وقتی ‌حاج همت و احمد بابایی را غرق در بوسه کردند!

خانه / مطالب و رویدادها / وقتی ‌حاج همت و احمد بابایی را غرق در بوسه کردند!

 روزگاری نه چندان دور، خورشید معرفت از پس نگاه حماسه‌سازانی می‌دمید که در سلک «رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه» بودند و یا در قافله «و منهم من ینتظر». از رگ‌های آن مریدان ولایت‌مدار، فریاد «ربنا‌الله» می‌تراوید و در صفی «کانهم بنیان مرصوص» استقامت ورزیدند تا شایسته «تنزل علیهم الملائکه» باشند.
آن سالکان بی‌ادعا، رزم را تازیانه لطف قهر نمای حضرت دوست، در طریق سلوک و قرب الی‌الله می‌دانستند، جنگ و دفاع بهانه‌ای بود برای تعبد و بندگی. لاجرم چفیه‌هایشان بوی تهجد می‌داد. در کوله پشتی رزمشان، سرمایه‌ای جز «سادگی» نبود. پیشانی بند «اخلاص» می‌بستند و وقتی که به اروند می‌نگریستند، نگاهشان تا «علقمه» امتداد می‌یافت. عباس (ع) را می‌دیدند و تشنگی تمام وجودشان «یا لیتنا کنا معک» می‌شد.

قمقمه‌هایشان سهمی از مشک وفا بود و سفره‌هاشان جز به سادگی «صفا» نمی‌یافت. «سعی»شان شناسایی راز گل سرخ بود و سرفه‌هایشان، بوی خدا می‌داد، عطر «ارجعی» بوی «عند ملیک مقتدر».

وقتی ‌حاج همت و احمد بابایی را غرق در بوسه کردند!

آنان سوم خردادی‌ها هستند و سوم خرداد چکاد یک اندیشه و تبلور یک آرمان است؛ آرمانی تعالی‌جو و بهانه‌ای برای سلوک الی الله. سوم خرداد از آن طیف گزاره‌های واژگانی است که حجاب معاصرت از سویی و سکوت ارباب درد از سوی دیگر «نمود» آن را از «بودش» بسیار کمتر کرده است.

سوم خرداد، محصول تراوش زمزم ناب تفکر شیعه در عصر تشنگی مستمر نسل‌هاست. سوم خرداد شناسنامه واقعی و تاریخ تجدید حیات این ملت است. منش و سیرت مردانِ مرد این آوردگاه بهاری، متصل به جاری زلال عاشوراست. روایت آنان از حماسه فتح خرمشهر بهانه‌ای است برای غواصی نسل امروز و فردا در ژرفای همت بلندشان.

بیستم اردیبهشت ماه سال ۶۱ بود که یکی از همین مردان بی‌ادعا یعنی احمد بابایی، فرمانده سرافراز گردان مالک اشتر لشکر ۲۷ حضرت محمد رسول الله (ص) در مرحلهٔ سوم عملیات بیت المقدس (آزادی خرمشهر) شربت شهادت را نوشید و آنچه می‌خوانید، روایت بخشی از این حماسه است که به نام فرمانده غیور گردان مالک اشتر نگاشته‌اند.

حاج همت و احمد بابایی را غرق در بوسه کردند

سرهنگ علی حاجی‌زاده از بچه‌های گردان مالک که شاگردی بابایی را از افتخارات زندگی خود به شمار می‌آورد و از او به عنوان حجت خدا برای بچه‌های قم یاد می‌کند، می‌گوید:
بچه‌های قم، که تعدادی از عملیات فتح‌المبین‌ و تعدادی هم تازه اعزام شده بودند، در پادگان دوکوهه در قالب گردان مالک سازماندهی شدند. تقریبا تمام بچه‌های با تجربهٔ جنگ تا آن روز در این گردان حضور داشتند: سردار غلامرضا جعفری، فرمانده سابق لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب (ع)، شهید ناصر جام شهریاری، شهید خباز و… .

