شهید محمد تیموریان؛ فرمانده گردان یارسول(صلی الله علیه و اله) از شهرستان آمل، «لشکر ویژه خط شکن 25 کربلا» عاشق و دلداه آقا علی ابن موسی الرضا(علیه السلام) بود. محمد قبل از هر عملیات، برای نیروهای گردان یا رسول (صلی الله علیه و اله)، گوسفندی قربانی می کند، عملیات هم که تمام می شد، از خود جبهه، یک راست به پابوسی آقا امام رضا(علیه السلام) مشرف می شد. زیارتی می کرد و بر می گشت آمل، مدتی می ماند و دوباره عازم جبهه می شد.
زمستان سال1362 برای محمد اتفاقی افتاد و دیگر نتوانست، به پابوسی آقا امام رضا(علیه السلام) برود. این مرخصی دست خالی به خانه می رود.
هنوز چند روزی از مرخصی اش در آمل نگذشته بود، که حاج حسین بصیر می رود خبری از او بگیرد و حال و احوالی هم از پدر و مادر محمد بپرسد. این رسم حاج بصیر بود، از جبهه که مرخصی می آمد، به همه شهرهای مازندران سر می زد و خبری از نیروهایش می گرفت.
سردار حاج بصیر خودش اهل فریدونکنار است، این بار هم در آمل، مهمان محمد تیموریان است. مهمانی که تمام می شود، حاج بصیر به محمد می گوید: دارم راهی جبهه می شوم، انشاءاله، عملیاتی هم در پیش است.
محمد که دلش تمام وقت توی جبهه و صفای بچه های گردان یا رسول(صلی الله علیه و اله) است، دست حاج بصیر را گرفت و او را بوسید و گفت: تنهائی، شرط رفاقت نیست. با هم می رویم.
مادر محمد دلخور شد، گفت: محمدجان تو که تازه از جبهه آمدی، یک چند روزی بمان، بعد برو. محمد که عاشق پدر و مادرش هست، مادر را بوسید، گونه هایش را کاشت، تا مادرش هم او را ببوسد. و هم این که رضایت قلبی مادرش را جلوی حاج بصیر گرفته و راهی بشود.
چند بار که مادر را بوسید، گفت: مادر اجازه بده، این بار را در جوار حاج حسین بروم به جبهه، انشاءالله برگشتم، می برمت به پا بوسی«آقاعلی ابن موسی الرضا(علیه السلام)» این حاج بصیر هم ضامن، حاجی لبخندی می زند، محمد دل مادر را تسخیر می کند. مادر می گوید: قول؟ محمد، دست مادر را می بوسد و می گوید: سرم برود، قولی که می دهم نمی رود مادر.
مادر راضی شد و محمد، همراه حاج حسین بصیر عازم جبهه شدند. گذشت و مدتی بعد عملیات بدر آغاز گردید و محمد نتوانست که مرخصی برود، تا قولی که به مادرش داده، برای پابوسی امام رضا(علیه السلام) عملی کند.
محمد تیموریان در بیست و سوم اسفند 1362 در عملیات بدر شهید می شود. پیکر محمد در معراج الشهداء اهواز، به طرز عجیبی یک راست به مشهد مقدس می رود، از طرفی هم، خبر شهادت محمد تائید شده، اما پیکر محمد کجاست؟ هیچ کسی نمی داند چه اتفاقی افتاده و مفقود اعلام می شود.
شهدا را در حرم آقا علی ابن موسی الرضا(علیه السلام) طواف می دهند. محمد تیموریان هم توی تابوت، مهمان آقا امام رضا(علیه السلام) می شود، تابوش در حرم آقا امام رضا طواف می شود. بعد از طواف و تشیع جنازه، تابوت محمد سرگردان به معراج الشهداء مشهد می رود.
وقتی پیکر محمد در حرم روی دست مردم طواف داده می شود، یک روحانی اهل آمل بنام حاج آقا ابراهیمی که در دستگاه قضائی مشهد مشغول بکار بود و از بستگان محمد بود، آنروز نام «محمد تیموریان» را روی تابوت می بیند، اما باورش نمی شد که این محمد تیموریان، همان همشهری و فامیل خودش هست، حتی یک ذره هم شک نمی کند.
بعد از این اتفاق، چند روی می گذرد و حاج آقا ابراهیمی، ناخواسته دلش هوای شمال را می کند، وقتی آقای ابراهیمی به آمل می آید، متوجه می شود که محمد در عملیات بدر شهید شده و مفقود گردیده است.
فوری به منزل شهید می رود و قصه طواف تابوتی را بنام محمد تیموریان تعریف می کند.
مادر محمد و خانواده، همراه حاج ابراهیمی یک راست، به مشهد مقدس می روند، همان طور که محمد به مادرش قول داده بود، مادر نیز به پابوس آقا علی ابن موسی الرضا(علیه السلام) می آید. سپس برای شناسائی، شهید محمد تیموریان به معراج الشهداء مشهد می روند، مادر وقتی تابوت فرزندش را می بیند، می گوید: این محمد من است، خودش هست، آمده است مشهد تا آن عهدی که با مادرش بسته را وفا کند.
مادر و خانواده همراه پیکر محمد به آمل بر می گردند. دوازده فروردین سال 1363 ، شهید محمد تیموریان؛ فرمانده گردان یا رسول ، در شهر آمل تشییع باشکوهی می شود.
بازدیدها: 176