بسم الله الرحمن الرحیم
مساله ی اخلاص مسئله ی مهمی است. عالِمی بود که مرحوم شد بنام آیت ا… میرزا آقا جواد تهرانی. وی از افرادی بود که وقتی وارد نماز می شدند مراجع هم به ایشان اقتدا می کردند. چند سالی قبل از انقلاب ایشان به من فرمود: شما شیوه ی کلاس داری تان را از قم به مشهد منتقل کن و به افراد جوان این سبک را القاء کن.
وارد مشهد شدم. بعد از اجاره ی منزل و اسباب کشی به حرم مطهر رفتم و با امام رضا علیه السلام قرار بستم که یا امام رضا من یک سال مشهد می مانم و از هیچکس هم پولی نمی گیرم. برای همه افراد هم سخنرانی می کنم و شما هم کاری کن که بنده یک آخوند مخلصی باشم. حرف ها را زدم و کلاس ها هم شروع شد. از جمله ی کلاس ها، کلاسی برای طلبه های جوان بود. مسجدی که بنده کلاس داری می کردم و کلاس ها هم آنجا برگزار می شد، دری داشت که بسیار تنگ بود وقتی می خواستی از در بیرون بروی به نحوی فشرده می شدی که فقط جا برای عبور یک نفر به زحمت داشته. یک روز کلاس تمام شد ما خواستیم از این در بیرون برویم یک طلبه ی جوانی هم روبروی ما قرار داشت. وقتی خواست بیرون برود، برگشت نگاهی به عقب کرد، بنده را دید و رفت. در وجود بنده یک احساسی بوجود آمد که شما که برگشتی من را دیدی یک تعارفی، عذرخواهی …. بعد از کلاس نزد آیت الله میرزا آقا تهرانی که ایشان به من فرموده بود به مشهد بیا، رفتم. ماجرا را گفتم. ایشان اول شنید و بعد شروع به گریه کرد. بنده نگاه کردم و گفتم: حاج آقا من شما را ناراحت کردم؟! بحران من دو تا شد! گریه نکنید. وقتی آرام شد، رو به من کرده و گفتند: برو حرم به امام رضا علیه السلام بگو؛ متشکرم که فهمیدم مشرک هستم. یعنی خداپرست نیستم. خوشا بحالت که در سی و پنج سالگی فهمیدی، من برای هشتاد سالگی خودم گریه میکنم. نکند اگر بعد از هشتاد سال کنار در ،کسی به من «یاالله و بفرمائید» نگفت، در وجود من هم چنین احساسی بوجود بیاید. این یعنی اخلاص. من شش ماه سخنرانی کردم، پولی هم نگرفتم بعد هم معلوم شد اخلاص ندارم. کنارِ در منتظر یک تعارف و بفرمائید بودم.
بازدیدها: 1