع) ناميده است.
(إنّ الإنسان خلق هلوعاً. إذا مسّه الشرّ جزوعاً. و إذا مسّه الخير منوعاً)
معارج/ 21 ـ 19
(بايد دانست كه فطرت محجوبه, چون طبيعت ثانويه شده است از براى انسان, از اين جهت فرموده (خلق هلوعاً) و اين منافات با خلق فطرت بر سلامت ندارد.) 47
هنگامى كه نور فطرت الهى به خاموشى گرايد قلب نيز به طور فطرى متمايل به دنيا مى شود.
(اگر انسان, همّش تحصيل دنيا و مهمّش رسيدن به زخارف آن باشد, البته قلب فطرتاً متوجه به آن مى شود.) 48
اين فطرت محجوبه كه به تاريكى ها و پستى ها گرايش دارد باعث خسران انسان مى گردد. معناى خسران نيز درآيه (والعصر. إنّ الانسان لفى خسر) (العصر/ 2ـ1) توجه فطرت به حجاب هاى عالم ماده مى باشد.
(فله الخسران و الاحتجاب بالظلمات التى بعضها فوق بعض. و العصر انّ الانسان لفى خسر احتجابات عالم المادة.)49
خاموشى نور فطرت داراى يك نتيجه اخروى است كه عبارت از خلود در جهنم مى باشد. وفادارى, عشق ورزيدن و دلبستگى به دنيا كه ناشى از انطفاء نور فطرت است خلود در جهنم را به ارمغان مى آورد, واين خلود تابع (اخلاد الى الارض) است. امام خمينى دراين باره مى نويسد:
(خلود در جهنم, تابع انطفاء نور فطرت است و آن از (إخلاد إلى الارض)50 به طور مطلق حاصل شود.) 51
نسبت اختيار و آزادى با فطرت
آيا اينكه گفته مى شود فطرت الهى انسان عوض نمى شود و انسان مفطور به امورى است, باعث نمى شود كه اختيار و آزادى او نفى گردد؟ آيا انسان آزاد است كه بر خلاف فطريات خود عمل كند؟ در صورتى كه مى تواند, پس فطرت به چه معنى است؟
در انسان شناسى امام خمينى توجه زيادى به مسأله اختيار انسان و آزادى او در به وجود آوردن انسانيت خويش شده است. تنها خود اوست كه مى تواند خود را انسان و انسانى تر سازد يا حيوان و يا از حيوان پست ترگردد. بايد توجه داشت كه به نظر ايشان, (فطرت انسان بر استقامت و نيكى و حبّ به خير سرشته شده است, اما خود او حجاب ها و تارهايى را بر فطرت خويش مى تند.)52
امام خمينى در شرح حديث جنود عقل و جهل چنين مى نويسد:
(صفات كمال يا جنود عقل, و رذايل اخلاقى يا جنود جهل, مخمّر در طينت انسان است, اولى به صورت بالذات و دومى به صورت بالعرض… انسان خود كاملاً مختار است كه هر كدام را مى خواهد به فعليت برساند.)53
آيه (الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم أيّكم أحسن عملاً) (ملك/3) (آن كه خلق كرد مرگ و زندگى را تا بيازمايد شما را كه كدام تان بهتر عمل مى كنيد) به نظر ايشان از اختيار انسان براى به فعليت رساندن فطرت خبر مى دهد. فطرت پس از قرارگرفتن در تصرف حركات طبيعى و افعال اختيارى به فعليت مى رسد, تفاوت موجود در انسان ها نيز از افعال اختيارى پديد مى آيد و گرنه همه در اصل فطرت يكسان هستند. تفاوت سعيد و شقى تنها با ورود به حيات دنيوى كه فقط در آن حيات اختيار معنى دارد, به وجود مى آيد. هيچ انسانى تا قبل از ورود به اين عالم اختيار, سعيد يا شقى نيست, چرا كه از ديدگاه قرآن هدف از آفرينش زندگى پديد آورن زمينه اى بوده است تا انسان بتواند به آزادى برسد, و فلسفه آفريش مرگ نيز اين است كه چون اعمال اختيارى انسان صورت ملكوتى او را مى سازند و عالم ماده گنجايش آن صورت ها را ندارد, به همين جهت مرگ را آفريد تا ساحتى براى رخ نمودن حقيقت او وجود داشته باشد و انسان بتواند آنچه را كه با آزادى از (خويش) ساخته است بيابد.
امام خمينى در كتاب چهل حديث پس از بيان حديثى از حضرت صادق(ع) كه به توضيح آيه (الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم أيّكم أحسن عملاً) (ملك /3) اختصاص دارد مى نويسد:
(در نفوس انسانيه… پس از وقوع در تحت تصرف حركات طبيعه جوهريه و فعليه اختياريه, استعدادات متبدّل به فعليت شده و تميزات حاصل مى گردد. پس امتياز سعيد از شقى و غث از ثمين به حيات ملك پيدا شود و غايت خلقت حيات, امتياز و اختبار نفوس است.… اما خلق موت نيز دخيل در اين امتيازات هست, بلكه جزء اخير علت است, زيرا كه ميزان در فعليات, صورت اخير است كه انسان با آن صورت منتقل شود, و بالجمله ميزان امتيازات, صور اخرويه ملكوتيه است, و حصول آنها به حركات جوهريه و اختياريه دنيويه ملكيه است.)54
بايد گفت بر اساس اين ديدگاه, موجودى كه در اصطلاح انسان ناميده مى شود داراى وجودى ساخته و پرداخته از قبل نيست و خداوند تنها موجودى را آفريده است كه مى تواند به انسان تبديل شود. روند انسان شدن همچون جريان تبديل شدن يك پاره سنگ به تنديسى است كه يك پيكرتراش آن را با آگاهى و با نقشه اى حساب شده و دقت بسيار پديد مى آورد. كوچك ترين ضربه نامناسب بر اين سنگ ممكن است تلاشى آن را در پى داشته باشد و يا تنديسى ناموزون را به وجود آورد.
به همين ترتيب انسان نيز استعدادى را به نام فطرت در اختيار دارد كه هرگونه صورتى مى تواند به آن بدهد و تبديل شدن او به يك انسان فقط و فقط با آزادى او رقم مى خورد. هرگونه گناه همچون ضربه نامناسب آن پيكرتراش, باعث در هم فروريختن تمام هستى انسانى او خواهد شد. و از اينجاست كه تعاليم شفاف و دستورالعمل هاى دين كه با ظرافت اين انسان سازى هماهنگ است, از اهميت خاصى برخوردار مى گردد.
به همين دليل خداوند پس از آن كه فطرت توحيد و فطرت معرفت را در وجود انسان نهاد او را به دست خود نسپرد, چون مى دانست به دليل گرفتارى به قواى حيوانى شهوت و غضب و قوه واهمه به زودى از نور فطرت محجوب خواهد شد, پس پيامبرانى را فرستاد تا او را در ساختن انسانيتش يارى رسانند.55
ييادكردنى است كه فعلى در انسان شدن انسان دخالت دارد كه بر اساس آيه يادشده اولاً اختيارى باشد و ثانياً أحسن; فعل أحسن فعلى است كه دو عنصر خشيت و نيت صادقه در آن وجود داشته باشد.
پس مى بينيم كه ظاهر اعمال اگر انسانى باشد نقشى در انسان شدن او ندارد, بلكه آن عملى سازنده است كه برخاسته از باطن انسان باشد و صورت باطنى انسان را نشان دهد, چرا كه خشيت و نيت صادقه صورت هاى باطنى نفس بوده و امتيازات و تفاوت هاى واقعى ارواح از آن نشأت مى گيرد. 56
انسان, آفريدگار انسانيت خويشتن
چنان كه ملاحظه مى شود نكته محورى در انسان شناسى امام خمينى سير و حركت ارادى انسان است و از اين جهت انسانيت انسان با آزادى او ارتباطى سخت پيدا مى كند, كه انتخاب او سرنوشت هستى اش را مشخص مى كند.
انسان از اين نگاه, تنها موجودى است كه در فرآيند آفرينش خويش مؤثر است و تنها موجودى است كه با اراده آزاد, ماهيت خويش را تعيّن مى بخشد. به همين دليل است كه امام از زبان برخى مشايخ خود (عزم) را جوهره انسانيت و ويژگى جداكننده انسان از حيوانات و بلكه همه موجودات مى داند. 57 و آگاهى و يقظه را مقدمه اى مى داند براى اينكه (عزم) به فعليت برسد و عمل بر اساس عزم و اراده شكل يابد. 58 تعبيرى كه ايشان از اين آگاهى و عزم براى حركت به سوى مقصد اصلى به كار مى برد (ولادت ثانويه) است. پس در ولادت اول, حيوان محض متولد مى شود و در ولادت دوم, انسان.
(ميزان در عالم انسانيت و ملكوت كه شيئيت اشياء به آن است, ولايت ملكوتيه است.) 59
ييعنى همان ولادت ثانويه. اساس تعبير ولادت ثانويه حديثى است از حضرت عيسى(ع) كه فرموده است: لن يلج ملكوت السماء من لم يولد مرّتين. 60
انسان; مجبور يا مختار
در قرآن آياتى است كه گاه جبر انسان, و گاه اختيار انسان را مى رساند. در اينجا به آياتى كه حضرت امام براى بيان ديدگاه خود درباره جبر و اختيار از آنها بهره برده است اشاره مى كنيم.
- (وما رميت اذ رميت و لكنّ الله رمى) انفال/17
و تو تير نينداختى هنگامى كه تيرانداختى و خدا بود كه تيرانداخت.
- (و ما تشاؤون الاّ ان يشاء الله) دهر/30
و شما چيزى را اراده نمى كنيد مگر اينكه خدا اراده كرده باشد.
- (ما أصابك من حسنة فمن الله و ما أصابك من سيّئة فمن نفسك) نساء/79
آنچه ازنيكى به تو مى رسد ازخداست و آنچه از بدى به تو مى رسد از جانب خود تو است.
- (و إن تصبهم حسنة يقولوا هذه من عندالله و إن تصبهم سيّئة يقولوا هذه من عندك قل كلّ من عند الله) نساء/ 78
و اگر نيكى به ايشان برسد مى گويند از سوى خداست و اگر بدى به ايشان برسد مى گويند اين ازنزد خودِ تو است, بگو هر دو [سيئة و حسنه] از خداوند است.
در آيه اول, با اينكه (رمى) را به رسول خدا نسبت مى دهد و مى فرمايد: (اذ رميت), باز هم اين نسبت را از او سلب كرده و (ما رميت) مى فرمايد و نسبت حقيقى را به خداى متعال مى دهد: (ولكنّ الله رمى).
در آيه دوم, مشيت انسان ها را وابسته به مشيت خدا مى داند و مى گويد تا خدا نخواهد كسى نمى تواند بخواهد, پس خواستن انسان ها هر چند به ظاهر از دل آنها برخاسته, اما در حقيقت شعاع و جلوه خواست خداست.
و درآيه سوم, با آن كه خاستگاه بدى ها را نفس آدمى مى داند, ولى حسنه و سيئه هر دو را من عندالله مى داند.61
حسنات كه به وجود آورنده سعادت انسانند امورى وجودى و كمالى هستند, و سيئات كه شقاوت انسان را به همراه مى آورند امورى عدمى و ناشى از نقص مى باشند. امور وجودى ـ حسنات ـ قابل جعل مى باشند. به همين جهت در آياتى به جعل آن توسط خداوند اشاره شده است. و چون سيئات مربوط به ماهيت هستند و مورد جعل نمى توانند قرار گيرند, به انسان نسبت داده شده اند. به تعبير ديگر هرگاه انسان در برابر جعل حسنات توسط خداوند مانعى را ايجاد كند سيئه صورت مى پذيرد, و از اين جهت كه همه اسباب و مسببات عالم به خداوند بر مى گردد مى توان گفت كه سيئه نيز مربوط به اوست. (قل كلّ من عندالله).
گناه, نفى كننده انسانيت انسان
همان گونه كه گفته شد انسان در ابتداى فطرت كاملاً خالى از كمالات و اضداد آن است, يعنى به صورت بالفعل هيچ كمال يا نقصى در او وجود ندارد, ولى استعداد هر دو حالت در او به وديعه نهاده شده است, اما بنابر ديدگاه امام خمينى استعداد گرايش به نيكى اصل است, و آن ديگرى فرع.
آن گاه كه فرد عملى برخلاف فطرت اصلى خويش انجام دهد ضربه مهلكى بر استعدادهاى نيك خويش مى زند و باعث محجوب شدن فطرت انسانى خود مى گردد. هر گناه در دل او كدورتى به وجود مى آورد و اين كار تا آنجا ادامه پيدا مى كند كه قلب او تاريك و ظلمانى مى گردد و نور فطرت منطفى شده و فرد به شقاوت ابدى مى رسد. اما اگر پيش از اينكه تمام قلب تاريك شود از خواب غفلت بيدار شود و توبه كند, مى تواند تاريكى هاى قلب را پاك كرده و به انسانيت خويش رجوع كند كه همان نور فطرت اصلى و روحانيت ذاتى است. اين سير تا آنجا ادامه مى يابد كه فرد به همان حالت اوليه فطرت برگردد; حالتى كه فطرت او همچون صفحه اى خالى از كمالات و اضداد آنها مى گردد. سير انسان شدن انسان از همين مرحله آغاز مى گردد, مرحله آغازين آن سفر كردن و هجرت از بيت نفس است به سوى سر منزل مقصود:
(نفس در بدو فطرت خالى از… نور و بهجت است. چنانچه خالى از مقابلات آنها نيز هست… و چون ارتكاب معاصى كند به واسطه آن در دل او كدورتى حاصل شود… تا آن كه يكسره قلب, تاريك و ظلمانى شود و به شقاوت ابدى برسد.)62
شناخت امور فطرى
بر اساس آيه فطرت كه خداوند مى فرمايد: (فطر الناس عليها), همه انسان ها به امور فطرى مخمّرند, و عالم و جاهل, وحشى و متمدن, شهرى و صحرانشين, الهى و طبيعى, احدى در آن با ديگران تفاوت ندارد. اختلاف عقايد, اخلاق, طبيعت ها, مزاج ها, اماكن, عادات, طرايف احكام عقليه و ضعف و قوت افهام هيچ كدام تأثيرى در فطرت انسان ندارند وهمه به طور مساوى از آن برخوردارند. بنابراين شناخت امور فطرى كارى كاملاً آسان است, از آن روى كه احكام فطرت از روشن ترين بديهيات هستند و با كم ترين تفحّص در ميان انسان ها مى توان به آن پى برد.63
نكته حائز اهميت دراين نظرگاه خاص انسان شناختى اين است كه انسان ها در طول همه اعصار و قرون و بدون توجه به مليت, نژاد, رنگ, دين و… همگى از توان بالقوه مساوى جهت رسيدن به كمال و سعادت بهره مند هستند. چرا كه تنها ابزار اساسى براى عروج و ترقى معنوى يعنى فطرت, بدون كمترين تفاوتى در همه ابناء بشر به وديعت نهاده شده است. و به همين دليل حجت بر تمام بندگان تمام است و هيچ گونه بهانه اى مورد پذيرش خداوند نيست.
راز اختلاف و تفاوت انسان ها
با وجود اينكه فطرت اختصاص به گروهى خاص ندارد: (فطر الناس عليها) و به وسيله عادت ها و… عوض نمى شود: (لاتبديل لخلق الله), اما از آن جهت كه انسان از خويشتن حقيقى خويش غفلت مى ورزد: (ولكنّ اكثر الناس لايعلمون) اختلافاتى بين انسان ها پديد مى آيد.64
دليل ديگر اختلاف انسان ها خطاى در تطبيق توسط برخى از آنان است.
عشق به كمال مطلق در فطرت تمامى انسان ها وجود دارد, اما به واسطه احتجاب به طبيعت و دلبستگى هاى ضعيف يا شديد به دنيا, انسان در تشخيص كمال مطلق دچار اشتباه شده و فكر مى كند كمال در لذايذ دنيا است, و چون جمال دنيا در چشم آنان زينت مى يابد, به طور فطرى متوجه آن مى شوند. اما گروهى نيز كمال را در مقامات و درجات آخرت مى بينند, بنابراين بين انسان ها اختلاف پديد مى آيد.65
همخوانى كتاب هاى آسمانى با نقشه وجودِ انسان
هنگام بحث درباره فطرت مخموره از ديدگاه امام ديديم كه فطرت مخموره خود شامل دو بخش اصلى و تبعى است. فطرتِ اصلى عشق به كمال مطلق و فطرت تبعى تنفّر از نقص بيان شده بود. حال بايد گفت از نظر امام خمينى(ره) تمامى احكام آسمانى, آيات الهى و دستورات انبيا و اوليا بر اساس نقشه فطرت طرح ريزى شده است. از اين جهت همه احكام الهى به دو مقصد و هدف تقسيم مى شود كه يكى اصلى و استقلالى و ديگرى فرعى و تبعى است.
مقصد اول همه كتاب هاى آسمانى و انبيا و اوليا توجه دادن فطرت انسان ها به كمال مطلق كه حق ـ جلّ و علا ـ است مى باشد, تمام مباحث مربوط به اسماء صفات و شؤون ذاتى او, معاد, ايمان به خداوند, كتب, رسل, ملائكه و… مربوط به اين مقصد است.
مقصد دوم (كه عرضى و تبعى است تنفر دادن فطرت است از شجره خبيثه دنيا و طبيعت). 66
اگر از اين منظر به انسان, دين, خدا و جهان نگريسته شود, معلوم خواهد شد كه هيچ مكتب, آيين و انديشه اى اين گونه انسان مدار نبوده است از آن جهت كه بر اساس آنچه درباره همخوانى كتب آسمانى و فطرت انسان بيان شد, انزال كتب, ارسال رسل و… همه جنبه طريقيت دارند و هدف از همه اين امور تنها انسان است, تا بتواند گوهر انسانيت خويش را شكوفا سازد. در نتيجه تمام دين وسيله اى است در خدمتِ او و تمامى اديانِ آسمانى براى اخراج انسان از ظلمات به سوى نور آمده اند. اين نكته گوهرى ترين پيام دين است.
مهم ترين درس هاى انسان شناسى آيه فطرت
- تربيت پذيرى انسان بر اين پايه استوار است كه در طبيعت بشر استعدادهايى وجود دارد كه كمال پذير يا زوال پذيراست. بنابراين بينش ما درباره طبيعت و سرشت انسان, هدف ها, اصول, روش ها و شرايط تعليم و تربيت بستگى تام به ديدگاه مان در باب فطرت انسان دارد كه مى تواند در بنا نهادن فلسفه تعليم و تربيت اسلامى بسيار راه گشا باشد.
- ديدگاه انسان شناسى امام, انسان را موجودى توخالى نمى داند كه دين يا مكتب و آيين خاصى بتواند هر چه خواست از او بتراشد. انسانِ امام از آن چنان وجود متعالى برخوردار است كه دين, مكتب و آيين الهى بر اساسِ توانايى هاى او به وجود مى آيد. و از اين گذشته عالم آفرينش فقط براى اينكه او عرصه اى براى جولان داشته باشد پديدار مى گردد وحتى پايان نشأه دنيا نيز تنها و تنها به خاطر اوست. (الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم أيّكم أحسن عملاً) (ملك/3)
- انسان شناسى امام, آن چنان پويا و حقيقى است كه بر اساس آن ملت هايى از بند آزاد شدند , امام خمينى بر شكوفايى فطرت انسان ها كه به نظر ايشان بازيچه هوس ها و سياست هاى استثمارگران و استعمارگران شده بود تأكيد ورزيد و وجهه همت خود را آزادى انسانيت انسان از زندان هاى تاريك فرهنگ هاى مادى و الحادى قرار داد.
- انسان شدن انسان از ديدگاه ايشان در شرايط مناسب شكوفا مى شود چرا كه در ابتدا بالقوه است و سپس با توجه به زمينه هاى مساعد بالفعل مى گردد; از اين رو همه سياست هاى فرهنگى, اقتصادى, اجتماعى و مذهبى بايد در راستاى شكوفايى فطرت انسان شكل يابند.
- خودشناسى با خداشناسى, و خدافراموشى با خودفراموشى همراه است, يعنى توجه به فطرت كمال جويِ انسان راهى است به سوى خدا, و توجه به خدا موجب مى شود انسان, هويت انسانى خويش را بيابد و انسانيت خويش را ناديده نگذارد.
- فطرت در پيدايش خود نياز به تعليم و تربيت و رهبرى ندارد, اما در پرورش و هدايت آن به معلم و راهنما نياز است و به همين جهت پيامبران آمده اند تا فطريات را رهبرى و هدايت كنند.
- اگر امور فطرى به وسيله ارزش هاى دينى هدايت و پرورش نيابند از كمال نهايى دور مى شوند و انسان دچار از خود بيگانگى ـ كه مشكل اساسى انسان امروز است ـ مى گردد و درمقابل آن امور فطرى (ضد فطرت) شكل مى گيرد و انسان سر از نخوت, تكبر و عصيان برآورده و سعادت خود, جامعه و انسان هاى ديگر را به مخاطره مى اندازد.
- نفس انسان در ابتداى فطرت يا آغاز ورود به عالم طبيعت از هرگونه كمال يا رذيله خالى و عارى است, اما همين فطرت گرايش به سوى خير دارد و آن چنان خلق شده است كه براى پذيرش كمال, آمادگى بيشترى داشته باشد تا شرّ, و اگر هم به سوى شرّ حركت مى كند در ابتدا با مشكلات و موانع فطرى روبروست.
- فطرت انسان به وسيله عقل و اراده او به فعليت مى رسد يا منكوب و محجوب مى گردد.
- نور فطرت در اثر انحراف ازآن و غفلت از استعدادهايش مى تواند به كلى خاموش شود.
- فطرتِ انسان گاه در اثر فروغلتيدن در حجاب هاى دنيوى مبدأ و منشأ همه شرور, شقاوت ها و بدبختى ها مى گردد.
- خلق تمام آفرينش و مرگ به خاطر اين است كه انسانيت انسان تحقق يابد (الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم أيّكم أحسن عملاً) (ملك/2)
- فرايند انسان شدن انسان, دائمى و هميشگى است. مراحل سير صعودى انسان هيچ گونه حدّ و مرزى ندارد و تا بى نهايت امتداد مى يابد. بنابراين انسانِ امام را نمى توان با ابزارهاى ادراك بشرى شناخت و بر او احاطه پيدا كرد. افقِ انسانيت انسان رو به گستره اى بى پهنا دارد كه پى در پى و همواره افق هاى بالاتر و بالاتر آن رخ مى نمايند و تمام شدنى نيستند (يا اهل يثرب لامقام لكم) (احزاب/13)
- همان طور كه همه عالم وجود و همچنين خلق مرگ وسيله اى بود براى انسانيت انسان, تمام تعاليم دينى نيز آن گاه اهميت, قداست و ارزش دارند كه برايِ انسان شدنِ انسان استخدام شوند و خود جنبه غايى ندارند.
