سردار شهيد احمد غلامي از رزمندگان پيشكسوت و شناختهشده دفاع مقدس بود كه طي جنگ تحميلي، مسئوليتهايي چون جانشيني فرماندهي لشكر 10 سيدالشهدا(علیه السلام) و فرماندهي تيپ مستقل 110 شهيد بروجردي را بر عهده داشت. حاج احمد از آن دست مرداني بود كه رزمندگي و پاسداري از نظام اسلامي را نه يك شغل، بلكه وظيفه ذاتي ميدانست و به همين خاطر در سن 65 سالگي باز در ميدان جنگ حضور يافت و اين بار در جبهه مقاومت اسلامي سوريه بر اثر اصابت تركش به سرش به كما رفت و پس از 11 روز، 20 شهريور ماه 95 به شهادت رسيد. در گفتوگو با حسين غلامي فرزند شهيد، نگاهي گذرا به خاطرات و زندگي پدر شهيدش انداختهايم كه تقديم حضورتان ميشود.
سردار غلامي با وجود سمتهايي كه در دفاع مقدس داشت، كمتر شناخته شده بود، به نظر شما چرا رزمندگاني مثل پدرتان اين طور در گمنامي به سر ميبرند؟
من معتقدم به شكل كلي افرادي كه در دفاع مقدس حضور داشتند واقعاً مردان بيادعايي بودند. خيلي از اين مردان بيادعا را ميشناسم كه مجروح جنگ هستند و با مشكلات اعصاب و روان كه با جان و دل براي خود خريدند، دست به گريبان هستند. جانبازاني كه با داشتن دو فرزند و با گذشت سالها از اتمام جنگ هنوز در اين جامعه مستأجر هستند. در صورتي كه در مقايسه با نسل امروزي ميبينيم اگر جواني زندگياش تكميل نباشد تن به تشكيل خانواده نميدهد. كساني كه زمان جنگ براي پاسداري از حريم كشورمان، زندگي و خانواده را رها كردند، آن را براي خود يك وظيفه و تكليف واجب ميدانستند. وقتي كه با آنها هم صحبت ميكنيد، ميبينيد كه آنها در يك دنياي ديگر سير ميكنند. نه دنبال ماديات هستند و نه دنبال مسائل جانبازي و درصد و اين چيزها. اگر از بعد اعتقادي به اين قضيه نگاه كنيم ميبينيم واقعاً انجام وظيفه كردهاند و به دنبال نام و نشان نبودند. شهيد غلامي هم از نسل همين مردان بود. گمنامي را ميپسنديد و در آن حال و هوا سير ميكرد. هرچند بعد از جنگ ناملايماتي با بچههاي جنگ شد و اغلب مهجور و گمنام ماندند.
پدر متولد چه سالي بودند، كمي از فعاليتهاي جهاديشان بگوييد.
پدرم متولد اول شهريور 1330 در شهرري بود. تا آنجا كه به ياد دارم از شكلگيري سپاه تا زماني كه به درجه شهادت رسيد در اين ارگان فعاليت ميكرد. با توجه به ديدگاه انقلابي و مبارزي كه داشت، از بدو پيروزي انقلاب و از اول جنگ وارد عرصه جهاد شد. پدرم جزو اولين پاسدارهاي پادگان وليعصر(عجل الله تعالی ) بود. الان خيلي از همدورهايهاي ايشان ديگر ميان ما نيستند و بسياري از آنها شهيد شدهاند. پدرم مراتب نظامي را از مراحل پايين تا جانشيني لشكر 10سيدالشهدا(علیه السلام) گذراند. تا سال 62 در همين سمت بود. بعد فرماندهي تيپ 110 شهيد بروجردي را برعهده گرفت و تا پايان جنگ در همين سمت بود. پدر حتي بعد از بازنشستگي معاونت عمليات نيروي زميني سپاه را بر عهده داشت.
شهيد غلامي قاعدتاً به دليل مسئوليتهايي كه داشتند، بيشتر در جبهه و مأموريت بودند، زندگي شما در سايه وظايف پدر چگونه بود؟
معمولاً زندگي فرزندان جنگ شرايط خاصي را پيدا ميكند. موقعي كه جنگ تمام شد بنده 14 سال سن بيشتر نداشتم. به خاطر مأموريتهايي كه پدر داشتند، خانواده ما در مناطق متعددي مثل شوش دانيال، سلمان فارسي، نقده، دزفول، منطقه سر پل ذهاب و. . . سكونت داشتيم. اين جا به جايي و نقل مكانها موجب ميشد شرايط خاصي را در زندگي تجربه كنيم. گاهي مجبور ميشديم هر فصل از سال تحصيلي را در يك مكان سكونت داشته باشيم و ادامه تحصيل بدهيم. يادم ميآيد در مقطع راهنمايي در دزفول ساكن بوديم و موشك آنجا زياد ميزدند كه عمويم شهيد شد. وقتي به شهرري برگشتيم، ديدم تهران هم موشكباران است و آژير ميزنند و مردم سراسيمه به پناهگاه ميروند. من و برادرم چون شرايط جنگ را زياد ديده بوديم برايمان ديدن اين موارد عادي شده بود و دوتايي ميايستاديم نگاه ميكرديم كه موشك كجا ميخورد. خانواده ما هميشه شرايط پدر را درك ميكرد. در صورتي كه به خاطر مسئوليتهاي پدر و نبود ايشان، مادرم شرايط بسيار سختي را در زندگي تحمل ميكرد.
به بحث حضور ايشان در دفاع از حرم بپردازيم؛ چه زماني قصد اعزام كردند؟
قبل از آن دوست دارم خاطرهاي را از ايشان نقل كنم. يك روز با هم قدم ميزديم كه پدر با خنده به من گفت در مخيلهام هم نميگنجد كه با مرگ طبيعي از دنيا بروم يا در رختخواب بميرم. اين حرفش نشان ميداد كه دوست دارد در ميدان جنگ به شهادت برسد. او بارها در دفاع مقدس مجروح شده بود ولي هميشه غرور خود را داشت و در راه رفتن اقتدار خود را حفظ ميكرد. پدر خيلي صبور بود. اما اين اواخر پاي ماندن نداشت. وقتي هم كه قصد اعزام كرد، حتي از رفتنش به سوريه خبردار نشديم، چون نميخواست نگران شويم حرفي در اين خصوص نزده بود.
چند مرتبه به سوريه اعزام شدند؟
ايشان چندين بار به عراق اعزام شده بود، اما براي بار اول بود كه به سوريه ميرفت. از قبل چند مرتبه خواب ديده بود كه سرش مجروح شده و همه ميآيند سرش را ميبوسند. واقعاً هم همين طور شد. پدر در حلب از ناحيه سر مورد اصابت قرار گرفت و چندين روز به كما رفت و سپس به شهادت رسيد. من خودم ميدانستم كه حاجي برود سوريه ديگر برنميگردد. زيرا براي برگشت به آنجا نرفته بود. همين گونه هم شد و در شرايط خاصي نيز مجروح شد و به كما رفت. الان كه فكر ميكنم ميبينم ايشان هم با شرايط سني كه حبيب ابن مظاهر داشت مانند او دست از مقاومت بر نداشتند و شهادت را در سن 65 سالگي براي خود رقم زدند. مانند سردار همداني در سن بالا به شهادت رسيدند. واقعاً در اين شرايط بتوان با خدا معامله كرد كار عظيمي است.
از آخرين وداع با پدر چه خاطرهاي داريد؟
در آخرين روزهايي كه پدر در شرايط كما به سر ميبردند بنده به عنوان فرزند بزرگ ايشان در حلب پيش حاجي بودم. تا به اين سن يك حجب و حيايي در ما بود كه باعث ميشد تا حالا به خودم اجازه ندهم مستقيم به چهرهاش نگاه كنم. براي همين رنگ چشم پدرم را تا به حال نديده بودم. وقتي پيش او بودم آرامش خاصي را در خود حس ميكردم.
با دلتنگيهايي كه در نبود پدر داريد چطور كنار ميآييد؟
چون زنده بودن شهدا را قبول دارم و آن را حس ميكنم حتي نماز صبح را كنار پدرم در بهشت زهرا(سلام الله علیه) ميخوانم و گزارش كارم را براي پدر توضيح ميدهم و به شرايط رفتن پدرم غطبه ميخورم كه بهترين نوع رفتن را براي خود انتخاب كرد. پدرم در جوار مزار شهيدان صياد شيرازي و حاج داود كريمي آرام گرفته است.
چند فرزند هستيد، سبك تربيتي پدري چون سردار غلامي چطور بود؟
ما سه برادر و يك خواهر هستيم. بنده زمان بچگيهايم زياد حضور پدر را درك كرده بودم، اما بعد از سن چهار سالگي و بعد از انقلاب و شروع جنگ، شرايطي پيش آمد كه پدر به خاطر حضور در جبههها و مأموريتهايش كمتر در خانه بود. ولي تربيت بچگيمان نيز سر جايش بود. انتظاراتي كه پدر از ما داشت موجب ميشد من و برادرانم در درس خواندن بيشتر تلاش كنيم. حاجي پدر بسيار مهرباني بود و آدم بسيار رئوفالقلبي بود. اهل كينهتوزي نبودند. بعدها كه عكسهاي پدر را در مراسم تشييع نگاه ميكردم، ديدم تا حال اينطور جمعيتي از ميدان شهر ري تا حرم عبدالعظيم نديده بودم كه برايم تعجبانگيز بود.
برخي حرفهاي نااميدكنندهاي در خصوص انگيزههاي مدافعان حرم ميزنند؛ نظر شما چيست؟
پدرم پيش از اينكه مدافع حرم شود، از ايثارگران جنگ بود، اما بنده و خانوادهام از هيچ سهميهاي استفاده نكرديم. حالا هم فرزند شهيد شدهام، موهايم سفيد است و به دنبال اين كارها نيستم. ميخواهم بگويم آيا كسي ميتواند جاي خالي يك پدر را براي فرزندش پر كند. من خودم با آنكه چهل و خردهاي سال سن دارم، هيچ چيزي جاي خالي پدر را در اين مدت برايم پر نميكند. صبحهاي زود ميروم سر خاك پدر و با او درد دل ميكنم. حال شما فكر كنيد اين كودكان شهداي مدافع حرم با اين دل كوچكشان، چطور نبود پدر را تحمل ميكنند. ميخواهم بدانم چند درصد مردم جامعه ميروند بهشت زهرا ببينند بودن شهيد گمنام يعني چه؟ فرقي نميكند شهداي ما از بچههاي حزب لبنان يا لشكر فاطميون يا پاكستاني و عراقي باشند، شهيد راهش ثابت است. براي ارزشها رفته و هيچ چيز جز حفظ ارزشها هم نميتواند بهايي براي جان اين عزيزان باشد.
به نظر شما چرا برخي در داخل جامعه ايران اسلامي، چنين برداشتي در خصوص نبرد در جبهه مقاومت اسلامي دارند؟
متأسفانه در برخي از مسائل ما نتوانستهايم واقعيتها را خوب به مردم منتقل كنيم. هنوز مردم به خوبي نميدانند داعش چيست؟ تكفيري يعني چه؟ و چرا برخي از مسلمانان تكفيري ميشوند و ديدگاهشان را از كجاي اسلام و قرآن برداشت ميكنند. ديدگاهي كه الان وهابيت دارد چگونه است. فرق شيعه و اهل سنت در چيست؟ و مسائلي از اين دست.
بايد بگويم مخالفتي كه براي جنگ سوريه و عراق در جامعه ما ديده ميشود، به علت اين است كه مردم توجيه نيستند. واقعيات درست گفته نشده است. اگر امروزه اين درگيري در اين مناطق نبود شك نكنيد الان دشمن پشت در خانههايمان بود. يكي از دوستانم فكر ميكرد حالا كه پدر من سردار است ما ماشين كمتر از مدل زانتيا سوار نميشويم. بعد از خاكسپاري پدرم آمد پيشم و از من عذرخواهي كرد و گفت ببخشيد ماشينم پرايد است نياوردم و سوئيچ ماشين پدر خانمم را آوردهام كه شما را برسانم. تعجب كردم و گفتم زانتيا براي چي؟ او هم با تعجب جواب داد: پس شما مدل ماشين بي8 سوار ميشويد؟! بنده خدا فكر ميكرد كسر شأنم است اگر ماشين مدل پايين سوار شوم. وقتي ديدم در باغ اين حرفها نيست، گفتم متوجه منظورت نميشوم. كفشهايم را پيدا كن بده من بپوشم بروم. ما متأسفانه از اين حرفها زياد از مردم ميشنويم و چون ديدگاهشان در اين حد است منِ نوعي نميتوانم از اين شخص خرده بر دل بگيرم. امثال اينگونه مسائل نشان ميدهد كه ما وظايفمان را بعد از جنگ به درستي انجام ندادهايم و مردم را به درستي توجيه نكردهايم كه جامعه با اين طرز فكر در مورد خانواده شهدا ميانديشد. منبع:جوان
بازدیدها: 921