نقش امام حسین سلام الله علیه در احیای امر به معروف و نهی از منکر
یکی از خصوصیات بارز حضرت سید الشهداء سلام الله علیه در میان ائمه اطهار علیه السلام اجمعین، احیای امر به معروف و نهی از منکر است، ولی امر به معروف و نهی از منکر آن حضرت با تمامیامر به معروفها و نهی از منکرها فرق داشت؛ وجه فرق دو جهت بود:
فرق اول: معنای شایع امر به معروف این است که انسان به نماز و روزه و حج وکارهای خیر اعم از واجبات شرعی یا عقلی و یا مستحبات امر کند.
و معنای شایع نهی از منکر هم نهی کردن از معاصی شرعیه، مثل شرب خمر، موسیقی، غنا، زنا، سرقت و سایر گناهان شرعی و قبایح عقلی میباشد. ولی ما موقعی کهدقت میکنیم، میبینیم هیچ معروفی مهمتر از امر به ـ امر به معروف و نهی از منکر ـ وهیچ منکری خطرناکتر از ترک ـ امر به معروف و نهی از منکر ـ نیست.
در نتیجه در برنامههای امر به معروف یک برنامه دیگری بنام «امر به امر بهمعروف» و «امر به نهی از منکر» اضافه میشود.
در برنامه نهی از منکر قسم جدیدی به نام نهی از سکوت و ترک امر به معروفونهی از منکر و برنامه دیگری به نام «نهی از امر به منکر و نهی از معروف» اضافهمیشود.
امر به معروف و نهی از منکر دوری
این امر به معروف و نهی از منکر که به خود تعلق میگیرد و ما آن را «امر به معروفو نهی از منکر دوری» مینامیم. البته بر خلاف دوری مشهور که محال از فرض وجودشعدمش لازم میآید.
دور مسئله ما بر عکس علت بقا و مانع از نابودی امر به معروف و نهی از منکراست. توضیح این که هر تشکیلاتی اگر فقط ناظر به غیر باشد و چنان به اصلاحمؤسسات دیگر بپردازد که هیچ وقت برای اصلاح خود نداشته باشد، حتماً محکوم بهنابودی است. لذا میبینیم در تمام کشورها قوه قضائیه که به جنایات و خیانتهای تماماقشار مملکت و ادارات و مؤسسات و حتی قوه مقننه و مجریه میپردازد، یک تشکیلاتیهم به نام «دادسرای انتظامی قضات» وجود دارد که به خیانتها، جنایتها و اتهاماتاعضای همین قوه قضائیه رسیدگی میکند که اگر ترس از این دادسرا نبود در مدت کمیبه قدری خیانت و حکم به ناحق، احقاق باطل و ابطال حق زیاد میشد که به طور کلی قوهقضائیه متلاشی میشد.
هم چنین «سازمان اطلاعات و امنیت» هر کشوری یک تشکیلاتی در داخل آندرست میکند به نام «ضد اطلاعات» یا اسم دیگر که وظیفه آنها تحقیق و کشفخیانتهای مأمورین اطلاعات میباشد. نیروهای انتظامی گروه خاصی دارند برای کنترلمأموران انتظامی و جلوگیری از بینظمی و خیانت آنها و قوه مقننه (مجلس) نیز احتیاج بهمؤسسه و سازمانی دارد که مراقب قوانین و قانونگذاران باشد که در کار خود خیانت و مسامحهای نکنند که آن را شورای نگهبان مینامند.
اصولاً هر فرد یا جماعت یا دولت یا مؤسسهایکه معصوم نباشد از وجود یکنیروی مراقبت کننده بی نیاز نیست، بلکه احیاناً این دور به تسلسل منجر میشود، یعنیآن دوّمی هم زیر سؤال رفته و محتاج کنترل از ناحیه نیروی سوم و چهارم و… میباشد.ولی چون خارج از غرض ما است فعلاً ما در مقام بیان آن نیستیم.
معاصی دوری
شیخ انصاری در بحث غیبت در ضمن اقسام افعالی که گفتن آنها نقص باشدبرای مؤمن و برای گوینده غیبت حساب شود، فرموده «… و یا در کارهای مربوط به دین اورا غیبت کند – مثل این که بگوید او دزد و دروغگو است – او از غیبت باکی ندارد و به آبرویمردم صدمه میزند…»، یعنی غیبت کردنش این باشد که به مؤمنی غیبت کردن رانسبت دهد.
هم چنین گاهی مؤمن را به «تهمت زدن» متهم میکند، یعنی مؤمنی که اصلاً بهکسی تهمت نمیزند بگوید «او اهل تهمت است» یا مؤمنی را سبّ کند به عنوان «ایفحاش، ای وقیح، ای بی آبرو».
به هر حال اگر برنامه امر به معروف ونهی از منکر تبدیل به یک تشکیلات وادارهای بشود حتماً محتاج یک اداره کنترل کننده خواهد بود که نگهبان استمرار فعالیتاین اداره باشد که به تدریج مسئولین اصلی امر به معروف و نهی از منکر در اثر تنبلی،کسالت، راحتطلبی و ترس از ضرر غیر عقلانی یا فوت منافع، آن را به کلی ترک یا ازکمیت و کیفیت آن نکاهند و در نتیجه آن امر به معروف و نهی از منکری که خدا و پیغمبرو ائمه معصومین : دستور دادهاند محقق نمیشود. شاید این بیان یکی از جوابهایشبههای باشد که در باب امر به معروف و نهی از منکر گفته شده است.
