کاظمین در منابع غربی
هیات: برگرفته از مقاله جعفر خیاط، چاپ شده در موسوعه عتبات مقدسه، تدوین استاد جعفر خلیلی.
درآمد
٣. به کار بستن عناوین و القابی مانند جهانگرد، باستان شناس، روزنامه نگار و… برای اشخاص، به حسب شهرتشان و یا آن چیزیست که دیگران ادّعا کرده اند؛ پس هیچ بُعدی ندارد که اثبات شود برخی از آنها در واقع کامل کننده زیرشاخه های سرویس های جاسوسی غرب و مخصوصاً استعمار پیر بوده اند و آنچه به هر عنوانی مانند سفرنامه و خاطره می نوشتند، گزارش هایی بوده که به اقتضای مأموریتشان، برای مقام بالاتر می نوشتند و چند سال پس از گذشت تاریخ مصرفشان، آنها را منتشر می کردند. برخی هم پا را فراتر گذاشته و رسماً و علناً نام گزارش را به همراه دارند.
۴. این مقاله هم به شهر کاظمین، هم به حَرم کاظمین و هم به امامین کاظمین علیهم السلام نظر دارد.
تأسیس کاظمین
مهم ترین منبع غربی درباره پیدایش شهر کاظمین از آنِ «لِی اِسترانگ» مستشرق انگلیسی است، به نام «بغداد در دوره خلافت عباسی ها». ١او در صفحه ٢٢ از کتابش چنین می نگارد:
نام دیگر کاظمین «مقابر قریش» یا «مقبره قریش» می باشد. علّت این نام گذاری آن است که پس از تأسیس شهر بغداد (که نام اصلی و قبلی اش مدینه السّلام بود) در سال ٧۶٢م – ١۴۵ توسّط ابوجعفر منصور خلیفه عباسی وقت، فرزندش جعفر اکبر فوت کرد. منصور در شمال بغداد منطقه ای را (کاظمین کنونی) برای مدفن اموات قریش در نظر گرفت و دستور داد تا جعفر اکبر را در آن جا به خاک سپردند و خود آن را «قبرستان قریشی ها» نام نهاد. به مرور زمان قریشی ها اعمّ از علوی و عباسی در این جا دفن می شدند. کم کم شرط قریشی بودن برداشته شد و غیر قریشی ها هم برای تدفین به این محلّ آورده می شدند (مانند ابویوسف انصاری). امام موسی کاظم علیه السلام در سال ٨٠٠م (١٨٣) و امام محمدجواد علیه السلام در سال ٨٣۶م (٢١٩) در زمینِ همین منطقه به ودیعت نهاده شدند و به احترام وجود آنان، نام آن از «مقبره قریش» به «کاظمین» و «کاظمیه» غلبه پیدا کرد.
استرانگ در کتاب دیگرش به نام «شهرهای خلافت خیز شرق» ٢تصریح می کند که علّت نام گذاری این شهر به کاظمین، انتساب آن به دو تن از امامان شیعه است که یکی به دستور هارون الرشید و دیگری به دستور معتصم عباسی شهید شدند. وی در آخرین نوشته اش درباره تأسیس کاظمین می گوید:
١). این کتاب در سال ١٩٠٠م در لندن و ترجمه عربی آن در سال ١٩٣۶م در بغداد منتشر شد.
٢). منتشر شده در سال١٩٣٠م در کمبریج.
عبدالله فرزند احمد حنبل (زعیم حنابله) در سال ٩٠٣م (٢٩٠) درگذشت و طبق وصیتش نزدیک حرم کاظمین به خاک سپرده شد. نقل است که عبدالله گفته بود: به نظر من در این سرزمین اولیای خدا مدفونند و من در جوار آنان باشم، برایم خوشایندتر است تا در کنار پدرم به خاک سپرده شوم. ١
«اِستیون لُوید» ٢باستان شناس انگلیسی تبار در کتاب «دجله و فرات» ٣می نویسد:
آرامگاهی نزدیک قبرستان قدیمی زرتشتی هاست که به «اعظمیه» ۴معروف می باشد و آرامگاهی نیز در شمال بغداد واقع شده که مرقد دو امام از امامان دوازده گانه شیعه در آن قرار دارد… نام قدیم حومه کاظمین، «شونیزیه» ۵و «باب تین» بوده است.
«دونالدسون» جهانگرد انگلیسی به اتفاق همسرش در سال ١٩٢٨م سفری به کاظمین داشته و در کتاب «عقیده شیعه» ۶مطالب فراوانی درباره تأسیس و پیشرفت این شهر می نویسد. در بخشی از این کتاب آمده است: ٧
هر کسی که از سمت شمال یا غرب به بغداد نزدیک می شود، نگاهش به چهار گلدسته طلایی جلب می شود. شهر کاظمین حرمی دارد که در جهان اسلام شناخته شده است و دو امام مدفون در آن در اوایل قرن هشتم میلادی از دنیا رفته اند و می بایست به دیده احترام به این حرم نگریسته شود.
١). لی استرانگ، شهرهای خلافت خیز شرق، ص١٧٩.
٢). او مدت ها به عنوان کارشناس اداره رسیدگی به آثار باستانی در عراق فعالیت داشت.
٣). منتشر شده در سال ١٩۴٣م در دانشگاه آکسفورد.
۴). مدفن ابوحنیفه.
۵). «شونیز» نام اولین مدفون در این منطقه بوده است.
۶). ص١۵۵.
٧). منتشر شده در سال ١٩٣٣م در لندن.
«ریچاردکوک» گردشگر انگلیسی در کتابش به نام «بغداد مدینه السّلام» ١می نویسد:
کاظمین از بارزترین و مهم ترین نشانه های تمدن اسلامی است و کثرت عبور و مرور به آن، آبادانی بسیاری را با خود به همراه داشته است… موسی کاظم، نواده حسین شهید کربلاست و نزد شیعیان بسیار محترم می باشد. هارون الرشید که از نفوذ و تأثیرگذاری ایشان هراس داشت، دستور حبسش را صادر کرد و این امام در همان حبس از دنیا رفت. حدود سی سال بعد نوه او محمد جواد نیز در همین بارگاه به خاک سپرده شد.
امامین کاظمین (علیهما السلام)
مهم ترین منابع غربی که به زندگانی امام موسی کاظم علیه السلام می پردازند، کتاب «عقیده شیعه» نوشته دونالدسون و کتاب «شیعه در هند» ٣نوشته «جان هالیستر» می باشد. دونالدسون می نویسد:
امام موسی کاظم علیه السلام به ارشاد مردم مشغول بود، ولی خوب می دانست که عباسی ها در کمین او نشسته اند و کوچک ترین فعالیت های او را زیر نظر دارند که اگر از آن بوی توطئه علیه حکومت به مشام رسید، به اطّلاع خلیفه برسانند و عاقبتی همچون پدرش در انتظار او خواهد بود. او عصبانی نمی شد و خونسردی اش را حفظ می کرد و آن قدر عبادت کرد که به عبد صالح شُهره گردید. خلیفه وقت عباسی برای جلوگیری از انتشار محبوبیت موسی کاظم علیه السلام در مدینه، ایشان را به بغداد احضار نمود.
علاوه بر کتاب نام برده، از بهترین منابع غربی مربوط به تاریخ زندگی امام محمّد جواد علیه السلام کتاب «اثنا عشریه» نوشته «کانون سیل» است.
در صفحات ١٨٨ تا ١٩٨ کتاب «عقیده شیعه» مطالب قابل توجّهی آمده است. دونالدسون از همان ابتدا نسبت به موضع گیری معقول امام جواد علیه السلام شگفت زده می شود؛ آن جا که در مسیر عبور مأمون با هیئت همراه، همه فرار کردند جز امام جواد علیه السلام و وقتی مأمون علّت را می پرسد امام می فرماید: من خطایی نکرده ام تا بترسم و مطمئن هستم شما نیز به بی گناهی همچون من کاری ندارید.
١). منتشر در سال ١٩٣۵م در لندن.
٢). ص۴۴ و ۶۶.
٣). منتشر شده در سال ١٩۵٣م در لندن.
آنچه بیش از همه برای دونالدسون جالب توجه بوده، مناظره های متعدّد امام جواد علیه السلام با علما و دانشمندانی بزرگ از سراسر دنیا و حتی غیرمسلمان می باشد. او تأسّف می خورد که چرا راویان به جای بیان مناقب و کرامات و معجزات حضرت یا دست کم در کنار آن، به جزئیات گفت وگوها آن گونه که شایسته است نپرداخته اند. می گوید: پاسخ کامل امام جواد علیه السلام به تمام سؤالات این دانشمندان، دلالت بر عقل کامل و علم فراوان ایشان دارد؛ ولی عبّاسیان همچنان غرق در حسد و کینه بودند. امام جواد علیه السلام در چند روزی که اجتماعات گوناگون به محضرش می رسیدند، استحکام رأی خویش را به نمایش گذاشت و در پایان نیز مأمون به طور رسمی و علنی ازدواج با دخترش «امّ فضل» را به امام پیشنهاد کرد و امام نیز سر به زیر انداخت. پس از ازدواج با امّ فضل نیز مأمون جلساتی را تشکیل می داد تا امام با ارباب علوم مختلف به مباحثه بنشیند و خود مأمون هم حضور داشت و گوش می داد و لذّت می برد.
کانون سیل در کتابش «اثنا عشریه» می نویسد:
امام جواد علیه السلام با امّ فضل خوشبخت نبود؛ چون او برای حُسن معاشرت و محبّت به امام علیه السلام با او ازدواج نکرده بود. امّ فضل همیشه شکایت از محمد جواد علیه السلام به نزد پدرش مأمون، در سرلوحه کارهایش قرار داشت. نامه هایی سراسر مذمّت از جوادالائمه و کسر شأن نسبت به ایشان برای خلیفه می فرستاد؛ اتهاماتی واهی و ناروا! ١
دونالدسون می نویسد:
«در دوران حیات مأمون نه امام جواد دستگیر شد و نه از جانب حکومت به سختی و زحمت افتاد
١). ص۶۶.
٢). عقیده شیعه، ص١٩۵. به نظر می رسد همین یک دختر مأمون (ام فضل) که به عقد امام جواد علیه السلام درآمد، برای اذیت و آزار امام کافی بود. شاید اگر جوادالائمه در زمان مأمون به زندان می افتاد، بسی برایش خوشایندتر بود؛ چون دست کم از نیش و کنایه ام فضل در امان می ماند و حبس تحمّل پذیرتر بود. بعید نیست که همین ازدواج ام فضل با امام از سوی مأمون نقشه ای بود تا امام را به شیوه ای غیرمعمول خلفای سابق عباسی زجر دهد؛ به همین دلیل هیچ گاه امام را حبس نکرد تا امام در خانه خود، در حبس واقعی باشد. (مترجم)
دیدارها از کاظمین
١). منتشر شده در سال ١۶٨٧م در لندن.
٢). منتشر شده در سال ١٧٧۶م در آمستردام و ترجمه شده توسط دکتر مصطفی واد در سال ١٩۶۴م.
کیو پورتر در کاظمین
١). مطابق روایات شیعه، امام موسی کاظم علیه السلام به طور مسموم به شهادت رسیدند.
٢). مطابق روایات و سیره امام علیه السلام در طول حبس به شیوه های اعجازآمیز از زندان رهایی نیافتند.
٣). این نیز اشتباه است و کسی از بزرگان شیعه چنین چیزی ادّعا نکرده است. ظاهرا این جهانگرد انگلیسی، ماجرای سرداب امام عصر (عج) را با واقعه شهادت امام هفتم علیه السلام خلط کرده است.