- تمامى كمالات اخلاقى و صفات پسنديده ـ جنود عقل ـ و همه رذايل اخلاقى ـ جنود جهل ـ در انسان به صورت فطرى موجود است, با اين تفاوت كه اولى بالإصالة موجود است و دومى به صورت تبعى و عرضى. 67
* فرايند تحقق انسانيت و حيوانيت
در انسان شناسى قرآنى امام ـ همان گونه كه در تفسير آيه فطرت ديديم ـ انسان اگر چه مفطور به توحيد و معارف حقه است, ولى از ابتداى ولادت با تمايلات و شهوات حيوانى رشد و نمو مى كند. هر چند برخى از انسان ها از همان آغاز تولد چون تأييد شده از جانب خداوند مى باشند دچار حيوانيت نمى شوند; اما اين افراد به قول ايشان از نوادر هستند68 و بحث هايِ انسان شناختى امام شامل آنها نمى شود, چرا كه ايشان نوع انسان را در نظر داشته است.
تنها تفاوتى كه اين حيوان با ساير حيوانات دارد قابليت انسان شدن است و از نظر امام (قابليت), ميزانِ انسانيت فعلى نيست.69 اين حيوان ـ انسان بالقوه ـ در ابتداى ورود به عالم, تحت تأثير قوه شهوت و غضب تا آنجا پيش مى رود كه مى تواند گوى سبقت را از ساير حيوانات و شياطين ببرد. با وجود اين او مى تواند كاستى هاى خود را به كمالات و پليدى هاى خود را به خصايل حميده مبدّل كند. زمانى او به عرصه انسانيت گام مى نهد كه بيدار شود و به فطرت الهيِ خود آگاه گردد اين بيدارى از نظر امام (اولين منزل انسانيت است).70
هرگاه انسان از خواب غفلت بيدار شود و آن حالت سُكر و مستى ناشى از عالم طبيعت به پايان رسد, فرد در اولين منزل انسانيت يعنى (يقظه) قرار خواهد داشت. اين تنبّه عبارت است از آگاه شدن به اين نكته كه انسان مسافر است,71 داراى مقصدى است و آن مقصد خداوند است. او در اين مقام بايد بداند كه به اندازه دورى و فراموشى اين مقصد اعلى از انسانيت خويش دور افتاده است.
(ولاتكونوا كالذين نسوا الله فأنساهم أنفسهم اولئك هم الفاسقون) حشر/19
از سخنان امام اين گونه برمى آيد كه اين آگاهى فقط مقدمه اى است براى ورود بر انسانيت يا سكوى پرش اوست. شخصى را كه به اين آگاهى رسيده نمى توان انسان ناميد از آن جهت كه انسانيت انسان تنها در گرو حركت است.
گوهر انسانى انسان هنگامى پديدار مى گردد كه عملى صورت پذيرد و مسافرتى از طبيعت به سوى مقصد اصلى انسان انجام شود. از اينجاست كه علم محض و بدون عمل در انسانيت انسان هيچ گونه نقشى ندارد. از ديدگاه امام(ره) همه علوم مطلقاً عملى هستند, حتى علوم معارف[الهى] كه به شكلى عمل در آنها وجود دارد.72
سير صعودى يا قوس صعود انسان
بررسى روند تولد ثانويه انسان و عروج و ترقى او به مراتب انسانيت از زبان و كلام امام خمينى رازهايِ بى شمارى را از هويت انسان بر ملا مى سازد و مى تواند انسانِ سرگشته, ازخود بيگانه و مضطرب امروز را ـ كه در گردابى از بى معنايى و بى هويتى غرق شده است و انديشمندان براى نجات او از گرداب خودساخته خويش به هر انديشه سخيف و هر فلسفه پوچ و بى معنى (همچون اگزيستانسياليسم الحادى) چنگ مى زنند ـ به سعادت برساند و انسانيت آنان را شكوفا سازد.
بر اساس ديدگاه ايشان انسانيت راه مستقيمى است كه فرد بايد در آن قرار گيرد, راه ورود به اين مسير به وسيله سالم نگاه داشتن قواى انسانى (شهوت, غضب, واهمه و عقل) از تصرفات شيطان ميسّر مى گردد. به ميزان سلامتى به دست آمده از ظلمتى نجات مى يابد و قهراً نور خداوند در قلب او تجلّى مى كند و اين كار تا زمانى ادامه پيدا مى كند كه فرد از تمامى ظلمات طبيعت و سپس ازظلمات عالم كثرت با تمام شؤون آن خالص مى شود, اينجاست كه نور مطلق الهى در قلبش تجلّى مى كند و به طريق مستقيم انسانيت كه از اين مرحله يعنى پس از ظلمت هاى عالم كثرت شروع مى شود, هدايت مى شود. چنان كه حضرت امام در آداب نماز به آن اشاره مى كنند:
(… اگر از جميع انواع ظلمات, كه اول آن ظلمات عالم طبيعت است به جميع شؤون آن و آخر آن ضلالت توجه به كثرت است به تمام شؤون آن خالص شد, نور مطلق در قلبش تجلى كند و به طريق مستقيم انسانيت, كه در اين مقام طريق رب است, انسان را هدايت كند. (إنّ ربى على صراط مستقيم) (هود/56).) 73
اين سير صعودى را به گونه اى ديگر نيز ترسيم مى نمايد كه بر اساس آن انسان از عالم طبيعت به عالم مثال و ملكوت سپس به عالم ارواح مقدسه و بعد از آن به عالم مشيّت مطلقه74 سير مى كند و در اين عالم همه چيز را در عين مشيّت, مستهلك و فانى مى بيند. اين مرحله در نظر ايشان مقام (تدلّى) است كه در آيه (دنى فتدلّى)(نجم/8) به آن اشاره شده است. انسانى كه به اين مقام مى رسد, نفس خويش را به كلى از دست مى دهد و ديگر ذاتى وجود ندارد كه تدلّى بر آن عارض شود.75
تعابير ديگر اين مقام, فقر مطلق, مشيّت مطلقه, فيض مقدّس, رحمت واسعه, اسم اعظم و ولايت مطلقه محمديه يا مقام علوى است.76 در انتهاى اين طيف انسانيت, شخص, مظهر و مجلى و صورت اسم اعظم الهى مى شود و تمام اسماء و صفات الهى در او نمودار مى گردد.
امام خمينى با اشاره به آيه (يا اهل يثرب لامقام لكم) (احزاب/13) مى نويسد:
(اهل يثرب انسانيت و مدينه نبوت را مقام معين و محدودى نيست.) 77
بر اساس اين سخن سير صعودى انسان به جايى ختم نمى شود و انسان به هيچ مقامى نبايد دل ببندد. دليل اينكه براى انسان حدّ و مقام مشخصى وجود ندارد, اين است كه او با توجه به قوس نزول داراى مرتبه هيولايى است كه اين خود قابل تجلّى ربّ است و بر اساسِ قوس صعود داراى افق اعلا و حضرت احديت مى باشد.
حضرت امام با استناد به سخن شيخ اشراق كه مى گويد: (نفس انسانى ماهيت ندارد) معتقد است كه هيچ ماهيت مشخص و ثابتى براى انسان وجود ندارد و ماهيت خودش را خود مى سازد. از نظر ايشان انسان كامل (مقام) دارد, اما مقامِ او به معناى منزلت و شأن مى باشد نه به معناى حد و مرز.
انسان كامل داراى شأن است و شأن او عبارت است از تجاوز ازحدود امكانى و مندك شدن در درياى وجوب وجود, در نتيجه بايد گفت: انسان(رقّ منشورى است كه از هيولاى قابل تجلى گرفته و تا استهلاك در حضرت احديت گسترده است.)78
سير نزولى يا قوس نزول انسان
بر پـايه آيه (ولقد خلقنا الانسان فى أحسن تقويم. ثمّ رددنـاه أسفل سـافلين) (تين/5 ـ 4) امكان ندارد انسان بدون گذر از منزل هايى از اعلى علييّن به أسفل سافلين بازگردانده شود. اين تنزل ابتدا از حضرت احديت و عين ثابت در علم الهى آغاز مى شود و انسان به عالم مشيّت تنزل مى يابد, سپس از عالم مشيت به عالم عقول و روحانيان (ملائكه) بعد از آن به عالم ملكوت عليا (نفوس كليه) و از آن به عالم برزخ ها و عالم مثال و سپس به عالم طبيعت تنزل پيدا مى كند.
مراتبى نيز در عالم طبيعت هست كه ازآن هم تنزل يافته و به مراتب دانى آن سير مى كند, يعنى به مرتبه طبيعت نازله وهيولاى اولى, چون انسان كامل همگى سلسله وجودات را در خود دارد, لذا (اول و آخر) و (ظاهر و باطن) و كتاب كلى الهى مى باشد.79
اگر خداوند انسان را زيان كار معرفى مى كند (ان الانسان لفى خسر) (عصر/2) به جهت فروغلتيدن او در اين سير نزولى است. وسيله حركت در اين سير نزولى ـ همچنان كه در مورد سير صعوديِ انسان نيز صادق است ـ فطرت مى باشد, چنان كه امام مى فرمايد:
(خسران و حسرت, بلكه تعجب و حيرت است كه همان فطرتى كه براق سير اولياء است به معراج قرب حضرت بارى ـ جلّ وعلا ـ و سرمايه وصول آنهاست به كمال مطلق, همان, انسانِ سرِخود را به نهايت شقاوت و بُعد از ساحت قدس كبريا مى رساند.)80
از اين جهت مى توان گفت (انسان محجوب ترين موجودات ازحق تعالى است).81 چون فاصله او تا قرب به حق از همه موجودات طولانى تر و ظلمانى تر است. فطرتِ انسان در ابتدا به صورت طبيعى در اين قوس نزول مى افتد و هر چه زمان مى گذرد بيشتر در گرداب تاريكى هاى عالم ماده فرو مى رود. بيرون آمدن از اين گرداب, همان گونه كه پيش از اين اشاره شد به مددِ نيروى عقل يا پيامبران صورت مى گيرد. او براى غلبه بر عالم طبيعت كه تمام هستى اش را از همان ابتداى تولد فرا مى گيرد, ناچار از دريدن حجاب هاى طبيعى و سپس خرق حجاب هاى كثرات است.
* انسان, امانت دار خداوند
(إنّا عرضنا الأمانة على السموات و الأرض و الجبال فأبين أن يحملنها و أشفقن منها و حملها الانسان إنّه كان ظلوماً جهولاً) احزاب/72
منظور از امانت در اين آيه (سايه خدا بودن) و مقام (ولايت الهى) است, يعنى نمايان كننده وجود مطلق خداوند در عالم. از آن جهت كه مسؤوليت آينه دارى وجود مطلق تنها از عهده مطلق بر مى آيد, به همين جهت همه موجودات از پذيرش و حمل اين امانت سرباز زدند چرا كه نقصان قابليت و استعداد مانع از اين قبول مى شد, نه اينكه خود امانت را نپذيرفتند.82
انسان ظلوم جهول
پذيرش امانت الهى همان طور كه بيان شد داشتن استعدادهاى مطلق را مى طلبيد و تنها موجودى كه از همه حدود و تقيّدات آزاد و رها بود كسى جز انسان نبود. همين بى حدّى انسان است كه بر آن ظلوميت اطلاق شده, يعنى انسان هيچ گونه حدّ و حصرى به لحاظ سعه وجودى ندارد و آيه (يا أهل يثرب لامقام لكم) (احزاب/13) اشاره به همين (نداشتن حدّ يقف در مقامات انسانى است.)83
جهول بودن انسان نيز عبارت است از (فناى از فنا, جهل مطلق) و عدم محض كه آخرين مرحله از مراحل سلوك انسان است و در همين حالت بود كه انسان قابليت حمل امانت را پيدا كرد.84
همان گونه كه ديديم در گستره مفاهيم انسان شناسى امام خمينى تعابير و مفاهيم قرآنى معناى خاصى مى يابند وگاه هيچ گونه تناسبى با معناى ظاهرى خود ندارند; يكى از آن موارد, مفاهيم ظلوم و جهول است كه در قرآن براى انسان به صورت صفت به كار رفته است:
(إنّه كان ظلوماً جهولاً) احزاب/72
خداوند در اين آيه از عرضه امانت خود بر آسمان ها و زمين و كوه ها سخن مى گويد و اينكه جز انسان كسى آن امانت را نپذيرفت, و سپس دليل پذيرفتن امانت را از سوى انسان, جهول بودن و ظلوم بودن او بيان مى كند. اگر اين دو صفت را به معناى ظاهرى آن حمل كنيم معناى سخن خداوند اين خواهد بود كه چون انسان نسبت به خود ظلم روا مى داشت و از خطير بودن آن مسؤوليت آگاه نبود, با بى مبالاتى به پذيرش امانت اقدام كرد و اگر ظالم و جاهل نبود قطعاً اين امانت را نمى پذيرفت. حمل آيه به ظاهر آن همچنين اين نكته را ثابت مى كند كه آسمان ها و زمين و كوه ها نه ظالم اند و نه جاهل, يعنى آگاهى آنها بسيار بيشتر از انسان بود و به همين دليل از پذيرفتن آن طفره رفتند و با آزادى از قبول امانت سرباز زدند.
همچنين مى توان اين گونه نيز تأويل كرد كه به دليل غلبه جهل و ستمگرى بر انسان او ناگزير به سوى انتخاب امانت كشيده شد, ولى اگر عقلش با جهل نمى آميخت مى توانست آزادانه مانند ديگر موجودات از پذيرش امانت الهى سر باز زند. چنين تفسيرِ ظاهرى از آيه مورد بحث پيامد ديگرى نيز خواهد داشت و آن اينكه امانت الهى از آن چنان اهميت و ارزشى برخوردار نبوده است; به همين دليل انسان وقتى آن را پذيرفت كه جاهل بود. با عنايت به اين مطالب است كه اين دو واژه در انسان شناسى امام نقاب ظاهرى معنى را فرو مى افكنند و حقيقتِ خويش را مى نمايانند و تمام اشكالات يادشده را مرتفع مى سازند.
با عنايت به اينكه در انديشه امام آخرين مرتبه سير انسانى رسيدن به مقام تدلّى يا عالم مشيّت مطلقه است در اين مقام انسان به مرتبه اى مى رسد كه تماميِ تجليّات خلقى, اسمائى, صفاتى و تعيّنات علمى و عينى در آن جمع اند (مقام احدية الجمع). از ديد امام خمينى اين مرتبه همان (ظلوميتى) است كه در آيه (إنّه كان ظلوماً جهولاً) به آن اشاره شده است. 85 پس مقام (ظلوميت) عبارت است از تجاوز از همه مقامات و شكستن بت هاى انانيت. جهوليت نيز در قاموس انسان شناسى قرآنى امام به معناى مرتبه فنا در فنا, جهل مطلق و عدم محض است كه در آن مرتبه نه مقام و نه صاحب مقام باقى مى ماند. و آيه (أو أدنى) اشاره به همين مقام دارد.86
* جايگاه انسان در نظام آفرينش
انسان هميشه در صددِ اين بوده است تا جايگاه خويش را در سلسله مراتب عالم بيابد. از جمله پرسش هاى اساسى او اين بوده است كه من در كدامين نقطه از پهناى گسترده هستى ايستاده ام؟ آيا موجوداتى فراتر از من وجود دارند, اگر وجود دارند كدامند, چه ويژگى هايى آنها را برتر از من نشانده است, عالمِ مادونِ من چه وضعيتى دارد, نسبتِ آن عوالم و مراتب بالاتر با من چيست, آيا مى توانم در اين سلسله مراتب بالا بروم, اگر مى توانم وسيله سير من چيست؟ و…
پرسش هاى يادشده در اديان الهى و مكاتب بشرى پاسخ هاى متفاوتى يافته اند. اما در اين ميان هيچ آيين و مكتبى را يارايِ آن نبوده است كه بتواند جايگاهى بدان رفعت كه قرآن به بشر داده است به او عطا كند. ديدگاه قرآن در اين خصوص تمامى ابعاد وجودى او را مدّ نظر قرارداده است. ويژگى ديگرى كه ديدگاه قرآن نسبت به ديگر مكتب ها دارد اين است كه مرتبه و شأن انسان در قرآن امرى اعتبارى و تشريفاتى نيست, بلكه مقامى تكوينى است و تمامى شرايط, زمينه ها و امكانات لازم براى احراز آن را خداوند در وجود او به وديعه نهاده است. امام خمينى در آثار مختلف خود با استفاده از آيات قرآن به تبيين اين جايگاه پرداخته اند. ما در اينجا به نقل برخى از نظريات ايشان كه مبتنى بر قرآن است مى پردازيم.
مهم ترين ويژگى هاى انسان
- تجلى خداوند بر عين ثابت انسانى بدون واسطه, مستقيم و ابتدايى بوده است. اما تجلّى بر اسماء به واسطه دو اسم (الله) و (رحمن) و از طريق اسم الله و ديگر اسماء الهى بر اعيانِ موجودات ديگر ـ غير از انسان ـ صورت پذيرفته است. براى بار سوم خداوند بر اعيانِ خارجى به واسطه اسماء تجلى فرمود و اين بار نيز تجلّى بر انسان بى واسطه اسماء و صفات بود و مستقيماً توسط اسم الله تجلّى خداوند محقّق گرديد. از نظر امام دليل اصليِ امر خداوند به سجده بر آدم(ع) (و إذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا إلاّ ابليس أبى و استكبر و كان من الكافرين) (بقره/34) همين مسأله بود.87
- انسان تنها موجود برگزيده خداوند است, همه عوالم هستى تنها به خاطر او و براى رساندنش به كمال و سعادت خلق شده اند. امام با بيان آياتى كه خطاب به موسى بن عمران(ع) آمده است: (واصطنعتك لنفسى) (طه/14) و (أنا اخترتك) (طه/13) نتيجه مى گيرد كه انسان مخلوق به خاطر خداوند و ساخته شده براى ذات مقدس اوست. 88 حديثى قدسى (يابن آدم خلقت الاشياء لأجلك و خلقتك لأجلى) 89 نيز مؤيّد ديدگاه معظم له است.
- معاد و برگشت تمامى موجودات به حضرت حق بواسطه انسان است, چنان كه قرآن به اين نكته اشاره دارد: (إنّ إلينا إيابهم) (غاشيه/5) همانا بازگشت آنها به سوى ماست. امام مى فرمايد:
(مرجع و معاد آنها [همه موجودات] به انسان است; چنانچه در زيارت جامعه, … مى فرمايد: و إياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم… اشاره به آن است كه رجوع به انسان كامل, رجوع الى الله است.)90
- (انسان واجد تمام منازل است) 91 از پايين ترين مرحله طبيعت تا بالاترين مراتب روحانيت و ملكوت و جبروت. و همين امر باعث اختلاف شديد انسان ها شده است. طيف وجود او شامل احسن تقويم تا اسفل سافلين مى گردد. بدين معنى كه تمام مراتب عينيه, مثاليه, حسيّه, عوالم غيب و عوالم شهادت همگى در او وجود دارند و از اين رو خداوند فرمود: (و علّم الآدم الأسماء كلّها)92
- تجلى خداوند در آيينه وجود انسان به نحو بى نهايت است:
(هزار اسم الهى را بر قلب انسان هزار تجلّى است… و به اعتبار مظهريت هر يك جمعاً و تفريقاً, و در مراتب جمع… تجليات مختلف شود و اين عدد را بايد گفت از حوصله احصاء خارج است)93
(وإن تعدّوا نعمة الله لاتحصوها إنّ الإنسان لظلوم كفّار) ابراهيم/34
- بر اساس سخن خداوند (الرحمن. علّم القرآن. خلق الإنسان) (الرحمن/3ـ1) انسان صورت رحمت الهيه خداوند بوده و از حقيقتِ رحمتِ خداوند آفريده شده است.94
- انسان موجودى است كه در هر حال و شأنى كه دارد محبوبش (خداوند) با اسمى بر او ظاهر مى شود و معشوق و مطلوب او به تجلّى تازه اى از لطف و قهر و جلال و جمال براى او تجلّى مى كند, (زيرا انسان مظهر اسم (كلّ يوم هو فى شأن) ) است.95
پس از طرح نظرگاه هاى كلى امام خمينى در باب جايگاه انسان در عالم آفرينش, بررسى آراء قرآنى ايشان درباره انسان كامل خالى از فايده نخواهد بود, هر چند كه ويژگى هاى طرح شده در بخش گذشته نيز ويژگى هاى انسان كامل به شمار مى آيند.
ويژگى هاى انسان كامل
مسأله انسان كامل از آغاز زندگى بشر مطرح بوده است, انسان به دليل فطرت كمال طلب خويش, همان گونه كه به دنبال شناختن و رسيدن به هر چيز كاملى است, در جست وجوى انسان كامل نيز بوده است. آيين هايى همچون تائوئيسم, هندوئيسم و بودائيسم; مكتب هايى مانند اگزيستانسياليسم; فيلسوفانى همانند سقراط, افلاطون و نيچه, عارفانى چون مولوى, ابن عربى, عزيزالدين نسفى و… بخش مهمى از تعاليم خود را مصروف نشان دادن انسان كامل كرده اند.
وجود تصويرى كامل و جامع از انسان كامل در ذهن انسان, مهم ترين عامل براى حركت و سير اوست. اينكه انسان كامل و ايده آل كيست, و چه ويژگى هايى دارد؟ نشان دهنده اهدافى است كه انسان بايد در حيات خود در نظر بگيرد تا با سير به سوى آن, به كمال وجودى خويش نايل آيد.
در راستاى اين مهم است كه امام خمينى نيز حجم زيادى از آثار خود را به تبيين ويژگى ها, جايگاه و مقام انسان كامل از ديدگاه قرآن و روايات, اختصاص مى دهد. انسانِ كامل امام از چنان عظمت و رفعتى برخوردار است كه وسعت فهم انسان از رسيدن به شاخه هاى آن عاجز است. دركِ اين بزرگى شأن از راه نزديك شدن به انسان كامل امكان دارد.
ويژگى هايى كه ايشان براى انسان كامل بر مى شمارد از اين قرارند:
- انسان كامل از (وجود) وسيع تر است. امام خمينى با استفاده از آيات قرآن به اثبات اين مطلب مى پردازد و اشاره مى كند كه مقام (او أدنى) يعنى مقام اتّصال به احديت, و چون (وجود) به معناى (وجود منبسط) است ومقام احديّت از وجود منبسط اوسع است, بنابر اين, قلبِ حضرت ختمى مرتبت از (وجود) وسيع تر است. 96
- انسان كامل همان اضافه اشراقيه اى است كه زمين هاى تاريك را روشن نموده است. 97 (و أشرقت الأرض بنور ربّها) (زمر/69)
- انسان, آب جارى و سارى در همه چيز است: (و جعلنا من الماء كلّ شيئ حيّ) (انبياء/30)
- نور آسمان ها و زمين است. 98 (الله نور السموات و الأرض) (نور/35)
- انسان كامل, واد إلى الأرض و اتبع هواه فمثله كمثل الكلب إن تحمل عليه يلهث أو تتركه يلهث) اعراف/76
اگر خواسته بوديم به سبب آن علم كه به او داده بوديم به آسمانش مى برديم, ولى او در زمين ماند و از پى هواى خويش رفت, مثل او چون مثل آن سگ است كه اگر به او حمله آرى زبان از دهان بيرون آرد و اگر رهايش كنى بازهم زبان از دهان بيرون آرد.