شبهه تعارض بین آیات قرآن
قرآن در بعضی آیات امر به معروف و نهی از منکر را وظیفه همه امت اسلامی قرارداده و میفرماید: (کنتم خیرَ امّهٍ اُخرجت للنّاس تأمرون بالمعروف و تنهون عنالمنکر…)؛ شما بهترین امتی بودید برای مردم ظاهر شدید که امر به معروف و نهی از منکرمیکردید…
و باز در آیه دیگر میفرماید: (المؤمنون والمؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرونبالمعروف و ینهون عن المنکر…) مردان و زنان مؤمن هر کدام سرپرست دیگری است که امر به معروف و نهی ازمنکر کنند…
در آیات دیگر امر به معروف و نهی از منکر را وظیفه گروه خاصی قرار داده:(ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر…). از شما گروهی باشند که به سوی خیر دعوت کنند و امر به معروف و نهی از منکر رابه جا بیاورند.
در این جا بعضی از مفسرین گفتهاند بین این دو سنخ آیات تعارض ظاهریهست.
تکلیف عام و خاص
البته جواب اصلی این است که به جهت اهمیت امر به معروف و نهی از منکر،خدای سبحان به وجوب کفایی عمومی اکتفا نکرده، بلکه فرمان داده که گروهی از امتاسلام شغل و مسئولیت دائمی آنها امر به معروف و نهی از منکر باشد، ولی ممکن استجواب دیگری از شبهه مذکور داده شود که امر به همه معروفها وظیفه عموم مسلمین یامؤمنین است؛ چنان که در آیات قسم اول ذکر شده، ولی آیه قسم دوم که فقط یک گروه ازمسلمین را موظف میکند، موضوع حکم آن مطلق امر به معروف و نهی از منکر نیست،بلکه امر به امر به معروف و نهی از منکر و نهی از ترک امر به معروف ونهی از منکر – یانعوذ بالله – امر به منکر و نهی از معروف میباشد.
البته بین این دو جواب منافاتی نیست، زیرا همان گروهی که خود را برای امربهمعروف و نهی از منکر ممحض کردهاند علاوه بر امر به تمام معروفهاییکه دیگرانقصور یا تقصیر میکنند، نسبت به احیای سنت یا عظمت امر به معروف و نهی از منکر ومبارزه و جهاد با کسانیکه به هر نحوی در ضعف یا زوال تدریجی یا دفعی آن سهمیدارند قیام میکنند، و در درجه اول خود به این دو واجب مهم امر و از مزاحمات آن نهی وبالاخره آن را احیا و مسلمانان را به آن وادار میکنند. سپس در سایه راه افتادن ایندوسنت حسنه، بقیه معروفها اجرا و منکرها نابود خواهد شد و بدون شک اینمعناوظیفه اصلی این گروه خاص از امت است که در آیه (ولتکن منکم امه…) ذکرشدهاند.
فرق دوم: این است که خدای سبحان در قرآن نقل میکند که برای حضرتموسی اولین صفت از اوصاف پیامبر آخر الزمان همین دو صفت را ذکر کرده و میفرماید:(الذین یتّبعون الرسول النبی الامّی الذی یجدونه مکتوباً عندهم فی التوراه والانجیلیأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر…)
کسانی که پیروی میکنند از پیامبر خبر دهنده (از جانب خدا) که درس نخوانده همان کسی که اسم او را در تورات و انجیل که نزد آنان هست نوشته مییابند که او امر به معروف و نهی از منکر میکند…
معلوم است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دو کار انجام داد: یکی این که خود امر به معروف و نهی از منکر کرده، دوم این که گروهی تربیت کرد که شغل آنان امر به معروف و نهی ازمنکر بود و این خود یک مسئله مهم در هر کار خیر و شر است که علاوه بر ایجاد آن یک حالت مولّد ایجاد شود، یعنی هر نسلی از بین رفت در نسل بعد هم گروهی آمر به معروف و ناهی ازمنکر جایگزین نسل قبل باشد.
اکنون وقت آن رسیده است که بعد از این مقدمه نسبتاً طویل، برنامه امر به معروفامام حسین سلام الله علیه را بیان کنم:
حضرت سید الشهداء سلام الله علیه در زمانی قیام کرد که هم سایر معروفهای اسلامی وانسانی در معرض فراموشی قرار گرفته و احیاناً تبدیل به منکر شده بود و هم خود امر بهمعروف و نهی از منکر به کلی رو به زوال میرفت.
لذا آن حضرت در آن مدت کم و خفقان شدید به چند نوع امر به معروف و نهی ازمنکر قیام کرد:
۱ ـ امر به معروف و نهی از منکر عادی
امر به معروفهای متعارفی – مثل نماز، روزه، حج، سایر دستورات دینی و احکامعقلی ونهی از توبیخ هر عقیده یا عمل یا قولی که مخالف شرع باشد – مینمود؛ مثلاًکسی نزد آن حضرت غیبت یک مؤمنی کرد، حضرت فرمود: ای مرد از غیبت خودداریکن، زیرا غیبت خوراک سگهای جهنم است. یا مردی به حضور آن حضرت رسید وپیش از سلام گفت: عافاک الله؛ خدا شما را سلامت بدارد، حضرت فرمود: خدا تو را عافیتدهد، السلام قبل الکلام؛ سلام پیش از سخن گفتن است، بعد فرمود: تا کسی سلام ندهداجازه ندهید با شما سخن بگوید.
۲ـ امر به معروف نسبت به امر به معروف
امر به معروف نسبت به امر به معروف و نهی از منکر و نهی از منکر نسبت به ترکآن دو یا امر به منکر و نهی از معروف.
حضرت سید الشهدا سلام الله علیه خطبه مفصلی در مکه ایراد فرمود که اکثر بزرگان صحابهو علمای اسلام حاضر بودند و بیشتر این خطبه در باره امر به معروف و نهی از منکر است.
در این خطبه میفرماید: «و قال – (المؤمنون والمؤمنات بعضهم اولیاء بعضیأمرونبالمعروف و ینهون عن المنکر) فبدء الله بالامر بالمعروف و النهی عنالمنکردعاء الی الاسلام…؛ خداوند فرموده مردان و زنان مؤمن سرپرست یک دیگرندامربه معروف و نهی از منکر میکنند. پس ما میبینیم که خداوند با امر به معروفونهیاز منکر به عنوان دو واجب آغاز کرده، زیرا خدا عالم بود که هرگاه امر به معروفونهیاز منکر عملی شود همه واجبات آسان میشود، زیرا آن دو دعوت به اسلامهستند».
باز در مقام بیان هدف از قیامش فرمود: «همانا من به علت خوش گذرانی و افراطدر شادی و یا به قصد تبه کاری و ستم کاری قیام نکردم، بلکه فقط در جست جوی اصلاحدر امت جدم قیام کردم، قصدم این است که امر به معروف و نهی از منکر بکنم و به سیرهجدم و پدرم علی عمل کنم…» .
چنان که میبینیم آن حضرت هدف از قیامش را امر به معروف ونهی از منکرمعرفی میکند، بلکه ظاهر کلامش این است که سیره پدر و جدش هم همین عملبودهاست. این همان مسئله امر به معروف دوری است که گفتیم. گاهی مهم ترین وظیفهانسان در باب امر به معروف، یعنی مهمترین معروف ترک شده که احتیاج به احیا داردخود امر به معروف و نهی از منکر است که هیچ معروفی بالاتر از آنها نیست تا آن جا کهامیر مؤمنان(ع) در عظمت آن میفرماید: «تمام کارهای خیر و جهاد در راه خدا در برابرامر به معروف و نهی از منکر نیست، مگر مانند قطره کوچکی در مقابل اقیانوس بزرگی واز آن برتر، کلمه حقی است نزد پیشوای ستمگری.».
هیچ منکری مهم تر از ترک آن دو و سکوت در برابر ترک معروف و فعل منکر، یاشیوع امر به منکر و نهی از معروف نیست. لذا حضرت هم جان خود را به احیا و امر به اینمعروف و محاربه آن مصروف کرد.
۳ـ امر به معروف نسبت به علمای امت
امر به معروف نسبت به علمای امت است که این را حضرت بزرگترین مسئولیتخوداحساس میکرد و این وظیفه مهم را در جاهای مهمی از کردار و گفتار آن حضرتمتجلّی میبینیم که صریح ترین آنها خطبهای است که در مِنی’ ایراد فرمود که بیشتر آنخطاب به علمای دینی مهاجر و انصار و سایر علما و فقهای آن زمان بود.
خطبه تاریخی حضرت سید الشهدا سلام الله علیه
آن حضرت فرمود: «ای مردم عبرت بگیرید از بدیادکردن خدا از علمای یهود.»
اولیای خود را پند میدهد آن جا که فرمود: «چرا مردان خدا و علمای یهود، آنها (یهودیان) را از سخن گناه و خوردن حرام باز نمیدارند؟ چقدر زشت است کاریکه اینعلمای یهود میکنند» و فقط به این جهت خدا عیب آنها را اظهار فرموده که آنان(علمای یهود) مقابل چشم خود میدیدند که عمل منکر و فساد مرتکب میشوند، ولیآنان را از آن فساد و منکر نهی نمیکردند، به سبب آن چیزیکه از آنان ظالمان میگرفتندو از آنان میترسیدند، در حالی که خداوند میفرماید: «از مردم نترسید، از خدا بترسید…» .بعد، ای حاضران! شما جماعتی هستید که به علم مشهورید و به نیکی یاد میشوید و بهخیرخواهی معروف هستید به سبب خدا در دلهای مردم هیبت دارید، که افراد باشخصیت از شما هراسان و افراد ناتوان در مقابل شما احترام کنان. کسانی که شما از آنهابرتر نیستید و حقی بر آنها ندارید، شما علما در راه حوائج مردم وساطت میکنید وقتی کهاز عهده آن برنیایند.