شده است. او به واسطه این گونه کارها نسبت به مراقد اولیای خدا، اظهار پشیمانی از کارهای نادرست خود می کرده و در حقیقت به مراقد ائمه پناهنده می شده. مسلمانان گروه گروه به زیارت کاظمین می آیند. در واقع هر کسی به زیارت کربلا می رود، دوست دارد کاظمین را نیز زیارت کند. من به سهم خود همین مقدار را کافی می دانم و اصراری به وارد شدن به حرم ندارم؛ چون دوست ندارم به مصائبی که غربی ها هنگام تلاش برای ورود به آن جا دچارش شدند، گرفتار شوم. ١
جیمز فلیکس جونز در کاظمین
جونز در بهار سال ١٨۵٠م بار سفر بست و برای سیاحتی از کرانه غربی دجله در شمال بغداد، به عراق آمد و خاطراتش را نوشت. ٢او در مورد کاظمین می نویسد:
از بغداد بیرون آمدیم و گذرمان به خرابه های محلّه کرخ افتاد. پس از پنجاه دقیقه به کاظمین رسیدیم؛ شهری دارای دو نشان زرّین و گلدسته های سر به فلک کشیده که منظره ای وصف ناشدنی را به تصویر کشیده. چنین صحنه ای از دوردست دیده می شود. نخلستانی دور تا دور آن را فرا گرفته و همچون درّی می درخشد. هر قدر نزدیک تر می شوی حقیقت این تصویر برایت بیشتر مجسّم می گردد. می روی و می روی تا این که خود را در کنار حرم می یابی. دور تا دور حرم را خانه های کوچک و قدیمی وساخته شده از گِل و آجر در بر گرفته است. کاظمین ساکنینی از عرب و تعداد زیادی ایرانی دارد. همچنین تعداد کمتری هندی که یا از کشور خود طرد شده اند یا به اختیار خود اقامت در جوار این حرم را برگزیده اند. هر سال نیز این شهر از دورترین نقاط جهان اسلام زائر دارد. مسافرینی را هم از کشورهای غیراسلامی دیدیم که برای علی و اولادش احترام قائلند و آنان را تقدیس می کنند. به همین دلیل در این جا اختلاطی عجیب و غریب از مظاهر گوناگون اجتماعی و از جمله فقر و ثروت وجود دارد که می توان آن را در لباس های حریر عدّه ای و لباس های مندرس و کهنه تعدادی دیگر به روشنی دید. مسیحیان و یهودیان نمی توانند خیلی به حرم مطهر نزدیک شوند، ولی با این حال از این حرم و اطراف آن، مناظر و صحنه های بسیار عجیبی را دیدیم که انسان را متأسف می کند. این که نمی توان
١). خاطرات جیمز بیلی فریزر در سفر به بغداد به نام «سفرنامه فریزر» در سال ١٨۴٠ در لندن منتشر شد و توسط استاد جعفر خیاط (نویسنده مقاله حاضر) ترجمه و در سال ١٩۶۴م در بغداد به چاپ رسید. این مطالب از صفحه ٢٠٠ کتاب او انتخاب شده است.
٢). این دفتر یک سال بعد، با عنوان «گشت و گذاری در حاشیه دجله» به حکومت انگلیسی تبار هندوستان تقدیم شد و در سال ١٨۵٧م در جلد ۴٣ از مجموعه (مختارات جدیده) در بمبئی چاپ شد. (خلیلی) مشابه این حرم با این بنای زیبا و رفیع را در شهرها و کشورهای دیگر دید. ما توانستیم از میان درب نیمه باز حرم، فضای داخل را تا اندازه ای ببینیم. صحنی بود مربع شکل که دورش با معماری ارزشمند و غنی اسلامی تزئین گردیده و دیوارهایی که روی آن آیات قرآن کریم و گفته های بزرگان اسلام با حروف عربی زیبا نوشته شده است.
ما یک روز پیش از عید نوروز ایرانیان، در کاظمین بودیم. شهر در تکاپو بود و مردمی خوشحال با چهره هایی به تبسّم نشسته. این فضا در جوار حرم کاظمین رنگ و بوی معنوی گرفته بود… خورشید کم کم غروب می کند و آخرین پرتوهای طلایی رنگش را با افتخار به گنبد و بارگاه حرم پیشکش می کند. وقتی به جاده های منتهی به حرم می نگری، ستارگان درخشانی را می بینی که به خورشید گرمابخش کاظمین پناه می آورند. ما در راه بازگشت، مردمانی از هر کوی و برزن و از هر نژاد و رنگ با هر زبان و لهجه، عراقی، پاکستانی، افغانی یا از تبّت و مغولستان دیدیم که سواره و پیاده، ولی مشتاقانه می آیند تا معشوق خویش را در آغوش بفشارند. در مسیر به عدّه ای برخوردیم که کنار راه، فرش پهن کرده و با نشاط به نماز مشغول بودند. آنان برای این کار رو به قبله می ایستند. هر کسی را با احساسی متفاوت از دیگری می دیدی. به راستی می توان ادعا کرد که در هیچ جای دیگر دنیا مانند این تنوّع نژادی را نمی یابیم. عرب ها با چهره های جدّی و آن مردانگی که در نگاهشان موج می زند و با لباس مخصوص به خود و سلاحی به کمر زده در رفت و آمدند. با دور شدن از کاظمین و عبور از منطقه ای بیابانی، به نخلستان رسیدیم که در ساحل دجله امتداد پیدا می کند.
نایهولت در کاظمین
جهانگرد هلندی «لیکلاما نایهولت» که در بین سال های ١٨۶۶ و ١٨۶٧م در عراق حضور داشت، مدّتی به بغداد آمد و درباره نقاط مثبت و منفی آن بسیار نوشت و خاطرات خود را در میان این نوشته ها گنجاند. او می نویسد:
یکی از پرثمرترین سفرها، سفر به کاظمین بود؛ شهری کوچک در پنج کیلومتری بغداد که شیعیان مخلص در اطراف حرم امام کاظم علیه السلام تأسیس کرده اند. برای رسیدن به کاظمین، از بازار بزرگ بغداد به سوی ساحل در طرف راست دجله حرکت کردیم و سپس مسیر منحنی رودخانه را به سمت بالا پیمودیم که از آن جا منظره بغداد به زیبایی نمایان بود. پس از نیم ساعت پیاده روی به نخلستانی در ساحل غربی دجله رسیدیم و در مسیر با افراد بسیاری از عَرَب و فارس و هندی روبه رو شدیم که بیشترشان سوار بر مرکب به سمت کاظمین می رفتند. مرکب هایی از برترین نژاد اصیل در جزیره العرب. پس از گذشتن از نخلستان از فاصله دور دو گنبد طلایی حرم کاظمین پدیدار شد و پس از حدود نیم ساعت به اولین خانه های کاظمین رسیدیم.
کاظمین شهر کوچکی است با ساختاری زیبا. بازاری دارد که همه چیز در آن پیدا می شود و شیعیان آن بسیار جدّی و متعصّبند و صرفاً به این دلیل که به حرم نزدیک شده بودم، بسیار سرزنش و داد و بیداد شنیدم. حرم در محاصره دیوار بلندی قرار گرفته و به درهای حرم قفل و زنجیرهایی بسته شده که مردم هنگام ورود و خروج آن را می بوسند. تا جایی که اجازه داشتم، از بیرون به داخل حرم نگاه کنم، فهمیدم که پایه های گلدسته های چهارگانه حرم تزئین گردیده؛ همچنین حجره هایی برای طلاب و اساتید و محل هایی برای درس در نظر گرفته شده است. می گویند داخل حرم بسیار زیبا و دیدنی است؛ ولی اگر اصرار بیش از حدّ برای ورود به حرم داشته باشم، به قیمت جانم تمام می شود.