نفس مذموم
نفس انسان از ابتداى ورود در اين عالم, زير سلطه عالم طبيعت قرار مى گيرد و توجه آن به نشأه دنيوى بسيار زياد است. دقيقاً به اين دليل است كه از منظر امام (وجهه نفس رو به فساد و منكوس است)113 و آيه زير به همين حقيقت اشاره دارد:
(و ما أبرّئ نفسى إنّ النفس لأمارة بالسوء إلاّ ما رحم ربّى إنّ ربّى غفور رحيم) يوسف/53
من خويشتن را بى گناه نمى دانم, زيرا نفس آدمى را به بدى فرمان مى دهد, مگر پروردگار من ببخشايد, زيرا پروردگار من آمرزنده و مهربان است.
آن چنان كه از سخنان ايشان بر مى آيد نفس انسانى گوهرى است واحد و يگانه, اما كاركردهاى گوناگونى دارد; گاهى (امّاره بالسوء), زمانى (لوّامه) و در پاره اى موارد (مطمئنّه) است. هر جا سخن از حبّ نفس به عنوان بازدارنده انسان از كمال مطرح مى شود و آن را مبدأ همه گرفتارى ها مى دانند, 114 اشاره به همان كاركرد اوليه نفس است كه به دليل گرفتارى در چنبره حيات مادى و طبيعى از كاركرد حقيقى خويش باز مانده است. و اگر (اعدى عدوّك نفسك التى بين جنبيك) گفته اند, آن نفسى مراد است كه مطيع شيطان شده باشد كه از آن حالت نفس تعبير به (انانيّت) شده است. و هجرت انسانى در آيه (و من يخرج من بيته مهاجراً إلى الله و رسوله) (نساء/100) ممكن است از بيت نفس خود انسان باشد.115
از اينجا معلوم مى شود كه اگر در تعابير دينى نفى انانيت مورد تأكيد قرار گرفته است دعوت به رهايى نفس انسان است كه به اسارت نيروهاى عالم مادى درآمده, نه آن گونه كه برخى دين ستيزان معتقدند دين به دنبال ستاندن فرديّت انسان باشد. دين, قرآن, پيامبران و اساساً تمامى عالم هستى همه براى فرديت بخشيدن به انسان بوده و هنگامى داراى ارزش هستند كه در تحقق انسانيت انسان تأثيرگذار باشند. امام خمينى(ره) در اين باره مى فرمايد:
(قرآن آمده است كه انسان را انسان كند, و همه اينها وسيله است براى همان يك مطلب. تمام عبادات و تمام ادعيه وسيله است, همه وسيله اى براى اين است كه انسان اين لبابش ظاهر بشود… انسان بالقوه بشود انسان بالفعل, انسان طبيعى بشود يك انسان الهى كه همه چيزش الهى باشد.)116
در نتيجه انسان تنها از يك راه مى تواند به نجات برسد. نجاتى كه انسان امروز با اضطراب شديد آن را مى جويد و براى يافتن آن همواره در چنگال انديشه هايى قرار مى گيرد كه خود اسارتى ديگر براى او به ارمغان مى آورند, تنها از طريق دين ميسر است. شروع حركت به سوى رستگارى و رهايى از اضطراب هاى وجودى انسان تنها به وسيله نفى آن كاركرد نفس است كه همه وجهه همّت خود را مصروف عالم طبيعت كرده و از كاركردهاى ديگر آن غافل مانده است. خداوند متعال از امكاناتى سخن مى گويد كه همه ابناء بشر در اختيار دارند اما از آن استفاده نمى كنند; اين غفلت از حقايق موجود در ذات انسان است كه خودى, هستى و فردانيت انسان را به نفع امور بى ارزش مادى نفى مى كند.
ييكى از آن امكاناتى كه از آن سخن به ميان آمد (قلب) است. همچنان كه ملاحظه شد, امام, مظهر نشأه غيبى نفس را (قلب) مى داند. توجه به نشأه دنيوى نفس باعث مغفول ماندن (قلب) مى شود. از اين رو خداوند در مورد برخى انسان ها مى فرمايد:(لهم قلوب لايفقهون بها) (اعراف/179). از نظر قرآن هيچ راهى براى هدايت كسانى كه احتجاب در نشأه طبيعت مانع بهره مندى آنها از نيروهاى انسانى شان شده است وجود ندارد, و قرآن و پيامبران نمى توانند آنان را از زندانى كه در آن محبوس اند نجات دهند:
(إنّ فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او ألقى السمع و هو شهيد) ق/37
در اين سخن براى صاحبدلان يا آنان كه با حضور, گوش فرا دارند, اندرزى است.
انسانى كه به اين مرحله مى رسد نه تنها استفاده از امكانات هستى خود را مغفول مى نهد, بلكه به تخريب بناى آن نيز اقدام مى ورزد و از اجزاى آن وسيله اى براى فرار از انسانيت و فردانيت خويش مى سازد, آن چنان كه در قرآن, قلوب برخى از انسان ها اين گونه معرفى شده است:
(فهى كالحجارة أو أشدّ قسوة) بقره/74
قلبهاى شان مثل سنگ است يا سخت تر از سنگ.
حاصل سخن اينكه هرگونه فلسفه و علمى در باب انسان بايد برپايه شناخت تمام زواياى وجود انسان و كاركردهاى نفس او ساخته و پرداخته شود, و چون هيچ گونه ابزارى براى انسان شناسى غيردينى در اختيار بشر وجود نداشته و نخواهد داشت تا بتواند تمام زواياى پنهان وجود انسان را بكاود, تلاش هايى كه انسان به وسيله دانش هاى تجربى براى شناخت حقيقت وجود خويش انجام مى دهد, راه به جايى نخواهند برد.
قواى نفس
نفس, داراى قواى مختلفى است كه رشد هركدام جاى ديگرى را تنگ مى كند و توجه افراطى به هريك از اين قوا باعث مى شود كه تمام هويت نفس, معطوفِ به آن گردد و ماهيتِ آن دگرگونى پذيرد. قواى نفس عبارتند از:
- قوه عاقله: اين قوه براساس تعريفِ امام, قوه اى روحانى است كه برحسب ذات مجرد است و برحسب فطرت, مايل به خيرات و كمالات.
- قوّه واهمه: اين قوّه, قوّه شيطانيه ناميده مى شود و از ابتداى تولّد در كودكان وجود دارد و آنان به وسيله اين قوّه دروغ مى گويند و مكر و حيله و نيرنگ مى زنند. واهمه تا زمانى كه در سلطه عقل نباشد و مسخّر نفس مجرّد نگردد, فطرتاً متمايل به دنيا است.
در برابرقوّه عاقله, قوّه واهمه است كه فطرتاً تا در چارچوب نظام عقلى نيامده و مسخّر در ظلّ كبريايى نفس مجرّد نشده, مايل به دنيا مى باشد.117
- قوّه غضبيه: غضب براى دفع ضررها و دفع موانع تكامل و استفاده از امور مى باشد.
- قوّه شهويّه: اين قوّه مبدأ شهوات و جلبِ منافع و لذّات در خوردنى ها, نوشيدنى ها و ازدواج است. 118
به اين دليل كه اين قوا همگى نيروهاى نفس انسان هستند, بنابر اين مى توان چهارگونه نفس براى انسان قائل بود كه هريك از قواى يادشده به ترتيب به يكى از آن قوا نظر دارند.
- نفس ناطقه انسان: وجود كبريايى و مجرّدِ نفس
- نفس شيطانى (هرچند حضرتِ امام به صراحت براى قوّه واهمه از تعبير نفس استفاده نمى كند, ولى براساسِ آنچه در مبحث مسخِ انسان مطرح مى شود, خواهيم ديد كه خود ِ قوّه واهمه به گونه تلويحى به عنوانِ نفس معرفى شده است).
- نفس سَبعى
- نفس بهيمى
نفس است كه داراى قواى چهارگانه مى باشد. از نظر امام هرگاه قوّه عاقله بر قواى ديگر حاكم گردد نفسِ انسان نفس ناطقه ناميده مى شود, و هرگاه قوّه واهمه متصرف در ديگر قوا گردد, نفس شيطانى خواهد بود. همچنين است چيرگى قوّه غضب و يا شهوت در انسان كه به ترتيب باعث به وجود آمدن نفس سبُعى و بهيمى مى گردد. درنتيجه نبايد پنداشت كه انسان داراى چند نفس است.
مسخ شدن انسان
با رشد طبيعى انسان, سه قوّه واهمه, غضبيه و شهوانيه رشد مى كنند. گاهى ممكن است هر سه قوّه به صورت مساوى باهم رشد كنند و گاهى نيز ممكن است يك قوّه يا دو قوّه رشد بيشترى كند و بر ديگرى غلبه داشته باشد. رشدِ هريك از اين قوا كه با اعمالِ اختيارى انسان رقم مى خورد ساختارِ وجوديِ انسان را در نشأه ملكوتى او مى سازد. اگر نفسِ حيوانى غلبه داشته باشدانسان در عالم ملكوت ديگر انسان نيست, بلكه به شكل يكى از حيواناتى كه مناسبِ حالِ اوست درمى آيد. اگر قوّه سَبعى نفس به فعليت درآيد و ماهيتِ آن با اختيارِ انسان سبعيّت گردد, در عالم غيب ملكوتى به شكل يكى از حيوانات درنده درآيد. هرگاه قوّه واهمه بر ساير قوا غلبه يابد و قوّه شيطانى نفس به فعليّت برسد, در باطن ملكوت به صورت يكى از شياطين درمى آيد.
(و چون آخر فعليّت انسان سبعى باشد صورت غيبيِ ملكوتى به شكل يكى از سباع شود, چون پلنگ و گرگ و امثال آن. و چون قوّه شيطنت بر ساير قوا غلبه كند و فعليّت شيطانيه آخرين فعليّات باشد, باطن ملكوتى به شكل يكى از شياطين باشد.) 119
اگر هر سه قوّه به فعليّت درآيند همه انواع حيوانات در وجودِ او نمودار مى شوند و از اينجاست كه خداوند مى فرمايد: (اولئك كالأنعام بل هم أضلّ) (اعراف / 179) و دليل آن اين است كه هيچ حيوانى نمى تواند همزمان, صورتِ چند حيوان را پذيرا شود, امّا آن موجودى كه او را انسان مى ناميم مى تواند صورتِ همه حيوانات را بپذيرد و اين است معناى (بَل هُم أضَلَّ).
بايد دانست همان كه اين قواى ثلاثه اگر در آنها افراط صورت پذيرد, تباه كننده مقام انسانيت است و توجه به آن ممكن است انسان را گاه از حقيقتِ انسانيت و گاه از فضيلتِ انسانيت خارج سازد, همين گونه اگر اين قوا در معرض تفريط قرار گيرند, باعث فساد مقام انسانيت مى شوند.120
ارزش قوايِ نفسِ انسان
در انديشه امام تحصيلِ سعادتِ ابدى بدونِ بقاى در عالم دنيا امكان پذير نيست و سعادت ابدى انسان در گرو قوايِ شهوانى, غضب و وهم است. ايشان قواى يادشده را (مائده آسمانى) 121 مى داند و نه تنها سعادتِ خودِ انسان بلكه سعادتِ بنى نوع انسان را با اين سه قوّه گره مى زند. مبناى تفكّر امام اين است كه: (وهم و غضب و شهوت ممكن است از جنود رحمانى باشند, اگر آنها را تسليم عقل سليم و انبياء كنيم.)122 از اين رو هيچ يك از پيامبران جلو اين سه قوّه را نگرفته اند و معتقد بوده اند كه اين قوا داراى ارزش فراوان هستند و بايد تحت ميزانِ عقلى و قانونِ عقلى درآيند. چنين ديدگاهى هيچ بخش وجودِ انسان را ناديده نمى نهد و به هستيِ او وحدت و انسجامى دقيق مى بخشد تا از همه امكاناتِ انسان كه امورى مقدّس اند در جهت تكامل معنويِ او استفاده گردد.
در انسان شناسى امام, انسان موجودى است با خواسته هاى بى نهايت و اراده اى بى پايان و توانا براى رسيدن به آرزوهاى خود. درباره آيه (فيها ما تشتهيه الأنفُسُ وَتَلَذُّ الأعيُنُ) (زخرف /71) مى گويد:
(اشتهاى انسان حدّ محدود و قدر مقدرّى ندارد). و اشاره مى كند كه خداوند اراده انسان را به گونه اى آفريده است كه به مجرّد اراده هرچه را بخواهد موجود مى كند. امّا چون اين عالم, عالم تزاحم است زمينه تحقق اراده او در اين دنيا وجود ندارد, ولى درقيامت چنين مسأله اى ميسّر است.123
علم و ادراك انسان
علم و ادراك حقيقى براى انسانى كه به تعلّقات نفسانى مشغول و دربيتِ نفس ساكن است به وجود نمى آيد. درهاى معارف, علوم و مكاشفات بر چنين انسان هايى هرگز باز نمى شود, مگر اين كه با رياضت و نور هدايت از تاريكى عالم طبيعت رهايى يابند. با رهايى از آن, باب (قلب) به روى او گشوده مى شود. از نظرامام اين فتح باب (فتح قريب)124 است: (انّا فَتَحنا لَكَ فَتحاً قريباً)
طبيعت در نگاه امام نقشى تخديرى براى انسان دارد 125 و باعث مى شود انسان به محض ورودِ در آن قدرتِ ادراكِ خود را از دست بدهد, چنان كه خداوند مى فرمايد: (انَّ جهنّمَ لمحيطة بالكافرين) (توبه / 49) (همانا جهنم بر كافران احاطه دارد.)
امّا خودِ آنان از اين احاطه اطلاعى ندارند و تنها پس از رهايى از تخدير عالم طبيعت, يعنى مرگ, نسبت به آن آگاهى پيدا مى كنند.
نكته مهم ديگر اين است كه راه كسب علم و معرفتِ حقيقى رعايت تقوا است: (اتّقُوا الله ويِعلّمُكُمُ الله) (بقره / 282)
دليل اين كه تعليم الهى به تقوا ارتباط داده شده, اين است كه تقوا نفس را صفا مى دهد و در اثر صفاى نفس, تعليم الهى و القاى رحمانى واقع مى گردد.126
امام خمينى ميزانِ سعادت و شقاوت انسان را فقط علم و معرفت مى داند, همچنان كه ملاك مورد رضايتِ خداوند قرار گرفتن را به علم و معرفت نسبت مى دهد:
(انَّ مناط السعادة والشقاوة مطلقاً بالعلم والمعرفة, كما أنّ مناط كونه مرضيّاً أيضاً كذلك.)127
سطح ادراك انسان هاى عادى بسيار پايين است, از اين رو نمى توانند سخن اولياء خداوند و پيامبران را درك كنند. قرآن براى اين كه بتواند با اين سطح از ادراك سخن بگويد هفت يا هفتاد بار تنزّل يافته است. تا آنجا كه خداوند خودش را در قرآن از راه توجه دادن به آفرينش شتر معرفى مى كند.
(أفلا ينظُرونَ الى الابِلِ كَيفَ خُلِقَت) غاشيه / 17
(وقتى كه خدا با شتر معرفى بشود معلوم است كه مرتبه ما چه مرتبه اى است, مرتبه همان حيوان است. و معرفتى كه ما از آن پيدا مى كنيم. چه معرفتى است؟ بسيار ناقص.)128
حضرت امام آدميان را در برابر پيام آسمانى پيامبران كر مى داند:
(انبياء مثل آن آدمى هستند كه خوابى ديده, چيزى مشاهده كرده, لكن زبانش عقده دارد و مردم هم همه كر هستند.
من گنگ خواب ديده و عالم همه كر من عاجزم زگفتن و خلق از شنيدنش.)129
* سعادت و شقاوت انسان
حضرت امام در راستاى اثباتِ اختيار انسان به توضيح و تفسير حديثى مى پردازد كه در آن سعادت و شقاوتِ انسان به قبل از تولّد او احاله شده است. ايشان (بطن امّ) را در حديث (الشَّقيُّ شَقِيّ فى بطنِ امّه) مطلق عالم طبيعت دانسته اند كه در آن استعدادهاى بالقوّه انسان به فعليّت مى رسند, چرا كه كمال و سعادت از امور بالفعل است و تا انسان به دنيا وارد نشود وجود كمال يا سعادت در او ممكن نخواهد بود. همچنين شقاوت نيز چون از به فعليّت رسيدنِ استعدادها در عالم طبيعت حاصل مى شود, بنابر اين به وجودآورنده آن نيز خودِ انسان است. بر اين اساس نمى توان بطن امّ را به همان معناى عرفى تلقّى كرد و گفت, فرد سعادتمند و فرد شقيّ از لحظه قرار گرفتنِ در رحمِ مادر, سعادتمند يا شقى هستند.
با وجودِ اين بايد گفت بعضى امور در سعادتِ و شقاوتِ انسان مؤثّرند و انسان خود هيچ گونه دخالتى در شكل گيريِ آنها ندارد. از آن جمله پاكى و صفا يا كدورتى است كه در ماده اوليّه وجود انسان يعنى نطفه پديد مى آيد. امام خمينى در اين باره مى فرمايد:
(از جمله چيزهايى كه منشأ اختلاف رغبت در نيكى يا بدى مى شود, اختلافِ خودِ انسان ها است, و اين اختلاف از آنجا سرچشمه مى گيرد كه افاضه فيض وجود به مواد برحسب اختلاف استعداد آنها بوده است, و منشأ اين كه موادّ در قبول فيض, استعدادهاى مختلف دارند, آن است كه نطفه هايى كه بايد صورتِ انسانيت را پذيرا باشند از غذاهاى خارجى حاصل مى شود. آدمى وقتى غذا مى خورد قوايِ بدنى او در آن غذا اعمالى انجام مى دهد و درنتيجه اين فعّاليّت, اجزايى در حيوان به نام منى توليد مى شود, و چون اين غذاها در لطافت و كثافت و در صفا و كدورت در نهايتِ اختلاف هستند, به ناچار نطفه هايى كه از اين غذاها توليد مى شود در صفا و كدورت با همديگر مختلف خواهند بود, كه اگر نطفه اى از غذاهاى لطيف و صاف توليد شود استعداد مخصوصى براى قبولِ صورت خواهد داشت, كه اين مقدار استعداد, در نطفه هايى كه از غذاهاى ناپاك و ناصاف… و يا از غذاهاى مختلط به پاك و ناپاك توليد مى شود, نخواهد بود.) 130
همچنين ايشان بر اين نكته تأكيد دارد كه اين ميل و رغبتِ ناشى از نطفه هاى پاك يا ناپاك تا آن پايه نيست كه باعث سلبِ آزادى و اختيار انسان گردد.131
* شاكله انسان
از نظر امام خمينى, اعمالِ انسان طبق آيه (كلّ يعمل على شاكلته) (اسراء / 84) پيرو شاكله نفس يا هيأت باطنى روح و ملكاتِ مخمّره در آن است. از اين منظر ارتباط و تأثير و تأثّرى شگرف بينِ روح و باطنِ ملكوتيِ انسان با ظاهر و قوايِ طبيعى او, وجود دارد. چنان كه روح سالم, سلامت و كمالِ خود را از روزنه هاى قواى طبيعى به نمايش مى گذارد, و همان گونه كه كوزه از منافذ خود آب صافِ گواراى داخلش را بيرون مى دهد, روح ناقص نيز پريشانى و تيره بختيِ خود را برملا مى سازد. روحى كه نور فطرت خويش را با كدورتِ هواهاى نفسانى خاموش نكرده, رنگ الهى (صبغة الله) خود را در اعمال و حركاتِ خويش مى پراكند و روحى كه مكدّر شده رنگ شيطانى (صبغة الشيطان) را مى نماياند.132
در جاى ديگرى ايشان با استفاده از حديثى شاكله انسان را (نيّت) مى داند133 و مى افزايد: نيّت خودِ عمل است و حتّى از عمل افضل است. سخن ايشان بدين معنى است كه چون نيّت, صورتِ كامله عمل و فصل محصّل آن مى باشد و صحّت و فساد عمل بستگيِ تامّ به آن دارد و همچنين چون شىء بودن شىء به صورتِ آن است نه مادّه آن, بنابر اين تمامِ حقيقت اعمال, همان صورت هايِ اعمال و جنبه ملكوتى آنهاست كه نيّت مى باشد. درنتيجه بايد گفت:
(شاكله نفس گرچه هيئت باطنيِ روح و ملكات مخمّره در آن است, لكن نيّات, شاكله ظاهريه نفس اند. توان گفت كه ملكات, شاكله اوليه نفس, و نيّات, شاكله ثانويه آن هستند, و اعمال, تابع آنها است.)134
* فراموشى خدا, فراموشى خويشتن انسانى
انسانى كه به حسب فطرت كمال جو آفريده شده است در اثر خودخواهى و خودبينى از حقايق فطرى خويش فراموش مى كند و به مرحله اى مى رسد كه نقصان ها و عيب هاى خود را كمال و حُسن تلقّى مى كند. اين حالت وقتى پيش مى آيد كه او خدايانِ چندى را به جاى خدايِ يگانه مقصد و مأوايِ خويش قرار مى دهد, از آنجا كه تنها خداوند متعلّق آن ميل فطرى كمال طلبى مى باشد, به محض فراموشى او انسان, خويشتنِ خويش را به دست فراموشى مى سپارد و انسانيت اش مغفول مى ماند. چنين انسانى فردانيّت خود را تباه ساخته و (ناخود)هاى بى شمارى هستيِ او را فرا مى گيرند. بى خويشتنى, از خودبيگانگى, احساس پوچى, افسردگى, اضطراب و بى هويّتى نشانه هاى اصلى اين انسان هستند.135 قرآن به اين واقعيّت اشاره دارد:
(ولا تكونوا كالذين نَسوا الله فأنساهُم أنفسهم اولئك هم الفاسقون) حشر / 19
همانند كسانى كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز چنان كرد تا خود را فراموش كنند مباشيد, ايشان نافرمانند.
مى بينيم كه رابطه اى سخت ميان خدافراموشى و ازخودبيگانگى وجود دارد. انسانيت انسان در گرو اين است كه تنها رو به سويِ خداوند داشته باشد, كوچك ترين روى برگرداندن از او هويت انسانى اش را تخريب مى كند. آنچه از انسان خواسته شده اين است كه همواره روى دل او متوجّه محبوب باشد: (إنّى وجّهتُ وجهى للذى فطر السموات والأرض) انعام / 79
(آدم وقتى مى شود كه خودش را نبيند و هرچه مى بيند خدا ببيند.)136
بايد توجّه داشت كه هرجا سخن از نديدنِ خود, نفيِ حبّ نفس و… به ميان آمده است منظور دوست داشتنِ آن چيزهايى است كه به عنوانِ (ناخودِ) انسان عمل مى كنند. سرگشتگى, سرگردانى, تحيّر و بيچارگى انسان از ديدگاه ايشان تنها معلولِ يك علّت است و آن هم علايق كاذب و مغاير با فطرتِ انسانيِ اوست, و براى راه از اين سرگشتگى فقط ورود به (صراط مستقيم) است كه همان (راهِ انسانيت) مى باشد.137
در ساختارِ انسان شناسى امام, همه حقايق, عبادات, مراسم و مناسك بر محور انسان و براى او قرار دارند. سجده بر خاك در نماز عبارت است از تركِ بى خويشتنى ها و رسيدن به حقيقتِ انسانيت. با اين عمل دائره كمالِ انسانى تمام مى شود و (مقام سجده, مقام تمام كمال انسان كامل است).138
* ارتباط انسان و جهان
همچنان كه پيش از اين نيز ديديم دنيا از منظر امام, مدرسه پرورش و آموزش (دارالتربيه و دارالتحصيل) 139 و وسيله اى ضرورى و مقدّس برايِ اكتسابِ كمالات و رسيدن به زندگيِ سعادتمندانه است. انسانيتِ او بدونِ ورود در اين عالم امكان پذير نيست و به حسب روايت, آيه (ولنعم دار المتّقين) (نحل / 30) اشاره به همين دنياى مادّى دارد. از اين رو دنيا نيز مانند دين, پيامبران, قرآن, عبادات و… وسيله اى است در دستِ انسان تا با آن و در آن به كمالِ خويش بيانديشد و انسانيتِ خويش را تحقّق بخشد. بدين ترتيب استفاده وافى و كافى از همه امكانات, نيروها و صورت هاى موجود در عالم طبيعت و حتّى پديد آوردن صورت هاى جديد در آن, نه تنها انسان را از رسيدن به مقصود دور نمى كند, بلكه رسيدن به هدف را سرعت مى بخشد.
از نظر امام اين گونه دنيايى كه راه تكامل انسان را هموار سازد هرگز و در هيچ يك از اديان الهى نكوهش نشده و حتّى از آن تعريف و تمجيد نيز شده است.140
با وجود اين, دنياى ديگرى هست كه كاركرد آن به طور دقيق درمقابل دنياى قبلى است, امّا اين دنياى دوّم در درونِ خودِ انسان است. توجّه قلب به طبيعت و دلبستگى و محبّتِ آن به عنوان هدف, دنياى درونى انسان است, بنابر اين دنياى مذموم كه سدّ انسانيت او مى باشد همان دنياى درونيِ خودِ اوست. تعبيرِ امام اين است كه: (خودتان دنياييد.)141
سخن پايانى
در انسان شناسى امام خمينى, انسان, ميدان جنگِ دو نيرو است; نيروهاى رحمانى و عقلانى و نيروهاى شيطانى و جهلانى. دسته اول او را به ملكوت اعلى و سعادت, و دسته دوّم او را به دركات سفلى و شقاوت فرامى خوانند. اين نيروها فطرى او هستند, از اين جهت جدال و نزاع ميان آنها هميشگى است.142
تقديرى ازلى اين جنگ را در انسان رقم زده است. در اولين شكستِ نيروهاى رحمانى كه در بهشت آدم(ع) صورت پذيرفت, انسان به زمين آمد تا با يارى قواى درونى خويش و پيامبران, براى هميشه پايانِ حيات نيروهاى شيطانى را ترسيم كند و از زندان طبيعت رهايى يابد. به او همه امكانات و استعدادهاى لازم براى اين كار داده شده است و همه انسان ها به يكسان از آن بهره مند هستند. فطرت مخموره, طبيعتِ ستوده ـ آن وجهى از طبيعت كه براى انسان, اختيار و آزادى را پديد مى آورد ـ راهنمايان الهى, عناياتِ غيبى و… همگى امكاناتى هستند كه به او داده شده اند. همه هستى او عبارت است از وجودِ بالقوّه كه پذيراى هرگونه صورتى است. او تنها موجودى است كه اجازه دارد با اراده بى پايان خود و با آزادى و خردورزى هرچه مى خواهد از خود بسازد و هرگونه كه مى خواهد باشد. آزادى او براى اين كار بى انتهاست.
هيچ انسانى به جز پيامبران و اولياء حقيقى خداوند, انسان زاده نمى شود و تنها از راه تولّد دوباره است كه به وادى انسانيت مى توان گام نهاد. يك سوى طيفِ حركت انسان, مقام الوهيت است; در اين مقام او هيچ تفاوتى با خداوند ندارد مگر در قديم بودن و واجب بودن وجود. او حتّى براى خودش ساخته نشده است, بلكه براى خدا به وجود آمده است. همه حقيقت اعمالِ او كه باعثِ نجات و رستگارى اش مى شود نيّت و انگيزه درونى اوست.
مى بينيم كه اين تصوير از انسان, كامل ترين و والا ترين تصويرى است كه تمام وجودِ او را به نمايش مى گذارد, كمترين اغراق و گزافه گويى در آن راه ندارد, و چشم اندازى روشن براى سيرِ انسان فراهم مى سازد.
امّا تمامى انسان شناسى هاى ديگرى كه عرضه شده اند دو عيب بنيادين در ذات آنها بوده است: 1. ترسيم چهره اى دروغين از انسان كه هيچ گونه تناسبى با حقيقتِ وجودِ او نداشته است. 2. ناكارآمدى براى روشن ساختن نقشه حركت انسان به سوى سعادت.
پی نوشتها:
1 . امام خمينى, روح الله, سرّ الصلوة, مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى, بهار 1369, 47 ـ 46.
- همان, 47.
- همان, 47.
- همو, آداب نماز, مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى, بهار 1370, 72.
- همو, شرح چهل حديث, مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى, 1378, 123.
- همو, شرح حديث جنودِ عقل و جهل مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى, 1377, 43 ـ 42.
- همو, سرّ الصلوة, 46.
8 . همان, 43.
9 . همان, 46.
10 . همان, 47.
11 . همو, آداب نماز, 354.
12 . همو, چهل حديث, 123.
13 . همو, آداب نماز, 72.
- شيخ صدوق, ابن بابويه, علل الشرايع, 1/280, باب 191, حديث 1.
15 . امام خمينى, روح الله, آداب نماز, 71.
- همو, شرح حديث جنود عقل و جهل, 43 ـ 42.
17 . همو, مصباح الهدايه, 71.
18 . همو, آداب نماز, 207.
19 . همو, صحيفه نور, 9/ 348.
20 . همو, شرح حديث جنود عقل و جهل, 43.
21 . همان, 42.
- رجوع كنيد به: آداب نماز, 72 ـ 70.
23 . همو, شرح حديث جنود عقل و جهل, 42.
24 . همو, چهل حديث, 272.
25 . همان, 324.
26 . همو, صحيفه نور, 22/ 346 ـ 345.
27 . همو, شرح حديث جنود عقل و جهل, 78.
28 . همان.
29 . همان.
30 . همان, 77 ـ 76.
31 . همان, 77.
32 . همو, چهل حديث, 180.
33 . همو, آداب نماز, 118.
34 . همان.
35 . همان, 142.
36 . همو, چهل حديث, 77.
37 . همان, 113.
38 . همو, شرح حديث جنود عقل و جهل, 354 ـ 353.
39 . همو, سرّ الصلوة, 65.
40 . همان, 68.
41 . همو, شرح حديث جنود عقل و جهل, 103 ـ 102.
42 . همو, چهل حديث, 482.
43 . همو, شرح حديث جنود عقل و جهل, 77.
44 . همان, 77.
45 . همان, 117.
46 . همان, 111.
47 . همان, 226.
48 . همو, سرّ الصلوة, 30.
49 . همو, تعليقات على شرح فصوص الحكم ومصباح الأنس, 125.
50 . اشاره است به آيه شريفه 176 سوره اعراف: (ولكنّهُ أخلَدَ الَى الأرض واتّبع هواهُ).
51 . امام خمينى, شرح حديث جنود عقل و جهل, 45.
52 . همو, صحيفه نور, 22/ 346 ـ 345.
53 . همو, شرح حديث جنود عقل و جهل, 68.
54 . همو, چهل حديث, 324.
55 . همو, طلب و اراده, 156.
56 . همو, چهل حديث, 324.
57 . همان, 7.
58 . همان, 174.
59 . همو, شرح حديث جنودِ عقل و جهل, 66; چهل حديث, 169 ـ 168.
60 . شيرازى, صدر الدين, شرح اصول كافى, 1/361 و 417.
61 . امام خمينى, طلب و اراده, ترجمه و شرح سيّداحمد فهرى, مركز انتشارات علمى و فرهنگى, 85.
62 . همو, چهل حديث, 272.
63 . همو, شرح حديث جنود و عقل و جهل, 70, همچنين رجوع كنيد به چهل حديث, 182 ـ 181.
64 . همو, چهل حديث, 182 ـ 181.
65 . همان, 127 ـ 126.
66 . همو, شرح حديث جنود عقل و جهل, 79.
67 . همان, 65.
68 . همو, چهل حديث, 168.
69 . همان.
70 . همان, 98.
71 . همان.
72 . همان, 528.
73 . همو, آداب نماز, 204.
74 . مشيئت همان مقام ظهور حقيقت وجود, سريان هستى, بسط نور و رحمت حقّ جلّ و علا است, يا عبارت است از اراده خداوند در مقام ظهور و تجلّيِ او. ر.ك به: امام خمينى, شرح دعاى سحر, ترجمه سيّداحمد فهرى, انتشارات اطلاعات, 1370, 163.
75 . همو, دعاى سحر, 55.
76 . ر.ك به: چهل حديث, 292.
77 . همو, دعاى سحر, 215.
78 . همو, تعليقات على شرح فصوص الحكم, 78 و 121.
79 . همو, دعاى سحر, 102 ـ 101.
80 . همو, شرح حديث جنود عقل و جهل, 85.
81 . همو, آداب نماز, 289.
82 . همو, مصباح الهدايه, 55.
83 . همان, 56.
84 . همان, 56; همچنين شرح دعاى سحر, 215.
85 . شرح دعاى سحر, 45.
86 . همان, 45 و 215.
87 . همان, 129.
88 . همو, آداب الصلوة, 244 ـ 243; شرح حديث جنود عقل و جهل, 213 – 212.
89 . علم اليقين, ج 1, 381.
90 . امام خمينى, آداب نماز, 263.
91 . همان, 310.
92 . همو, شرح دعاى سحر, 40 – 37.
93 . همو, سرّ الصلوة, 23 ـ 22.
94 . همو, شرح حديث جنود عقل و جهل, 240.
95 . همو, شرح دعاى سحر, 185.
96 . همو, تعليقات على شرح فصوص الحكم, 168.
97 . همو, شرح دعاى سحر, 188 – 187.
98 . همان, 188 – 187.
99 . همان, 178.
100 . همان, 188.
101 . همان, 102.
102 . همو, مصباح الهدايه, 35.
103 . همو, چهل حديث, 338.
104 . همو, تعليقات بر شرح فصوص الحكم, 117.
105 . همو, شرح دعاى سحر, 159 ـ 158.
106 . همان.
107 . ر.ك به: شرح دعاى سحر, 132 – 131.
108 . همو, آداب نماز, 262.
109 . همو, شرح حديث جنود عقل و جهل, 263.
110 . همو, مصباح الهدايه, 76.
111 . همو, آداب نماز, 86 ـ 85.
112 . رجوع كنيد به: شرح چهل حديث, 227.
113 . همان, 208 ـ 207.
114 . همو, تفسير سوره حمد, 11.
115 . همان, 121.
116 . همان, 174.
117 . همو, شرح حديث جنود عقل و جهل, 21.
118 . همان, 149.
119 . همان.
120 . همان, 150.
121 . همان, 280.
122 . همو, چهل حديث, 16.
123 . همان, 485.
124 . همان, 341.
125 . همو, تفسير سوره حمد, 129.
126 . ر.ك به: چهل حديث, 373 ـ 372.
127 . همو, تعليقات على شرح فصوص الحكم, فص اسماعيلى, 137.
128 . همو, تفسير سوره حمد, 137 ـ 136.
129 . همو, همان, 138.
130 . همو, طلب و اراده, 145.
131 . همان, 151.
132 . همو, شرح حديث جنود عقل و جهل, 279.
133 . ر.ك به: حديث بيستم از كتاب چهل حديث, 335 ـ 321.
134 . همو, چهل حديث, 332 ـ 331.
135 . ر.ك به: شرح حديث جنود عقل و جهل, 131.
136 . همو, صحيفه نور, 6/ 169.
137 . همان, 242 – 241.
138 . همو, اسرار الصلوة, 108.
139 . همو, چهل حديث, 121.
140 . ر.ك به: تفسير سوره حمد, 131.
141 . همان.
142 . همو, چهل حديث, 5.
گفتار مقدماتی: رهیافت نظری حضرت امام (ره) نسبت به انقلاب
در رابطه با ایجاد تغییر و تحول در سیاست و اجتماع دو راه حل زیرین و زبرین مطرح می باشد. راه حل زبرین (From the a بر اراده هیئت حاکم و راه حل زیرین (From the below) بر اراده عامه مردم برای ایجاد تغییر استوار است. هر یک از دو راه حل مزبور نیز می تواندشامل مصادیق تغییرات ظاهری یا نمادین و تغییرات اساسی یا بنیادین باشد. انقلاب زبرین یا رفرم یا اصلاح بیانگر تغییرات نمادین است و کودتا به معنای دست به دست شدن قدرت سیاسی در معنای آشکار و تصفیه عناصر رقیب در هیئت حاکمه در معنای خزنده از مصادیق تغییرات محتوای زبرین بشمار می آید. در راه حل زیرین، شورش (حژدرسحز) یا قیام(uprising) بر ایجاد برخی تغییرات جزئی بدون تغییر هیئت حاکمه استوار است که راه حل بنیادین همانا انقلاب است که بر تحول عمیق و اساسی در گروه حاکم طبقه حاکمه، نهادهای سیاسی، ارزشها و مبانی مشروعیت و روابط اقتصادی همراه با مشارکت وسیع توده های مردمی مبتنی می باشد.
با توجه به اینکه حضرت امام در مابین اهداف و وسایل، ارتباطی عمیق قائل بودند و بر این باور بودند که اهداف والا و گسترده ومقاصد و ایده های عظیم نیازمند تحمل زحماتی متناسب با میزان اهمیت هدف و مقصد می باشد (ج 17 ص 59)، ایشان تحول زیرین را بر تحول زبرین ترجیح می دادند از آن لحاظ که دارای اهداف و آرامانهای بزرگ بودند. از اینرو امام راحل برای حرکتی اهمیت و ارزش قائل بودند که از متن جامعه برخاسته و بر اساس خواستها و تقاضاها و اراده مردم شکل گرفته باشد (ج 16 ص 26) بنابراین دیدگاه حضرت امام نسبت به انقلاب دیدگاه حداکثر گراست (maximalist) که تحولی شگرف در تمامی ساختها و کارکردهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و ایدئولوژیک را در تحقق آن لازم می داند و این در حالی است که طرفداران اندیشه حداقل گرا (minimalist) یا تقلیل گرا (reductionist) انقلاب را صرفا حرکتی برای انتقال و جابجایی قدرت می دانند.
البته امام راحل (ره) انقلاب را تنها راه تغییر وضع اجتماعی نمی دانستند بلکه قبل از هرچیز معتقد به اصلاح حاکمان از طریق پند واندرز و نصیحت هیئت حاکمه از طریق مسالمت آمیز بودند و در صورتی که پندها واندرزها و سپس مجادله ها موثر واقع نمی گردید در آنصورت راه اصلاح وضع موجود همانا تغییر آن از طریق مقابله با رژیم حاکم و اقدام برای انقلاب عمومی به منظور سقوط نظام حاکم تشخیص داده می شد. از اینرو امام خمینی قائل به اعمال قاعده تدرج در مورد اصلاح هیئت حاکمه بودند. یعنی در صورتی که با نصیحت و ارشاد، حاکمان وقت حاضر به تغییرات رفتاری و اصلاح نظام سیاسی نمی شدند آنگاه دست زدن به انقلاب، امری اساسی و ضروری تلقی می گردید. از نظر امام خمینی اصل، هدایت و اصلاح است. لذا اگر هیئت حاکمه به چنین اصلاح و ارشادی مبادرت ورزید هدف تحقق یافته است و تنها در صورت تخطی هیئت حاکمه از ارزشها و مبانی اسلامی است که انقلاب جایز بلکه واجب می گردد.
از اینرو گرچه حضرت امام ایدئولوژی تهاجمی یعنی سرنگونی رژیم پهلوی و تلاش برای برقراری ارزشها و مبانی جدید از طریق ایجاد حکومت اسلامی را مدنظر داشته. لیکن ایدئولوژی تدافعی را راه حل اولیه می دانستند. بدین معنی که ضمن پرهیز از سرنگونی رژیم وقت که وجودش ضامن برقراری نظم و امنیت در کشور است، از باب نصیحت به حاکمان اسلامی اهتمام به هدایت آنان به عمل به احکام و مبانی اسلام داشتند و علیرغم ناقص دانستن قانون اساسی مشروطیت، از باب قاعده الزام (الزموهم بها الزموا علیه اقسهم) به آن استناد می جستند.
سیاست حضرت امام در مقابله با وضع موجود بر مبنای عمل به وظیفه شرعی، تکلیف الهی استوار بود و با توجه به اینکه انگیزه قیام را نه برای منافع شخصی یا امیال نفسانی که برای رضای خداوند می دانستند بر اساس آیه شریفه “قل انما اعظکم بواحدة ان تقوموا لله مثنی و فرادی” هم آحاد جامعه و هم کلیه گروهها و دستجات اجتماع را به قیام دعوت می نمودند و از اینرو تماس راه حل های فردی و جمعی را در این رابطه ضروری می دانستند.
به نظر ایشان بایستی اجتماع ایران و رواج و همراهی شعار با شعور به عنوان بستر اصلی انقلاب تحقق یابد تا از رهگذر فراگیر شدن نهضت در کلیه اقشار، حکومت عدل اسلامی ایجاد گردد به خاطر همین ویژگی بود که امام خمینی برای تحقق هدف مقدس استفاده از ابزارهای شرافتمندانه را ضروری می دانست و با توجه به ماهیت الهی نهضت از اتحاد تاکتیکی با گروههای چپ و مارکسیستی سرباز می زد و اعلام می کرد که “ما حتی برای سرنگون کردن شاه با مارکسیستها همکاری نخواهیم کرد” چرا که هدف امام صرفا نابودی فیزیکی رژیم و انتقال قدرت از گروهی به گروه دیگر نبود بلکه مقصد ایشان تحول فکری و روحی در جامعه از سطوح فردی و جمعی بود. از سوی دیگر، حضرت امام (ره) نه تنها انقلاب را ضروری می دانستند، بر گسترش دایره آن به سایر کشورهای اسلامی نیز تاکید داشتند و بر اساس آیه شریفه “ولتکن منکم امة یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر” خواهان تلاش مردم ام القری برای صدور انقلاب و برقراری حاکمیت اسلام در تمامی دنیا بودند. لیکن در این رهگذر نیز قائل بر اعمال اصل تدرج بودند و راه حل زبرین را برای تحقق اسلامگرایی نادیده نمی انگاشتند بلکه آن را راه حلی اولیه در برپایی ارزشهای اسلامی تلقی می نمودند. از اینرو با نصایح خود به حاکمان کشورهای اسلامی و دعوت آنها به پیش گرفتن خط مشی صحیح اسلامی و حاکمیت بخشیدن به احکام الهی ابتدا بر انقلاب زبرین در هیئت حاکمه دول اسلامی تاکید داشتند و سپس در صورت عدم هدایت حاکم اسلامی انقلاب را تنها راه نجات ملل مسلمان و شرطی اساسی برای تحقق ارزشهای اسلامی می دانستند.
آنچه ازاندیشه امام خمینی استنباط می شود ما را به این نظریه رهنمون می سازد که حضرت امام بر “بنای حکومت اسلامی درام القری” به عنوان گام اولیه در تحقق تاکید داشتند و در این رابطه وجه ذهنی انقلاب یعنی آگاهی و بیداری را مقدم بر وجه عینی انقلاب یعنی تغییر نظامهای فاسد و برقراری حکومت اسلامی می دانستند و صرفا پس از تحقق ثبات درام القری و در صورت وجود امکانات و شرایط لازم و کافی برای صدور انقلاب در سایر کشورهای اسلامی بود که فراگیر شدن گستره نهضت اسلامی را مورد تاکید قرار می دادند که در این رابطه نیز هدف از ترویج و صدور انقلاب را ابتدا بیداری و تغییر افکار و اذهان می دانستند تا مقدمه ای برای خروج از زیر بار ظلم گردد (ج 11 ص 44) .
حضرت امام علاوه بر تحقق انقلاب بیرونی یا تحول مادی، انقلاب درونی را نیز شرطی اساسی در تحقق نهضت اسلامی می دانستند. بر مبنای دیدگاه حداکثرگرای ایشان، علاوه بر تحول اساسی در تمامی ارکان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، تحول فکری، ایدئولوژیکی، عقیدتی و فرهنگی نیز امری ضروری در تحقق انقلاب است. با توجه به تاکید ایشان بر جبنه معنوی و محتوایی انقلاب، امام خمینی بر این باور بود که “انقلاب نیاز به یک نهضت فکری دارد” (ج 11 ص 196) چرا که انقلابهای غیرایدئولوژیک منجر به تحول روحی و درونی در مردم نمی نگردد و به دیکتاتوری و اختناق منجر خواهد شد. به نظر امام راحل پارامتر اسلام موجب پدید آمدن تحول روحی می گردد چرا که هدفی عظیم یعنی پیاده شدن احکام خدا در روی زمین را مطرح می نماید که اگر نصب العین ملت قرار گیرد در سایه آن وحدت و اتحاد و همدلی میان اقشار جامعه حاصل می شود و در سایه همین تحول روحی مبتنی بر اعتماد به خدا، بریدن از غیر او، شجاعت، استقبال از شهادت و تلقی آن به عنوان سعادت است که انقلاب بیرونی تحقق می یابد. بر این مبنا حضرت امام لازمه انقلاب را تغییر ادراک و نگرش عامه مردم نسبت به خویشتن و پدیده های بیرونی می دانند و در راستای نگرش رایج از روابط بین الملل که “تلقی از واقعیت مهمتر از خود واقعیت است”، بر این اعتقاد بودند که “تصور مردم از وضع اجتماعی عامل انقلاب است نه واقعیت وضع اجتماعی” (ج 11 ص 4و5) از اینرو دیدگاه حضرت امام در مورد انقلاب را می توان رهیافتی ادراک دانست.
مباحث شناختی – معرفتی انقلاب از دیدگاه امام خمینی (ره)
شاید بتوان دیدگاه حضرت امام (ره) در مورد وجود شناسی انقلاب را در سه مرام شناسی، بسترشناسی و علت شناسی مورد بررسی قرار داد. در مرام شناسی به شناخت اهداف نهضت اسلامی از دیدگاه امام خمینی پرداخته می شود. در بستر شناسی، به زمینه ها و علل بروز انقلاب اسلامی در نظرگاه امام اشاره می گردد و در علت شناسی به تجزیه و تحلیل علل پیروزی انقلاب اسلامی از زاویه دید حضرت امام اهتمام می شود.
الف – مرام شناسی
اولین گام در مبارزه تعیین هدف و مقصد است که در این رابطه حضرت امام تحقق علمی محتوای اسلام و حاکمیت قوانین اسلامی را وجهه همت خود قرار داده بود (ج 13 ص 247 و ج 8 ص 50) که این بعد عقیدتی – سیاسی وماهیت اسلامی نهضت (ج 15 ص 74) از دو جنبه نظری و کارکردی قابل بررسی است. در بعد نظری، اهدافی از قبیل احیای احکام الهی (ج 13 ص 28)، ادای تکلیف، حفظ اسلام به عنوان یک امانت الهی، احیاء قرآن (ج 16 ص 27) حیاتی دوباره به اسلام (ج 17 ص 64) و مطرح شدن اسلام به عنوان وزنه ای موثر در سطح جهانی مطمع نظر حضرت امام بود. در بعد کارکردی، اجرای احکام الهی و احکام قرآن مجید، پیاده کردن احکام اسلام (ج 16 ص 27)، استقرار حکومت الله به همت تمامی اقشار ملت (ج 7 ص 27) اسلامی ساختن تمامی ارگانهای، نهادها و سازمانها، پیاده کردن اسلام واقعی از طریق تدوین قانون اساسی اسلامی (ج 8 ص 255) مورد توجه امام راحل بود. از این رهگذر احکام اسلام جهانگیر شود. (ج 6ص 22) از اینرو حاکمیت اسلام در بعد داخلی و خارجی به عنوان هدف اصلی انقلاب قلمداد می شود. حضرت امام در بعد جهانی نهضت و فراگیر شدن آن در عالم، وظیفه هر فرد را شناساندن اسلام راستین و تبلیغ اسلام در عمل و برقراری و گسترش آن از طریق صدور انقلاب اسلامی ایران به ملت های جهانی می دانند (ج 15 ص 200 و 212) و بر اتحاد مسلمانان داخل و خارج جهت “انقلاب جهانی اسلامی” (ج 6 ص 48) و تاسیس حکومت جهان اسلام و تشکیل حزب مستضعفین (ج 8 ص 267 و 276) از بین بردن دشمنان اسلام و بشریت و در نهایت برقراری صلح و صفا در جهان تاکید داشتند. علاوه بر این هدف عمده یعنی حاکمیت احکام الهی و اسلامی، حضرت امام اهداف دیگری از قبیل عدالت جویی، استقلال طلبی، آزادیخواهی و برقراری معنویت اخلاقی و سعادت بشری را برای نهضت قائل بودند که در زیر به آنها اشاره می شود.
1- عدالت جویی
امام خمینی (ره) یکی از اهداف انقلاب اسلامی ایران را ایجاد قسط و عدل (ج 8 ص 86 و 187) بسط عدالت فردی و اجتماعی، جلوگیری از ظلم و جور (ج 4 ص 46)، ایجاد حکومت قانون و اجراء قوانین بر معیار قسط و عدل می دانند. در این رابطه حضرت امام (ره) مصادیق اجتماعی و اقتصادی عدالت را برمی شمرد و آنها را زمینه ساز حکومت حق به نفع مستضعفان و حکومت جهانی حضرت مهدی (عج) می داند (ج 15 ص 212) . حمایت و طرفداری از مستضعفان، خدمت به ضعفاء، رسیدگی به وضع محرومین و نجات آنان از زیر یوغ ستمگران، از بین بردن فقر و شکافهای طبقاتی در زمره گامهای مورد نظر حضرت امام (ره) برای تحقق عدالت و وصول مستضعفان به حقوق حقه خویش تلقی شده است. (ج 4 ص 59، ج 6 ص 17، ج 6 ص 20 ج 6 ص 80) .
2- استقلال طلبی
از نظر حضرت امام استقلال دارای دو بعد سلبی و ایجابی است. استقلال سلبی همانا استعمارزدایی است که زمینه ساز تحقق حکومت نه شرقی، نه غربی محسوب می گردد. (ج 17 ص 63) امام راحل یکی از اهداف انقلاب اسلامی را “قطع دست اجانب از مملکت اسلامی” (ج 6 ص 177و 178)، قطع ریشه های وابستگی، رفع سلطه و ضعف و سستی و زبونی در مقابل استعمار، جلوگیری از استثمار و استعباد و قطع منافع و مطامع استعمارگران و در یک کلام استقلال از استعمار خارجی تلقی می نماید. امام خمینی ضمن تائید بر “ماهیت ضد استعماری “نهضت (ج 15 ص 74)، هدف انقلاب اسلامی را خارج شدن از مدار وابستگی به کشورهای امپریالیست و در نهایت “شکست ابرقدرتها “می داند. (ج 13 ص 197) در این رابطه، حضرت امام نه تنها بر کوتاه کردن دست جنایتکاران خارجی و به انزوا کشاندن قدرتهای استعماری در جهان که بر مقابله با ایادی منطقه ای امپریالیسم بویژه صهیونیسم تاکیدی ویژه دارند. (ج 15 ص 212)
در رابطه با استقلال ایجابی، امام خمینی هدف انقلاب اسلامی را تامین استقلال مملکت در ابعاد سیاسی نظامی، فرهنگی، اقتصادی و فکری می داند (ج 4 ص 6 و 87 و ج 8 ص 116) . ایشان سپردن کار به کاردانان و طنخواه امین (مصاحبه حضرت امام با رادیو تلویزیون فرانسه در 23 شهریور ماه 1357)، خودکفایی و اختصاص مخازن و منابع کشور به مردم و استقلال فکری و مراکز آموزشی را از پیش شرطهای لازم برای تحقق استقلال می دانند.
3- آزادیخواهی
از نظر حضرت امام یکی از اهداف انقلاب اسلامی آزادیخواهی است که دو بعد آن یعنی آزادی منفی (رهایی از ظلم و جور و استبداد حاکم) و آزادی مثبت (ایجاد نهادهای تثبیت کننده آزادی و مشارکت عامه مردم در تعیین سرنوشت سیاسی خود) را در برمی گیرد. در رابطه با آزادی منفی، امام خمینی ضمن تاکید بر ماهیت ضداستبدادی و ظلم ستیزی نهضت (ج 15 ص 74)، مقابله با حکومت جائرانه و ستمگر و عمال سرسپرده و دست نشاندگان ظالم آن (ج 4 ص 17)، از بین بردن ریشه های طاغوت و نظام شاهنشاهی و سلطنتی (ج 4 ص 6) و قطع ریشه های اختناق، طاغوت و جنایتکاران (ج 6 ص 5) را از مصادیق آزادی ازاستبداد داخلی و نجات از ستم ستمگران می داند (ج 13 ص 127) در خصوص آزادی مثبت، امام خمینی بر احیاء روحیه آزادیخواهی، مبارزه با بردگی و بندگی، ایجاد حکومت مردمی توام با آزادی اظهار نظر در امور سیاسی و مشارکت کامل مردم به منظور اعمال اصلاحات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و بطور کلی آزادی ملت بر معیار عقل و عدل (ج 4 ص 6) و بخصوص “آزادی نسل جوان به معنای واقعی” (ج 8 ص 271 و272) تاکید داشتند. از سوی دیگر حفظ حقوق اقلیتهای مذهبی (ج 6 ص 162) و رفتار مبتنی بر کمال انصاف و مطابق قانون با آنان از جمله مصادیق آزادی مثبت از دیدگاه حضرت امام بشمار می آید.
4- برقراری معنویت اخلاقی و سعادت بشری
امام خمینی ضمن تاکید بر عامل معنویت به عنوان یکی از اهداف عمده انقلاب اسلامی، مقصد نهضت را ترویج اخلاق و آداب اسلامی (ج 13 ص 261 و262)، انسان سازی و تربیت نسل آینده و اصلاح فرهنگ (ج 6 ص 162)، تحقق ارزشهای اسلامی – انسانی و خارج کردن مردم از اسارت نفس (ج 18 ص 32) می داند و معتقد است هدف معنوی انقلاب اسلامی مبارزه با فساد و فحشاء جنسی و اداری (ج 4 ص 85 و 116)، قطع ریشه های فساد، منع از انواع کجرویها و تحقق ارزشهای اخلاقی بوده است (ج 16 ص 264) . از سوی دیگر، حضرت امام، علاوه بر جلوگیری از فساد و تباهی جامعه و راه بردن جامعه به موازین عقل و عدل و انصاف، هدایت از بت پرستی به یکتاپرستی و مبارزه با ارزشهای جاهلیت (ج 5 ص 29)، بر تضمین سعادت بشر (ج 6 ص 14)، تامین رفاه همگان (ج 6 ص 22)، اصلاح شرایط زندگی برای اکثریت قاطع ملت و برقراری صلح بر پایه شرافت و انسانیت به عنوان اهداف نهضت اسلامی تاکید داشتند.
ب – بستر شناسی
امام خمینی ضمن تجزیه و تحلیل زمینه ها و علل بروز قیام، معتقد است که سیاستهای رژیم شاه موجب خدشه دار شدن مشروعیت این رژیم و سبب اصلی قیام گردید. امام خمینی عامل اصلی قیام را شخص شاه و تحریک رژیم و دسته حاکم و نه تحریک انقلابیون، می داند. به نظر امام راحل بیشتر عملکرد رژیم پهلوی و نه حربه های فریبکارانه و ترفندهای تبلیغاتی آن از قبیل تظاهر به اسلامخواهی و حمایت ملت مورد قضاوت و سنجش از سوی مردم واقع می شد به گونه ای که به رغم وانمود ساختن رژیم شاه به تفاهم و توافق و سازش روحانیت با هیئت حاکمه و یا استفاده از روحانی نماها برای حفظ مشروعیت خود، مردم تشخیص دادند که رژیم مزبور سیاستهای ضد اسلامی و ضد ملی را دنبال می کند و بدین ترتیب مشروعیت شاه و ایادی اش زیر سئوال رفت. در این رابطه، امام خمینی سیاست اسلام زدایی شاه، اختناق و ظلم و ستم رژیم پهلوی، پایمال شدن حقوق و آزادیهای ملت، وابستگی به بیگانگان، رواج فساد مالی، اداری و اخلاقی و وقوع حوداث افشاگرانه ماهیت رژیم پهلوی را به عنوان زمینه های بروز قیام برمی شمرد.
1- سیاست اسلام زدایی شاه
در رابطه با سیاست اسلام زدایی شاه بعنوان عاملی عمده در بروز قیام، امام معتقد بود که رژیم شاه سعی در خالی کردن اسلام از محتوای خویش (ج 17 ص 194) و تضعیف موقعیت روحانیت نزد مردم داشت و مخالفت شاه باخواستهای مردم و روحانیت در مورد تحقق احکام اسلامی بود که منجر به نهضت اسلامی ایران گردید. (ج 15 ص 137)
در رابطه با سیاست ضداسلامی از سوی شاه، امام معتقد است که رژیم پهلوی سعی در معرفی دین اسلام به عنوان افیون جامعه و توده ها، معرفی حکومت اسلامی بعنوان یک حکومت اسبتدادی و زورگو، منزوی سازی اسلام در جامعه با ترویج این فکر که دین برای تخدیر مردم است و اسلام نمی تواند در عصر کنونی حکومت را به دست بگیرد و در یک کلام تضعیف نهضت اسلامی از طریق اسلام زدایی، داشت (ج 16 ص 10 و 17ص 29) اقدامات رژیم شاه در جدایی دین از سیاست و جدا کردن مردم ایران بویژه جوانان از اسلام و مذهب (ج 17 ص 194) و پایمال کردن ارزشهای اسلامی انحراف از راه مستقیم اسلام، موجب گردید که مردم ایران احساس کنند که”اعتقاد توحیدی و مذهبی” (ج 19 ص 269) آنان نادیده انگاشته شده است. علاقمندی ملت به اسلام (ج 16 ص 35) وانگیزه الهی برای برقراری ارزشهای اسلامی و بازگشت به هویت اسلامی از دست رفته و بازیابی هویت و شخصیت انسانی بربادرفته موجب گردید که مردم ایران برای ادای تکلیف به زنده کردن احکام اسلامی اهتمام نمایند و با قیام خود نشان دهند که مطیع قوانین اسلام هستند. از سوی دیگر، مظهر سیاست اسلام زدایی شاه تضعیف روحانیت و از بین بردن مرکزیت حوزه های علمیه بود (سخنرانی امام در تاریخ 10 فروردین 1341) . رژیم شاه سعی میکرد بازدن بر چسب ارتجاع و وابستگی و تهمت کهنه پرستی و مفتخوری به روحانیت (سخنرانی امام در تاریخهای 13/3/1342 و 25/2/1343) مردم ایران را از رهبران روحانی خود جدا سازد و بویژه دانشگاهیان را به روحانیت بدبین نماید. لیکن بیداری و آگاهی مردم مانع از کنار زده شدن روحانیون از صحنه گردید و ترفتندهای تبلیغاتی رژیم شاه در خصوص روحانیت با توجه به آگاهی ملت ایران خنثی شد.
2- اختناق و ظلم و ستم رژیم پهلوی
نظام رژیم شاه ابعاد سرکوب، تبعیض و نابسامانی را دربرمی گرفت، به نظر حضرت امام یکی از عوامل بروز قیام همانا سیاست تهدید و ارعاب و سرکوب مخالفان از سوی شاه بود. استفاده از قدرت نظامی، ایجاد رعب و وحشت (ج 19 ص 66) عمال اختناق و فشار (ج 12 ص 258)، اتکاء به زور سرنیزه (ج 15 ص 182) و روا داشتن انواع ظلم و جور و قهر از سوی رژیم شاه نسبت به مردم موجب شد که وسعت دامنه قهر و فشار به درجه تحمل ناپذیری برسد و مردم ایران برای مقابله با غارت و چپاول اموال، تخریب منازل، هتک نوامیس و سر به نیست کردن مخالفان و تظاهرکنندگان از سوی رژیم پهلوی، دست به نهضت اسلامی زدند (ج 15 ص 182)، (سخنرانی امام ره در 10/1/1341و12/11/1356 و مصاحبه امام با روزنامه لوموند فرانسوی در 14 اردیبهشت 1357) از سوی دیگر مالیاتهای کمرشکن شکاف اقتصادی و طبقاتی (ج 8 ص 95)، نابسامانی وضع اقتصادی و فرهنگی (ج 2 ص 46)، دست اندازیهای ایادی رژیم به مال و جان مردم (ج 2 ص 252) و روا داشتن امتیازات نابجای اقتصادی، موجب گردید که مردم علیه تبعیض ها و محرومیت ها و بی توجهی های رژیم به مسائل رفاهی و… قیام کنند و مبارزه با ظلم و ستم را از اهم وظایف خود بدانند.
3- پایمال شدن حقوق و آزادیهای ملت
امام خمینی از بین بردن آزادیها و حقوق ملت از سوی رژیم شاه را ناشی از ساخت قدرت یک جانبه، قدرت طلبی و نوعی حکومت استبدادی شاه می دانستند و معتقد بودند که عدم دخالت مردم در مجالس شاهنشاهی (ج 12 ص 111)، سرکوب آزادیهای مردمی، عدم تطابق حکومت با خواست و ایدئولوژی مردم (ج 11 ص 190) و عدم موافقت شاه با حراست مردم و روحانیت (ج 15 ص 137) موجب نابودی حیثیتهای ملی و مذهبی و انقطاع مردم از حکومت گردیده است. از اینرو به دنبال درک خیانت رژیم به ملت در خصوص محرومیت از آزادی، مردم ایران به مقابله با رژیم پهلوی دست زده، در این رابطه امام خمینی معتقد است که یکی از عوامل بروز قیام همانا اعتلای شعور سیاسی مردم (ج 19 ص 198)، بیداری ملت (ج 8 ص 30)، تحول مردم و بالا رفتن فهم سیاسی آنان (ج 11 ص 88) و نارضایتی عام مردم از فقدان آزادیها و حقوق مشروع بوده است. به خاطر بالارفتن شعور آگاهیهای مردم از یکسو و فقدان پایگاه مردمی رژیم شاه و نبود آزادی و مشارکت سیاسی از سوی دیگر بود که مردم انقلابی ایران دست به قیامی اسلامی زدند تا به حقوق و آزادیهای شرعی خود دست یابند.
4- وابستگی به بیگانگان
امام خمینی عامل فروپاشی حکومت پهلوی را عدم اتکاء به قدرت ملت و اتکاء به بیگانگان می داند (ج 7 ص 5) و معتقد است که عامل قیام اسلامی همانا وابستگی فرهنگی، اقتصادی، نظامی، و سیاسی رژیم پهلوی به بیگانگان، دخالت اجانب در امور داخلی مملکت، اتکاء رژیم به خارجی و بیگانه (ج 15 ص 182)، وابستگی عمال مملکت به استعمارگران و عدم اتکاء به قدرت مردم (ج 15 ص 130) و فقدان مشروعیت به دلیل حمایت بیگانگان (ج 1 ص 130) بوده است. از اینرو، تکیه رژیم شاه به استعمار خارجی (ج 11 ص 190) و از دست دادن پایگاه ملی (ج 7 ص 5و6) موجب انحطاط اقتصاد مملکت، نابودی سرمایه های انسانی، و مادی، تاراج خزائن مملکت، استثمار ذخایر و نابسامانی وضع اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ایران گردید که این مهم موجبات بروز قیام را برای دستیابی به استقلال در معنای اراده آزادتصمیم گیری در سیاستهای داخلی و خارجی فراهم آورد.
5- رواج فساد مالی، اداری و اخلاقی
از نظر حضرت امام ظلم و ستم شاه به آن اندازه رسیده بود که سعی در انحطاط فرهنگ مملکت از طریق ترویج فرهنگ مبتذل غربی و شیوع مراکز فساد فحشا داشت (ج 15 ص 54) . اشاعه فساد و تعلیمات انحرافی در دانشگاهها و سرگرم کردن جوانان و افراد مملکت به مسایل ویرانگری چون مواد مخدر و عیاشی (ج 17 ص 194) این تکلیف را برای آحاد ملت مسلمان ایران ایجاد کرد که در برابر ظالم قیام کنند چه غلبه کنند و چه کشته شوند (ج 13 ص 32) امام خمینی سعی در تحریک مردم به قیام و بیدارسازی آنان از خواب غفلت نمودند. به برکت تحول روحی و فرهنگی در جامعه (ج 8 ص 15 وج 19 ص 151) و زنده شدن امید و اطمینان و اعتماد به نفس در مردم و تقویت بنیه عقیدتی – سیاسی آنان و در یک کلام ایجاد یک انقلاب درونی در باطن مردم بود که ملت ایران برای برقراری معنویت و تحقق ارزشهای اصیل انسانی و اسلامی قیام کردند که این مهم نهایتا منجر به بروز انقلاب گردید (ج 19 ص 269)
6- وقوع حوادث افشاگرانه ماهیت رژیم پهلوی (علل خطی و دوری قیام)
امام خمینی در رابطه با علل خطی و علل دوری اشاره می کند و معتقد است که علل بروز قیام از یکسو خطی است از آن لحاظ که نهضت اسلامی فرآیندی بود که به مرور زمان شکل گرفت و از سوی دیگر دوری است از آن لحاظ که برخی حوادث، پدیده ها و جریانات موجب تسریع در وقوع انقلاب گردید و نقش کاتالیزور یا تسریع کننده قیام را ایفا کرد.
در رابطه باعلل خطی قیام، امام خمینی معتقد بودند که بعضی از آنها ریشه در نهضت تنباکو و جنبش مشروطیت دارد از آن لحاظ که قدرت مذهب و روحانیت را آشکار و مقبولیت آنان را نزد مردم بر ملا می سازد; و برخی دیگر از قبیل قیام 15خرداد سرآغاز نهضت اسلامی روحانیت بشمار می آید (ج 7 ص 50) و از آن لحاظ نقطه عطفی از تاریخ کشور ما محسوب می شود که روحانیت به تجهیز خویش و تربیت مردم به آغاز فعالیت سیاسی اهتمام کرد (ج 12 ص 153) در رابطه با علل خطی انقلاب، امام خمینی بر این اعتقاد است در طول یک قرن مردم ایران کوشیده بودند، که دست به ایجاد حکومت اسلامی بزنند و احکام اسلام را ترویج نمایند ولی علیرغم تحمل تلفات و رنجهای فراوان در این راه موفق نشده بودند از طرف دیگر استعمارگران در طول مبارزات متوجه شده بودند که باید با برنامه ای دقیق و مدون، اساس اسلام را آهسته و بتدریج از میان بردارند و بنابراین در راستای این سیاست، رژیم پهلوی دست به اسلام زدایی زد و خواست که با ابتکار احتمال انقلاب اسلامی را به صفر برساند. در همین راستا، مفاهیم عمیق عدالت اجتماعی، اسلام و قرآن به الفاظی بی محتوا تبدیل شده بود و در نتیجه برای حفاظت از کیان و شرف ملت و مناقع دینی و اخروی مردم ایران، حکومت اسلامی ضروری می نمود.
(برگرفته از : ج 6 صفحات 1 و 6 و23 و 41و 58 و 76 و 81 و 92 و 95 و 97 و 133) در رابطه با علل دوری قیام، حضرت امام بر این اعتقاد بودند که حوادث و وقایع آموزنده مانند 17 شهریور 57 که از ایام الله بشمار می آیند نقش مهم در افزایش آگاهی ملت ایران و برملا شدن ماهیت فریبکارانه رژیم پهلوی را آشکار کردند، زمینه ساز انقلاب اسلامی و به ثمر رسیدن آن بودند (ج 15 ص 137) و به عنوان جرقه قیام و کاتالیزور نهضت نقش عمده ای در تسریع بروز انقلاب داشتند.
ج – علت شناسی
نظریات حضرت امام در خصوص علل و عوامل پیروزی انقلاب اسلامی را می توان از دو زاویه مورد بررسی قرارداد: یکی از زاویه خاستگاه و منابع قدرت بسیج انقلابی که سرانجام بر منابع قدرت رژیم وقت فائق آمد و دیگری از زاویه وجه ذهنی و جنبه فکری قیام که بر ایمان به خدا و تحول ادراکی و روحی مبتنی بود.
1- خاستگاه و منابع قدرت بسیج انقلابی
بر مبنای مکتب رئالیسم سیاسی، منابع قدرت نهضت و رژیم در تقابل با یکدیگر قرار می گیرند و زمانی انقلاب به پیروزی می رسد که نهادها و منابع قدرت بسیج انقلابی بر رژیم وقت تفوق و چیرگی یابند. در رابطه با خاستگاه و منابع قدرت نهضت انقلابی، حضرت امام بر سه قشر هدایتگر، قشر نیمه متشکل و توده مردم تاکید داشتند.
1- 1- قشر هدایتگر و پیشتاز
حضرت امام روحانیت را به عنوان رهبران نهضت انقلابی و قشری عمده در هدایت انقلابی معرفی نمودند. امام راحل این قشر پیشتاز و مصلح را دارای نقشی اساسی در بیدارسازی مردم می دانستند (ج 16 ص 26) آنان به عنوان واسط بین رهبری و عامه مردم، نقش هدایت مردم در طول مبارزه را به عهده داشتند وبا توجه به قدرت معنوی و خصوصیت روحانی خود، از تبعیت و انقیاد مردم برخوردار بودند. (ج 8 ص 235 و ج 11 ص 128) اما حضرت امام نظراتی چند در خصوص عملکرد این قشر به عنوان مظهر اسلام و دارای حضوری گسترده در صف مبارزات (ج 4 ص 10) دارند که بدین شرح است:
1- 1- 1: ضرورت تحول روحی درروحانیت حضرت امام (ره) معتقدند که روحانیت برای ایجاد تحول اجتماعی باید از خود تحول روحی و انسانی ایجاد کند تا این انقلاب درونی منشا تحول در مردم و در نهایت تحقق انقلاب بیرونی گردد. از این رو نهضتی را بر قرار می دانند که از تحول درونی روحانیت و از فطرت انسانی مردم برخاسته باشد.
