سال ها از آرام گرفتن چمران می گذرد. روزهای تکاپو و از پشت صخره ای پشت صخره ی دیگر پریدن و پناه گرفتن. روزهای جنگ های سرنوشت ساز پایان یافته اند و اکنون در این روزگار به ظاهر آرام، «غاده چمران» با لحنی شکسته، داستانی روایت می کند؛ «داستان یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی نهایت.»
سال ها از روزی که سرانجام چمران در این زمین آرام گرفت، می گذرد و این بار غاده داستانی از تاریخ این سرزمین روایت می کند؛ «مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص.»
۳۱ خرداد مصادف است با سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران، مردی که زندگی پر فراز و نشیبی داشته و زندگی اش سراسر شیدایی و دلداگی است.
غاده جابر در ابتدای این کتاب به آشنایی با چمران می پردازد و به یکی از برخوردهای چمران در قبال بی حجابی خود اشاره می کند: «یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها می رفت، همراهش بودم. داخل ماشین هدیه ای به من داد – اولین هدیه اش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم – خیلی خوشحال شدم و همان جا باز کردم و دیدم روسری است، یک روسری قرمز با گل های درشت. من جا خوردم، اما او لبخند زد و به شیرینی گفت: «بچه ها دوست دارند شما را با روسری ببینند.» از آن وقت روسری گذاشتم و مانده. من می دانستم بچه ها به مصطفی حمله می کنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد می آوری مؤسسه، اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی می کرد – خودم متوجه می شدم – مرا به بچه ها نزدیک کند. می گفت: «ایشان خیلی خوبند. این طور که شما فکر می کنید نیست. به خاطر شما می آیند موسسه و می خواهند از شما یاد بگیرند. ان شاءالله خودمان یادش می دهیم.» نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست، فامیل و اقوامش آن چنانی اند. این ها خیلی روی من تاثیر گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد، به اسلام آورد.
و در بخش دیگری از خاطراتش آورده:
مامان به اوگفت: «شما می دانید این دختر که می خواهید با او ازدواج کنید چطور دختری است؟ این، صبح ها که از خواب بلند می شود هنوز رفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند، کسانی تختش را مرتب کرده اند، لیوان شیرش را جلو در اتاقش آورده اند و قهوه آماده کرده اند. شما نمی توانید با مثل این دختر زندگی کنید، نمی توانید برایش مستخدم بیاورید این طور که در خانه اش هست.» مصطفی خیلی آرام گوش داد و گفت: «من نمی توانم برایش مستخدم بیاورم، اما قول می دهم تا زنده ام، وقتی بیدار شد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت.»
کتاب «نیمه پنهان ماه؛ چمران به روایت همسر شهید» به قلم حبیبه جعفریان که انتشارات روایت فتح آن را چاپ کرده است. کتابی که از زاویه دید همسر این شهید والا مقام؛ تصویری از ایشان برای مخاطب ارائه نموده و در پایان نیز مجموعه ای از عکس های این شهید گردآوری شده است.
انتهای مطلب/
بازدیدها: 85