ژان دیولافوا در کاظمین
این جهانگرد زن فرانسوی به همراه همسرش «مارسل دیولافوا» که مهندس راه و ساختمان و کارشناس آثار باستانی بود، پس از بازگشت از ایران در سال ١٨٨١م به عتبات عالیات سفر کردند که سفرنامه ای ١ارزشمند درباره کاظمین حاصل این سفر بود. دیولافوا و همسرش برای رفتن به کاظمین از «تراموا» استفاده کردند. او در این باره می نویسد:
امروز سوار تراموا شدیم تا به کاظمین برویم؛ آن هم در مدّت ربع ساعت یا بیست دقیقه نهایتاً. تراموا هنوز نصف راه را نرفته بود که ایستاد. به ما گفتند که باید پیاده شویم. وقتی علّت را پرسیدیم، گفتند: مسیر در این قسمت از جاده دست انداز فراوان دارد. اگر تراموا با جمعیت سوار بر آن به حرکت خود ادامه دهد، واژگون خواهد شد. به همین خاطر چند مرد قوی هیکل از قبل آن جا ایستاده بودند تا وقتی تراموا به آن جا رسید، آن را هُل بدهند و به طرف دیگر ببرند. این عملیات نجات در چند دقیقه با تلاش وصف ناپذیر آن چند بیچاره انجام شد. گنبد و گلدسته حرم کاظمین مانند آن چیزی است که در حرم حضرت معصومه در قم دیدم. کوچه های کاظمین تمیزتر از کوچه های بغداد است. پس از عبور از کوچه ها به میدانی بزرگ رسیدیم که جلوی در اصلی حرم قرار گرفته و دور تا دورش پر از مغازه هایی است که اجناس گوناگون دارند؛ از جمله سبزی جات و میوه جات.
١). منتشر شده در سال ١٨٨٧م در پاریس. تمام آن به فارسی در ایران و بخش مربوط به عراق به عربی ترجمه شد و در سال ١٩۵٨م در بغداد به چاپ رسید. آنچه خواندید از صفحه ٩٠ و ٩١ و ٩٧ ترجمه شده است.
وقتی وارد میدان شدیم، مردم در اطرافمان تجمع کردند و گفتند نمی گذاریم وارد حرم شوید. ما مسیحی بودیم و به همین دلیل مانع ورود ما شدند. در این کشمکش شاهد رخدادهایی بودم که بهتر است چیزی از آن ننویسم. شوهرم با اهالی درگیری لفظی و فیزیکی پیدا کرد، امّا در همین اثناء فرصت یافتم تا از شکاف در، داخل حرم را ببینم. حیاطی بزرگ و زیبا و رواقی مجلّل روبه روی آن که در اطرافش ستون های باریک با شکلی هندسی و سقفی آیینه کاری شده دیدیم. در چهار زاویه رواق هم چهار گلدسته بلند وجود داشت که فقط قسمت بالای آن با طلا مزین گردیده و سایر قسمت های آن با کاشی فیروزه فام پوشیده شده بود. جمعیت زیادی اطراف ما را گرفته بودند و ما برای فرار از آنها حرکت کردیم؛ چون اگر توقّف می کردیم، امکان درگیری دوباره وجود داشت… یکی از روزنامه نگاران انگلیسی در پی درگیری با مردم کشته شد و کنسول انگلیس با وجود تلاش شبانه روزی، موفّق به یافتن قاتل نشد.
این زن و شوهر فرانسوی در این سفر با مهندسی مسیحی به نام مایکل آشنا شدند. دیولافوا از اولین دیدارش از کاظمین می گفت که نتوانسته وارد حرم شود، امّا خدمه حرم به دلیل از حرکت ایستادن ساعت بزرگ حرم، از او خواهش کرده اند که به حرم داخل شده و ساعت را تعمیر کند. او نیز علاوه بر ابزار کار، دوربین عکاسی اش را به همراه برده و چند عکس از بالا گرفته بود.
ژان در بخش دیگری از سفرنامه اش می نویسد:
در خیابان های اطراف حرم، تفرّجی بر دیوار بلند آن داشتیم و بدون ترس به این کار ادامه دادیم و البته شجاعت و جسارت زیادی به خرج دادیم. کنار حرم، مدرسه ای بود که چند حجره و چند حمام مخصوص زائرین و مسافرین داشت. بخش هایی از گنبدهای حرم در شرف ریختن است، ولی با این حال منظره جذابی را پدید آورده است. ١
١). منتشر شده در سال ١٩٢٠م در لندن.
ژان دیولافوا در مسیر بازگشت، درباره تراموا می نویسد:
بعد از پر شدن تراموا به سرعت به راه افتادیم؛ مثل این که زمین می خواست از جا کنده شود. فکر می کنم این آخرین مسیری بود که راننده تراموا آن را هدایت می کرد. از روی سنگدلی با شلاق بر پشت اسب های بی نوا می نواخت تا هر چه می توانند سریع تر بروند تا او هم هر چه زودتر به خانه اش برسد؛ ولی به عواقب خطرناک این سرعت دیوانه وار توجّهی نداشت. تراموا هم پر از جمعیتی بود که مثل ماهی با حرکت تراموا بالا و پایین می رفتند و روی یکدیگر می افتادند. حرکتشان به چپ و راست با تکان های تراموا هماهنگ شده بود. راننده همچنان شلاق می زد و فریاد می کشید و اسب های بیچاره با هر ضربه، بر سرعتشان می افزودند. تنها امید ما این بود که به کوچه یا مسیر عبور تنگی برسیم، بلکه از سُرعت تراموا کاسته شود. در یکی از کوچه ها از کنار چند قاطر که بار ماهی داشتند رد شدیم؛ خیلی ترسیدند و رم کردند و همه بارشان را روی زمین ریختند. صاحب ماهی ها از پشت سر ما شروع کرد به دشنام دادن و لعن و نفرین. از حق نگذریم تمام این صحنه ها بسیار جالب و خیال انگیز بود و حرکت از میان درختان و دیدن مناظر، قلب و روحم را تسخیر کرده بود. ای کاش این مسیر را پیاده می آمدم و خودم را محروم نمی کردم.
١). ص٧۶و٧٧ از ترجمه عربی.
اِرنست آلفرد در کاظمین
تزئینات و ترکیب رنگ ها در این جا مشاهده کرده، قبلاً ندیده است. همچنین به داستانی که مهندس مایکل برای ژان دیولافوا تعریف کرده اشاره می کند و قطعه ای جالب و خنده دار به آن می افزاید؛ می گوید:
روزی که ساعت حرم مطهر از حرکت ایستاد، برای تعمیرش نیاز به مهندس آشنای با این ساعت ها پیدا شد. یک مهندس فرانسوی که در ابتدا با ورودش به آن جا شدیداً مخالفت شده بود، برای تعمیر ساعت به درخواست خدّام وارد حرم می شود. چون یک نفر به حمایت از او به خادمان گفته بود که رسول خدا علیه السلام روزی اجازه دادند که قاطری که بار آجر داشته (برای تعمیر دیوار) وارد مسجد شود و بدین وسیله با این مقایسه تامّل برانگیز و خنده آور، به مهندس غربی اجازه داده شد که برای تعمیر ساعت وارد حرم کاظمین شود.
آلفرد در ادامه می نویسد که میرزای صفوی پس از دریافت نامه مستر تویدی از ایشان استقبال گرمی به عمل آورده و آنان را به خانه اش برده است. پس از استراحت و پذیرایی، به پشت بام رفته اند و توانسته اند نمای بهتری از حرم و صحن را مشاهده کنند و میرزای صفوی هم برایشان توضیحاتی داده است.
میرزا درباره اشیای نفیس موجود در موزه حرم کاظمین با آنها سخن گفت و به مهمانان پیشنهاد کرد که به زیارت مرقد اقبال الدوله که ساکن کاظمین بوده، بروند. او از هند به عراق نفی بلد شده بود. از آنها با قهوه و حلوای مخصوص در آن جا پذیرایی کردند. آلفرد می گوید:
از تعریف مردم فهمیدیم که این جا مرقد ارزشمندی است. آنها می گفتند: خداوند تبارک و تعالی هر دعایی را در کنار این مکان مستجاب می کند و برکات شامل ایشان می شود.
هنگام بازگشت از کاظمین مردم پشت سر آنها تجمع کرده و به حرکت افتادند تا این که آلفرد و همراهان به ساحل دجله می رسند و کشتی بخار منتظر آنها بوده است و در پایان این سفر، مردم با پرتاب سنگ با آنان وداع کرده اند.
رونالد استورز در کاظمین
او توانست از این مناظر عکس بگیرد. همچنین برای ملاقات با سید حسن صدر، مجتهد بزرگ شیعه در کاظمین به خانه اش رفت. به گفته خود استورز مردی زیرک و باهوش و در عین حال مسنّ با محاسنی سفید و بلند. وی می نویسد:
وقتی سید صدر فهمید کمی عربی بلدم، شروع کرد به صحبت با لهجه عربی کتابی کرد و در باب امور اجتماعی و سیاسی داد سخن سر داد. اطلاعات خوبی از روزنامه های مصری و شخصیت های آن داشت. بیست دقیقه ای با هم گفت وگو کردیم.
ویلیام مارشال قبلاً به سید حسن صدر اشاره کرده بود و به استورز گفته بود که بزرگ ترین شخصیت بانفوذ کاظمین است.
گِرترود بِل در کاظمین
این باستان شناس زن انگلیسی و مکتشف معروف چندین بار به کاظمین سفر کرده و مطالب مهمی در خاطراتش نوشته است. اولین خاطره ای که در آن نام کاظمین برده شده، مورّخ ٢١ سپتامبر ١٩١٧م است. او می نویسد:
عصر یکی از روزهای هفته جاری از خانه بیرون آمدم و به همراه ژنرال «گابی» به کاظمین رفتیم که در سه مایلی بغداد قرار گرفته و شهریست شیعی که در آن حرم بسیار مقدسی واقع شده است… الان به یاد می آورم که وقتی برای آخرین بار در سال ١٩٠٩م به کاظمین آمدم، گذار سریعی به حرم داشتم و نیم نگاهی دزدکی به آنچه در صحن بود انداختم؛ اما امروز که آمدیم، سادات و روحانیون این شهر گرامی مان داشتند و هنگام ورود به حرم، تا حیاط همراهی مان کردند. لطف و محبتشان بی سابقه بود… حرم نسبت به گذشته تغییر چندانی نکرده بود؛ فقط برخی کاشی ها نیاز به تعمیر داشت. نزدیک به سی سال از عمر آنها می گذرد و بسیار سُست شده اند.
خانم بِل به مقایسه میان حرم کاظمین و دیگر حرم ها در نجف و کربلا می پردازد و محاسن هر یک را از نظر فنون معماری و ترکیب رنگ ها و… برمی شمرد. وی در مارس سال ١٩٢٠م باز هم به کاظمین رفته و درباره این سفر چنین نوشته است:
سفر به بصره به جهت سرماخوردگی ام لغو شد و از این بابت خوشحالم؛ امّا به سبب لغو سفرم به کاظمین ناراحت شدم؛ چون این سفر برایم فواید بسیار می توانست داشته باشد… یکی از مشکلات ما ایجاد ارتباط با شیعه است؛ منظورم عشایر یا مردم عادی نیست؛ چون ما با همه آنها روابط خوب و محکمی داریم؛ بلکه مقصودم شیعیان ساکن در شهرهای مقدس و مخصوصاً علما و مجتهدین است که صاحب فکر و رأی هستند و می توانند با یک کلمه، گِرهی را بگشایند یا کورش نمایند که هیچ کس نتواند بازش کند. علما و مراجع دین، این قدرت را از شناخت کامل و متقن دانش های قدیمی گرفته اند.
گِرترود بِل در ادامه عصبانیت خود را نسبت به علمای شیعی پنهان نکرده و با گستاخی می گوید:
این مراجع در کنج خلوتی می نشینند و با انبوهی کتاب که گرد و غبار چند قرن بر روی آن نشسته، خود را سرگرم می کنند. کتاب هایی که انسان هیچ از آنها نمی فهمد… این طایفه دشمن سرسخت ما هستند و ما نیز! تغییر این وضعیت غیرممکن یا دست کم دشوار به نظر می رسد… در کاظمین از این گونه شخصیت ها زیاد وجود دارد؛ شهر مقدسی که در هشت مایلی ١بغداد واقع شده و مردمانی دارد که در اعتقاد راسخ به ضدّیت با انگلیس اجماع دارند… من برای ملاقات با مراجع کاظمین اجباراً باید حجاب داشته باشم، ولی من هم برای خود عقاید و اصولی دارم و از آنها کوتاه نمی آیم. محجّبه شدنم هم کار درستی نیست؛ چون اعترافی است بر این که ما کوتاهی کرده ایم….
١). سه مایلی صحیح است.
خاندان صدر در پیشانی شهر کاظمین قرار دارند. معروف ترین خانواده ای که به علم و دیانت در تمام جهان تشیع شناخته شده هستند. در پی حوادثی تقاضای ملاقات با من را داشته اند و بر آن اصرار و پافشاری کرده اند ١و من نیز پاسخ فرستادم که این ملاقات برایم مایه خرسندی و مسرّت است. دیروز با مردی از شیعیان بغداد به نام «شیخ کاظم دجیلی» که او را خوب می شناختم همراه شدم… در روز ملاقات، همراه شیخ کاظم از کوچه های تو در توی کاظمین عبور کردیم تا به یک درگاه کوچک رسیدیم؛ دالانی تاریک در حدود پنجاه متر. در تاریکی مطلق به راه افتادیم تا روبه روی در خانه سید رسیدیم. نمایی قدیمی داشت و شاید عمرش به صد سال می رسید. خانه ای غرق در سکوت و آرامش و به دور از همهمه و شلوغی. در حقیقت آن دالان زیر همین خانه حفر شده است. فرزند سید صدر آمد و به ما خوشامد گفت؛ جوانی با محاسن سیاه و عمامه ای نیلی رنگ که به شیوه مراجع بسته بود. وارد اندرونی که شدیم، خود سید صدر را ملاقات کردیم. هیبتی عجیب داشت. محاسنی سفید و بلند… از هر موضوعی صحبت کردیم؛ از اتفاقات جهان اسلام، کتب چاپی جدید، آب و هوای مناطق عراق و حتی بُلشویک ها و خاندان صدر ٢و… بعد از حدود یک ساعت از سید خداحافظی کردم.
خانم گرترود بِل در خاطرات روز ٢٣ می ١٩٢٠م از زیارت احمدشاه، آخرین شاه قاجار از کاظمین گزارش می دهد و می نویسد:
صبح روز دوم دوباره به کاظمین آمدم تا شاه ایران را از نزدیک ببینم. وقتی به کاظمین رسیدم، اجازه ورود به حرم را نیافتم؛ اما از بیرون دیدم که خادمان با عمامه های سبز رنگی که بر سر نهاده بودند، به صف ایستاده اند. تعدادی از روحانیون نیز با عمامه های سیاه و سفید حضور داشتند. ٣قرار بود شاه با کشتی بخار از راه دجله بیاید. سید جعفر عطیفه، شهردار کاظمین به همراه دو تن از سرشناسان به انتظار شاه ایستاده بودند. ما نیز مثل سایر مردم در سایه نخلی پناه گرفتیم… دجله به آرامی در حرکت است و با رنگ آبی و نقره ای، تصویری سرورآفرین را رقم زده است.
در خاطره مورّخ ۴ دسامبر ١٩٢٠م آمده است:
بانو «عُظمی» دختر ناصرالدین شاه به زیارت کاظمین آمد و خانه ای نزدیک حرم اجاره نمود. این خانه پنجره ای داشت که رو به حرم باز می شد.
١). حقیقت آن است که خانم بِل بر انجام این ملاقات اصرار داشت. او چند بار درخواست ملاقات با سید حسن صدر را داده بود، امّا سید نپذیرفته بود. استاد «عبدالمجید بلشه» که کاظمینی الاصل بود و در یکی از دانشگاه های لندن ادبیات عرب تدریس می کرد را واسطه قرار دادند بلکه او بتواند سید صدر را راضی کند؛ ولی او هم موفق نشد. بِل سپس به سراغ شیخ کاظم دجیلی که معمّم نبود رفت و او را شفیع قرار داد. او از پامنبری های ثابت سید حسن صدر بود. سید هم تقاضای شیخ کاظم را رد نکرد و به این ترتیب این ملاقات انجام شد. (خلیلی)
٢). گرترود بِل» تلاش دارد که سید حسن صدر را هر چه مشتاق تر به ادامه ملاقات و خود را راغب به پایان دادن به آن نشان دهد و می گوید سید دائماً وارد موضوع جدیدی می شود و برای این که سید ناراحت نشود، او درخواست سید حسن را برای ادامه جلسه اجابت می کند و هنگام خداحافظی سید از معلومات زیاد او شگفت زده شده و به او گفته که برای ملاقات بعدی نیازی به هماهنگی نیست و در خانه همیشه به روی او باز است! شیطنت زیرکانه ای در این گفته ها احساس می شود. اساساً از موضوعاتی که خانم بِل به آن اشاره می کند، معلوم می شود که ملاقات به درخواست و اصرار خود او بوده، نه سید؛ موضوعاتی مثل آب و هوای مناطق مختلف عراق و مسائل جهان اسلام و خاندان صدر! موضوعاتی بود که خود خانم بِل آماده کرده بود. (مترجم)
٣). نامه های گرترود بِل، ص ٣٩۶.
و در ١٣ فوریه ١٩٢۴م می نویسد:
باستان شناسان آثاری از جمله مجسمه هایی از دوره آشوری در کاظمین یافته اند و همه اینها در خانه ای قدیمی پیدا شده است. آن قدر گشتم تا این خانه را پیدا کردم….
رابرت کیسی در کاظمین
این روزنامه نگار آمریکایی در سال ١٩٢٨م به بغداد آمد. او به سایر کشورهای عَربی نیز سفر کرده بود و بعدها کتابی روزنامه وار از سفرش نوشت که از کتمان برخی حقایق و تشویه اذهان عمومی خالی نیست. ١او در کتابش فصلی را مختص به کاظمین به نام «مشعل اسلام» نوشته و آن را با مقدمه ای کوتاه درباره پیدایش و گسترش دعوت به اسلام آغاز می کند و این که چگونه به یکباره اسلام در کشورهای عربی و غیر عربی با سرعت حیرت آوری انتشار یافت. او تعبیری به کار می برد که حاکی از احساس جاهلانه و منفی او نسبت به اسلام و مسلمانان است. او می نویسد:
سپاه اسلام به سرعت بر جزیره العرب مسلّط شد؛ آن سان که آفت یکباره مزرعه ای را در چنگ خویش گرفتار می کند. به زنده ماندگان سپاه، غنیمت و به کشته شده های خود وعده بهشت می دادند.
او سپس تحلیلی از وقایع پس از رحلت رسول اکرم (ص) کرده و در ادامه می نویسد:
یکی از شهرهای مقدسی که نزدیک بغداد واقع شده، کاظمین است که با دو گنبد طلایی کنار هم شناخته می شود. این شهر تحت اشراف بغداد اداره می شود و همین وابستگی اش به بغداد که شهر خلفاست، شُهرتی به او داده که باقی عتبات به او نمی رسند… می گویند زیارت درب میناکاری حرم برای زنان باردار ضمانتی است در تسکین درد وضع حمل و کمک می کند به صلاح و خیر جنین و خبردار شدن از جنسیت آن!
سپس توضیحاتی درباره خط تراموا می دهد و وضع عمومی شهر می دهد و از آن اظهار تعجب می کند:
این درشکه های یک اسبی در کاظمین شبیه آن چیزی است که در شهرهای قدیمی آمریکا به وفور یافت می شود و فقط با عنایت خداست که این تراموا به مقصد می رسد امّا چاره چیست… کاظمین فعلی بسیار به بغداد سابق شباهت دارد. کاظمین در فاصله انقراض سلسله عباسیان تا اشغال بغداد توسط انگلیس بر شکل و شمایل قدیمی اش باقی مانده است. کوچه هایش تنگ و بعضاً نیازمند به نظافت و خانه های قدیمی ردیف کنار هم و بازاری که دارای آثار باستانی است، ولی در نگه داری آن کوتاهی می شود… زائران را می بینی که در این کوچه های باریک پشت سر هم به قطار می روند و دعا می خوانند. در میانشان کهن سالان هم حضور دارند. عجیب این است که یک غربی خود را در چنین مکانی غریب نمی داند، در حالی که از زائران و شیعیان هم روی خوشی نمی بینند. گویا شیعیان وقتی از درب حرم وارد می شوند، به خود می بالند که امامشان حتی از میان غیرمسلمانان هم مرید دارد و همه محو جمال و شکوه این بارگاه شده اند.
١). منتشر شده در سال ١٩٢٨م در نیویورک.
فریا اِستارک در کاظمین
ترتیبی داده شد که معروف ترین جهانگرد زن انگلیسی «فریا استارک» بازدیدی از کاظمین داشته باشد. ورود مخفیانه او به حرم، داستانی عجیب دارد. وی پس از این سفر کتابی نوشت به نام «تصاویری از بغداد» ١و در این کتاب فصلی مخصوص به کاظمین قرار داد با عنوان «زیارتی از حرم کاظمین». او در مقدمه این فصل می نویسد:
اولین باری که به کاظمین رفتم، به طوری رسمی در قیافه یک جهانگرد و به همراه چند پلیس عراقی بودم و نتوانستم آن طور که باید استفاده کنم و تصویر کاملی از شهر را در ذهن جای دهم؛ چون مردم به خاطر ترس یا تنفّر از اطراف ما پراکنده و دور می شدند.
خانم اِستارک این بار به یکی از دوستانش به نام «نوری» می گوید که دوست دارد حرم کاظمین را به گونه ای زیارت کند که نگاه ها به سویش جلب نشود. او به نوری پیشنهاد کرده بود چون غیر مسلمانان اجازه ورود به حرم را ندارند، پس بهتر است شب این کار را انجام دهند؛ چرا که در ماه رمضان درهای حرم تا پاسی از شب باز است. نوری دوستی شیعه در کاظمین داشت و او حاضر می شود به هر گونه که شد «فریا اِستارک» را به داخل حرم ببرد.
١). منتشر شده در سال ١٩٣٧م در لندن.
در عصر یکی از روزها نوری چند تکه لباس مشکی حاضر می کند که در میان آنها عبای عربی زنانه و یک پوشیه (روبند مشکی) بود که لباس زنان بغدادی است. اِستارک عبا را پوشید و پوشیه را روی صورت انداخت و دیگر کسی نمی توانست او را ببیند. او از خانه خارج شده و به همراه نوری به خانه ای می روند که خواهران نوری منتظر آنها بودند. پس از توصیه های مؤکد نوری، سه زن به همراه خادمی که پیشاپیش آنان فانوس به دست بوده به راه می افتند و سوار تراموا شده و به کاظمین می روند. اِستارک می نویسد:
حرکت در شب و افتادن سایه فانوس روی در و دیوار، اشباح متحرکی را در اطرافمان خلق کرده بود. چند دقیقه بعد چراغ بالای گلدسته را دیدیم؛ گو این که این مناره ها در تاریکی شب و در فضایی وسیع و بی نهایت به انتظار ایستاده اند. کم کم گنبدها نیز رِخ نشان دادند. حرمی غرق در نور در میان تاریکی محض، منظره باشکوهی را رقم زده است، امّا تاریکی هم خوبی هایی دارد که یکی از آنها ندیدن ناملایمات است… تراموا از حرکت ایستاد و پیاده شدیم و به سوی خانه دوست نوری حرکت کردیم… پا به خانه ای می گذاشتیم که صاحبش به کشورهای بسیاری سفر کرده بود. همسر دوست نوری قرار است ما را تا درون حرم ببرد. کلاه کوچکی روی سرش گذاشت و روی آن مقنعه ای پوشید. در همین حال هم به من توصیه می کرد که باید سکوت کنم؛ چون ممکن است زبانم رسوایم کند. آنان این خدمت را قبلاً نیز برای برخی غیر مسلمانان انجام داده بودند و در این کار تجربه داشتند. البته آن طور که خود می گفتند هیچ یک اروپایی نبوده اند… ١
١). مانعی شرعی از داخل شدن غیرمسلمان به حیاط حرم وجود ندارد. این ممنوعیت از جانب مردم به دلیل غیرت دینی شان و عصبانیت از غربی ها به دلیل دخالت های متعددشان اعمال می شده است (خلیلی).
پس از کمی استراحت از خانه بیرون آمدیم و فانوس به دست به سمت حرم به راه افتادیم. کوچه های باریک
را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتیم تا به بازارچه رسیدیم. گویا اشباح نظاره گر ما بودند و با هم زمزمه ای داشتند…
فکر می کنم در کنار هر مغازه، یکی از آنها چمباتمه زده بود… به حرم که رسیدیم و خواستیم وارد شویم، چند نفر بی دلیل مانعمان شدند. از درب دیگری وارد حیاط شدیم. چه صحنه ای! دور تا دورش حجره بود. صحن بسیار بزرگی بود. بُرج جوزا (یکی از صورت های فلکی در آسمان) دقیقاً بالای صحن حرم قرار گرفته بود و با بُرج ساعت حرم تبادل نور داشت… در یکی از زوایای حیاط، گروهی نشسته بودند و دعا می خواندند. حقیقتاً که شهرهای مقدس و حرم ها تنها مکان هایی هستند که از هیاهو و آشوب فاصله دارند و هر کسی را در حال و هوای خود می توان یافت… حیاط آن قدر بزرگ است که تعداد زیادی از مردم می توانند در فضای آن راه بروند، بدون این که برای یکدیگر مزاحمتی ایجاد کنند.
