وقتی میگفتند “کی خسته است؟” همه یک صدا پاسخ میدادند: “دشمن!”. اصلا رزمندهها و فرماندهان خستگی را خسته کرده بودند. برایشان معنا نداشت که با یک زخم، زخم که هیچ؛ با نداشتن حتی یک دست و پا جبهه را ترک کنند.
شنیدهاید که میگویند یک دست صدا ندارد…اما صدای یک دست فرماندهان ما را نشنیدهاند، سودای دفاع و مهر وطن چنان در ذهن و روحشان پرورش یافته بود که با یک دست بارها به دوش کشیدند و از مردم سرزمینمان دفاع کردند تا شرمنده امام و ارزشهای انقلاب نباشند. علیرضا نوری، حسین خرازی و علی موحددانش تنها تعدادی از این فرماندهانی بودند که نشان داشتند.
سردار شهید علیرضا نوری قائم مقام لشکر 27 حضرت رسول(ص) بود. یک دستش را در والفجر2 از دست داد اما همچنان در خط مقدم حضور داشت. او کارمند راه آهن بود و در آستانهی عملیات کربلای 5 به سمت رئیس راه آهن کشور و قائم مقام وزیر انتخاب شد، نامهاش را به محسن رضایی فرمانده کل سپاه دادند تا به او که در جبههها حضور داشت برسانند، وقتی نامه را به او دادند با همان یک دستش پاره کرد. چند روز بعد هم آسمانی شد انگار که نامهای دیگر از سوی غیب در آن دستش داشت.
سردار شهید حسین خرازی هم در همان عملیاتی به شهادت رسید که علیرضا نوری آسمانی شد. خرازی فرمانده لشکر 14 امام حسین(ع) اصفهان بود. اصفهانیها خیلی دوستش داشتند. وقتی در خیبر دستش را از دست داد، بچهها بیشتر مراقبش بودند اما او بی خیال دنیا و خوشیهایش بود و به تکلیفش عمل میکرد.
موحد را هم حتما میشناسید. دوستانش همیشه از شوخ طبعیهایش میگویند. وقتی در بازی دراز، دستش از مچ قطع شد، با همان دستش کلی سر به سر رزمندهها میگذاشت. او در والفجر2 وقتی که دیگر سمتی در لشکر 10 نداشت و همچون رزمندهای ساده در جبههها حضور یافته بود در منطقه حاج عمران به شهادت رسید و روزها پس از شهادتش پیکر او را به عقب بازگرداندند.
بازدیدها: 276