2- 1- 1- ضرورت وجود پایگاه برای روحانیت
امام راحل بر ضرورت حضور علماء در صحنه های انقلاب و در مساجد به عنوان مراکز عرفان و توحید، پایگاه انقلاب و سنگرهای اسلام تاکیدی عمده داشتند و معتقد بودند که سخنرانیهای وعاظ و روحانیون در این مراکز عبادی که تجلی جنگ بین کفار و مومنان است و نیز دخالت این قشر در سیاست، عامل عمده در بیداری مردم و در نهایت پیروزی انقلاب بشمار می آید. (ج 19 ص 229. ج 19 ص 93، 94 ج 17 ص 61) .
3- 1- 1- اهمیت نقشی قشر پیشتاز
حضرت امام بر نقش بیشتر از خود تاکید داشتند و معقتد بودند که رهبر به عنوان یک فرد از اهمیت چندانی برخوردار نیست مگر اینکه از بطن قشری هدایت کننده برخیزد و به عنوان نماینده آن قیام کند. تاکید امام در سخنرانیهای خود مبنی بر اینکه انقلاب متکی به فرد یا شخصیت خاص نبوده است آنجا که می فرمایند: “و اگر من نباشم باز خود ملت هست” (ج 13 صص 38 و39) بیانگر عدم اعتقاد ایشان به پیشوا سالاری، نخبه گرایی و یا اتکاء نهضت به فرد می باشد. با وجود این، آن حضرت وجود نوعی عقبه یعنی روحانیت را برای پشتیبانی رهبری، از ارکان مهم نهضت تلقی می کنند.
چرا که این قشر می تواند با تبلیغات وسیع و همه جانبه مذهبی، نقش عمده ای در ارتقاء اجتماعی و سیاسی و مذهبی مردی ایفا نموده و از پایگاه مساجد برای معرفی حقانیت ملت و نهضت همگانی ایران بهره برداری نماید. (ج 4 ص 47)
2- 1- قشر نیمه متشکل
از آنجا که برخی اقشار به دلیل هم شغلی یا همفکری ارتباط و انسجام بیشتری در مقایسه با توده مردم داشتند از نظر حضرت امام می توانستند نقشی موثر در مشارکت و دعوت مردم به شرکت در حرکتهای ضد رژیم ایفا نمایند. در این رابطه، حضرت امام بر نقش دانش آموزان، دانشجویان و دانشگاهیان، بازاریان، اصناف و بازرگانان تاکید داشتند. (ج 17 ص 169)
از نظر امام این قشر نیمه متمرکز می توانستند از پایگاههای انقلاب از قبیل دانشگاه و بازار به مبارزه با نظام شاهنشاهی اهتمام نمایند و با اعتصاب خود ضربه سختی بر پیکر رژیم مطلقه پهلوی وارد سازند: “اعتصابات بزرگ خود را هر چه بیشتر ادامه دهید، دستگاه این خائنین یاغی را فلج کنید” (ج 4 ص 10 ، 83) .
حضرت امام گاه از این قشر نیمه متشکل و واسطه به عنوان طبقه متوسط و در زمره معتقدین به مکتب و معتقدین به جمهوری اسلامی یاد می کند. (ج 15 ص 85) .
3- 1- توده مردم
حضرت امام از مردم عادی یا توده مردم که فاقد تشکیل و غالبا از قشر محروم و مادون متوسط بودند به عنوان طبقه مستضعف و محروم یاد می کند که نقشی عمده و غالب را در پیروزی انقلاب اسلامی ایفا نمودند و حتی از نظرامام انقلاب متکی به قشر خاصی نبود: زنان دوشا دوش مردان در تظاهرات و راهپیماییها شرکت نمودند و حتی سهم بیشتر و نقش موثرتری را در مقایسه با مردان ایفا کردند. (ج 14 ص 230) اما از نظر حضرت امام نقش عمده را در میان “توده ملت” همانا طبقه مستضعف، مستمندان، فقرا، زاغه نشینان، حاشیه نشینان و محرومان (ج 17 ص 264) و یا طبقه سه و به تعبیر ایشان “طبقه اعلاء” (ج 15 ص 91) به عهده داشتند، همانطور که مستضعفان مومن در طول تاریخ نیز دنباله رو علماء و اولیای و انبیاء در زمره حزب الله بشمار می آمدند (ج 6 ص 184 و 186) بنابراین از نظر امام طبقات بالا در پیروزی انقلاب نقشی نداشتند و خاستگاه انقلاب بیشتر طبقه محروم و گودنشین (ج 14 ص 164) و زاغه نشینان و مردم پا برهنه (ج 19 ص 159) بودند که با اتکال به خدای تعالی نهضت را به پیش بردند. (ج 19 ص 115) و سهم عمده ای در پیروزی انقلاب اسلامی ایفا نمودند.
از جمله مسائل که حضرت امام در مورد توده های عظیم مردمی تاکید داشتند وحدت کلمه و مشارکت سیاسی گسترده مردم بود (ج 6 ص 49) .
حضرت امام اتحاد و یکپارچگی، اتفاق آراء و توجه یکپارچه مردم به شکست طاغوت و وحدت اساسی اعتصام به حبل الله (ج 8 ص 155) را عامل استمرار حضور یکپارچه مردم در صحنه و دخالت آنان در سیاست می دانستند و معقتد بودند که بسیج توده ها (ج 11 ص 190)، یکپارچگی و همبستگی اقشار به یکدیگر و حضور آنان در جریان انقلاب و مبارزه باعزم و اراده ای پولادین عاملی عمده در پیروزی نهضت و تعیین مقدرات کشور به دست خود مردم به حساب می آید (ج 15 ص 74) که در این رابطه وحدت توده ملت با نیروی نظامی (ج 15 ص 107) و پیوند ارتش، ژاندارمری و شهربانی با ملت (ج 15 ص 107) از مصادیق عمده وحدت کلمه و ضامن پیروزی نهضت بشمار می آید.
2- وجه ذهنی پیروزی نهضت
در رابطه با وجه ذهنی انقلاب، حضرت امام تحول روحی در سایه ایمان به خدا و تاییدات غیبی الهی را مطرح می نمودند (ج 8 ص 7) و رمز پیروزی نهضت را اظهار ارادت ملت به اسلام وتوجه به مقصد الهی می دانستند. (ج 8 ص 72)
1- 2- ایمان و معنویت (از خودگسستگی و به خدا پیوستگی)
حضرت امام بر ایمان به خداوند (ج 17 ص 40) و تکیه بر قدرت لایزال الهی (ج 19 ص 3) به عنوان قدرت معنوی نهضت تاکید داشتند و معتقد بودند که “منبع قدرت ملت ایران اتکال به خداوند است”. (ج 12 ص 68)
امام معتقد بودند که قیام ملت ایران برای خدا و با پشتوانه الهی بود (ج 4 ص 10) و حفظ عنایت خدا منشا تمام پیروزیهاست (ج 17 ص 144) . از اینرو حضرت امام اتکال به قدرت لایزال الهی و ذات مقدس حق (ج 11 ص 72)، هجرت از نفس به حق و از دنیا به عالم غیب (ج 11 ص 73) و گسستن از خود و پیوستن به خدا (ج 11 ص 73) را رمز پیروزی نهضت می دانستند و بر این باور بودند که “پیروزی را شمشیر نمی آورد، پیروزی را خون و قدرت ایمان می آورد” (ج 6 ص 49) . ایشان نیروی ایمان به خدا و اسلام و قرآن و اجتماع عقل و روح و بدن در کنار یکدیگر (ج 16 ص 198) و در نهایت خواست خدای تبارک و تعالی (ج 17 ص 59) را عامل پیروزی نهضت می دانستند و اظهاری می داشتند که “به برکت اسلام و گرایش به اسلام و با فریاد الله اکبر، این پیروزی بدست آمد” (ج 12 ص 16) . امام امدادهای غیبی الهی (که خارج از اراده بشر است) و اعتقاد مردم به یاری خداوند متعال را عامل معنویت و اسلامیت قیام و توجه ملت به مقصد اسلامی و معیارهای انسانی معنویت (ج 8 ص 73) را بیانگر اسلامی و معنوی بودن نهضت (ج 6 ص 17) می دانستند. و بر اساس آیه مبارکه “ان تنصرالله ینصرکم “توجه ملت به خدا را عامل یاری پروردگار و پیروزی نهضت قلمداد می نمودند و می فرمودند: “چه کسی منصرف کرد اینها را و چه کسی خوف در دل آنهاانداخت؟ شما که قدرت نداشتید خوف در دل آنها بیاندازید و باعث پیروزی ما آن خدای تبارک و تعالی بود” (ج 12 ص 16) . یک دست غیبی الهی بود که مردم ما را از آن حال رخوت و از آن حال سستی، از آن حال بی خبری برگرداند (ج 11 ص 88) . از این رو وجه ذهنی قیام را همان اعتقاد به اسلامی بودن خود و اسلامی کردن دیگران و عشق به کمال مطلق می دانستند.
2- 2- تحول روحی و ادراکی ملت
حضرت امام بر تحول و انقلاب درونی مردم (ج 19 ص 270) و تحول باطنی آنان در اثر عنایت خدواندی (ج 6 ص 29) و بروز تحول روحی و انسانی و تعاون در ملت به دست خداوند تعالی (ج 9 ص 19) را عامل پیروزی انقلاب می دانستند و این تحول فرهنگی (ج 6 ص 252) روحی و معنوی جامعه (ج 8 ص 95، ج 6 ص 33) را مرهون “شکسته شدن بت خوف ” (ج 13 ص 140 و141) ایجاد امید و اطمینان به پیروزی و عدم رخنه یاس که از جنبود ابلیس است می دانستند. تلقی ملت از قیام به عنوان “ادای وظیفه شرعی” (ج 13 ص 133) جرات مبارزه و ایستادگی در برابر قدرتهای زمان و وابستگان خارجی و داخلی آنها (ج 15 ص 74) را با عزم بزرگ و اراده ای قوی و مشتی آهنین (ج 19 ص 198) تقویت کرد.
از اینروست که امام خمینی عدم هراس از ابرقدرتها را موجب پیروزی های معجزه آسا می دانست (ج 19 ص 5) . این تحول کیفی از نظر امام بسیار کارسازتر از کثرت عددی بود آنجا که می فرماید: “از ملت عدد نترسید. عدد کار پیش نمی برد. کیفیت اعداد است که کار پیش می برد (ج 17 ص 58) . از مظاهر این تحول می توان از عدم خوف و همت والای جوانان و ملت، ارتقاء روحیه گذشت، فداکاری، جوانمردی، صبر و تحمل و ایثار در انقلابیون دانست (ج 16ص 47، ج 19 ص 41) . امام معتقد بود که خود سازی و تزکیه نفس و توکل بر خدا و گذشت انقلابیون از منافع شخصی و آمادگی برای فداکاری (ج 11 ص 73 و 74) روحیه اعتماد به نفس و باور به خویشتن را در توده ها تقویت کرد و موجبات اعتلای شعور آگاهیهای سیاسی – اجتماعی و افزایش ظرفیتهای معنوی آنان را فراهم آورد (ج 19 ص 204) . در نظر امام اعتقاد ملت به اینکه شهادت سعادت است (ج 19 ص 165، ج 6 ص 92) و افزایش ورحیه شهادت طلبی و شجاعت (ج 6 ص 17 و40) رمز غلبه مشت بر توپ و تانک (ج 8 ص 278) است. این تحول ادراکی در ملت که مبارزه با طاغوت را به عنوان جهاد فی سبیل الله تلقی می کند موجبات پیروزی تمدن بر بربریت و حق بر باطل را فراهم ساخت.
گفتار 2- مباحث توصیفی
تحلیلی انقلاب از دیدگاه امام خمینی
حال شایسته است این نکته مورد مداقه قرار گیرد که از نقطه نظر امام خمینی انقلاب اسلامی ایران متصف به چه اوصاف و ویژگیها می باشد و عوامل دوام یا شکست انقلاب چگونه مورد تجزیه و تحلیل و ارزیابی قرار گیرد. از اینرو در این گفتار مباحث توصیفی و تحلیلی که صبغه ای از آینده نگری را نیز به همراه دارد از قبیل ویژگیها و صفات متمایز، دستاوردها، عوامل تداوم و استمرار و آسیب شناسی انقلاب اسلامی مورد بررسی قرار می گیرد تا از این رهگذر مسائل انقلاب پس از پیروزی از زاویه دید امام مورد اهتمام واقع شود.
الف – ویژگیها و صفات متمایز انقلاب اسلامی
انقلاب شکوهمند اسلامی ایران از بسیاری جهات از سایر انقلابها متمایز است. به گفته حضرت امام “انقلاب اسلامی از همه انقلابها جداست هم در پیدایش و هم در کیفیت مبارزه، و هم درانگیزه انقلاب و قیام (ج 8 ص 7) “. از نظر امام راحل “این انقلاب بهترین انقلابهایی است که تاکنون واقع شده است” (ج 10 ص 49) و آن را “پدیده ای کم نظیر یا بی نظیر (ج 15 ص 85) و”انقلابی منحصر به فرد” (ج 15 ص 118) می داند. از ویژگیهای متمایز انقلاب اسلامی از دیدگاه امام خمینی می توان به بعد معنوی و اسلامی نهضت، تحقق آزادی کامل پس از انقلاب، تغییر و تحولات بنیادین و عمیق، آرام بودن انقلاب، هویت مستقل و نه شرقی و نه غربی انقلابی و سهیم بودن تمامی اقشار و طبقات جامعه از حمایت از انقلاب اشاره کرد.
1- بعد معنوی و اسلامی انقلاب
از دیدگاه امام رحل (ره) انقلاب اسلامی ایران انقلابی تک بعدی و تک محوری و منحصر به تقاضاهای مادی نبود بلکه انقلابی چند بعدی بود که باعث شکوفا شدن استعدادهای مادی و معنوی گردید و خواهان انقلاب ارزشی و معنوی نیز بود. امام خمینی (ره) ضمن تاکید بر ماهیت ایدئولوژیک نهضت معتقد بود که”این انقلاب سیاسی یا نیمه سیاسی نبود بلکه تمام اسلامی بود” (ج 6 ص 17) . به نظر امام (انقلاب ایران هم از نظر محتوی و هم ظاهر اسلامی بوده است در صورتی که انقلابهای دیگر یا از هیچ لحاظ اسلامی نبوده اند و یا تنها از نظر ظاهر اسلامی بوده اند” (ج 15 ص 237) . از نظر ایشان تنها انقلابی که در عصر فضا و تکنولوژی دارای جنبه مذهبی و اسلامی بوده و”انقلابی الهی برای خدا و ایمان بوده است” (ج 15 ص 76) انقلاب اسلامی ایران می باشد. حضرت امام ضمن تاکید بر عامل عقیده و ایمان و معنویت قیام و راه اسلامی و الهی نهضت (ج 13 ص 277 و ج 14 ص 264) انقلاب اسلامی ایران را ” انقلاب ارزشها” و به عبارت دیگر “انفجار نور” می داند. از آن لحاظ که برای خدا و ایمان و دستیابی به اهداف معنوی و متکی بر عقاید اسلامی بوده است (ج 6ص 76و ج 15 ص 76) . به نظر امام خمینی (ره) “سایر انقلابها جهت رسیدن به مسائل دنیوی بوده ولی انقلاب اسلامی ایران اهداف متعالی تری داشته است”. (ج 17 ص 54و63)
ایشان در جایی دیگر اشاره می کند که طریقه های دیگر برای وصول به چیزهای دنیوی و انقلاب اسلامی برای وصول به ارزشهای اسلامی است. (ج 17 ص 63) با توجه به اینکه این انقلاب معنوی و تکامل گرا بود از نظر امام از همان آغاز حرکت، راه آینده مشخص بود که این مشخص بودن هدف موجبات همراهی اکثریت توده های مردم با قیام اسلامی مزبور را فراهم آورد (ج 16 ص 12) چرا که معنویت قیام مانع از تحقق سایر اهداف سیاسی آن یعنی آزادگی، عدالت و رفع تبعیضهای اجتماعی نمی گردید. بدین لحاظ بود که حضرت امام قیام اسلامی و الهی ایران را به دلیل ماهیت اسلامی آن برتر از سایر انقلابها و بهتر از تمامی انقلابها می داند (ج 10 ص 42، ج 13ص 32) و به دلیل این ویژگی ایدئولوژیک و اسلامی بود که انقلاب اسلامی ایران ضمن توجه به صدور انقلاب وتاکید بر سیاست جهانی (ج 17ص 39 و 138) دارای ابعاد جهانشمول و فراوطنی می باشد.
2- تحقق آزادی کامل پس از انقلاب
به نظر امام بعد از هر انقلابی آشفتگی و در نتیجه اختناق بوده است (ج 111 ص 191) اما ویژگی متمایز انقلاب اسلامی آنست که بر خلاف سایر انقلابها “از همان روز اول همه گروهها را فرصت داد، همه روزنامه ها را اجازه داد و همه اجتماعات را اجازه فعالیت داد.” (ج 10 ص 68) . عدم برقراری حکومت نظامی (ج 13 ص 18) یا قتل عام یا تصفیه های توام با کشتار، اجازه انتشار روزنامه ها و عدم توقیف آنها، عدم منع اجتماعات یا حبس افراد یاتعطیلی احزاب (ج 11 ص 107) و نیز احترام به اقلیت های مذهبی همگی از مظاهر وجود “آزادی مطلق ” (ج 10ص 107و 108) فورا پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران می باشد. از این لحاظ حضرت امام انقلاب اسلامی ایران را پر ثمر و کم ضایعه (ج 13ص 181) می داند و معتقد است “ثمرات انقلاب در مقابل ضایعات و مضراتش زیاد و چشمگیر می باشد” (ج 15ص 85 و 196)
3- تغییر و تحولات بنیادین و عمیق
بیشتر انقلابها صرف دست به دست شدن قدرت در معنای حداقل گرا می باشد در حالیکه انقلاب اسلامی ایران از آن لحاظ که علاوه بر انتقال قدرت، خواهان ایجاد تغییرات بنیادین در ارزشها و دگرگونی در تمام ابعاد وجودی جامعه و فرد بود (ج 19 ص 269) . از اینرو در نهضت حداکثرگرای ایران، مردم خواستار تغییراتی اساسی در همه ابعاد جامعه ایرانی اعم از سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بودند. ویژگی متمایز انقلاب اسلامی ایران آنست که تحول معنوی و ایدئولوژیک و دگرگونی درونی در تمامی اقشار جامعه ایجاد کرد (ج 11ص 190 و191) و ضمن تاکید بر گفتمان بازگشت به خویشتن و دوری از خودهای تحمیلی، انقلابی فردی را در انسان ایجاد کرد تا موجد انقلاب و تحول و دگرگونی در جامعه و اجتماع ایران گردد.
4- آرام بودن انقلاب
از نظر حضرت امام “انقلاب اسلامی به انقلابات دیگر که در طول تاریخ واقع شده یک انقلاب آرام بوده و یک انقلابی بوده که ثمراتش زیاد چشمگیر و ضایعات نسبت به ثمراتش کم بوده است” (ج 15ص 85) . آرام بودن انقلاب به دلیل “آرامش خاطر ملت و عدم ترس و واهمه” (ج 8ص 126) و اسلامی و انسانی بودن انقلاب (ج 5 ص 75)، فقدان خشونت و خونریزی، عدم نابسامانی و کم بودن قتل و کشتار انسانها بوده است (ج 10 ص 49) . از این رو برتری انقلاب ایران در مقایسه با سایر انقلابها به دلیل اصلاح سریع امور کشور وجود امنیت و آرامش و عدم برقراری حکومت نظامی پس از انقلاب برخلاف کشورهای دیگر بوده است (ج 16 ص 82) .
5- هویت مستقل و نه شرقی – نه غربی انقلاب
امام خمینی معتقد است که انقلاب اسلامی ایران به دلیل هویت مستقل اسلامی خود از سایر انقلابها متمایز می باشد. انقلاب اسلامی ایران به دلیل عدم وابستگی به اردوگاههای شرق و غرب و عدم اتکا به یکی از دو قطب قدرت و صرفا در سایر وابستگی به مبدا حقیقی یعنی “الله “و با نقطه اتکاء توکل برخدای تبارک و تعالی، توانست در مقابل تمامی قدرتها علیرغم کمی عده و عده و کمی ابزار جنگ مقاومت نماید (ج 15 ص 9) . که در این رابطه حضرت امام به آیه شریفه “کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله” استناد می جستند و بر این مبنا معتقد بودند که “انقلابهای دیگر به شرق و غرب وابسته بوده لیکن انقلاب اسلامی ایران انقلابی ملی بر اساس اسلام و نظیر انقلابات انبیاء بوده و جز به خدای متعال هیچ اتکاء و وابستگی ندارد (ج 15ص 118) و از این لحاظ بیشتر از سایر انقلابها مورد هجوم تبلیغاتی و تسلیحاتی واقع شده است (ج 16 ص 149) ; چرا که انقلاب اسلامی ایران دارای خصوصیتی مستقل بوده است در حالی که انقلابهای دیگر بیشتر چپی یا راستی بوده است (ج 15ص 9) . به دلیل عدم وابستگی به قدرتهای بزرگ (ج 19ص 5 وج 13 ص 257 و 258)، این “انقلاب غیروابسته” (ج 15 ص 118) توانست با فقدان ابزار و ساز وسلاح و صرفا با قدرت ایمان برابر قدرتهای شیطانی که تا دندان مسلح بودند غلبه کند (ج 6ص 8) .
6- سهیم بودن تمامی اقشار و طبقات جامعه در حمایت از انقلاب
حضور مردم در صحنه برای حمایت از انقلاب و دولت و تعلق انقلاب به تمام اقشار و طبقات جامعه از ویژگیهای متمایز انقلاب اسلامی ایران از دیدگاه امام راحل بوده است (ج 16ص 82) . ایشان معتقدند: “انقلاب ایران بهترین انقلابی بوده است که در دنیای کنونی پیدا شده است و نکته اش هم این است که ملت مسلمان، انقلاب کردند، انقلاب مربوط به حزبی نبوده است، از طرف نظامی نبوده است بلکه از طرف خود ملت; و خود ملت مسلمان آن را به پیروزی و ثمر رساندند.” (ج 10ص 68) از اینرو ویژگی متمایز انقلاب اسلامی خاستگاه و منشا مردمی و عدم تعلق آن به طایفه ای خاص بوده است. امام خمینی (ره) خصوصیت مهم انقلاب را در دولتی نبودن، حزبی نبودن، فرقه ای نبودن، ارتشی نبودن و مربوط نبودن به کودتا می داند (ج 15ص 118) و از این لحاظ انقلاب اسلامی را انقلابی ملی، مردمی و تکامل گرا می داند (ج 13 ص 247) که بر مشارکت وسیع مردم در صحنه سیاسی و ” پشتوانه قوی مردمی” (ج 15 ص 35) استوار است. ایشان معتقد است ویژگی مهم انقلاب این است که این انقلاب توسط خود مردم و مردم عادی خصوصا طبقه مستضعف و بدون وجود عوامل خارجی و صرفا با توکل به خداوند انجام شده است (ج 15 ص 91) .
زیرین بودن انقلاب و نه زبرین بودن آن (ج 17 ص 82) به خاطر آنست که عامه مردم از ارتش و غیر ارتشی، کارمند و کارگر و کشاورز در آن دخالت داشتند و مربوط به گروهی خاص یا مورد حمایت آن نبود بلکه از میان توده مردم شعله ور شده بود و از طرف توده مردم تقویت و حمایت می گردید. از اینرو و توده مردم اعم از شهری و روستایی و کارگر و کشاورز هم علت موجده انقلاب و هم علت معده آن بودند. سهیم بودن تمامی مردم در پیروزی نهضت (ج 6ص 11) و تمرکز امور در دست ملت مسلمان (ج 13ص 29) موجب آن گردید که این انقلاب برخاسته از متن مردم شکست ناپذیر باشد (ج 16 ص 26) . از اینرو قیام یکپارچه مردم و حضور ملت در صحنه به انقلاب اسلامی ایران خصوصیت ملی و مردمی از لحاظ منشا و تدوم داده است (ج 14 ص 203وج 15 ص 118) به گونه ای که امام خمینی (ره) هیچگونه انفکاک و جدایی بین دولت و ملت در این انقلاب قائل نیست. (ج 15ص 85)
ب – دستاوردهای انقلاب اسلامی
امام خمینی برای انقلاب دو مرحله فروپاشی نظام طاغوت و مرحله بازسازی پس از پیروزی بر رژیم شاهنشاهی را قائل بودند که دستاوردهای انقلاب را در رابطه به حکومت اسلامی پس از انقلاب مطرح می نمودند. در این رابطه ثمرات، مایه ها و آثار انقلاب را همانا تحول در نهادهای سیاسی – اجتماعی، آزادی، استقلال، گسترش مشارکت سیاسی، جایگزینی ارزشهای اسلامی و بیداری ملل مسلمان جهان می دانستند که ذیلا تفصیل آنها می آید:
1- تحول در نهادهای سیاسی – اجتماعی
در رابطه باتحول در نهادهای سیاسی – اجتماعی، حضرت امام بیشترین تاکید را بر پیدایش دولت خدمتگزار به عنوان دستاورد عمده انقلاب اسلامی داشتند.
به نظر امام ایجاد دولت مردمی که مظهر اتحاد و همدلی دولت و ملت بشمار می آید از برکات انقلاب محسوب می شود. چرا که هدف کارگزاران حکومت اسلامی خدمت به اقشار مردم (ج 19 ص 161)، کار برای مستضعفان و برای مردم (ج 19 ص 242)، “حتی به مناطق محروم و ارائه خدمات به روستاهای کشور” (ج 13ص 46)، ایجاد امنیت داخلی، کاهش بیکاری و بازسازی و سالم سازی ادارات می داند. بدین دلیل است که دولت اسلامی مستظهر به پشتیبانی ملت ایران است. از اینرو حکومت اسلامی مظهر “تحقق حقوق حکومت بر ملت و حقوق ملت بر حکومت” است. (ج 8 ص 146) . از نظر حضرت امام (ره) کارکرد حکومت انقلابی، تهیه و تنظیم قوانین باتوجه به معیارهای عدل اسلامی، جاری ساختن احکام و قوانین الهی، احقاق حق و تعدیل حقوقها و وفع تبعیضها می باشد. (ج 13 ص 14) از دیدگاه ایشان، مردم در مقابل قانون برابر و علی السواء هستند و کارگزاران در برخورد، رفتار و گفتار با مردم رعایت عدالت را می نمایند (ج 19ص 226) و سعی دارند با برکندن ریشه فقر و استضعاف به گونه ای عمل کنند که عامه مردم شکوه نظام عدل اسلامی را لمس نمایند. ساده زیستی و عدم دلبستگی به مال و مقام از سوی کارگزاران (ج 19ص 11) و کم کردن تشریفات (ج 19ص 226) موجب می شود که زمامدار حکومت اسلامی با پایین ترین فرد جامعه برابر و یکسان باشد (مصاحبه امام با روزنامه لبنانی النصر 2 آذر 1357) به گفته امام، در جمهوری اسلامی زمامداران مردم نمی توانند با سوء استفاده از مقام ثروت اندوزی کنند و یا در زندگی روزانه امتیازاتی برای خود قائل شوند (مصاحبه امام (ره) با روزنامه ایتالیایی کوریره دلاسرا در 11 آبان 1357) و حکومت اسلامی را که در آن “مسئولین از خود مردم هستند، (ج 16ص 12) از الطاف خفیه الهی برمی شمرد. چرا که در سایه آن خداوند نعمت طمانینه، آرامش، سکینه قلب و اطمینان قلب را به آحاد جامعه اسلامی می دهد (ج 14ص 165و166) . از سوی دیگر تشکیل حکومت عدل اسلامی مستلزم رفتار عادلانه قوه قضائیه یا عامه مردم بر اساس موازین اسلامی است (ج 19ص 184) . در رابطه با نهادهای سیاسی – اجتماعی، امام خمینی (ره) تغییر بنیادین در مجلس، قوه قضائیه، شهربانی، ژاندارمری، رادیو و تلویزیون، مطبوعات، قوای مسلحه مثل ارتش، سپاه پاسداران، بسیج و کمیته و مردمی شدن آنان را با توجه به بیشتر آنها از طبقه متوسط و مادون متوسط هستند (ج 15 ص 40) از دستاوردهای انقلاب اسلامی می داند و انسجام میان نهادها و ارگانهای اسلامی و انقلابی را گامی عمده در نهادینه شدن آنها تلقی می نماید.
2- آزادی
امام خمینی (ره) آزادی بیان و قلم و فکر واندیشه را از دستاوردهای مهم انقلاب می دانستند. ایشان رفع اختناق، ایجاد فضای آزادو گشوده شدن درهای زندانهای جهنمی به روی علما و روشنفکران را از پیامدهای انقلاب اسلامی برمی شمردند و با اعتقاد به اینکه حکومت اسلامی مظهر حاکمیت مردم و قدرت آنان است برآزادی اجتماعات و انتخابات و مراجعه به آرای عمومی تاکید داشتند که در این رابطه به صر احت اعلام می داشتند: “ما موافق رژیم آزادیهای کامل هستیم.” (مصاحبه امام (ره) با روزنامه فرانسوی فیگارو 22 مهر 1357) از سوی دیگر، حضرت امام بر تحقق نهادهای جامعه مدنی از قبیل احزاب و رسانه ها تاکید عمده داشتند. مصاحبه امام با روزنامه ایتالیایی کوریره دلاسرا در 11 آبان 1357) بشرط آنکه این آزادی منجر به هدایت عمومی گردد آنجا می فرمایند: “مطبوعات باید یک بنگاه هدایت باشند یعنی به صورتی که اگر دست مردم بیفتد مردم هدایت شوند.” (ج 18 ص 65)
گسترش مشارکت سیاسی
امام خمینی (ره) پیش شرط عمده تحقق مشارکت سیاسی گسترده مردم را رفع اختلافات داخلی و وحدت اقشار و اجتماع آنان با یکدیگر در کمال آرامش می دانستند (ج 8 ص 126) که بهترین ثمره و برکت نهضت از نظر ایشان بشمار می آمد. پیش شرط دیگر تحقق مشارکت سیاسی، افزایش خودآگاهی عمومی است. امام خمینی معتقد است که تحول روحی عظیم در ملت منجر به از بین رفتن خود باختگی و آگاهی مردم مسلمان به قدرت خود گردیده است (ج 15 ص 74 وج 17ص 189) که این امر موجب ارتقاء خودباوری و افزایش مشارکت سیاسی شده است.
در رابطه با مظاهر مشارکت سیاسی، امام خمینی، احیاء شخصیت زن و حضور آن همگام با مردان در تمامی مسائل اجتماعی و همدوش بودند مردان و زنان در فعالیت های اجتماعی و سیاسی را از برکات مهم نهضت برمی شمرند (ج 18 ص 264) و معتقدند که در حکومت اسلامی، با شرکت دادن زنان در امور اجتماعی، به مقام والای آنها ارزش نهاده می شود. از دیگر مظاهر مشارکت سیاسی – گسترده مردم می تواند به احیای سنن فراموش شده از قبیل برپایی نمازجمعه اشاره کرد (ج 17 ص 82) . به نظر امام (ره) مشارکت سیاسی مردم در امور سیاسی – عبادی مثل نماز جمعه، که موجب اتحاد و همفکری آنان و مقابله با توطئه های دشمنان اسلام می شود از ثمرات نهضت اسلامی ایران محسوب می گردد. (ج 17 ص 82) از جمله نتایج و پیامدهای مشارکت سیاسی مردم از نظر امام می توان به رشد روحیه ابتکار، خلاقیت ها، استعدادها و ابتکارات در زمینه های ادبی، نظامی، علمی، فنی و آموزشی اشاره کرد (ج 15 ص 207) از دیگر نتایج انقلاب می توان آشکار شدن ماهیت برخی گروهها و جریانهای مخالف بویژه منافقان را مورد مداقه قرار داد چرا که آنان با گرایش به، خشونت و جلوگیری از بازسازی مانعی عمده بر سر راه مشارکت سیاسی – اجتماعی تلقی می شدند و در اثر چنین عملکردی بود که مردم ایران به ماهیت آنان پی بردند و به دنبال این روشنگری بود که برخی جوانان از خواب غفلت بیدار شدند و همگام با عامه مردم به بازسازی انقلاب اهتمام نمودند.
4- استقلال
از جمله دستاورهای انقلاب اسلامی تحقق استقلال در تمامی ابعاد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی بود که همانا نتیجه خروج از سلطه شرق و غرب، (ج 15 ص 260) و عدم اتکاء به سیاست قدرتهای شرقی و غربی بشمار می آمد. احساس قدرتمندی و توانایی مقابله با قدرتهای بزرگ موجب آن شد که ملت ایران با تحقق انقلاب اسلامی بر قدرتهای شیطانی پیروز شود و حکومتی بدور از دخالت قدرتهای بزرگ در امور داخلی خویش را بنیان نهد.
1- 4- استقلال سیاسی
به نظر حضرت امام منظور از استقلال سیاسی اراده آزاد تصمیم گیری ملت برای تعیین سرنوشت خود و عدم سلطه یا دخالت اجانب در سرنوشت مردم ایران بود (مصاحبه با روزنامه ایتالیایی دلاسرا 11 آبان 1357) . از مصادیق این استقلال از دیدگاه امام (ره) می توان به مبارزه و ایستادگی ملت در برابر قدرتهای زمان و وابستگان خارج و داخل آنها (ج 15ص 74) و عدم اتکاء به یکی از قطبهای شرق و غرب و پیمودن صراط مستقیم (ج 19 ص 5) اشاره کرد.
2- 4- استقلال اقتصادی
منظور امام (ره) از استقلال اقتصادی همانا برچیده شدن بساط غارتگری و چپاولگری های استعمار و وابستگان سرسپرده آنان بود. از مظاهر این استقلال می توان به خود کفایی کشاورزی و صنعتی، ایجاد مراکز عمرانی، افزایش تولید انرژی ، بالا رفتن ذخایر ارزی مملکت از طریق بکار گرفتن صحیح ارز حاصل از فروش نفت و راه اندازی کارخانه ها اشاره کرد.
3- 4- استقلال فرهنگی
امام خمینی با اذعان به اینکه “راس همه اصلاحات، اصلاح فرهنگ است” از جمله دستاوردهای انقلاب اسلامی را “برقراری فرهنگ استقلالی در جامعه توسط دانشگاه مستقل و حوزه مهذب می دانستند (ج 13ص 206و209) . از جمله مظاهر این استقلال می توان به استقلال فکری، رهایی از استعمار فکری و جایگزین ساختن مغز تفکر استقلالی (ج 10 ص 276 و277) اشاره کرد.
4- 4- استقلال نظامی
امام خمینی مظهر این استقلال را بیرون راندن مستشاران و اربابان پرمدعا و باجگیر و کارشکن ونیز بر چیده شدن پایگاههای نظامی و قطع خریدهای تسلیحاتی می دانستند.
5- جایگزینی ارزشهای اسلامی و ایجاد تحول روحی
امام خمینی از مهمترین دستاوردهای انقلاب را احیاء مجدد اسلام و آشکار شدن نقش دین در تحرک دادن به اجتماع (ج 17 ص 64) ایجاد تحول روحی در مردم از مادیات به معنویت (ج 17 ص 93) و ایجاد دگرگونی در ارزشها (ج 16 ص 188) می داند. از ثمرات نهضت اسلامی ایران به نظر امام خمینی تحول روحی عظیم در ملت به لطف و عنایت الهی (ج 17 ص 189و ج 8 ص 182) و توجه به اخلاقیات و معنویات بود. ایشان یکی از مصادیق جایگزین شدن ارزشهای اصیل اسلامی به جای ارزشهای طاغوتی را بسته شدن مراکز گسترده فساد و فحشاء و عشرتکده های منحرف کننده نسل جوان و از بین رفتن کارهای خلاف شرع و مفاسد اجتماعی به برکت تحول اخلاقی در جوانان مملکت و تقویت روحیه اسلامی و معنوی آنها می داند. (ج 16 ص 14 وج 17 ص 54)، از اینرو دستاورد مهم فرهنگی انقلاب از دیدگاه امام خمینی همانا بر چیده شدن مظاهر فساد و کشیده شدن جوانان از عشرتکده های زمان طاغوت به صحنه مقدس دفاع و پیکار دین و مملکت (ج 17ص 54) و تحول اخلاقی در زنان از فساد و بی حجابی به عفت و حجاب و تبعیت از حضرت زهرا (س) و زینب (س) می داند. این تحول علاوه بر جنبه معنوی (ایجاد عشق به کمال مطلق) دارای ابعاد تربیتی نیز بود که مصداق مهم آن اصلاح مراکز علمی از طریق بازیابی شخصیت و هویت از دست رفته و تعهد جوانان به اسلام بشمار می آید. از دیگر مظاهر این تحول ارزشی می توان به ایجاد احساس مسئولیت و تعهد اسلامی در مردم و به عبارت دیگر احساس مسئولیت در مقابل اسلامی بودن خود و اسلامی کردن دیگران اشاره کرد.
6- بیداری ملل مسلمان جهان
امام خمینی (ره) از مهمترین دستاوردهای اسلامی قیام را “ایجاد پیوند ارتباط هرچه بیشتر بین شیعه و سنی و تشکیل آنها به عنوان یک نیروی واحد و قدرتمند جهانی در برابر قدرتها” (ج 17 ص 82) می داند و معتقد است انقلاب اسلامی ایران می تواند با صدور ارزشهای خویش گامی عمده در بیدارسازی و آگاهی مسلمانان جهان بردارد و بدینترتیب به ارائه چهره واقعی از اسلام اهتمام نماید (ج 17 ص 121) . از دیگر دستاوردهای بین المللی انقلاب اسلامی می توان به مطرح شده ملت ایران در محاسبات ابرقدرتها (ج 17ص 63)، تبدیل ملت ایران از حالت انزوا به حضور و معرفی ایران به عنوان مرکز مبارزه علیه استعمار و کانون مبارزه و برهم زننده محاسبات ابرقدرتها (ج 17ص 63) اشاره کرد که این مهم گامی عمده در جهت اتحاد ملل دنیا و تبدیل آنها به مت بزرگ اسلامی بشمار می آید (ج 13 ص 225)
ج – عوامل تداوم و استمرار انقلاب اسلامی ایران:
امام خمینی بر مرحله تداوم و استمرار انقلاب بیش از مرحله پیروزی تاکید داشتند و معتقد بودند که “انقلاب همچون طفلی می ماند که باید تربیتش کرد، پرستاری می خواهد.” (ج 19 ص 107)
امام خمینی ضمن تلقی تداوم انقلاب به عنوان “اهم واجبات شرعی” (ج 19 ص 27) معتقد بودند “رسیدن به پیروزی آسانتر از حفظ پیروزی است” (ح 14 ص 70) همانگونه که “کشورگشایی آسان است لیکن کشورداری مشکل است.” (ج 15ص 201)
ایشان بر این اعتقاد بودند که عوامل موجده انقلاب همانا عوامل مبقیه آنست آنجا که در وصیت نامه سیاسی – الهی خود می فرمایند: “بی تردید رمز بقاء انقلاب اسلامی همان رمز پیروزی است.” یعنی همانگونه که انگیزه الهی مردم عامل عمده قیام بوده است مقصد الهی نیز عامل تداوم انقلاب بشمار می آید. لذا امام راحل بر “حفظ عوامل پیروزی” (ج 8 ص 54 تا56) و حفظ نهضت به همان صورت اولیه (ج 6ص 38) برای تداوم و زنده ماندن انقلاب تاکید داشتند. در این رابطه، ایشان بر عواملی از قبیل وحدت مقصد و کلمه، حفظ ارزشها، حضور دائم مردم در صحنه، وفاداری متقابل ملت و مسئولان، نوسازی مادی و معنوی، تقویت و توسعه تبلیغات داخلی و خارجی و حفظ ایران به عنوان ام القرای جهان اسلام تاکید داشتند.
1- وحدت مقصد و کلمه
امام خمینی حفظ وحدت کلمه را ضامن تداوم پیروزی انقلاب می داند (ج 19 ص 29) و انسجام و وحدت نظر ملت با تمسک به حبل الله و اتکال به خدای متعال را ضامن حفظ پیکره نظام می داند (ج 15ص 135) و ج 11ص 23 و ج 7ص 208) . ایشان به استناد به آیه شریفه “واعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا” و حدیث نبوی “یدالله مع الجماعة” معتقدند که مسلمانان باید ید واحده، دارای وحدت کلمه و مقصد و روح همیاری و تعاون باشند (ج 8 ص 93 و188) تا در سایه اخوت اسلامی و حفظ تفاهم، برادری (ج 12 ص 165) اسلامی را محافظت نمایند.
امام خمینی انسجام و وحدت نظر ملت و جلوگیری از تفرقه میان گروههای مختلف (ج 6ص 86) را گامی عمده در فراگیر شدن نهضت بر مبنای مقصد و شعار واحد می دانند و معتقدند اتحاد بین حوزه و دانشگاه (ج 17 ص 26)، همبستگی دیانت و سیاست (ج 5ص 47) و حضور روحانیت در صحنه همگام با سایر اقشار ملت موجب تحکیم پایگاه اخوت و در نتیجه تسهیل صدور ارزشهای آن می گردد. از سوی دیگر ایشان بر وحدت پیام و هماهنگی همه مراکز الهام بخش تاکید دارند و معتقدند: “ایجاد ارتباط و اتحاد بین مسلمانان جهان از قبیل شیعه و سنی از طرق گوناگون مثل سفرهای رسمی و غیر رسمی و یا سفرهای مذهبی عظیم حج، سبب آشنایی و اخوت مسلمانان جهان با یکدیگر و رساندن پیام انقلاب اسلامی ایران به گوش مسلمانان جهان می شود.” (ج 15 ص 190، و ج 17 صص 29 و 82)
2- حفظ ارزشهای اسلامی و معنوی
امام خمینی مردم را به باقی بودن بر احیای احکام الهی (ج 13ص 28)، پایبندی به دین اسلام به عنوان یک امانت، و جهد و کوشش در راه معرفی و ترویج مکتب اسلام (ج 6 ص 17) فرا می خواند و بر حفظ انقلاب درونی و تحول اخلاقی تاکید می نماید. در این رابطه حضرت امام بر حفظ روحیه صبر و تحمل بر اساس آیه شریفه “فاستقم کما امرت” و بقاء روحیه مقاومت، ایثارگری، فداکاری و شهادت طلبی و سلحشوری (ج 16ص 120، ج 18ص 186 ، ج 19ص 13ص 31) تاکید دارند و معتقد به حفظ خط معنویتی می باشند که ملت به خاطر آن قیام کرد (ج 15ص 190) ایشان ضمن تاکید بر فرهنگ ایثار و شهادت، صبر و استقامت انقلابی را در جهت حفظ دین مقدس اسلام و رفع مشکلات و کمبودها مورد توصیه قرار می دهند (ج 17ص 100) . امام خمینی (ره) با استناد به آیه شریفه “ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم” حفظ ارتباط با خدا و اتکال به ذات مقدس حق (ج 15ص 182وج 19 ص 74) را تا قطع مابقی ریشه های فساد ضروری می دانند و تداوم روحیه اخلاص وانگیزه الهی قبل از انقلاب (ج 8صص 9و 89) بیرونی و تحول درونی را بالاترین پیروزیها محسوب می نماید (ج 7ص 40) از اینرو، از جمله عوامل استمرار انقلاب از دیدگاه حضرت امام حفظ ایمان به الله و توجه به ترجیح قدرت ایمان و اراده خداوندی بر قدرتهای مادی است که دراین رهگذر ایشان بر حفظ مجالس عزاداری به عنوان عامل تشجیع مردم و تداوم راه نهضت تاکید دارند .
3- حضور دائم مردم در صحنه
امام خمینی بر اساس آیه شریفه “کلکم راع و کلکم مسوول” مسئولیت حفظ انقلاب را همگانی می داند (ج 12ص 165) و معتقد است مشارکت مردم و حضور دائم آنان در صحنه موجب افزایش درجه خلوص قدرت و استحکام انقلاب اسلامی می گردد (ج 13ص 31 و ج 19ص 195) . ایشان بر این اعتقاد است که همه اقشار و افراد جامعه باید بدون استثناء در مسائل جامعه شرکت و در امور مملکتی دخالت نمایند و همواره ناظر کارهای مسئولین مملکت خود باشند و اشتباهات آنان را گوشزد نمایند. (ج 15ص 62 و 76) ایشان بقاء مردم انقلابی در صحنه را برای دفع توطئه های بیگانگان و نگهبانی از ثمرات انقلاب و خون شهیدان ضروری می دانند (ج 16ص 24و47) و معتقدند وقتی انقلاب از متن مردم باشد نمی شود آن را شکست داد (ج 16ص 26) امام خمینی معتقد است استقامت و حضور همیشگی مردم در صحنه (ج ص 124 و 137) مستلزم آگاهی و هوشیاری و بیداری ملت نسبت به عوامل ضد انقلاب و توطئه ها، شرارتها و مفاسد آنان می باشد (ج 6 ص 16و ج 17ص 17) . ایشان بی تفاوتی را جایز نمی شمردند و معتقد به همت عمومی در اصلاح امور (ج 6ص 271) و اراده قوی در سرکوب توطئه ها (ج 6ص 21) از سوی مردم انقلابی می باشند و بدینگونه بر هوشیاری ملت جهت تصفیه مغرضین، جلوگیری از نفوذ بی دینان در صفوف مردم و عدم رخنه غیر معتقدان به اسلام در صفوف انقلابیون تاکید وافر دارند (ج 6ص 22و28) بنابراین امام خمینی معتقد است برای حفظ انقلاب اسلامی و خنثی سازی دسیسه ها مردم ایران نبایستی ازهیچ کوششی فروگذار نمایند و بایستی سعی کنند از جوسازان خدانشناس و متکبران بی اعتناء به اسلام تاثیر نپذیرند، از شایعه سازان مخالف مصالح عمومی انقلاب پیروزی ننمایند و به تبلیغات غرض آلود و دلسرد کننده دشمنان انقلاب و اسلام گوش فرا ندهند. (ج 16ص 47 وج 6 ص 20وج 17ص 29) . امام خمینی بر این اعتقاد است که مظهر حضور دائم مردم در صحنه شرکت در راهپیماییها و حضور در مراکز آگاهی بخش و پایگاهها و کانونهای اصلی مبارزه است. در این رابطه ایشان تاکیدی ویژه بر حضور در مساجد و شرکت گسترده مردم در نمازهای وحدت آفرین جمعه دارند (ج 17ص 54و ص 84) زیرا از دیدگاه ایشان شرکت گسترده مردم در تظاهرات و راهپیماییها و برپایی نماز جمعه، باعث تفاهم و آگاهی ملت از مسائل سیاسی و دینی روز می شود (ج 17 ص 74)
4- وفاداری متقابل ملت و مسئولان
امام خمینی (ره) معتقد بودند که وجود دولت از واجبات حسبیه و وظیفه آن حفظ نظام و برقراری امنیت است (ج 13ص 14) . نظر به اینکه در حکومت اسلامی دولت و ملت از یکدیگر جدا نیستند (ج 8ص 215 وج 15 ص 85) و خلوص قدرت در این نظام در همبستگی میان مردم و حکومت متجلی است، امام معتقد است که از یکسو لازم است مسئولان مملکتی با مردم و مسائل آنان شناخت و آشنایی کامل داشته باشند تا بهتر بتوانند به خدمتگزاری ملت اهتمام نمایند و از سوی دیگر ملت بایستی با پشتیبانی همه جانبه از دولت انقلابی، قدر نعمت عظیم انقلاب اسلامی را بداند (ج 8ص 13و ج 19 ص 109 و241) . بنابراین حضرت امام رابطه ای دو سویه میان ملت و دولت قائلند. در این رابطه ضمن تاکید بر دست اندرکاربودن افراد متعهد د رجمهوری اسلامی (ج 15 ص 85) دولت را به انجام اقدامات در جهت جلب نظر ملت توصیه می نمایند (ج 15 ص 182) چرا که معتقدند کسانی می توانند برای مردم کوشش کنند که دارای انگیزه معنوی باشند (ج 4ص 254) . از سوی دیگر، امام خمینی بر حفظ حیثیت و وجاهت ارگانهای مختلف نزد مردم و پشتیبانی ملت از دولت و مجلس و سایر ارگانها تاکیدی وافر دارند (ج 15ص 135و200) که از رهگذر وفاداری متقابل مردم و دست اندرکاران مملکتی، نهضت اسلامی تداوم و استمرار یابد.