انتظار بچه‌های قم، انتخاب فرمانده از میان خودشان بود. شهید همت به جمع بچه‌های قم آمد و نتوانست بچه‌ها را متقاعد کند تا فرمانده غیر قمی انتخاب کنند. چند دقیقه پس از رفتن همت، خود‌رو‌‌ لندکروز جلو‌‌ زمین صبحگاه توقف کرد و احمد متوسلیان و محمد ابراهیم همت، به همراه یک جوان که کلاه ارتشی به سر داشت، از ماشین پیاده شدند.

وقتی ‌حاج همت و احمد بابایی را غرق در بوسه کردند!

به محض اینکه احمد متوسلیان بسم الله را گفت، بچه‌ها گریه‌شان گرفت. متوسلیان گفت: شما همت را می‌شناسید؟! و شروع کرد از همت تعریف کردن (همت‌‌ همان طور با ابهت و با شلوار شش جیب و پیراهن سبز سپاه ایستاده بود). حاج احمد متوسلیان در ادامه گفت: یکی از عزیز‌ترین بچه‌ها را که کلکسیون تیر و ترکش است، ‌‌فرمانده گردان مالک تعیین کرده‌ایم، امیدواریم با همکاری شما گردان مالک بدرخشد. جلسه که تمام شد، همه به سوی همت هجوم آوردند. سیصد تن حاج همت و احمد بابایی را غرق در بوسه کردند و حاج احمد متوسلیان با خیال آسوده فرمانده گردان مالک را با نیرو‌هایش تنها گذاشت.

هوا گرم بود و میدان صبحگاه، محل استراحت شبانه بچه‌ها بود. متوسلیان، همت و بابایی به مناجات مشغول بودند. دست‌های این سه ‌تا صبح رو به آسمان بلند بود. صدای «العفو العفو» آن‌ها به آسمان بلند بود. دست‌ها رو به خدا بود. هر سه ‌با هم نماز شب می‌خواندند و این کار هر شب آن‌ها بود. تازه فهمیدم چرا حرف این فرماندهان در دل بچه‌ها تأثیر‌گذار است. تأثیر بسم الله حاج احمد در قلب بچه‌ها را از همین راز و نیاز شبانه یافتیم.

شهید احمد بابایی، آنقدر تأثیرگذار بود که فقط از معنویت شبانهٔ او سرچشمه می‌گرفت. دلاوری و جنگاوری آن یک طرف و این خلوص و نیت و عمل آن‌ها در طرفی دیگر. هر کجا بنا بود گردان حضور پیدا کند، تدبیر بابایی، بالای آن برنامه دیده می‌شد.
ای کاش یک بار بابایی زنده می‌شد و یکسری بچه‌های نسل سومی تحت فرماندهی او قرار می‌گرفت تا بسیاری از مشکلات حل شود.

بسیجی که به فکر توپ و تانک باشه، بمیره بهتره تا زنده باشه!

اولین شب آغاز عملیات بیت المقدس، شهید جنابان، رضا بلندیان، ناطق و من، باید به عنوان پیشرو گروهان حرکت می‌کردیم. باید با قایق از عرض کارون ‌می‌گذشتیم و بین درختان کوتاه استتار می‌کردیم. شهید بابایی گفت: شما باید یک هفته در محاصرهٔ دشمن بجنگید. هر قدر می‌توانید مهمات بردارید. این راهنمایی و تدبیر او در مقاومت بچه‌ها بسیار تأثیر داشت. مسیر بیست کیلومتری را با پای پیاده طی کردیم. در سمت راست ما تیپ ۸ نجف و در چپ ما تیپ ولی عصر (عج) عملیات کردند، اما نتوانستند از جاده اهواز خرمشهر عبور کنند، ولی گردان مالک به فرماندهی احمد بابایی توانست از جاده عبور کند که این عبور با پاتک عراق مواجه شد، به گونه‌ای که خود احمد بابایی هم با آرپی جی تانک‌های دشمن را می‌زد.

وقتی ‌حاج همت و احمد بابایی را غرق در بوسه کردند!