شما با هیبت پادشاهان و یا بزرگواری اشراف راه میروید. مگر نه این است کههمه اینها را به سبب این که مردم از شما انتظار دارند (که به وظیفه الهی قیام کنید) بهدست آوردهاید؛ اگر چه شما از بیشتر وظائف الهی کوتاهی میکنید. پس شما در حقپیشوایان استخفاف کردید، شما حق افراد ناتوان را تباه و حق خودتان را به خیال خودتانمطالبه کردید، شما نه در راه خدا مالی صرف کردید و نه جان خود را در راه کسیکه شما راآفریده به مخاطره انداختید و نه در راه خدا با خویشاوندان خود دشمنی کردید. شما از خدابهشت و همسایگی پیامبران و در امان بودن از عذاب توقع دارید.
ای کسانی که ازخدا توقع بیجا دارید! من ترسیدم عذابی از عذابهای خدا بر شمانازل شود، زیرا به خاطر کرامت خدا به مقامی رسیدید که از دیگران برتر شدید و مورداحترام قرار گرفتید و شما به خاطر خدا در میان بندگانش مورد احترام قرار گرفتید.
در حالی که شما میبینید که پیمانهای خدا گسسته شده و شما اصلاً از این حادثهوحشت نمیکنید، ولی برای گسستن پیمانهای بعضی از پدرانتان ناراحت میشوید.
پیمان رسول خدا کنار زده شد و کوران و لالها و زمین گیرها در شهرهابیسرپرست ماندهاند و شما به آنان ترحم نمیکنید، نه مقام خود را میشناسید و نه کاریکه وظیفه مقام شما است انجام میدهید، ولی با دورویی و تملق نزد ستمکاران آرامشپیدا میکنید، تمام آنچه خدا به شما فرمان داده – از قبیل نهی از منکر دیگران و نهی ازمنکر بین خودتان – غافلید. مصیبت شما از همه مردم بزرگتر است، به جهت آن مقامعلمایی که شما ادعا میکنید، اگر ظرفیت آن را داشته باشید و این به سبب این است کهجریان امور اجتماع و احکام آن در دست علمای الهی است که، امانت داران حلال و حرامهستند.
اکنون این مقام از شما گرفته شده، زیرا از اطراف حق پراکنده شدهاید. بعد از اینکه دلیل واضح به شما رسیده، هر کدام در زبان خود سخنی گفتهاید و اگر شما به اذیتظالمان صبر میکردید و در راه خدا مشقتِ این وظیفه را بر خود هموار مینمودید کارهایخدا بر شما عرضه میشد و از شما صادر میگردید، ولی شما ستم کاران را به خود راه دادیدو کارهای خدا را به دست آنان سپردید تا آنان کارهای شبهه ناک و راههای شهوترانی راادامه دهند. فرار شما از مرگ و علاقه زیاد شما به این زندگانی دنیا – که بالاخره از شماجدا خواهد شد – آنان را بر شما مسلط کرده، پس شما ناتوانها را به دست آنان سپردید.خدا درباره آنچه با هم نزاع داریم حاکم و در آنچه بین ما پیدا شد قاضی میباشد»
هنگام ایراد این خطبه اکثر علمای اسلام مانند عبداللهبن عباس، عبداللهبن عمر،جابر بن عبدالله انصاری، محمد حنفیه، عبدالله بن زبیر و سایر بزرگان علمای آن عصر درپای منبر آن حضرت حاضر بودند.
حضرت در این خطبه علمای امت را مسئولین اصلی حوادث خیر یا شرّ عالماسلامی معرفی کرده و وظیفه اصلاح حکام و زورمندان و دفاع از بیچارگان را به عهدهآنان میگذارد. به عبارت واضحتر: امر به معروف و نهی از منکر خود را متوجه علمایاسلام میکند، ولی بزرگترین معروفیکه آنان را به آن امر میکند، همان امر به معروف ونهی از منکر و خطرناکترین منکری که از آن میترساند، ترک این دو وظیفه یا تبدیلآن به عکس است، یعنی امر به منکر و نهی از معروف.
۴ ـ امر به معروف نسبت به حاکمان و طاغوتها
امر به معروف نسبت به حاکمان و زورمندان و طاغوتها. مظاهر این قسم درزندگی آن حضرت زیاد است، ولی خود چند قسم است: گاهی حضرت علمای امت راتحریض میکند تا زورمندان را از محاربه با دین و فساد و ظلم باز دارند و نهی از منکرکنند (که نمونه آن را در قسم سوم نقل کردم.)
زمانی هم آن حضرت مستقیماً به خود آن ظالم یا نماینده او جنایتها و منکراتاو را گوشزد میکند.
آن حضرت خطاب به مروان فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون».
یعنی اسلام مرده است و بعد بلافاصله فرمود: «سلام مرا به اسلام برسان، بهجهت این که به سرپرستی کسی مثل یزید مبتلی شدهاند…»
حضرت در ضمن صحبتهایی که بین او و برادرش محمد حنفیه واقع شد ومحمد از او خواست که به یمن یا مناطق کوهستانی و مکه و امثال آن پناهنده شود، درجوابش فرمود: «برادر! به خدا قسم اگر در دنیا پناه گاه و جایی پیدا نشود باز هم اصلاً بایزید بیعت نخواهم کرد».
موقعیت انبیا مقابل پادشاهان
این نوع امر به معروف (امر به معروف نسبت به زمامداران اجتماع و سردمداراندولتها و ملتها) چه به عنوان شاه و رئیس جمهور چه به عنوان رئیس قبیله و رئیسحزب و غیر اینها جزء مهمترین برنامههای همه انبیا و ائمه: و علمای ربانی رضوانالله علیهم در طول تاریخ بوده است.
در سال ۱۳۹۲م. مقالهای تحت عنوان «المواقف الموحده من الباطل» یعنیموقفهای همسان انبیاء در مقابل باطل که در مجله عربی الهادی (شماره ۴ سال اول)چاپ شد که در آن همین قسم امر به معروف و نهی از منکر را مورد بحث قرار داده و اثباتکرده بودیم، سیره همه انبیاء؛ به خصوص پیامبران اولواالعزم: بر این جاری شده بودکه اول به سراغ سردمداران اجتماعات که منشأ اصلی ترک «معروفها» و شیوع منکرهابودند بروند.
در آن مقاله چنین آمده:
«اما در آیات که به ترسانیدن مردم از عذاب خدا مشتمل است نمیبینم که بهصنف خاصی منحصر باشد. همان طوری که پیدا نکردیم دلیلی بر این که گروه خاصی ازمردم از عمومات احکام الهی مستثنا باشد، بلکه پیامبران برای ترسانیدن تمام بشر، بهخصوص صاحبان نفوذ و قدرت و بالاخص پادشاهان و فرعونها و طاغوتها که برمقدرات مردم مسلط بودند، مأموریت داشتند. ما میبینیم حضرت ابراهیم خلیل، اول باپادشاه زمانش (نمرود) احتجاج میکند ـچنان که در آیه ۲۵۸ سوره بقره آمده – و حضرتموسی اول که به نبوت مبعوث شد تمام همتش را متوجه فرعون کرد تا خیالات باطلادعای خدایی را که همراه با آن جبروت و دیکتاتوری بود باطل کند و بعد از نزول وحیاولین مأموریت حضرت موسی این بوده: (اذهبا الی فرعون انه طغی) بروید به سویفرعون، زیرا او طغیان کرده است.
حضرت داود مأمور به جنگ با کفر و طغیان جالوت میشود. موقف حضرت عیسیدر مقابل طغیانگران بنیاسرائیل به جایی رسید که تصمیم گرفتند او را به دار بزنند.
حضرت یحیی چنان در مقابل پادشاه هرزه و بیعار مقاومت کرد که سر از تنشجدا کردند… بهترین شاهد روش پیامبر ما حضرت خاتم انبیا صلی الله علیه و آله و سلم با خوش گذرانها وسردمداران قریش و اهل مکه و رؤسای قبائل حجاز و نجد و یمن میباشد که شدیدترینموقف را داشت و آنها تندترین تصمیمات را نسبت به او اتخاذ و به مورد اجراگذاشتند».
علت نوشتن مقاله این بود که بعضی از پیامآوران اسلامهای جدیدی که غرب آنها را یکی پس از دیگری هر کدام با اسلام جدیدی برای ما میفرستد با لحنی اهانتآمیز تمام پیامبران الهی و به خصوص چند نفر اولوا العزم را به طرفداری از اصحاب زور و زر متهم کرده بود، به دلیل این که حضرت موسی علیه السلام به جای این که به ملّت بدبخت بنیاسرائیل توجهی کند اول به سوی فرعون رفت و حضرت ابراهیم علیه السلام به طرف نمرود و حضرت عیسی علیه السلام به سوی جباران بنیاسرائیل و هیچ کدام به فکر بردگان و مستضعفان و تودههای محروم نبودند.
تنها محمد صلی الله علیه و آله و سلم بود که مستقیماً به سراغ بردگان و مستضعفان آمد و آنان را نجاتداد… .
این خلاصه برداشت ایشان از سیره تبلیغی انبیای عظام و سفیران معصوم و هدایتگران راه حق است.
ما فعلاً در صدد بیان ایرادات نویسنده نسبت به دین و پیامبران نیستیم فقط تعجب میکنم از دو غفلت واضح یکی این که ایشان تهدید و دعوت به حق و امر بهمعروف و نهی از منکر و اهانت و شکستن بتهای طاغوتها را طرفداری از آنها شمرده و دفاع از حقوق بردگان و مطالبه حقوق آنان از زر و زورمداران را که قرآن مکرر از زبان همین پیامبران نقل میکند مصداق بی اعتنایی به بردگان و بی تفاوتی نسبت به آنانحساب میکند.
وقتی خدای سبحان به حضرت موسی علیه السلام و هارون علیه السلام خطاب میکند که (فأتیاه فقولا انارسولا ربک فارسل معنا بنی اسرائیل و لا تعذّبهم) بروید به سوی فرعون به او بگوئید ماهر دو فرستادگان پروردگار تو هستیم بنی اسرائیل را با ما بفرست و آنان را شکنجه نکن.به قول ایشان خدای سبحان در این دستور حضرت موسی را به طرفداری از فرعون و بیاعتنایی به مستضعفان مأمور میکند.
