کرامات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام (1)

«سرطان ! سرطان روده از نوع پيشرفته ، سه چهارم روده ها از بين رفته است ، متأسّفم !» آنچه كه آقاي صالحيان مي شنيد اين كلمات نبود ، پژواك يك فرياد ، يك ضجه از درون بود كه كه در مغزش مي پيچيد . سعي كرد ، تقلّا كند تا صداي دكتر حميدي را واضح تر بشنود . آقا ي دكتر ، معني حرفتان چيست ؟ آقاي صالحيان ! وظيفه من اينست كه حقايق را بي پرده بگويم . شهامت داشته باشيد و آن را بپذيريد . كاري نمي توانم بكنم ! يعني هيچ اميدي براي مليكا نيست ؟ بنشينيم مرگش را ذرّه ذرّه تماشا كنيم؟ حرف شما اين است ؟

شفاي مليكا 
«سرطان ! سرطان روده از نوع پيشرفته ، سه چهارم روده ها از بين رفته است ، متأسّفم !» آنچه كه آقاي صالحيان مي شنيد اين كلمات نبود ، پژواك يك فرياد ، يك ضجه از درون بود كه كه در مغزش مي پيچيد . سعي كرد ، تقلّا كند تا صداي دكتر حميدي را واضح تر بشنود . آقا ي دكتر ، معني حرفتان چيست ؟ آقاي صالحيان ! وظيفه من اينست كه حقايق را بي پرده بگويم . شهامت داشته باشيد و آن را بپذيريد . كاري نمي توانم بكنم ! يعني هيچ اميدي براي مليكا نيست ؟ بنشينيم مرگش را ذرّه ذرّه تماشا كنيم؟ حرف شما اين است ؟! اين كلمات به سختي از گلويي كه گلوله اي از بغض ، راه آن را بسته بود خارج مي شد . طنين پدر از سينه برمي خاست . مثل صداي باد در صحرايي وغم انگيز .پاكتي انباشته از عكس ، برگه هاي آزمايش خون ، سيتي اسكن و سونوگرافي بر دستانش سنگيني مي كرد . دكتر اتاق را ترك كرد و او را زير بار فضاي سنگين غم ،تنها گذاشت . دكتر حميدي متخصّص و جراح كودكان بيمارستان آسيا، مليكا كوچولو را پس از 20 روز از بيمارستان مرخص كرد .
امّا خانواده مليكا كساني نبودند كه تنها با اظهار نظر يك پزشك از پا بنشينند و دست از تلاش بردارند. دكتر سجّادي ، دكتر مشايخي ، دكتر جعفري نژاد و دكتر كيهاني در بيمارستان آراد، هر يك از آزمايشات و بررسيهاي جداگانه اي انجام دادند ، ولي تشخيص همان بود: سرطان. سرطاني كه هرساعت پنجه زهر آگينش را بيشتر مي فشرد ، و چون شعله اي در خرمن هستي مليكا زبانه مي كشيد . حال مليكا روز به روز وخيم ترمي شد . شكمش به شدّت ورم كرده بود ، و خبر از فاسد شدن بخش ديگري از روده ها مي داد . دكتر كولانلو يكي ديگر از پزشكاني كه به سراغش رفته بودند ، تأكيد مي كرد كه بايد براي يافتن نوع سرطان ، نمونه برداري شود . امّا ورم طحال اين اجازه را نمي داد . معني اين حرف قطع همه رشته هاي اميد بود تا اين شمع كوچك چه بموقع خاموش شود . ده روز ، بيست روز، شايد يكماه ديگر . تنها يك جا باقي مانده بود ، بيمارستان شركت نفت . دكتر كلانتري جرّاح اين بيمارستان ، تنها اقدامي كه حاضر به انجام آن بود آندوسكوپي از روده ها بود . او فقط در همين حدّ مسئوليّت مي پذيرفت .» زمان عمل تعيين شد : دوشنبه 9 آبانماه 1373 امّا اين جراحي چه اميدي در برداشت ؟ خانواده مليكا ، حالا خود را در اعماق چاهي عميق و ظلماني ، انباشته از «چكنم » هايي كه هيچ راه حلّي را نمي شد از آن به بيرون كشيد ، مي بافتند . امّا از همين نقطه ، روزنه اي روبه آسمان گشوده شد و پرتوي به قعر نااميدي تابيدن گرفت يعني توسّل و كوبيدن آستان سيّدالكريم . ايّام فاطميّه است . جمعه شب ، يا بهتر بگوييم5/ 1 بامداد شنبه 7 آبانماه . خانواده سادات صالحيان همه در صحن حضرت عبدالعظيم عليه السّلام جمع اند . پدر ، مادربزرگ ، خاله ، عمّه و … همه براي مليكا ، اين دختر 3/5 ساله شيرين زبان گرد آمده اند تا با توسّل به اولياء الله ، دخترشان را به زندگي برگردانند . آمده اند تا آبروي مقرّبين درگاه الهي را شفيع قرار دهند . آبرويي كه چون با اشك محبّين مي آميزد ، سدّ تقدير را مي شكند .درب حرم بسته است .
هوا سوز دارد ، امّا سوز اين جمع استخوان سوز تر است . يكي از خادمين با ديدن اين گروه آشفته ، متوجّه مي شود كه مسأله مهّمي پيش آمده است . هوا ، آه سرد مي كشد ، آنان مي لرزند . خادم وقتي مطلّع مي شود اين خانواده از ساداتند ، مي گويد : شما بچّه هاي صاحب اين بارگاه هستيد . حالا كه قرار بر ماندن داريد بياييد درب حرم را برايتان باز كنم . آنان به داخل حرم مي روند و در كنار ضريح سيّدالكريم عليه السّلام بيتوته مي كنند . كسي نمي داند آن شب عجيب تا سپيده صبح چگونه گذشت ، امّا به طور قطع ، دعاها و نمازها ي آن جمع بين ملائك زبانزد شد ، شايد ملائك نيز آنان را همراهي كرده باشند . چرا كه فرداي آن شب … بيمارستان شركت نفت – يكشنبه 8 آبان – مليكا سادات را براي انجام عمل فردا صبح آماده كرده اند ، امّا خبر مي رسد يك از اقوام دكتر كلانتري از دنيا رفته است ، و دكتر فردا عمل نخواهد داشت . دوشنبه 9 آبان – با توجّه به تغيير روز عمل ، مليكا سادات را بار ديگر براي انجام آزمايشات جديد به واحدهاي آزمايش خون، سيتي اسكن ، سونوگرافي و … مي برند . پاسخ آزمايشات و عكسها آماده مي شود براي فردا صبح . سه شنبه 10 آبان – اتاق هم آماده است . دكتر كلانتري به طور معمول ، يكبار ديگر نگاهي به آخرين نتايج عكسها و آزمايشات مي اندازد . امّا آنچه كه در آنها مي بيند نگاه بهت زده اش را به برگه ها و عكسها مي دوزد . پرستار را صدا مي زند . حتماُ اشتباهي رخ داده است و تكرار آزمايش خون ، هر ده دقيقه يك آزمايش . نخير ، اشتباهي در كار نيست ! همة آزمايشات آثار بهبود و سلامتي را گواهي مي دهند . مادر مليكا با تشويش از دكتر مي پرسد : آقا ي دكتر چه اتّفاقي افتاده است ؟ خانم صالحيان ، نمي دانم چه بگويم . يا دستگاهها و تخصّصی ما اشتباه كرده است ، يا اينكه واقعاً معجزه اي واقع شده است . امّا مطمئناً اين دستگاهها و ما تا بحال اشتباه نكرده ايم … . مليكا از بيمارستان مرخص شد . با اينكه آثاري از بيماري در او نبود ، ولي خانواده هنوز هم مضطرب و نگران بودند . تا اينكه يك شب مادربزرگ مليكا در عالم رؤيا خوابي ديد كه قلب خانواده را مطمئن كرد . او تعريف كرد : ديدم در جمع عدّه اي از بانوان هستم . آنان را نمي شناختم . بانوان راهي بازكردند . يكي از آنان ندا داد : امام سجّاد عليه السّلام تشريف مي آورند . با اشتياق جلو رفتم تا امام عليه السّلام را زيارت كنم . آقا آمد ، صورت مثل مهتاب . زبانم بند آمده بود . مي خواستم براي مليكا دست به دامن شوم ، نمي توانستم . امّا آقا عليه السّلام خود به طرف من آمدند و فرمودند : ديگر براي چه نگرانيد ، آن دختر شفا گرفت.
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

بازدیدها: 159

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *