کفشها را از سر راه جمع کنید
حجت الاسلام والمسلمین سید حمید روحانی:
یک روز در نجف، امام برای برگزاری نماز جماعت خواستند وارد اتاق بیرونی بشوند. کفش کن اتاق از کفشهای مردمی که برای شرکت در نماز جماعت گرد آمده بودند انباشته شده بود، به طوری که جای پا گذاشتن نبود. ما و دیگر روحانیون و بسیاری از فضلا بدون توجه پا روی کفشهای مردم میگذاشتیم و رد میشدیم و چارهای هم نبود. اما وقتی امام به کفش کن رسیدند و آن وضع را دیدند توقف کردند و از پا گذاشتن روی کفش مردم خودداری ورزیدند و دستور دادند کفشها را از سر راه جمع کنند و راه را باز نمایند. تازه خیلی از ما متوجه شدیم که پا گذاشتن روی کفش مردم تصرف در مال غیر است و بدون رضایت صاحب آن، این کار خالی از اشکال نیست. (2)
این روزنامهها ایرانی است؟
خانم مرضیه حدیدهچی:
در پاریس میخواستیم جلوی در اتاقی که امام کفشهایشان را در میآوردند روزنامه بیندازیم، چون اکثر اوقات بارندگی و زمینها خیس بود، لذا از روزنامههای خارجی استفاده میکردیم. روزی عدهای از ایران آمده و با خود روزنامه آورده بودند و چون آن روز روزنامه خارجی در دسترس نبود من صفحه آگهیها را انداختم و کفشهای امام را روی آن گذاشتم. ایشان وقتی خواستند کفش بپوشند، سؤال کردند: مثل اینکه این روزنامه ایرانی است؟ عرض کردم بله حاج آقا، ولی این صفحه آگهیهاست. با این حال امام پایشان را روی آن روزنامهها نگذاشتند و مجدداً برگشتند و فرمودند: شاید اسم محمد یا علی در آن باشد. (1)
من خاطرم جمع نیست
حجت الاسلام والمسلمین انصاری کرمانی:
با اینکه اجاره منزل امام در جماران به صاحب آن پرداخت میشد، روزی امام قبل از ماه مبارک رمضان دستور دادند که اعضای این خانه بیایند و با من صحبت کنند، من خاطرم جمع نیست که آیا در این خانه که میمانم صاحبانش راضی هستند یا خیر، آنها خیلی تعارف کردند که شما به ما و محل خیلی افتخار دادهاید و ما تا قیامت از این موهبت الهی قدردانی میکنیم. ولی امام فرمودند که حالا به زنها بگویید بیایند. خانمها آمدند. آقا به آنها فرمودند: ممکن است شما به چیزی از زندگی خود علاقه مند باشید و دوست نداشته باشید که جای دیگری بروید. آنها نیز به نوبه خود اعلام رضایت کردند. آنگاه امام فرمودند: حالا میمانم. (3)
چرا این کار را کردهاند؟
حجت الاسلام والمسلمین رحیمیان:
روزی برای تأمین نور کافی و مناسب فیلمبرداری از برخی از ملاقاتهای رسمی یا برنامههایی نظیر پیام نوروزی که در اتاق کار امام انجام میشد، سه نقطه از گچ سقف اتاق را به مساحت 5×5 سانتیمتر زیر تیرآهنها را تراشیده بودند و میخواستند نورافکنها را به آن نقاط جوش دهند. هنگامی که صبح طبق معمول خدمت امام مشرف شدیم قبل از هر چیز با لحن خشن و تند و قیافهای ناراحت و مضطرب فرمودند: این چیست؟ چرا این کار را کردهاند؟ به عرض رسید که برای تأمین نور فیلمبرداری است. بعد از لحظهای تأمل و سکوت تلخ ادامه دادند، چرا بدون اجازه صاحب خانه، این تصرفات را میکنند؟ با این برخورد تند جرأت ادامه کار سلب شد و اصلاً قضیه منتفی و جای آن تعمیر شد. هنگامی که از خدمتشان مرخص شدیم، جناب آقای صانعی با اینکه دهها سال با امام بودند، به من گفتند: من در طول عمرم کمتر چنین ناراحتی و تکدرخاطری را در امام دیدهام. (4)
از صاحب زمین اجازه بگیرید
مصطفی کفاش زاده:
در موقع بمباران، ما سخت احساس وظیفه کردیم که برای امام اتاقی به نام پناهگاه بسازیم. آقای دکترها آمدند و به امام گفتند این سروصدا برای شما از نظر جسمی خوب نیست. امام فرمودند: برای من فرقی نمیکند، سروصدای بمباران، روی من تأثیر نمیگذارد. برای چی بسازید؟ دکترها نتوانستند ایشان را قانع کنند، چند نفری بودیم که رفتیم امام را قانع کنیم، حتی آقای انصاری گریه کردند و گفتند اجازه بدهید چیزی بسازیم که هواپیماهای دشمن وقتی حمله میکنند، شما ده دقیقهای اینجا بمانید. اما امام گفتند: مگر همه پناهگاه دارند؟ مگر همه مردم جنوب شهر پناهگاه دارند؟ که شما میخواهید پناهگاه بسازید، من چه فرقی با آنها دارم؟
تا اینکه احمد آقا رفتند پیش امام و گفتند من میخواهم دو تا از این پناهگاههای پیش ساخته بیاورم برای زن و بچه خودم، موقعی که امام فهمیدند پناهگاه برای زن و بچه فرزندشان است، گفتند از نظر من اشکالی ندارد. اما از این فرصت استفاده کردیم یا سوء استفاده کردیم، مابین اتاق احمدآقا و اتاقی که امام از آن استفاده میکرد، یک فاصله دوازده متری راه بود، ما اجازه گرفتیم که یک پناهگاه بسازیم مابین این دو اتاق. میخواستیم چیزی باشد که نزدیک اتاق امام باشد، از همین پناهگاههای پیش ساخته که دایرهای است، در حدود دوازده متر خریدیم و آوردیم با جرثقیل و دو در برای آن گذاشتیم. یکی به طرف اتاق امام و یکی به طرف ساختمان حاج احمد آقا. اما واقعیتش این است که منظور ما امام بود. ما آنجا را بسیار محکم ساختیم و خیلی محکم کردیم و بتون هم ریختیم روی آن و بسیار محکم ساختیم. اما موقعی که امام گفتند اینجا را خراب کنید، مشکلی شد. حتی یک بار ساعت نه شب تلفن کردند به بنده و گفتند امام شما را میخواهد. خدمت آقا رفتم، گفتند: اینجا را خراب کنید. من که میدانستم با چه مشکلی روبرو هستیم. گفتم خراب کردن اینجا صدای شدیدی ایجاد میکند و به این زودی هم خراب نمیشود. امام فرمودند: هر قدر صدا دارد من تحمل میکنم. شما اینجا را خراب کنید. ما ساعت نه قول دادیم که صبح روز بعد شروع کنیم و میدانستیم که با چه صدایی روبرو هستیم و نمیدانستیم که چطور تصمیم بگیریم.
صبح رفتیم خدمت حاج احمدآقا، که ایشان بروند و یا ما برویم و آقا را قانع کنیم. احمدآقا رفتند. ولی امام گفتند: نه باید اینجا خراب شود و تحمل صدا را هم دارم. به ایشان بگویید که ناراحت صدا نباشند. تصمیم امام قطعی بود و ما شروع کردیم به تخریب آنجا. البته آن روز نتوانستیم وسایل را فراهم کنیم و موکول کردیم به فردا، ولی در فاصله همان روز امام دوبار مرا احضار کردند و تأکید داشتند در خراب کردن آنجا. جالب بود که امام گفتند: این خانه استیجاری است و باید مثل اولش بشود. از طرفی این سنگهای پناهگاه که سنگین بود و ما نمیتوانستیم با دست بلند کنیم و میبایست از طریق زمینی که مشرف به این پناهگاه بود جرثقیل میآوردیم که امام در این رابطه فرمودند: بروید از صاحب زمین اجازه بگیرید. اگر اجازه دادن جرثقیل بیاورید، و اگر ندادند، فکر دیگری بکنید. خود این هم مشکلی دیگر بود چرا که ما نمیدانستیم این زمین مال کیست، و طی دوازده سالی که اینجا بودیم، صاحب زمین را نمیشناختیم. رفتیم سراغ آقای امام جمارانی و به ایشان گفتیم امام میفرمایند باید اجازه صاحب زمین را بگیریم، آقای امام جمارانی بعد از دو سه ساعت تلفن زدند که اجازه دارید بروید داخل آن زمین. ما آمدیم خدمت امام و گفتیم که آقای امام جمارانی گویا صاحب زمین را میشناختند و به ما گفتند که اجازه دارید، امام گفتند مانعی ندارد.
ما آنجا را تقریباً با چهار مته برقی، با سروصدای شدید شکافتیم. با اینکه ما خودمان را کارگر و جوان حساب میکردیم، حوصله و تحمل این صدا را نداشتیم، اما امام (شاید حدود ده روز) آن را تحمل کردند و جالب بود که با آن همه ناراحتی که برایشان ایجاد کرده بودیم، هر وقت میآمدند آنجا قدم بزنند به ما میگفتند: خیلی ببخشید، من برای شما زحمتی درست کردم، مرا ببخشید. اما ما شرمنده میشدیم و خجالت میکشیدیم، که هم ناراحتی برای آقا ایجاد کردیم و هم ایجاد سروصدا کردیم و تازه امام از ما معذرت میخواهند. ما هم زود تخریب کردیم، و ساختمان منزل استیجاری را به صورت اول و طبیعی درآوردیم. مسلم است امام مقداری راضی شدند که ما آن را به صورت اول درآوردیم. (5)
مرا به جهنم نفرستید
حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی:
امام به حدی در مصرف وجوهات و بیت المال احتیاط میکردند که برای خرید یک پنکه برای منزلشان در نجف فریاد میزدند که مرا به جهنم نفرستید و اجازه نمیدادند که همسرشان برای فرزند شهیدش یک تلفن به ایران بزند، آن هم شب یا چند شبی پس از شهادت فرزندش که میخواست احوالی از بچههایش، که در ایران ساکن بودند، بپرسند. امام این را خلاف شرع میدانستند. (6)
اگر حاضری جهنم را تحمل کنی
آیت الله فاضل لنکرانی:
مرحوم حاج آقا مصطفی نقل میکردند روزی برای یک طلبهای خدمت امام وساطت کردم که پولی از ایشان بگیرم و به او بدهم. ولی امام به وساطت من ترتیب اثر ندادند. مرتبه دوم وساطت کردم باز ترتیب اثر ندادند، که این بار مایه تعجب شده بود. مرتبه سوم که وساطت کردم امام در جواب فرمودند: مصطفی، این کمد، و گنجهای که میبینی این پول در آن وجود دارد و این هم کلید گنجه است، من این کلید را در اختیار تو میگذارم که هرچه پول میخواهی برداری و به این طلبه بدهی، مانعی ندارد؛ لکن یک شرط و آن شرط این است که جهنمش را باید خودت بروی چون من دیگر حاضر نیستم به این طلبه به خاطر عدم لیاقتی که در او وجود دارد، پول سهم امام بدهم. تو اگر حاضری جهنم را تحمل کنی این پول و این گنجه و این کلید در اختیار تو. (7)
حق نداری به تهران تلفن کنی
حجت الاسلام والمسلمین ناصری:
امام در نجف میفرمودند هیچ کس حق ندارد از اینجا تلفن زیادی بکند. البته تلفن داخل نجف را اجازه میدادند، اما به کربلا یا جای دیگر نمیتوانستیم تلفن بزنیم. زیرا آن را تحریم کرده بودند. حتی به حاج احمد آقا فرموده بودند که حق نداری به تهران یا جای دیگر تلفن بکنی، ولی اگر در مسیر انقلاب تلفن میشد مثلاً میخواستیم خبری از ایران بگیریم یا اعلامیهای را منتشر کنیم اجازه میدادند. یکبار که حاج احمدآقا تلفنهایی کرده بود و احتمال میداد امام راضی نباشند، ناچار از جایی پول بگیرد و برای چند تلفن شخصی به آقای رضوانی که مسئول کارهای مالی امام بود بدهد. (8)
مخارج اضافه نمیداد
حجت الاسلام والمسلمین ناصری:
مرحوم حاج آقا مصطفی میبایست هفته به هفته به خدمت آقا میآمد و خرج هفتهاش را میگرفت و به هیچ وجه امام مخارج اضافه به او نمیداد. لذا وقتی ایشان خواست به مکه برود با پول خانهای که در قم فروخته بود و مقدار پولی که از خانمش بود، به مکه رفت. (9)
دادن خرجی به آقا مصطفی روی حساب بود
حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پور:
در دستگاه امام آنقدر دقت هست که کسی مثل حاج آقا مصطفی که به درجه اجتهاد رسیده بود و خود ایشان میتوانست حساب بکند و سهم امام بگیرد و در وجوهات تصرف بکند، در عین حال خرج و دخل ایشان کاملاً دقیق بود. امام پولی که به او میداد برای مصرف داخلی خانهاش، کاملاً تحت انضباط و روی حساب بود. (10)
واجب نیست سلام کنید
خانم زهرا مصطفوی:
امام در مقابل ارتباط ما با نامحرم خیلی سختگیرند. الان پسرهای من و حاج احمدآقا پانزده- شانزده سالهاند. ما یک روز اگر منزل آقا برای ناهار دعوت بشویم، پسرها حق آمدن ندارند یا اگر هم بیایند؛ مثلاً ما خانه خانم مینشینیم و سفره میاندازیم و آنها منزل احمدآقا، آن هم برای این که پسرها و دخترهای اهل فامیل و خانه با هم غذا نخورند، نه فقط سر سفره، بلکه حتی سلام هم به هم نکنند، چون واجب نیست. من خودم پانزده ساله بودم که آقای اشراقی با خواهرم ازدواج کرده و تازه داماد ما شده بودند. یک روز ما دعوت داشتیم منزل ایشان، همین جور که من و آقا با هم وارد شدیم، دیدم آقای اشراقی دارند میآیند استقبال در یک باغچهای بود که ما داشتیم جلو میرفتیم من به آقا گفتم: سلام بکنم؟ امام در جواب گفتند: واجب نیست!
من هم رویم نشد که سلام نکنم. زدم و از تو باغچه رد شدم که با آقای اشراقی روبرو نشوم؛ و یا حتی مادر من، وقتی آقا را گرفتند و بردند ترکیه، یعنی چهل سال بعد از زندگیشان، اولین سلام را به برادرشوهرشان کردند! ماجرا هم این بود که وقتی عمویم میخواستند بروند ترکیه خدمت آقا، آمدند از پشت در گفتند: من میخواهم با خود خانم صحبت کنم، تا اگر بخواهند پیغامی بدون واسطهای برای آقا داشته باشند. که مادرم ناچار شدند سلام کنند! و بعد یادم است آمدند و گفتند ناراحتند، چون اولین سلام را در نبودن آقا کردهاند آن هم با این لفظ که اگر آقا راضی نباشند چه؟ من هم گفتم: نه دیگه حالا شما سنی از تان گذشته و مجبور بودید. البته امام در مورد کار واجب و ضروری حرفی ندارند، این را بدانید! الان مثلاً نمیگویند چون استاد مرد است دانشگاه نروید و یا برای خرید بیرون نروید و تاکسی و اتوبوس سوار نشوید. خیر اینها را کار ندارند، اما باید جدی صحبت کرد- نه این که دور هم بیخودی بنشینید و سلام علیک کنید. اما اگر کار دارید، با هر مردی حرف بزنید اشکالی ندارد. به هر حال در مورد این مهمانی رفتن خانمها و آقایان و با هم و دور هم نشستن نامحرمها در مهمانیها ایشان همه را حرام میدانند- که زنها با مردها و دخترها با پسرها- صحبت کنند. فقط در مورد کار ایرادی نمیگیرند. البته ایشان آدم خشکی نیستند و مطابق روز زندگی میکنند و متعادل هستند و اصلاً همه کار و برخوردشان و حتی لباس پوشیدنشان متعادل است. (11)
باید طبق وصیت مصرف شود
حجت الاسلام والمسلمین سید مجید رودباری:
مشهدی حسین پیرمردی که سالیان متمادی در قم و نجف خادم امام بود روزی در نجف برایم نقل میکرد که یک وقت به آقا خبر داده بودند که مردی افغانی که وارثی نداشت فوت کرده و شما را وصی خود قرار داده است. امام پس از اطلاع مرا به منزل متوفی فرستادند تا نسبت به ماترکش (اموال او) تحقیق و بررسی کنم. پس از بازدید به عرضی رساندم که اثاث به دردخوری ندارد به جز یک پوستین افغانی قابل توجه و ضمناً از امام خواستیم پوستین را به من بدهند. امام با شدت به من فرمودند: خیر، پوستین باید طبق وصیت مصرف شود. گرچه بدواً از ممانعت امام ناراحت شدم به ویژه آن که بالاخره مشهدی حسین و خادم قدیمی بیت بودم و نیاز هم داشتم، ولی پس از تأمل دیدم حق با آقا بود. (12)
هرکس کرایه خودش را بدهد
حجت الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی:
وقتی شاه رفت، امام تصمیم گرفتند به ایران بیایند؛ ولی در ایران همه تقریباً مخالف سفر امام از پاریس بودند یعنی میترسیدند و میگفتند زود است و حق هم داشتند بترسند، انقلاب بود و امام، و اگر خدای ناکرده طوری میشدند معلوم بود چه میشد. تلفن پشت تلفن میزدند که داستان را به امام بگو من هم میگفتم. اما امام تصمیمشان را گرفته بودند. هواپیمایی اجاره شد، بنا شد هر کسی پول کرایه خودش را بدهد، لذا امام فقط کرایه خودشان و من را دادند. (13)
باید پول بدهند و رساله بخرند
حجت الاسلام والمسلمین موسوی خوئینیها:
یکی از خصوصیات امام این بود که هیچ وقت برای رساله حاضر نبودند از وجوهات خرج کنند و میفرمودند: آنان که تقلید میکنند وظیفه دارند رساله تهیه کنند، لذا باید پول بدهند و رساله بخرند. (14)
بیت المال خرج رساله من نشود
حجت الاسلام والمسلمین مصطفی زمانی:
تا آغاز انقلاب امام در منزل تلفن نداشتند. شهرستانیها اعتراضی داشتند که ما نیاز به ارتباط با شما داریم و شما تلفن لازم دارید اما آقا میفرمودند: پول بیت المال خرج رساله و تلفن من نشود. سرانجام یک نفر بازاری متدین، تلفنی به نام امام خرید و در منزل ایشان نصب کرد. (15)
پیام من با دلارهای امانتی چاپ نشود
حجت الاسلام والمسلمین آشتیانی:
زمانی که پیام برائت امام منتشر شد، من معتقد بودم که این پیغام تنها برای مردم ایران اسلامی نیست، بلکه باید تمامی مسلمانان جهان از محتوای آن اطلاع حاصل کرده و نسبت به تحقق آرمانهای مطرح شده در آن اهتمام ورزند. بنابراین تصمیم گرفتم این پیام را به چهار زبان عربی، انگلیسی، فرانسه و اردو ترجمه کرده و به چاپ برسانم که این کار در مراحل پایانی خود بود و شاید تا چند ماه دیگر نتیجه کار حاصل میآمد. اما نکته جالب توجه در روندی است که چاپ این کتاب طی کرده است. چرا که به دلیل برون مرزی بودن هدف، میبایست کتابی چاپ و منتشر شود که از جذابیت ظاهری خاصی نیز برخوردار باشد، یعنی در تهیه آن از کاغذ مرغوب و تکنیکهای مختلف بهرهگیری شود و در مجموع به عنوان اثری ارزنده، قابل ارایه از طریق سفارتخانههای جمهوری اسلامی باشد. پس از بررسی امکانات موجود در کشور به این نتیجه رسیدیم که تهیه اقلام مورد نظر در داخل مقدور نیست. برای گرفتن ارز مورد نیاز جهت تهیه کاغذ مرغوب و زینگ شخصاً با آقای میرحسین موسوی نخست وزیر صحبت کردم. ایشان گفتند که در حال حاضر تهیه چنین ارزی برای دولت کار مشکلی است. پس از اطلاع یافتن از مشکلات دولت، از انجام کار با ارز دولتی منصرف شدیم. وقتی جریان امر را به اطلاع حاج احمدآقا رساندم، ایشان گفتند که من خدمت امام عرض میکنم اگر آقا توافق داشتند از ارزهایی که به عنوان وجوه شرعی نزد ایشان است به قیمتی کمتر از بازارهای آزاد مقداری در اختیار شما میگذاریم. پس از گذشتن چند روز که از حاج احمد آقا نتیجه را پرسیدم، گفت امام فرمودند: من به هیچ وجه راضی نیستم که پیام من با دلارهایی که نزد من امانت است چاپ بشود. به هرحال تصمیم نهایی یعنی چاپ کتاب با ارز آزاد گرفته شد. اما نتیجهای که میخواهم بگیرم این است که، امام توجه خاصی نسبت به حفظ بیت المال داشتند و اینکه حالا یک نفر از اعضای دفترشان میخواهد منشور انقلاب را چاپ کند یا نکند برایشان اهمیت نداشت. (16)
از وجوهات استفاده نمیکردند
آیت الله فاضل لنکرانی:
با تمام قدرت مالی که امام داشتند و مخصوصاً این اواخر که شاید میزان شهریههایی که ایشان به حوزههای مختلف میدادند که حدود صد میلیون در هر ماه میشد. در زندگی خودشان از وجوه استفاده نمیکردند. (17)
از سهم امام استفاده نکردند
آیت الله شهید محلاتی:
امام در بسیاری از مسایل مقید بودند، تا آنجا که یک ریال از سهم امام مصرف نمیکردند. قطعه زمینی داشتند مشترک که از پدرشان به ارث رسیده بود و دست برادر بزرگشان آقای پسندیده بود و این زمین در ماه یک درآمدی داشت و از همان درآمد، ایشان زندگیشان را مرتب میکردند به نحوی که با همان درآمد تطبیق بکند و لذا ایشان هیچ وقت از سهم امام استفاده نمیکردند تا وقتی که مجتهد و صاحب رساله شدند و این هم از امتیازاتی بود که ایشان داشتند. (18)
پینوشتها:
1- همان، ص 387.
2- همان، ص 387-388.
3- همان، ص 388.
4- همان، ص 388-389.
5- همان، ص 389-391.
6- همان، ص 391.
7- همان.
8- همان، ص 394.
9- همان.
10- همان، ص 395.
11- همان، ص 395-396.
12- همان، ص 396.
13- همان، ص 396-397.
14- همان، ص 397.
15- همان.
16- همان، ص 397-398.
17- همان، ص 399.
18- همان.
منبع مقاله :
سعادتمند، رسول؛ (1389)، درسهایی از امام: اخلاص و تقوا، قم: انتشارات تسنیم، چاپ اول
بازدیدها: 75