این که حضرت ابراهیم سلام الله علیه، بتهای نمرود را میشکند و خود را در معرضبزرگترین حریق تاریخ عالم قرار میدهد این طرفداری از نمرود و جنگ حضرت داود باجالوت ترجیح طاغوت بر مستضعفان و درگیری حضرت عیسی سلام الله علیه با ستمگران مقتدر بنی اسرائیل برای نجات مستضعفان از مصادیق بی اعتنایی به طبقات محروم است!
حدیث مجعول
از اول عالم تا زمان حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه کسی مانند آن حضرت مقابلطاغوتها ایستادگی نکرد و صلابت نشان نداد و یقیناً تا روز قیامت هم کسی مثل اونخواهد آمد؛ چنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «لا یوم کیومک یا حسین» و امیرمؤمنان وامام مجتبی سلام الله علیه فرمودند: «لا یوم کیومک یا اباعبدالله؛ هیچ روزی مثل روز تو نیست یااباعبدالله» یعنی هیچ کس با این صلابت مقابل کفر و گمراهی و تحریف دین و ستمگریمقاومت نکرد و هیچ پیامبری در راه امر به معروف و نهی از طاغوتهای زمان خودکارشان به شهادت همه مردان حاضر و اسارت همه زنان و کودکان با آن شرایط منحصربه فرد نکشید.
همان طوری که امام حسین منحصر به فرد است عاشورا و کربلا هم منحصر بهفرد است. حقیقت این است که جمله مشهور «کلّ یومٍ عاشورا و کلّ ارضٍ کربلا؛ هر روزیعاشورا و هر زمینی کربلا است» جملهای است که علاوه بر این که در هیچیک از مدارک وکتب معتبره، حتی با سند ضعیف یا بدون سند هم وجود ندارد.
چند معصوم به کذب آن شهادت داده و فرمودهاند: «نه کربلا همتا دارد و نه عاشوراو نه امامحسین سلام الله علیه ».
۵ ـ امر به معروف و نهی از منکر با شهادت و اسارت
آنچه در زمان سیدالشهدا سلام الله علیه به تدریج تبدیل به یک فرهنگ اجتماعی و سپسفرهنگ دینی پیروان خلفا شده بود این بود که خلیفه یا به علت قداستش یا ابّهت وعظمتش یا به جهت زور و زرش ما فوق قانون است و هر جنایتی بکند کسی حق اعتراضندارد و از همه عمومات امر به معروف و نهی از منکر مستثنی است.
گاهی عظمت انحراف و گمراهی مردم از یک سو و رسوخ آن در اعماق ایمان و فرهنگ آنها از سوی دیگر، چنان این سرطان دینی و اجتماعی را بیعلاج میکند که خطابه و صحبت و قرائت قرآن و حدیث و موعظه سر سوزنی در مقابل هوا و هوس و جاذبههای کفر تأثیر نخواهد داشت. در چنین موقعیتهایی جز یک اقدام متهورانه و عملیاتی جنون آمیز ـ در نظر مردم ـ راهی وجود ندارد.
مثلاً در جریان گوساله سامری که قرآن میفرماید: (واشربوا فی قلوبهم العجْلبکُفْرهم) در اثر کفر، محبت گوساله در اعماق دل آنها نفوذ کرده بود. اگر حضرتموسی سلام الله علیه تمام تورات را میخواند و یا هر روشی در هدایت بنی اسرائیل و بیان عظمتگمراهی آنها پیش میگرفت مؤثر نبود، فقط یگانه راه این بود که توراتی که با همان الواحش از طرف خدا نازل شده بود بر زمین بیندازد که (القی الالواح) و حضرت هارون که شریک رسالت او و برادرش بود موی سر و ریش او را گرفته در مقابل دشمن بکشد که او بگوید: (یابن امّ لا تأخذ بلحْیتی ولا’ برأسی) برادر! موی سر و ریشمرا نگیر.
بلی، جز با این عمل شبه جنون با هیچ بیانی عمق فاجعه گمراهی و عظمتانحراف دینی را نمیشد بیان کند و در زمان امام حسین سلام الله بزرگی این اقدام از این سنختحقق پیدا کرد.
این فرهنگ دینی که با غریزه هوا و هوس و راحتطلبی مردم هم مطابق بود،چنان در اعماق وجدان آن مسلمان نماهای تابع مکتب خلفا رسوخ کرده بود که ممکننبود با هیچ قول و فعل و چیز دیگر جز شهادت بزرگترین، عالمترین و پرهیزکارترینشخصیت اجتماع آن زمان و شهادت برگزیدهترین افراد موجود آن که هفتاد و دو نفر بودندو اسیری برترین زنان آن دوران از دل و جان و فکر آنان بیرون رود و دوباره فرهنگ امر بهمعروف و نهی از منکر نسبت به حاکمان و زورمندان لااقل در مرحله فرهنگ دینی وارد وتحریف موجود اصلاح شود.
بلکه علاوه بر فرهنگ دینی در مرحله فرهنگ اجتماعی هم به جریان افتاد، بهطوری که قیامهای مستمر خوارج سنتی و زیدی مذهبان شیعه از زمان شهادت آنحضرت تا زمان آخرین خلیفه عباسی استمرار داشت.
عقیده ی بعضی از فرق اسلامی
ابوالحسن اشعری – صاحب بزرگترین مکتب کلامی اهل سنت – میگوید:
« … قیام مسلحانه باطل است اگرچه حاکم ظالم، مردان را بکشد و زنان را اسیر کندو امام گاهی عادل و گاهی غیرعادل میشود ما حق نداریم او را از بین ببریم؛ اگرچه فاسقباشد و خروج بر سلطان را رد کرده و به آن رأی ندادهاند، این قول اصحاب حدیث است.» «… و حاضر شدن در نماز عید و نماز جمعه را پشت سر هر امام عادل و فاجر واجب … ودعای خیر را نسبت به خلیفههای اسلامی واجب و قیام مسلحانه را علیه آنان حراممیدانند…»
بعد از تمام شدن نظریات آنها میگوید: «ما هم به تمام آنچه از نظریات آنان نقلکردیم معتقدیم.»
دفاع از یزید
در مقابل منطق امامحسین و برای خنثی کردن اثر نهضت آن حضرت توطئهدیگری کردند و آن این که در صدد تبرئه یزید و تطهیر او از کفر و ارتداد زندقه برآمده وگفتند: «در امامت یزید اختلاف کردهاند پس گروهی گفتهاند او امام بود به دلیل اجماعمسلمانان بر امامت او و بیعت آنان نسبت به او؛ اگرچه امام حسین به او چیزهایی را نهی ازمنکر نمود که واقعاً آنها منکر بود و گروهی به امامت او قائل شده و امام حسین را دراعتراض به یزید تخطئه کردهاند…».
عدم جواز لعن یزید!
از آن مهم تر غزالی لعن یزید و حجاج را جایز نمیداند، ولی جایز میداند، بلکهدستور میدهد که برای رفع کسالت، انسان شب را تا صبح سر را بر زمین گذاشته پاها رادر هوا نگهدارد و تمام مال خود را به دریا بریزد تا حب مال را از خود زایل کند، چون اگر بهفقرا بدهد ممکن است ریا کند! اگر بخواهد صفت حلم و بردباری را در خود ایجاد کندکسی را اجیر کند که در حضور مردم به او فحش دهد!! اگر صفت تکبر در خود میبیند بروددر بازار گدایی کند و اگر مشهور به تقوا شد برود دزدی کند به طوری که او را بگیرند بزنند تاخوار شود و تکبرش از بین برود…!!
بلی حق دارد کسیکه این کفریات صوفیانه را جایز میداند لعن یزید را جایز نداند. به هر حال گروهی سعی کردند یزید را تطهیر کنند ولی خود را نجس کردند.
ابن خلدون و یزید
عجیتتر از همه ابن خلدون میگوید: «و اما حسین زمانیکه فسق یزید نزد همهاهل آن زمان ظاهر شد شیعیان اهل بیت در کوفه از حسین سلام الله علیه دعوت کردند تا بیاید تا بهکارهای او قیام کنند. حسین هم دید خروج در مقابل یزید متعین است از جهت فسقیزید؛ خصوصاً کسیکه در او قدرت این کار باشد و حسین خیال کرد قدرت دارد، به خاطرلیاقت و اهلیت ذاتی و شوکت و قدرت خارجی، اما حقیقت این است که اهلیت و لیاقتدرست بود بلکه بیشتر از لازم هم بود و اما در رابطه با قدرت و توانایی نظرش غلط بودخدایش رحمت کند.»
شکست فیزیکی و پیروزی اعتقادی
ما میگوییم اگر شوکت به معنای غلبه ظاهری شرط قیام در مقابل حاکمان ظالمباشد، پس حضرت ابراهیم هم اشتباه کرد که در مقابل نمرود قیام کرد تا این که او را بهآتش بیندازند. قیام حضرت موسی هم در مقابل فرعون بی جا و غلط و قیام رسول خداهم در مقابل کفار قریش غلط بود. به نظر ابنخلدون قیام حضرت عیسی ، یحیی و زکریاهم غلط بود که منجر به دار زدن حضرت عیسی و بریدن سر حضرت یحیی و ارهکردنحضرت زکریا گردید.
پیروزی خون بر شمشیر
پس به قول ابن خلدون سیاستهای الهی انبیا هم غلط بود؛ ولی حق این است کهابن خلدون اشتباه کرده که خیال کرده شکست ظاهری، شکست نهایی است. ما میبینیمانبیا و ائمه غالباً در ظاهر مغلوب و از ناحیه هدف غالب بودند. البته شعار «پیروزی خون برشمشیر» را جز شیعه درک نمیکند. بنابراین غزالی، ابن خلدون و اشعری باید همه انبیا راخطاکار و سیاست خدا را در پیشرفت ادیان و انبیا ـ نعوذبالله ـ غلط بدانند تا بتوانندطاغوتهای خود را تبرئه کنند.
