نوح های انقلابی و پسرانشان
پایگاه اطلاع رسانی هیات: محمدعلی زم رئیس اسبق حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی که مدتی هم رئیس سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران بود، اولین پدر در میان مسئولان جمهوری اسلامی نیست که «حالم چو دلیریست که از بخت بد خویش / در لشکر دشمن پسری داشتـه باشد!»، اما واکنشهای دیگر پدرانی که پسری بریده از نظام و انقلاب داشتند، با روالی که محمدعلی زم در پیش گرفته، متفاوت است. این گزارش نگاهی کوتاه به برخی از این واکنشهاست.
امام خمینی و سیدحسین خمینی
سیدحسین خمینی، فرزند شهیدحاج آقا مصطفی خمینی بود. معمم و منتسب به خانواده بنیانگذار نظام. از همان آغاز بنای مخالفت با نظام گذاشت. او که از حامیان پروپا قرص ابوالحسن بنیصدر بود، طی یک سخنرانی در مسجد گوهرشاد مشهد گفت: «کشور به سوی فاشیسمی میرود که از گذشته خطرناکتر است.» او حکومت ایران را «استبدادی» دانست که «رنگ دین» به خود گرفته است. حسین خمینی از همه و حتی روحانیون دعوت کرد تا جبهه واحدی در برابر فاشیسم و استبداد دینی تشکیل شود.
سیدحمید روحانی، درباره واکنش امام خمینی چنین مینویسد: «در سال ۱۳۵۹ آقای سیدحسین خمینی که نوه امام بود، در زمانی که اختلافات بین بنیصدر و شهیدرجایی تشدید شده بود، میرود در مشهد به نفع بنیصدر سخنرانی میکند. مردم به او حمله میآورند و میخواستند سیدحسین خمینی را بزنند و ایشان که مسلح بوده، دست به سلاح کمریاش میبرد، بچههای کمیته جلوی او را میگیرند و به یک اتاق دیگر میبرنش. از همانجا مسئولان کمیته با دفتر امام تماس میگیرند. پیغام به امام داده میشود که نوه شما در مشهد از بنیصدر دفاع کرده و مردم به او هجوم آوردند، دست به اسلحه برده ما چه کار کنیم. امام به مرحوم آیتالله اشراقی (داماد خود) گفت که به مسئولان کمیته مشهد پیغام دهید که سیدحسین خمینی تحتالحفظ به تهران اعزام شود و اگر دست به سلاحش برد، او را با تیر بزنند.»
امام در توصیه پدرانه و نیز دستوری شرعی به نوه خود مینویسند: «من علاوه بر نصیحت پدری پیر، به شما امر شرعی میکنم که در این بازیهای سیاسی وارد نشوی و واجب شرعی است که از این برخوردها احتراز کنی؛ من به شما امر میکنم به حوزه علمیه قم برگرد و با کوشش به تحصیل علوم اسلامی و انسانی بپرداز.»
آیتالله جنتی و پسرش حسین
آیتالله احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان و رئیس مجلس خبرگان رهبری است. همه سالهای پس از انقلاب اسلامی هم جزوی از مسئولان ارشد نظام بوده است. فرزند او حسین جنتی، عضو سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بود که در رویارویی مسلحانه علیه مردم در دهه ۶۰ حضور داشت و پس از اعلام مبارزه مسلحانه این سازمان تروریستی علیه جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۰ همراه با همسرش، فاطمه سروری به مبارزه و زندگی مخفی روی آورد. او سرانجام در حمله نیروهای سپاه به خانه تیمیاش کشته شد. فرزند پسری از او باقی ماند که تحت تربیت پدربزرگش احمد جنتی بزرگ شد و عضو بسیج گردید. آیتالله جنتی در مصاحبهای تلویزیونی میگوید که صحبتهای «دلسوزانه و پدرانه» او با پسرش، چه قبل و چه بعد از انقلاب اسلامی تأثیری در تغییر موضع او نداشته است، چون او کاملاً «تحتتأثیر مسعود رجوی» بود.
علی جنتی، پسر دیگر آیتالله هم میگوید که پدرش هیچ وقت به خاطر کشته شدن حسین جنتی «ابراز ناراحتی» نکرد، اما «حتماً از نظر عاطفی ناراحت هستند که چرا فرزندشان به این سرنوشت دچار شد.» بله، «سخت است پیمبر شده باشی و ببینی/ فرزند تو دین دگری داشته باشد» او اضافه میکند که حتی نمیداند برادرش کجا دفن شده است، چون هیچ موقع نمیخواسته که بداند مزار او کجاست.
آیتالله گیلانی و فرزندانی علیه نظام
برخی روایتها میگویند آیتالله محمدمحمدی گیلانی که حاکم شرع بود، خود حکم اعدام پسرانش را داد. جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در بیانیه خود برای درگذشت آیتالله محمدی گیلانی در سال ۹۳ به این نکته اشاره کرد و نوشت: «بعد از انقلاب نیز در سنگر قضا، عضویت در شورای نگهبان و مجلس خبرگان رهبری و دیگر نهادهای نظام به تکلیف انقلابی خود عمل نموده و حتی در این راه با صدور احکام درباره افراد نزدیک خود نیز در اجرای احکام الهی و شرعی دریغ نکردند.»
گرچه برخی این روایت را دچار خدشه میدانند و از جمله، روزنامه جمهوری اسلامی نوشته است که یکی از سه پسر آیتالله محمدی گیلانی در درگیری با مأموران کشته شد و دو پسر دیگر ایشان در حال فرار به سوی مرز ترکیه، در اطراف ارومیه با واژگون شدن خودرویشان و از ترس اینکه مبادا توسط مأموران دستگیر شوند، با خوردن سیانور خودکشی کردند. با این حال، سکوت آیتالله گیلانی در مورد این رویدادها و عدم قرارگیری او در مسیر دفاع از پسرانش، خود نشاندهنده موضع اوست.
امام جمعه ارومیه و پسر ناخلف
حجتالاسلام حسنی، امام جمعه معروف ارومیه، خود درباره پسرش میگوید: «او پس از پیروزی انقلاب، ناگهان به گروه سیاسی سازمان فدائیان خلق پیوست و از سران آنها شد، بهطوریکه مسئولیت شاخه آذربایجانغربی بر عهده او بود. من احساس خطر کردم و تصمیم گرفتم جلوی فعالیتهای او را بگیرم. نخست چند بار تذکر دادم و تهدید کردم، ولی فایده نکرد.»
او سپس روایت میکند که خود محل اختفای پسرش را پیدا میکند و به مأموران کمیته اطلاع میدهد که برای دستگیری او بیایند و به آنها میگوید اگر مقاومت کرد یا خواست فرار کند، او را با گلوله بزنند. پسرش دستگیر، محاکمه و اعدام میشود و حسنی میگوید که از خبر اعدام پسرش، رشید ناراحت نشده، چه آنکه در لو دادن او به وظیفهاش عمل کرده است و هر کس دیگری جای پسرش هم بود، او همین کار را میکرد. وی گرچه بعدها گفت که رشید مستحق اعدام نبود. او جنایتی مرتکب نشده یا کسی را نکشته بود. تنها جرمش این بود که گرایش شدید کمونیستی داشت و این هرگز منجر به اعدام کسی نمیشود. حداکثر این است که باید به حبس ابد محکوم میشد، اما هیچ گاه از پسرش قدیس نساخت و از مواضع انقلابی خود ذرهای عقب ننشست.
بازدیدها: 0