وارد ایوان طلا شدیم که سقفش روی ستون های چوبی استوار بود و یک در برای ورود به رواق داشت. مردی که آن جا نشسته بود، کفش های ما را گرفت و در تاقچه های کنار دستش گذاشت. از لحظه ورود به رواق شخصی که عمامه سبز بر سر داشت، برای خواندن دُعا ما را همراهی کرد. صدایی بسیار دلرُبا و جذّاب داشت. اشاره کرد که وارد رواق بشوید؛ رواقی دارای سقف بلند و آیینه کاری شده… مُشابه آنچه در کربلا دیده بودم، به وفور در حرم کاظمین یافت می شود؛ مثل درب های نقره ای و مقرنص کاری شده و سقف بلند رواق؛ درب های بزرگی که روی یکدیگر بسته می شوند و لوسترهای زیادی که از سقف آویزان است… دیوار رواق مزین به هنرهای شرقی است و زمین هم مفروش به فرشی قدیمی. ضریح دقیقاً در
وسط رواق قرار گرفته و دارای سه لایه ضخیم فلزی است که لایه بیرونی آن، همان بخش نقره ای است که مردم آن را می بوسند و تبرک می جویند. زوّار دسته دسته وارد می شوند و به دور ضریح می چرخند؛ گویا تمامی ندارند. گاهی طول هیئت ها به چند ده متر می رسد. بالای دیوار کتیبه هایی قرار دارد که روی آن مطالبی نوشته شده و علامت های سبز رنگی هم دارند که نشان علویان است… از پنجره ضریح که نگاه می کنی، دو صندوق چوبی می بینی که مرقد دو امام شیعه است. مردم از راه های دور به کاظمین می آیند؛ هند، افغانستان و دورترین شهرهای ایران. چهره های متفاوتی را می بینی؛ مردانی با ریش های طولانی یا اساساً بی ریش، ایرانیانی لاغر و عرب هایی فربه…
خدام حرم قرآن و دعا می خوانند. عمامه های بزرگی بر سر دارند و برخی از آنان هم مردم را در مسیرها هدایت می کنند… در زاویه ای از حرم، زنانی را دیدم سراپا محجّبه و سیاه پوش که روی زمین نشسته اند و نجوا دارند… خادمی که همراه ما بود، حرکت کرد و ما نیز به دنبالش. من هم مانند شیعیان دستم را به ضریح می کشیدم و دور ضریح از راست به چپ حرکت می کردم. خانمی در کنارم گریه ای یأس آلود داشت و تا جایی که می توانست دستش را روی ضریح بالاتر می برد و شبکه ها را می بوسید. فضای داخل رواق در عواطف و احساسات غوطه ور است و کسی نمی تواند آن جا بایستد و این حسّ را درک نکند و عواطف مردم را نفهمد… کسانی که در اثنای زیارت مردم بلند صلوات می فرستند، به این احساس معنوی صدمه می زنند و تمرکز را از انسان می گیرند. من فکر می کنم اگر این مردم بفهمند یک مسیحی وارد حریم حرمشان شده، او جان سالم از این جا به در نمی برد. یکی از همراهانم بسیار ترسیده بود و می لرزید و تند تند زیارت می خواند… به هر حال اختلاف فرهنگی است. یا ما باید غالب باشیم یا آنها و اتفاقاً آنان حقّ دارند که وقتی ما را در حرم یافتند بکشند. شاید اگر ما به جای ایشان بودیم، همین عکس العمل را نشان می دادیم و این قانونی خلل ناپذیر است.
وقت خداحافظی رسید. سید شروع کرد به خواندن دعای دیگری و ما هم نگران در کنارش ایستاده بودیم. عواطف قوی در دعا موج می زد و ما را به یاد تقوا و دیانت انداخت. این حالت تمام وجودم را فرا گرفته بود و من فراموش کرده بودم که نسبت به این فضا غریبه هستم؛ ولی در هر صورت همه ابنای بشر برای بیان عواطف و احساسات، یک زبان مشترک دارند و با آن با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند. از حرم بیرون آمدیم. خوب بود همه زن بودیم و لازم نبود از سید تشکر و خداحافظی کنیم؛ چون در غیر این صورت من لو می رفتم. البته یکی از خواهران نوری این کار را از طرف ما انجام داد. به طرف کفشدار رفتیم. او بدون این که از ما بپرسد، کفش های مان را به درستی به ما داد. از حافظه کفش دار حیرت کرده بودم؛ بدون این که شماره ای به ما بدهد… از حرم که بیرون آمدیم، شخصی که مشک آب بر پشت و کاسه ای در دست داشت، به طرف ما می آمد و فریاد می کشید: آب…. آبی که از حسین دریغ کردند… از راهی که آمده بودیم، بازگشتیم و در پرتوی نور ستارگان درخشان کاظمین آخرین نگاه را به گنبدهای طلایی و گلدسته های نورانی انداختیم.
کاظمین در نمونه ای از یک گزارش سیاسی
یکی از عادات و البته وظایف مأمورین سیاسی امنیتی نوشتن گزارش روزانه است که به مقام بالاتر تقدیم می شود و حاوی مهم ترین رویدادهای سیاسی اجتماعی منطقه زیر نظر است. کاظمین نیز از این قاعده مستثنا نبوده است. آنچه می خوانید، گزارشی است که کاپیتان «رِد» برای ارائه به حاکم انگلیسی تبار بغداد نوشته و مربوط به ماه نوامبر سال ١٩١٨م می باشد. در عرض این گزارش، ده ها گزارش دیگر مربوط به همین ماه و همین سال از مأمورین گوناگون وجود دارد.
اختلافاتی میان زمین داران کاظمین با اداره اوقاف درباره زمین های منطقه تاجی به وجود آمد و پرونده این دعوا به بغداد فرستاده شد؛ امّا طرفین ترجیح دادند مصالحه کنند.
ما به روشن کردن شب های تاریک کاظمین با برق بسیار امیدواریم و در این زمینه پیشنهاداتی هم شده که بهتر است هر چه زودتر مورد تأیید مقامات مربوطه قرار گیرد.
پزشکان زائو سه بار در هفته و هر بار فقط دو ساعت به طبابت می پردازند که کافی نیست؛ پس باید طرحی اندیشیده شود که پزشک در کاظمین اقامت داشته و با فراغت بال به این امر همّت گمارد.
باید برای ورود جنازه به کاظمین فکری شود تا موجبات ازدحام و معطّلی مردم برداشته شود. باید مراقب بیماری های مُسری نیز باشیم.
در روز ٢٠ صفرِ هر سال رسم مردم کاظمین این است که به زیارت کربلا می روند. تعداد این زوّار آن قدر زیاد است که آمار دقیقی از آن در دست نیست.
منبع:حوزه
بازدیدها: 0