متولدین ماههای پایانی حکومت پهلوی تمام کودکی خود را در ایام دفاع مقدس پشت سر گذاشته و با شیرینی ها، اضطراب ها و حال و هوای آن تربیت شده اند. خاطرات جنگی این دسته از فرزندان انقلاب آنقدرها پر رنگ نیست که مهر برگۀ اعزام داشته باشد ولی به اندازۀ خودش از جنگ و تبعات آن سهم برده است.
یادآوری آن دوران مهم بهانه ای است تا خطوط کم رمق حافظۀ خویش را بازسازی کنیم. خاطرات نسل ما از جنگ را می توان در 4 بخش مدرسه، محله، رادیو و تلویزیون و خانه جای داد.
مدرسه
آن روزها وارد مدارس شهر ما که می شدی، همه چیز بوی دفاع مقدس می داد. از «فضا سازی» و «نقاشی های دیواری» گرفته که بسته به سلیقه و هنر مدیران مدرسه کم و زیاد داشت تا «پرچم آمریکایی» که روزی دو مرتبه از روی آن عبور می کردیم.
«پناهگاه» حفر شده در حیاط مدرسه یکی از شاخصه های جنگی آن بود. هر چند ما آن روزها چیزی از تاکتیک جنگ شهرها و پشت پردۀ بمباران ها نمی دانستیم ولی صدای آژیر قرمز و تعطیلی مقطعی مدارس منطقۀ خطر، بخش مهمی از سرزمین خاطرات ما را تصرف کرده است.
«کمک به جبهه» در قالب قلک ها، وجوهات نقدی و کیسه های اجناس، فراموش نشدنی ترین خاطرۀ نسل ما از روزهای جنگ است. این مورد هم به دغدغه و همت مسئولین مدرسه مرتبط بود. گاهی یک سخنرانی روشنگر تأثیر بسیاری در ایجاد شور مردمی داشت. بنده اطلاعی از ارزش ریالی آن کمک ها و سهم آن در پشتیبانی جنگ ندارم ولی یقین دارم که نوشتن همین مطلب هم اثر حال و هوای آن روزگار است.
«شهدای دانش آموز» نقش تعیین کننده ای در تثبیت شور و حال حماسی بچه ها داشتند. البته این مورد مربوط به مقطع دبیرستان بود. جوانان دبیرستانی آن دوران خیلی زود مرد شدند. بیش از 32 هزار شهید دانش آموز نشانۀ این مردانگی است.
گفتگوهای دانش آموزانِ هم نسل ما دربارۀ مسائل جنگ، خودش به تنهایی دست مایۀ خلق دهها داستان و تولید صدها فیلم سینمایی است. یکی از برادر رزمنده اش حرف می زد و دیگری از شهادت پدرش. خلاصه اینکه جنگ مهمترین بهانۀ هم صحبتی در روزگار کودکی ما بود.
محله
در محله اوضاع جور دیگری بود. وقتی که سر و کلۀ کاسه های «آش پشت پا» در محله پیدا می شد ما می فهمیدیم که یکی دیگر از جوان های همسایه، برگۀ اعزام گرفته و راهی جبهه شده است. خوردن آش رشته با چاشنی دعا برای سلامتی مسافر هم برای خودش حال و هوایی داشت. البته از دلتنگی و اضطراب مادر آن جوان و دلداری زنهای همسایه هم نمی شود به سادگی گذشت.
«شهادت» یکی از دردناکترین خاطره های ماست. تابوتها بر منبر دست ها روضه خوانی می کردند و مادری با صدای بلند می گفت: این گل پر پر شده / هدیه به رهبر شده … نکتۀ جالب در بخش شهدایی خاطرات ما اثر شهید در جامعه بود. شاید کسانی که آن روزها را ندیده اند باورشان نشود که بعد از مراسم تشییع و تدفین شهدا، موجی از اعزام در محله ها به راه می افتاد.
تصاویر مربوط به «پشتیبانی» جنگ در لابلای خاطرات ما، برای خودشان سلطنتی دارند. از پخت نان در نانوایی های صلواتی گرفته تا جمع آوری کمک های مردمی در مساجد و پایگاههای بسیج. یکی مواد غذایی به جبهه می فرستاد و دیگری رخت و لباس. برخی هم بصورت نقدی لحظه های جنگ را همراهی می کردند. عده ای دیگر با تقدیم جواهرات و اشیاء قیمتی به ستادهای پشتیبانی جنگ ثابت می کردند که چیزی مهمتر از حفظ اسلام در زندگیشان وجود ندارد.
رادیو و تلویزیون
آن وقتها رادیو و تلویزیون به طمطراق امروز نبود. دو تا شبکۀ تلویزیونی بصورت محدود در شبانه روز برنامه پخش می کردند. از تعداد شبکه های رادیویی آن روزها اطلاعی ندارم ولی صدای رادیو در زندگی ما جایگاه مهمی داشت. من بعید می دانم که مارش آشنای اعلام خبر عملیات، صدای ماندگار کریمی و اعلام یک پیروزی دیگر به این سادگی ها از حافظۀ نسل ما پاک شود.
تماشای سخنرانی های امام خمینی (ره) پای گیرنده های سیاه و سفید هم برای خودش عالمی داشت. رد پای جنگ در برنامه سازی آن دوران صدا و سیما به وضوح دیده می شد هر چند حالا که فکر می کنم می توانست خیلی بیش از اینها باشد.
نواهای حماسی حاج صادق آهنگران و سرودهای شورآفرین خواننده های وقت در کنار فیلم ها و مجموعه های تلویزیونی یکی از رشته های پیوند مردم با جنگ بود. روایت فتح آقا سید مرتضی هم که جای خود دارد و شهید آوینی حق استادی بر ملت ما دارد.
خانه
بدیهی است که خانه به عنوان رکن اصلی زندگی هر شخص مهمترین خاستگاه یادهای اوست. جدای از اثر مدرسه، محله و رادیو و تلویزیون در خانه باید به این حقیقت اشاره کرد که خانواده مهمترین بخش خاطرات ما از روزهای جنگ است.
رادیو و تلویزیون که بطور مستقیم و بی واسطه بر حال و هوای خانه اثر می گذاشت. از بازتاب رویدادهای محله در خانه نیز همین بس که ما در شادی ها، هیجانات و غم همسایه ها شریک بودیم. به بیان دیگر باید گفت که خبر اعزام ها، به سلامت برگشتن ها، شهادت ها و چیزهایی از این دست دست مایۀ اشک و لبخند خانه های آن زمان بود.
گذشته از همۀ این ها نقش آفرینی اعضای خانواده در جنگ طولانی ترین فصل دفتر خاطرات دفاع مقدسی ماست. خلاصه اینکه در ایام کودکیِ ما تلویزیون، رادیو، رایانه، اینترنت و شبکه های مجازی نقشی نداشتند و ما با نفس مشترک آدمها بزرگ شدیم. با خنده های همسایه ها و فامیل خندیدیم و با اشکهایشان دلمان گرفت.
بازدیدها: 196