حاصل بحث این که حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه مکتب جدیدی در امر به معروف ونهی از منکر باز کرد که با شهادت و بذل جان انسان، معروف را احیا و منکر را نابود کند؛
چنان که شاعر شیعه از زبان آن حضرت گفته:
ان کان دین محمد لم یستقمالا بقتلی یا سیوف خذینی
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خواب به امام حسین سلام الله علیه میفرماید: «اخرج الی العراق ان اللهشاء ان یراک قتیلاً… ان الله شاء ان یراهن سبایا؛ برو به سوی عراق، زیرا خدا خواسته تو راکشته ببیند… و خدا خواسته زنان و کودکان امام حسین را اسیر ببیند.»
یکی از حکمتهایش این است که بیدار کردن مردم نسبت به جنایات دستگاهخلافت جز با شهادت خود و مردان هم فکرش و اسارت اهل و عیالش میسر نبود.
به عنوان تشبیه ناقص به کامل – یا اعتراف به وجود فاصله بینهایت – جریانسقراط است که وقتی شاگردانش مقدمات فرار او را از زندان فراهم کردند، او حاضر نشدفرار کند، زیرا هر مصلح اجتماعی که اندیشهها و افکار و طرحهای اصلاحی دارد تا آن را باخون خودش سیراب نکند، مانند درخت بیآب خشک میشود.
۶- امر به معروف… برای شکستن بتهای خیالی
ششم: از اقسام امر به معروف و نهی از منکر، امر به معروف و نهی از منکر صاحبانقداست کاذب برای سلب قداست آنان است.
گاهی امید قبول امر و نهی از کسیکه معروف را ترک و منکر را مرتکب میشودنیست و غرض امر به معروف و نهی از منکر کننده هم ترتب اثر عملی بر امر و نهی اونیست چون مأیوس است.
بتهای مکتب خلفا
ولی چون مخاطب به خاطر منصب خاصی مانند خلافت، یا اسما و عناوینی مانندمهاجر و انصار و… از یک مصونیت اعتقادی برخوردار است که از افراط مردم در قداستآنها مقام (لا یسأل عما یفعل و هم یسألون) پیدا کرده یک هاله قداستی بالای سر آنهاکشیده شده که مقام فوق قانون بلکه مافوق شرع پیدا میکنند. پاره کردن این پردهعظمت و از بین بردن هاله قداست از این افراد بلکه از این عناوین یکی از بزرگترینوظایف مردان الهی از انبیا و ائمه معصومین گرفته تا علما و پیروان آنان میباشد.
لذا امیرالمؤمنین بعد از جنگ جمل که سران لشکر مخالف (عایشه و طلحه و زبیرو دیگران) از القابی مانند اصحاب پیامبر، بدریون، اصحاب بیعه الشجره، مهاجر و انصار،ازواج النبی و غیره بهرهمند بودند و به قول عوام این القاب را یدک میکشیدند وقتیشمشیر روی آنان کشید بعضی را کشت و بعضی را مثل اسیر منت گذاشته آزاد کرد. بهبیان واضحتر: قداست پوچ این القاب و اسمهای بیمسمّی را زیرپا گذاشت و این هالهقداست را پاره کرد.
این جا بود که مفتخرانه فرمود: «انا فقأت عین الفتنه و لم یکن لیجرء علیها احدغیری بعد ان ماج غیبها و اشتد کلبها؛ این من بودم که چشم فتنه را درآوردم، چنان نبودکه غیر از من کسی جرئت این کار را داشته باشد ـ بلی من این کار کردم ـ بعد از این کهتاریکی چون دریا موج میزد و مانند سگ هار حمله میکرد.»
حسین بت شکن
عین همین رسالتی که امیرالمؤمنین با کشتن صاحبان قداست کاذب و ذلیلکردن آنها ادا کرد، فرزند خلفش امام حسن با صلح و حضرت سیدالشهدا، باقی ماندهقداست لقب خلیفه رسولالله یا امیرالمؤمنینِ غیرمعصوم، یزید و عنوان صحابه رسول اللهِکسانی که از صحابه در لشکر ابن سعد بودند و سایر القاب کاذبه را با شهید شدن خود واسیر شدن خاندان رسول خدا و زیر سم اسب رفتن بدن و بالای نیزه رفتن سر و شهر بهشهر گشتن حریم یا حرمتش از بین برد.
به طوری که خلفای بعدی به طور کلی از تحصیل آن قداست برای همیشه مأیوسشدند. و لذا بعد از جریان امام حسین دستگاه خلافت چنان از کسب و ادعای قداست مأیوس شد که تمام فسق و فجورها را علنی انجام میدادند.
هرچه عمربن عبدالعزیز و مأمون و بعضی از خلفا خواستند این قداست کاذب را باریاکاری و تزویر دوباره احیا کنند دیگر نتوانستند و تا امروز به حال خود باقی است: آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
احتمال میدهیم این جهت از همه جهات مهمتر است.
بلی این هم به نظر ما یک مرحله از مراحل امر به معروف و نهی از منکر است کهدر مقابل این که چهل نفر از فقهای بزرگ مکتب خلفا بعد از عمربن عبدالعزیز شهادتدادند که خلفا هر کار کنند هیچ حساب و عقابی بر آنان نیست، در مکتب امام حسین سلام الله علیه حساب و عقاب خلفا چند برابر است و هیچ امتیاز و قداستی ندارند.
بازدیدها: 96