5- نوسازی مادی و معنوی
امام خمینی نوسازی معنوی را مقدم بر نوسازی مادی می دانند و علاوه بر نوسازی و تحول اخلاقی، به معنای خودسازی و دگرسازی (ج 17ص 25) تاکیدی عمده دارند. در رابطه بانوسازی آموزشی، ایشان دانشگاهها را عامل حفظ و بقای انقلاب می دانند (ج 19ص 253) و “بر اصلاح دانشگاهها و تربیت دانشجویان” (ج 8 ص 53) تاکیدی وافر دارند که در این رابطه برای رسالت و مسئولیت خطیر دانش پژوهان و تعهد مراکز آموزشی در تربیت افراد متعهد و تحویل آنان به جامعه اسلامی اهمیتی ویژه قائلند. (ج 17ص 26) . از سوی دیگر امام خمینی مبنای نوسازی حقوقی را مسالمت جویی و عدم اتکال دولت به سرنیزه (ج 15ص 182) از یکسو و قانونمندی و قانونگرایی از سوی دیگر می دانند و در مورد اخیر ضمن تاکید بر اجرای قانون توسط هر کس به نحو احسن، تدوین قانون اساسی را عامل تداوم پیروزی انقلاب و”تحصیل قانون اساسی را ضامن استقلال کشور” می دانستند (ج 7ص 155و 162)
در رابطه با نوسازی مادی، حضرت امام پیش شرط بازسازی را “ایجاد آرامش توسط ملت در کشور بدون اتکال به قدرت دیگری. (ج 15ص 182) و پرهیز از طرح مسائل فرعی و شخصی و اختلاف برانگیز (ج 6 ص 85و86) می دانستند. و در سایه وجود چنین آرامش، بسیج توده های مردم در راستای حفاظت از انقلاب را ضروری می دانستند و پشتیبانی ملت از نیروهای نظامی و قوای مسلح و پیونه میان آنان را شرط عمده کارایی “استراتژی بازدارندگی مردمی” قلمداد می نمودند. (ج 15 ص 107 و145و200)
6- تقویت و توسعه تبلیغات داخلی و خارجی
از آنجا که امام خمینی هدف انقلاب را همانا “نفی سلطه فرهنگی اجنبی و نشر فرهنگ غنی اسلامی” (ج 6ص 219) می دانستند، معتقد به خنثی سازی تبلیغات سوء بیگانگان واستعمارگران از یکسو (ج 17ص 25و157) و تقویت تبلیغات اسلامی جهت صدور انقلاب و تبلیغ فرهنک اسلامی و آگاه سازی ملل مسلمان جهان در راستای متکی بودن کشورهای اسلامی و مستضعفان جهان به قدرت اسلامی خویش از سوی دیگر بودند. (ج 15ص 62) .
در رابطه با خنثی سازی تبلیغات دشمنان استکباری، حضرت امام بر اعتماد به نفس و خود اتکایی تاکیدی عمده دارند (ج 8ص 76) . زیر خودباوری و اعتماد به خویشتن در اثر خودسازی، تربیت وتقویت ایمان است و موجب تاثیرناپذیری مسلمانان از جوسازان خداشناس و عدم خودباختگی در مقابل تبلیغات سوء آنان می شود. (ج 16ص 49وج 17ص 25)
در خصوص تقویت تبلیغات داخلی، امام خمینی بر اصلاح مطبوعات و ایجاد تحول فرهنگی از طریق غربزدایی به منظور حفظ ام القرای جهان اسلام تاکید داشتند. (ج 6 ص 153و91) و در رابطه با تبلیغات خارجی، ایشان بر ایجاد ارتباط مسلمانان جهان اعم از شیعه و سنی و ایجاد نیروی قدرتمند متشکل در برابر استعمارگران، حضور در محافل مشارکت بین المللی و استفاده از حج به عنوان عنصر تبلیغی و جهت رساندن پیام اسلام به ملت های مظلوم جهان تاکیدی ویژه داشتند (ج 17 ص 29وج 15ص 190) از سوی دیگر ایشان ضمن اهمیت قائل شدن برای نقش و کارکرد مساجد کشورهای اسلامی در صورت عدم عزلت و کناره گیری آنان در مورد مسایل مختلف سیاسی (ج 17ص 54)، صدور انقلاب اسلامی را در گرو ارتباط هر چه بیشتر با مسلمانان و فعال کردن نقش مساجد در کشورهای اسلامی به عنوان پایگاههای نهضت می دانستند.
7- حفظ ایران به عنوان ام القرای جهان اسلام
امام خمینی ضمن تاکید برآموزه “بنای اسلام در یک کشور” معتقد بودند که رسالت ام القرای امت طرفینی است بدین معنی که با توجه به حمایت انقلاب اسلامی از مستضعفان و محرومان و ملل اسلامی، مقتضی است مستضعفان جهان نیز بر حفظ انقلاب اسلامی ایران به عنوان نقطه بروز مخالفت و مرکز شروع مخالفت با ابرقدرتها اهتمام نمایند (ج 15ص 117) . بنابراین مستضعفان جهان که در زیر سلطه قدرتی شیطانی هستند باید همواره سعی در حفظ انقلاب اسلامی ایران به عنوان کانون مبارزه و نقطه مخالفت با ابرقدرتهای جهان داشته باشند زیرا رکود این مرکز و نقطه مبارزه منجر به شکست اسلام و مستضعفان جهان در تمام ممالک اسلامی خواهد شد. (ج 15 ص 190)
آسیب شناسی انقلاب اسلامی
در این مبحث، به آن قسمت از سخنان امام خمینی اشاره می شود که در مورد عوامل شکست انقلاب بیان شده است. از دیدگاه امام راحل فقدان عوامل موجده نهضت همانا علت مبقیه آنست به گونه ای که انحراف نهضت از اهداف خود منجر به آن می شود که از انقلاب صرفا نامش باقی بماند (ج 15ص 222) . در این رابطه حضرت امام به عواملی از قبیل انحراف از ارزشهای اسلامی و اخلاقی، اختلاف و تفرقه، بی تفاوتی سیاسی، خودباختگی در مقابل فرهنگ غرب و تبلیغات بیگانگان و اهمال در تبلیغ اسلام، سوء مدیریت، وابستگی، تحریف تاریخی آرمانها و ارزشهای انقلاب محبوس شدن انقلاب در کشور اشاره دارند که تفضیل آنها در پی می آید.
1- انحراف از ارزشهای اسلامی و اخلاقی
امام خمینی بر این اعتقادند که یکی از عوامل شکست انقلاب اسلامی تقلیل اهداف نهضت به اهداف مادی، جایگزین شدن ضدارزشها به جای ارزشها و اعتقادات، تحریف آرمانها و ارزشها و گرایش به راحت طلبی و تجمل گرایی است (ج 15ص 45و 46) .
امام خمینی ضمن هشدار در این رابطه می فرمایند: “مگر این انقلاب برای این بوده که یک خانه ای به مردم بدهد؟ یک کسب و کاری برای مردم ایجاد بکند؟ این انقلاب برای خدا بوده است و برای اسلام” (ج 13 ص 29) . از اینرو غفلت از مقصد را مایه توقف نهضت می دانند (ج 7ص 8و9) و در این رابطه ترویج جدایی دین از سیاست را انحراف عمده از آرمانهای انقلاب تلقی می نمایند (ج 15ص 202) در این رابطه، امام خمینی به زمامداران انقلاب نیز هشدار می دهد که مبادا برای حکومت کردن به جای خدمتگزاری ارزش قائل شوند و تعصبات و خودخواهی ها را دخالت دهند چرا که آنوقت است که انقلاب آسیب می بیند و خارجی ها به زمامداران حکومت اسلامی طمع می کنند. (ج 16ص 265) از اینرو غفلت از ملت، نبودن به فکر محرومین و اغوای کارگزاران برای مصالح شخصی و نه مصالح ملت را از عوامل تضعیف انقلاب می دانند. (ج 19 ص 104)
از سوی دیگر، امام خمینی (ره)، انحراف فرهنگی و اخلاقی را نیز از عوامل شکست انقلاب قلمداد می نماید و معتقد است رواج شهوترانی و فساد اخلاقی در جامعه و بویژه در دانشگاهها، نفوذ فرهنگ بیگانگان در جامعه و ترویج روز افزون فرهنگ فاسد استعماری در میان جوانان موجب آن می شود که مردم از آرمانهای انقلاب غفلت نماید و دیگر به فکر مبارزه با استبداد واستعمار نباشند. از اینرو امام خمینی (ره) بر ضرورت تهذیب نفس برای جلوگیری از آسیب دیدن انقلاب تاکید می نمایند. (ج 15 ص 45، 46و205، ج 19ص 22- سخنان امام از 25/2/43و 6/2/1350)
2- اختلاف و تفرقه
امام خمینی یکی از عوامل شکست انقلاب را بروز “اختلاف و تفرقه در میان انقلابیون” (ج 11ص 230) و نیز “جدایی بین دولت و ملت” (ج 15ص 85) می دانند. ایشان معتقدند “ایجاد تفرقه بین اقشار مختلف ملت و بسط اختلافات جزئی راهی برای بازگشت اجانب است.” (ج 7 ص 99) و در این رابطه در مورد توطئه اتحاد نیروهای نفاق و سیاست باز برای ایجاد اختلاف بین ملت و روحانیت، میان تشیع و تسنن و ایجاد تفرقه بین دانشگاه، حوزه، روحانی و دانشجو و بطور کلی جناح بندیها و گروه بازیها و ایجاد تفرقه میان مبارزین اسلامی هشدار می دهند. (ج 17 ص 29، ج 8ص 40، ج 11 ص 63 و ص 196) از سوی دیگر امام خمینی مهمترین تفرقه را جدایی دین از سیاست، اختلاف میان مردم و روحانیت و یا دولت و ملت می دانند (ج 15 ص 202) و معتقدند تفرقه و عدم تفاهم ملت و روحانیون موجب عدم تداوم انقلاب می شود و می فرمایند: “اگر بخواهند ملت را تحت سلطه بیاورند باید مردم را از روحانیون جدا کنند. (ج 12ص 106 و107) . ایشان مهمترین آفت انقلاب را انزوای روحانیت و کنار گذاشتند شدن آنان از صحنه می دانند در مورد توطئه هایی که برای بدبین کردن دانشگاهی ها به روحانیت و بدبین کردن روحانیت به دانشگاه صورت می گیرد هشدار می دهند و این اختلاف را از ضعف ایمان می دانند (ج 17ص 54)
3- بی تفاوت سیاسی
امام خمینی دلسردی و کنار رفتن انقلابیون از صحنه پس از وقوع انقلاب را از آسیب های انقلاب برمی شمردند و توده های مردم را از بی تفاوتی و دلسردی نسبت به نهضت، پرداختن به گرفتاریهای شخصی و عدم پاسداری از ثمرات انقلاب و خون شهیدان برحذر می دارند. (ج 16ص 47، 7 ص 8، 9، ج 25، ج 15ص 202) و می فرمایند: “آنها (تفاله های رژیم سابق یا طرفداران امریکا یا شوروی) مسائل را یک جوری مطرح می کنند که ملت ما را ازاین انقلاب دلسرد بکنند” (ج 13ص 29) از اینرو، ایشان ضعف در برابر مشکلات (ج 16ص 88) و عدم دخالت اقشار جامعه در مسائل سیاسی و عدم نظارت ملت برکارهای مسئولین مملکت و عدم گوشزد نمودن اشتباهات آنان (ج 15 ص 62 و76) را از آفات انقلاب اسلامی می دانند و با تاکید بر اینکه”یاس از جنود ابلیس است و انقلابیون نبایستی یاس به خود راه دهند” آنان را به مشارکت سیاسی و حضور در صحنه فرا می خواند.
4- خودباختگی در مقابل فرهنگ غرب و تبلیغات بیگانگان و اهمال در تبلیغ اسلام
امام خمینی (ره) تاکید بر اهمیت تبلیعات در صدور انقلاب و معرفی حقیقت اسلام ناب محمدی، معتقدند که مهمترین آفت انقلاب اسلامی، ضعف روحیه مردم در اثر تبلیغات سوء و منفی غرب علیه انقلاب است و انقلاب در صورت بی محتوایی و خود باختگی در مقابل فرهنگ و تبلیغات شرق و غرب با شکست مواجه می شود.
از اینرو با تاکید بر ضرورت هوشیاری در مقابل تبلیغات بیگانگان، مردم را از گوش دادن به تبلیغات غرض آلود و دلسردکننده دشمنان انقلاب و اسلام بر حذر می دارند (ج 16 ص 47) . ایشان بر این اعتقادند که ابرقدرتها با بکارگیری دستگاههای تبلیغاتی و دروغپردازی بر ضد ملت ایران و کوچک جلوه دادن مسائلی که به نفع ایران است و بزرگ جلوه دادن مسائلی که به ضرر ایران است (ج 16 ص 184) و نیز با “جلوه دادن محیط ایران به عنوان یک محیط متشنج و نامتعادل” (ج 15ص 196) سعی در سرد کردن ملت مسلمان ایران دارند. از اینرو ضمن هشدار در مورد “تحت تاثیر واقع شدن تبلیغات داخلی نسبت به تبلیغات سوء ابرقدرتها” (ج 16 ص 151) خوف از توطئه ها و ناتوانی در برخورد با رسانه های استعماری جهان را جایز نمی دانند و اظهار می دارند: “آنها باطل خودشان را منتشر می کنند و شما حق خودتان را بیان نمی کنید؟ ” (ج 14 ص 172) و بدینترتیب دستگاههای تبلیغاتی جمهوری اسلامی را از اهمال در پاسخگویی به تبلیغات مسموم شرق و غرب برحذر می دارند و آنان را به هوشیاری در مقابل “اقدامات استعمارگران در جهت مبارزه با انقلاب اسلامی ایران و اسلام و انحراف آن” فرا می خوانند.
5- سوء مدیریت
امام خمینی (ره) یکی از آفات انقلاب را “ضعف فکر و عمل” (ج 19ص 108) می داند که در این رابطه دو نکته را متذکر می شوند:
یکی دخالتهای نابجای مجموعه های مجاور سیستمی و گروههای فراساختاری در امور دولت (ج 19ص 50) و دیگری رخنه عناصر ضد انقلاب یا بی تفاوت یا فاسد، ناسالم و مضر به حال جامعه در ادارات و ارگانها که در مورد اخیر می فرمایند: “اینان غده های سرطانی هستند که برای صحت جامعه باید بیرون آورده شوند” (ج 16ص 24) بنابراین امام خمینی ضمن تاکید بر مدیریت صحیح امور دولتی و اداری، مسئولان و دست اندرکاران جمهوری اسلامی را از “تکرار خطاهای جزئی که به منافقان و استعمارگران بهانه می دهد” برحذر می دارند. (ج 16 ص 11)
6- وابستگی
امام خمینی مهمترین آفت انقلاب را وابستگی فکری و از دست دادن استقلال فکری می دانند و معتقدند: “بایستی تفکر اینکه ما باید از خارج چیز وارد کنیم از سر بیرون کنیم” (ج 14 ص 78) . ایشان ضمن تاکید بر هوشیاری در مقابل استعمار، به مردم ایران در مورد “هجوم تبلیغاتی به ایران که مرکز ثقل اسلامی است” هشدار می دهند. (ج 17ص 29) . از سوی دیگر وابستگی اقتصادی و نظامی به خارج را موجب”تلف شدن ذخایر ملی توسط قدرتهای مجهز و عدم استفاده از این قدرت خدا دادی” می دانند (ج 15ص 117) و در این رابطه مسئولان را از استخدام مستشاران خارجی که موجب اتکاء به دیگران می شود بر حذر می دارند.
7- تحریف تاریخی آرمانها و ارزشهای انقلاب اسلامی
امام خمینی ضمن تاکید بر ضرورت بیدار نگه داشتن نسلهای آینده معتقدند: “باید این نهضت را ثبت کنیم تا سرمشق جوامع و نسل های آینده گردد. لازم است برای بیداری نسل های آینده و جلوگیری از غلطنویسی مغرضان، نویسندگان متعهد با دقت تمام به بررسی دقیق تاریخ این نهضت اسلامی بپردازند و قیام ها و تظاهرات مسلمین ایران را در شهرستانهای مختلف به تاریخ وانگیزه آن ثبت نمایند تا مطالب اسلام و نهضت روحانیت سرمشق جوامع و نسل های آینده شود.” (ج 2، ص…)
8- محبوس ماندن انقلاب در کشور
امام خمینی یکی از آفات انقلاب را عدم صدور و محبوس ماندن آن در درون یک کشور می دانند و در این رابطه در مورد توطئه های دشمنان “به منظور سقوط انقلاب اسلامی ایران به عنوان مرکز و مبدا جنبش” هشدا ر می دهند (ج 15 ص 157) .
گرچه ایشان حفظ ام القری را از اهم واجبات می دانند ولی معتقدند که نهضت نبایستی در ایران راکد بماند. ایشان بر این اعتقادند که استعمارگران با درک خطر صدور انقلاب سعی در “جلوگیری از پایگیری و نفوذ شعله های نهضت انقلابی به مراکز وابسته به خود “دارند (ج 15 ص 201) و خواهان “سرکوب مرکز و مبدا جنبش یعنی ایران برای کنار نشستن سایر جاهای دیگر” می باشند (ج 15ص 202) . از اینرو، امام خمینی (ره) ضمن هشدار در مورد اینکه ابرقدرتها با “قرار دادن حکومتها و مهره های وابسته و ضد دین در منطقه چون اسرائیل و رژیم بعث عراق در جهت مبارزه با اسلام و ایران” (ج 17 ص 31) و “برانگیختن و تشویق حکومتهای منطقه در جهت سرکوب انقلاب اسلامی ایران و ایجاد جنگ و اغتشاش توسط عوامل دست نشانده خود چون صدام” (ج 15 ص 157) ، خواهان مقابله با صدور انقلاب اسلامی هستند، بر ضرورت صدور ارزشها و آرمانهای نهضت و آسیب شناسی منطقه ای انقلاب اسلامی تاکیدی مضاعف دارند.
نتیجه گیری
با عنایت به آنچه گذشت می توان چنین استنباط نمود که حضرت امام (ره) دیدگاهی ژرفانگر و رهیافتی حداکثر در مورد انقلاب اسلامی ایران داشتند و بیشتر بر بعد اسلامی ومعنوی قیام تاکیدی وافر می نمودند. ازاینرو ضمن قائل شدن اهداف معنوی و مقاصد اسلامی برای نهضت، زمینه اصلی بروز قیام را سیاست اسلام زدایی شاه وعلت اصلی پیروزی انقلاب اسلامی را گرایش مردم به اسلام و ریشه دار بودن ارزشهای اسلامی در درون جامعه ایران می دانستند. لیکن اسلامی بودن قیام به هیچ وجه، از دیدگاه امام خمینی، با پرداختن به مسائل مادی و رفاهی منافات نداشت. از اینرو حضرت امام زمامداران حکومتی را به رسیدگی به وضع محرومان و مستضعفان و تامین رفاه و سعادت عامه مردم فرا می خواندند. همچنین تاکید امام (ره) بر اسلامیت مانع از اهتمام به جمهوریت نظام نمی گردید که در این رابطه اصرار ایشان بر اعطای آزادیهای فردی و جمعی بویژه به نهادهای جامعه مدنی چون احزاب، گروههای ذینفوذ و رسانه ها شاهدی بر این مدعاست. با وجود این، کلیه مسائل سیاسی و مادی را فرع بر مسائل اساسی مذهبی و معنوی می دانستند. ضمنا تاکید بر توجه به الطاف خداوندی و عنایات الهی در پیروزی و تداوم نهضت، بردستاوردهای اخلاقی و تحول ادراکی اهتمامی ویژه ای داشتند و معتقد به حفظ معنویت و اسلامیت نظام قبل از هر چیز بودند. از سویی دیگر، با عنایت به اینکه ایشان اقدام به قیام را وظیفه ای شرعی و برای ادای تکلیف می دانستند اصلاح اوضاع کشورهای اسلامی را نیز از نظر دور نمی داشتند و بر صدور انقلاب و ارزشهای آن در میان ملل اسلامی تاکیدی همه جانبه داشتند. ایشان ضمن تاکیدی بر فراوطنی بودن نورمها و ارزشهای اسلامی، ضرورت تثبیت نهضت درام القری را یادآور می شدند و حفظ مبدا جنبش را اقدامی اساسی در جهت تبلیغ اسلام در میان مسلمانان جهان می دانستند که در این رابطه تاکید بیشتر ایشان بر روابط غیر رسمی و بین ملیتی بود و تبلیغ اسلام از طریق دستگاههای دولتی و یا روابط رسمی بین دولتی را در درجه دوم اهمیت تلقی می کردند. به هر حال گرچه امام خمینی بر تحکیم پایگاه ام القری و بنای حکومت اسلامی در یک کشور تاکید داشتند اما محبوس ماندن قیام در یک کشور را آسیبی عمده برای انقلاب می دانستند و بر ضرورت صدور آرمانها و ارزشهای انقلاب و بیدارسازی و آگاهی ملل مسلمان جهان از طریق بازسازی و نوسازی داخلی و اهتمام به تبلیغات خارجی و اتکال به ذات مقدس باریتعالی تاکید می نمودند. امید آنکه اندیشه های آن امام راحل روشنایی بخش محافل علمی و دانشگاهی و بویژه نظریه پردازان انقلاب باشد
بازدیدها: 1