عصر روز اول، شهید حسن باقری با احمد متوسلیان و شهید شهبازی با یک دستگاه جیپ سواری به میدان نبرد آمدند و شهید ناطق به متوسلیان گفت: پس کو توپ و تانکی که در مقابل دشمن ایستادگی کند. احمد متوسلیان آرپی جی را از دست بابایی گرفت و گفت: توپ و تانک بسیجی اینه. بسیجی که به فکر توپ و تانک باشه، بمیره بهتره تا زنده باشه.
با همه شرایط و حملات شدید دشمن، فرماندهی احمد بابایی، خاکریز را از دست دشمن آزاد کرد و تا آخر هم آن را حفظ کرد.بچه‌ها همه خسته بودند، اما خاکریز حفظ شده بود. شهید بابایی، از خوشحالی، رزمندگان را در آغوش می‌کشید. با توجه به اینکه بسیاری از بچه‌ها مجروح و یا شهید شده بودند، دوباره گردان را سازماندهی کرد و خطاب به بچه‌ها گفت: ما مأموریت سختی در پیش ‌داریم.

گردان مالک باید گلوگاه شلمچه به خرمشهر را می‌بست

شب دوم از مرحلهٔ دوم عملیات پیاده حرکت کردیم. باید تا توپخانه عراق می‌رفتیم. بابایی به نیرو‌ها گفت: تا می‌توانید سلاح سبک با خودتان بیاورید، چون سلاح سنگین در مرحلهٔ بعد به درد کار ما نمی‌خورد. وقتی به پشت خاکریزهای مقر توپخانه عراق رسیدیم، شهید بابایی با فریاد الله اکبر و شلیک کلت منور، دستور حمله را صادر کرد. در اینجا دست بابایی مجروح شد، اما نگذاشت بچه‌ها بفهمند.

به طرف خرمشهر حرکت کردیم. پنج کیلومتری خرمشهر با یک گردان ارتش به طرف دشمن حمله را آغاز کردیم. درگیری شدید رخ داد و عراق لشکرهای زرهی خود را وارد صحنهٔ نبرد کرده بود و ما با کمبود مهمات، خصوصا گلولهٔ آرپی جی روبه رو شدیم. دنبال مهمات در میان خاکریز‌ها می‌گشتیم. یک نفر سوار بر موتور آمد و خطاب به ما گفت: بچه‌های گردان مالک هستید؟ گفتم: آره. گفت: من زین الدین و اهل قم هستم. اولین آشنایی ما زین الدین اینجا بود. گفتم: ما فقط مهمات نیاز داریم. زین الدین با موتور مهمات می‌آورد و بچه‌ها تانک‌ها را هدف قرار می‌دادند.

دو روز بعد که خط شکسته شد، یک بالگرد در خط به زمین نشست و بابایی با دستی گچ گرفته از آن پیاده شد. گردان را جمع کرد و گفت: یک مرحلهٔ دیگر مانده تا خرمشهر را از محاصره نجات بدهیم. او صحبت می‌کرد و بچه‌ها از شدت علاقه‌ای که به او و سخنانش داشتند، گریه می‌کردند. گردان مالک باید گلوگاه شلمچه به خرمشهر را می‌بست.

همه بچه‌های مالک، یک بازوبند یا زهرا (س) همراه داشتند

مرحلهٔ سوم عملیات آغاز شد و احمد بابایی نیز با دیگر بچه‌ها فقط در مقابل دشمن می‌جنگید. او به عنوان فرمانده گردان و با یک دست تانک‌های دشمن را هدف قرار می‌داد.
تمام بچه‌های مالک، یک بازوبند یا زهرا (س) را همراه داشتند. درگیری شدید شده بود و همه به فکر مقاومت بودند. در این گیر و دار، بابایی بر اثر اصابت تیر مستقیم به شهادت رسید، اما نمی‌گذاشتند بچه‌ها از این خبر، مطلع شوند. چون در این صورت هیچ روحیه‌ای برای آزادی خرمشهر ‌نمی‌ماند. خرمشهر آزاد شد و همه از آزادی خرمشهر شادی می‌کردند؛ اما ما همراه با شادی، از گونه‌هایمان اشک فراق فرمانده‌مان سرازیر بود.

فرازی از وصیت‌نامه شهید احمدبابایی

خدایا از تو می‌خواهم اگر در راه تو و به دست دشمنان تو کشته شدم، مرا به عنوان شهید در راهت بپذیری، زیرا که گناهانم زیاد است و طاعاتم اندک.

بازدیدها: 366

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *