آمریکای بدون روتوش | رضا داوری

آمریکای بدون روتوش | رضا داوری

خانه / اختصاصی هیأت / آمریکای بدون روتوش | رضا داوری

پس از پایان این مناظره، رسانه ها و نخبگان دنیا در توصیف و تحلیل این نمایش شرم آور، رفتار و مواضع دو نامزد ریاست جمهوری آمریکا را نمادی از روح حاکم بر نظام لیبرال دموکراسی و آمریکای بدون روتوش خواندند و نسبت به زوال و فروپاشی دولت و جامعه برخاسته از این تفکر هشدار دادند.

آمریکای بدون روتوش | رضا داوری

به گزارش هیات اختصاصی ؛ نخستین دور از چهار مناظره انتخاباتی ریاست جمهوری ۲۰۲۰ آمریکا در تاریخ 8 مهر میان دونالد ترامپ نامزد ریاست جمهوری حزب جمهوریخواه و جو بایدن نامزد حزب دمکرات برگزار شد. قبل از برگزاری این مناظره، ترامپ که خواستار گرفتن تست اعتیاد از رقیب انتخاباتی اش شده بود، در خلال مناظره یکدیگر را با القاب و الفاظی چون دلقک، خفه شو، دروغگو،  سگ دست آموز پوتین و.. خطاب قرار دادند. ترامپ اصرار داشت بایدن را کاندیدای چپ‌های افراطی معرفی کند و متقابلاً او ترامپ را کاندیدای نژادپرست‌های سفید برتر پندار بخواند. در این مناظره ۹۰ دقیقه‌ای، ترامپ ۷۳ بارحرف‌های بایدن را قطع کرد. بایدن هم از لفظ خفه شو خطاب به ترامپ استفاده کرد. پس از پایان این مناظره، رسانه ها و نخبگان دنیا در توصیف و تحلیل این نمایش شرم آور، رفتار و مواضع دو نامزد ریاست جمهوری آمریکا را نمادی از روح حاکم بر نظام لیبرال دموکراسی و آمریکای بدون روتوش خواندند و نسبت به زوال و فروپاشی دولت و جامعه برخاسته از این تفکر هشدار دادند.

 

آمریکا بدون روتوش
آمریکا بدون روتوش

 

آمریکای بدون روتوش به روایت رسانه ها و نخبگان

– روزنامه آمریکایی واشنگتن‌پست طی تحلیلی درباره نخستین مناظره جو بایدن  و دونالد ترامپ، نامزدهای حزب دموکرات و جمهوری‌خواه در انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا نوشت: این مناظره موجب شده در دنیا از آمریکا تصویر کشوری رو به افول و  درگیر هرج و مرج به تصویر کشیده شود.

–  شبکه تلویزیونی سی. ان. ان هم اعلام کرد: مردم آمریکا بازنده مناظره بودند چون واقعا یک فاجعه بود.

– بی بی سی نیز گفت: این وحشیانه ترین مناظره تاریخ آمریکا بود.

– نیکولا رولین خبرنگار روزنامه «لزکو» فرانسه در گزارشی نوشت: بایدن در این مناظره ، ترامپ را دلقک خواند و گفت: با این رئیس جمهوری(ترامپ)، ما ضعیف تر، بیمارتر، فقیرتر، شکاف پذیرتر و خشن تر خواهیم شد.

-فیلیپ بوله گرکورخبرنگار روزنامه «لا نوول ابزروتوآر» مستقر در نیویورک  هم نوشت: مناظره نخست برای حزب دموکرات‌ اگرچه تبدیل به یک مزیت شد اما آمریکا از این بابت نگران است. ترامپ کوچکترین نظم و انظباطی نداشت، از روی غریزه می‌دود و فقط آنچه را که در سر دارد، انجام می‌دهد. او مانند یک گاو نر که انتظارش می‌رفت مستقیم به جلو می تازد و این اصلا نتیجه‌ نداد

-ریچارد هاس، رئیس شورای روابط خارجی آمریکا هم طی توییتی نوشت:  این مناظره جایگاه آمریکا در جهان را بیش از پیش تضعیف کرد و اعتماد به نفس آمریکایی‌ها را پایین تر آورد.

 -میت رامنی سناتور جمهوریخواه ایالت یوتا و نامزد انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۲ نیز درباره مناظره بایدن و ترامپ گفت: فکر می‌کنم که مناظره شب گذشته مایه شرمساری بود.

-بن ساس سناتور جمهوریخواه ایالت نبراسکا جدال ترامپ و بایدن را یک  نمایش آشغال نامید.

-روزنامه «لیبراسیون» فرانسه هم در تحلیلی به قلم «فردریک » محقق و کارشناس فرانسوی در امور آمریکا نوشت: مناظره ترامپ  و بایدن، این ایده را که ایالات متحده دوره تاریکی را پشت سر می گذارد، تقویت می‌کند.

-روزنامه واشنگتن‌پست نوشت : نخستین مناظره انتخاباتی- که با وقفه‌ها، توهین‌های شخصی و مجادله‌های پرسر و صدا همراه بود-این برداشت را در پایتخت بسیاری از کشورهای خارجی ایجاد کرده که ریاست‌جمهوری ترامپ دموکراسی آمریکا را به حدی غیرقابل‌تصور تضعیف کرده است.

– روزنامه گاردین هم در واکنش به نخستین مناظره انتخاباتی آمریکا نوشت: مناظره یک نمایش گند بود و ترامپ با یاوه و دروغ و توهین موجب تحقیر ملی آمریکا شد.

مناظره آمریکا با خود

 بر این اساس و به اعتقاد برخی دیگر از کارشناسان، مناظره دونالد ترامپ و جو بایدن در واقع مناظره آمریکا بود با خودش از این رو نتیجه این مناظره هواداران آمریکا را ناراحت کرد تا جایی که خود گرداننده مناظره کریس والاس هم یک روز پس از انجام و زمانی که با سیل انتقادات هر دو حزب دموکرات و جمهوری‌خواه مواجه شد، طی گفت‌وگویی این مناظره را بد و یأس‌آور دانست. بعضی از رسانه‌های آمریکا هم دست به کار شده و به دو طرف مناظره نمره‌هایی دادند ولی همان‌ها هم نوشتند این مناظره، آمریکا را نزد دوستدارانش تحقیر کرد.

همچنین از نگاه این کارشناسان، مهم این نبود که این دو به جای پاسخ به سؤالات مجری فاکس‌نیوز، یقه‌گیری می‌کردند و هر کدام حرف‌های خود را می‌زدند، بلکه این مناظره از آن حیث اهمیت داشت که دو کاندیدای ریاست‌جمهوری ناگزیر بودند حقایق آمریکا را روی پرده بیاورند. حقیقتی که رأی ‌دهندگان آمریکایی‌ را ناراحت می‌کند، ناتوانی آمریکاست و آنچه سبب نگرانی عمیق آنان می‌شود فقدان راه‌حل‌هایی است که این ناتوانی را علاج نماید. زمان برگزاری انتخابات، فرصتی برای بیان راه‌حل‌هاست و این در حالی است که  خروجی  این مناظره نا امیدی بیشتر مردم آمریکا بود که مجری هم به آن اشاره کرد. او گفت وی و همکارانش بیش از 100 ساعت روی مناظره کار کرده‌اند تا به نتایج مناسبی برسد، اما این‌طور نشد و شهروندانی که برای شرکت در انتخابات مردد بودند را برای عدم شرکت در انتخابات متقاعد کرد.

در این مناظره یک آمریکای فاقد برنامه به تصویر کشیده شد. علی‌رغم آنکه مجری تلاش زیادی کرد تا دو کاندیدای ریاست‌جمهوری حرف‌هایی از برنامه‌های خود بزنند، اما مخاطب آمریکایی چیزی جز یکسری کلیات دریافت نکرد که آن هم ناظر به مشکلات بزرگ اقتصادی و به راه‌حل‌ها نبود.

  آمریکایی‌ها همیشه به اینکه کشورشان برنامه‌های 100 ساله، 50 ساله، 30 ساله، 20 ساله، 5 ساله و یکساله برای اداره خود و دیگران دارد، به دیگران فخر می‌فروختند و بسیاری از کشورهای دنیا هم به این موضوع به عنوان الگویی مناسب می‌نگریستند. البته مناظره جای ارائه کامل برنامه یا ارائه برنامه‌های جامع نیست در مناظرات به اصول یک برنامه اشاره می‌شود تا رأی‌دهندگان دریابند که در صورت انتخاب فرد خاص به نتایج مهمی دست پیدا می‌کنند. در انتخابات‌های تا سال 2016 نوعاً این‌گونه بود اما در این انتخابات نه بایدن و نه ترامپ به برنامه‌ای اشاره نکردند و همه سؤالات مجری را بی‌پاسخ گذاشتند.

آمریکایی‌ها در این مناظره متوجه شدند اگرچه مقامات آمریکایی برای مداخله در جاهای مختلف دنیا اقدامات زیادی انجام می‌دهند و هزینه‌های فراوانی که رقم سالیانه آن لااقل یک تریلیون دلار است خرج می‌کنند اما در ارتباط با اداره بهتر خود آمریکا هیچ برنامه‌ای ندارند. در این مناظره مردم متوجه شدند مقامات دو حزب آمریکا از حل معادله دومجهولی علاج کرونا و باز بودن کسب و کارعاجز هستند و هر کدام می‌خواهد یکی از این دو واجب را کنار بگذارد یعنی یکی می‌گوید راه‌حل مقابله با کرونای مهاجم تعطیلی چندماهه کسب و کارهاست و دیگری می‌گوید مردم خواهان باز بودن همه فعالیت‌ها از مراکز تولید و مراکز خرید تا مراکز آموزشی هستند و ما هر کاری که می‌توانستیم و شدنی بود برای مهار کرونا انجام داده‌ایم.

 نکته دیگر این مناظره، فقدان استراتژی بود. آمریکایی‌ها لااقل از سال 2000 در انتخابات‌ها شعار محوری داشته و براساس آن ساز و کارهایی را تنظیم می‌کردند. بوش در انتخابات 2000 شعار “بازگشت اقتدار” آمریکا را مطرح کرد و بر این اساس نئوکان‌ها جنگ‌های بزرگی را علیه منطقه ما طراحی کردند -که البته فرجامی نداشت- و اوباما در انتخابات 2008 شعار  “تغییر ”  داد و یک سلسله اصلاحاتی را در سیاست‌های داخلی و خارجی آمریکا طراحی کرد -هر چند به جایی نرسید- ترامپ در انتخابات 2016 شعار “آمریکای بهتر”  را مطرح کرد ولی در این انتخابات، گویا اصولی وجود ندارد و لذا دیگر سخنی از تغییر یا اقتدار هم نیست. آنجا که در این مناظره به مطالبات داخلی آمریکا اشاره می‌شود، هم رنگ و بوی حل و فصل مسایل جاری می‌دهد و حرف کلانی که بتوانیم آن را استراتژی آینده این کشور بدانیم، شنیده نمی‌شود.

آمریکا بدون روتوش
آمریکا بدون روتوش

مناظره دو نامزد یا نمادهای الگوی لیبرال دموکراسی

  پس از مناظره دو نامزد انتخابات ۲۰۲۰ امریکا، آن‌ها که در سال‌های اخیر تلاش کرده بودند از طریق بزک کردن امریکا و الگوی لیبرال دموکراسی، تفکر انقلاب اسلامی را از درون استحاله کرده واندیشه اسلام ناب را در برابر مدرنیسم ناتوان و رفتنی قلمداد کنند، اکنون به تکاپو افتاده وتلاش دارند آن را تنها به رفتار دو نامزد خلاصه کرده واز آن پارادوکسی که خود نیز به آن دچار شده‌اند، رهایی یابند ولی واقعیت آن است که آن مناظره چهره واقعی امریکا را نشان داد و ثابت کرد که افول امریکا تنها در عرصه میدانی و شکست سیاست‌های منطقه‌ای وجهانی کاخ سفید اتفاق نیفتاده بلکه مهم‌تر از شکست میدانی، این فرهنگ لیبرال دموکراسی است که دچار افول و فروپاشی شده، وهمچون مارکسیسم به پایان خود نزدیک می‌شود، نکته‌ای که در طی چند ماه اخیر بسیاری از کارشناسان مطرح امریکایی هم به آن اعتراف کرده و دوران ترامپ را مظهر افول امریکای مدعی دانسته‌اند به گونه‌ای که حتی فوکویاما هم که پیشروترین فرد در اعتقاد به بی آسیب بودن لیبرالیسم بود، اکنون معتقد است که لیبرالیسم مبتلا به آسیب‌های جدی است و می‌کوشد علاج‌هایی را برای آن مطرح کند.اینکه لیبرالیسم مصون از آسیب است نوعی ساده انگاری است و دنیای اندیشه امروز به باورهای واقعی درباره افول لیبرالیسم رسیده است.

 هنری کسینجر سیاستمدار معروف آمریکایی در یکی از اظهارنظرهای اخیر خود گفت: فکر می کنم ترامپ یکی از شخصیت های تاریخی باشد که نشان دهنده پایان یک دوره است.  ترامپ که متعلق به طبقه ثروتمند جامعه آمریکاست در تناقضی آشکار خود را نماینده طبقه پایین و کارگران یا همان طبقه یقه آبی که مشارکت سیاسی کمتری دارند اعلام می کند.

جوزف نای از چهره‌های مشهور نئولیبرال امریکا هم اخیراً طی یادداشتی در پراجکت سیندیکیت بر پایان یافتن نظم جهانی لیبرال تأکید و یادآور می‌شود: با روی کار آمدن ترامپ و رشد چین نظم جهانی لیبرال پایان‌یافته است و اگر بایدن در انتخابات رأی بیاورد، به احتمال زیاد نظم لیبرال را احیا نمی‌کند و به دنبال جایگزینی برای آن می‌رود.

اما در قبال این سردر گمی وتحیر پرچمداران لیبرال دموکراسی، کسانی در داخل هستند که معتقدند امریکا همچنان برترین قدرت جهان است.آن‌ها با استناد به آمار وارقام ظاهری امریکا بر این باورند که هنوز هیچ جایگزینی برای امریکا وجود ندارد واین در حالی است که پیروزی دونالد ترامپ به عنوان فردی مخالف ساختار حاکم، از ناکارآمدی موجود در سیاست، اقتصاد و جامعه امریکا حکایت داشت که ترامپ، به عنوان رئیس جمهور منتخب در سال ۲۰۱۶ مدعی بازگرداندن قدرت امریکا شده بود، اما به رغم وعده‌های انتخاباتی‌اش، علاوه بر ناکامی در حل مشکلات ساختاری و بنیادین امریکا، بر دشواری‌های پیش روی این کشور به ویژه در عرصه جهانی افزود و به تعبیر دیگر ماهیت واقعی امریکا را آشکار کرد.

  رهبر معظم انقلاب اسلامی دوسال پیش این شرایط را پیش بینی و در تاریخ ۱۲ آبان ۱۳۹۷، در دیدار دانش‌آموزان و دانشجویان یادآور شده بودند : «امریکا رو به افول است. این وضعیتی که امریکایی‌ها دچارش شدند، عامل بلندمدّت دارد؛ این‌ها در طول تاریخ وضعیتی را به وجود آوردند که نتیجه‌اش همین است و به این آسانی‌ها علاج‌شدنی نیست. این سنّت الهی است، این‌ها محکومند به اینکه ساقط بشوند، محکومند به اینکه افول کنند، زایل بشوند از صحنه‌ی قدرت جهانی.»

 

   افول امپراطوری‌ها، ناگهانی و آنی نیست و قدرت‌های بزرگ همیشه به آهستگی سیر تزلزل و ضعف خود را طی کرده‌اند و آمریکا نیز از این قاعده مستثنی نیست. ظهور قدرتی به نام آمریکا در قرن بیستم، یک واقعیت است. این قدرت بزرگ در رقابت با رقبای خود، بر این تصور بود که می‌تواند به دلایل گوناگون، تنها قدرت برتر در قرن بیست‌ویکم بوده و نظم نوین جهانی را در چارچوب یک نظام تک قطبی با پشتوانه‌های ایدئولوژیک متضاد ولکن مادی گرایانه ایجاد کند.  شاید در دوران پس از جنگ جهانی دوم، افزایش ثروت سبب گسترش دموکراسی لیبرال غربی شد، اما با افزایش اختلاف طبقاتی، این نظرات سیاسی حاشیه‌ای هستند که هوادار پیدا کردند. این موضوعی است که پروفسور رانسیمن، رئیس بخش علوم سیاسی دانشگاه کمبریج به‌تازگی و درباره وضعیت کنونی دموکراسی غربی در دوره دونالد ترامپ، مطرح کرده است.

 او می‌گوید:« وقتی دستمزد مردم برای سال‌های متوالی افزایش نیابد آنها به طرف نظرات سیاسی حاشیه‌ای رانده خواهند شد. اگر مردم احساس نکنند وضع‌شان بهتر شده در جست‌وجوی سیاستمدارانی برخواهند آمد که بیشتر و بیشتر در حاشیه قرار دارند.» این همان چیزی است که در سال 2016 و در انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا اتفاق افتاد. به اعتقاد او «در کشورهای فقیرتر این موضوع می‌تواند به فروپاشی سیاسی منجر شود، ولی در کشورهای نسبتا با ثبات غربی احتمال بیشتری دارد که به جای انقلاب نوعی سرخوردگی ایجاد کند.» او می‌گوید:  «جوامع ثروتمند ولی بی‌تحرک می‌توانند با دموکراسی‌های به هم ریخته برای مدت طولانی دوام بیاورند و ممکن است ما اکنون در آغاز چنین روندی باشیم.»

دونالد ترامپ در دو سال گذشته متحدان آمریکا را از طریق تهدید در ناتو، تهدید جنگ تجاری و نبرد هسته‌ای، بیگانه کرده و قدرت نرم آمریکا را فرسوده کرده است. بر اساس نظرسنجی گالوپ که مردم از 134 کشور در آن مشارکت داشتند، اعتقاد به رهبری آمریکا به پایین‌ترین حد خود یعنی 30 درصد رسیده است. این میزان در دوره ریاست‌جمهوری اوباما  (2016) 48 درصد بوده است.

یوهان گالتونگ، جامعه‌شناس مشهور نروژی که سابقه پیش‌بینی حوادث مهمی همچون فروپاشی شوروی و 11 سپتامبر 2001 را دارد، در سال ۲۰۰۹ در کتاب «سقوط امپراتوری آمریکا و پس از آن چه؟» پیش‌بینی کرده بود آمریکا قبل از افول قدرت جهانی خود شاهد ظهور فاشیسم خواهد بود.

     اگر در دهه پنجاه قرن گذشته و تا دو دهه قبل، آمریکا در بسیاری از نمادها جایگاه اول را داشت، حالا و در قرن 21 این کشور یک به یک نمادهای اصلی‌اش را از دست داده است و دیگر کشور دلفریب و تاثیرگذار سابق نیست که بتواند با استفاده از قدرت نرمش در بسیاری از کشورها اثرگذار باشد. اگر تا یک دهه گذشته «لیبرال دموکراسی» در کشورهای جهان سوم آرزوی روشنفکران بود، حالا در خود غرب ارزش‌های لیبرال دموکراسی، زیر پا گذاشته می‌شود. شاید در دوران پس از جنگ جهانی دوم، افزایش ثروت سبب گسترش دموکراسی لیبرال غربی شد، اما با افزایش اختلاف طبقاتی، این نظرات سیاسی حاشیه‌ای هستند که هوادار پیدا کرده اند.

افول قدرت نرم آمریکا

یکی از تعابیر دقیقی که می توان برای افول آمریکا در نظر گرفت، افول در قدرت، سلطه گری و هژمونی است . در معناى اصطلاحى، افول هژمونى یعنى افول در سلطه و توان رهبرى و قدرتى كه آمریكایى‌ها براى اداره دنیا نیاز دارند. به عبارت دیگر، قدرت سلطه‌طلبانه كنونى آمریكا جهان‌شمول نیست. هژمونى باید تأمین، باز تولید و حفظ شود. حفظ و تداوم هژمونى، نیازمند این است كه گروه حاكم به گروه‌هاى تابع خود، امتیازاتى بدهد اما از این منظر امروزه شرایط ویژه‌اى در فضاى ایالات متحده حاكم است و بحران‌هاى اقتصادى و اجتماعى، این كشور را دچار تفرق حزبى و سیاسى نموده كه حاصل آن ایجاد شكاف عمیق و طبقات متكثر ناراضى در بین جامعه آمریكاست.

 دوران كنونى را بنا به دلایلى همچون، بازیابى قدرت از سوى روسیه پس از دوران افول ناشى از تجزیه اتحاد جماهیر شوروى، رشد توانمندى‌هاى اقتصادى در چین، تضعیف شدید جنبه‌هاى نرم‌افزارى قدرت آمریكا، بحران اقتصادى و بروز تضادهاى شدید در نظام سرمایه‌دارى، تقویت و رشد جنبش‌هاى اعتراضى در غرب، بروز جنبش‌هاى اسلام‌گرا در جهان اسلام و تشکیل بلوک منطقه به رهبری جمهوری اسلامی ایران در منطقه غرب آسیا را باید دوران افول هژمونى آمریكا دانست.

بر این اساس و با توجه به اوصاف ذكر شده، اعتقاد اغلب تحلیل‌گران بر این است كه حكومت آمریكا در عرصه جهانى محدود شده و نمى‌تواند نقش مدیریت جهانى را با اقتدار ایفا كرده و دكترین‌هاى مختلفى را به اجرا بگذارد. از این رهگذر مى‌توان اذعان داشت آمریكا در پرداخت هزینه كسب قدرت و رضایت در عرصه بین‌الملل دیگر توانایى سابق را نداشته و به‌شدت در حال افول است كه این امر موقعیت برترى طلبانه‌اش را در موضع انفعال قرار داده است

  «جوزف نای» از مبتکران و بنیانگذاران نظریه «نئولیبرالیسم» در روابط بین‌الملل محسوب می‌شود. نای علاوه بر این، جزو نظریه پردازان «قدرت نرم» نیز به حساب می‌آید. نای چندی پیش طی مقاله‌ای که در پایگاه «پراجکت سیندیکت» منتشر شده بود، به فرسایش قدرت نرم آمریکا اذعان کرده و می‌نویسد: «شواهد مشخص است. ریاست جمهوری دونالد ترامپ، باعث فرسایش قدرت نرم آمریکا شده است. در رأی گیری موسسه گالوپ که در 134 کشور برگزار شده است تنها 30 درصد به مطلوبیت آمریکا تحت رهبری ترامپ رای داده اند، که کاهش 120 امتیازی در مقایسه با دوران(باراک) اوباما است.»

وی در ادامه می‌نویسد؛ «مرکز تحقیقات پیو به این نتیجه رسیده که چین با نرخ تایید 30 درصدی، به جایگاه مساوی با آمریکا رسیده و شاخص انگلیسی قدرت نرم 30 را نشان می‌دهد که آمریکا از رتبه اول در سال 2016 به رتبه سوم تنزل پیدا کرده است.»

 اعتراف به این حقیقت توسط جوزف نای در حالی صورت می‌گیرد که او بدون در نظر گرفتن قدرت رقیب خصوصا اسلام، پیش از این به ارائه منابع قدرت آمریکا پرداخته و آمریکا را تنها قدرت اقتصادی جهان با داشتن نیمی از 500 شرکت برتر جهان می‌دانست و در شاخص‌های اجتماعی نیزدر زمینه جذب مهاجرین، آمریکا را در رتبه دوم و صادر‌کننده شماره یک فیلم‌های سینمایی در جهان می‌دانست. جوزف نای بخش زیادی از قدرت نرم آمریکا را در داشتن امکانات و تجهیزات می‌بیند و اکنون امیدوار است آمریکای بعد از ترامپ، مجددا قدرت نرم از دست رفته خویش را بازیابی کند. یکی از دلایل کم شدن نفوذ آمریکا در طول این سال‌ها علاوه بر مشکلات در عرصه بین‌المللی، مسائل داخلی آن در زمینه‌های سیاسی، امنیتی، مالی و اخلاقی است.

از سوی دیگر، آمریکا از نفوذ سابق بر رفتار سایرین برخوردار نیست. از این زاویه، متحدان واشنگتن، مانند دوران جنگ سرد، تابع آمریکا نیستند. بازیابی جایگاه سایر کشورها در نظام اقتصاد جهانی باعث شده تا آن‌ها از آمریکا تبعیت نکنند. این کشورها که اغلب قدرت‌های منطقه‌ای و یا در حال تبدیل‌شدن به قدرت‌های منطقه‌ای هستند، نمی‌خواهند از دید ملت‌ها و سایر همسایگانشان به دولت‌هایی پیرو آمریکا شناخته شوند. وارد شدن مردم در سیاست‌گذاری‌های دولتی، نه‌تنها پیروی از آمریکا را دشوار ساخته، بلکه از قدرت قانع‌کنندگی آمریکا نسبت به ایجاد ائتلاف‌های بین‌المللی نیز کاسته است.
تظاهرات ضد جنگ در کشورهای اروپایی که آمریکا را در جنگ علیه عراق همراهی کردند، تأثیر چشمگیری بر کاهش نیروهای نظامی اسپانیا، ایتالیا و آلمان در افغانستان و عراق داشته است. خودداری ترکیه از صدور مجوز استفاده از پایگاه‌های نظامی این کشور در حمله عراق، نمونه دیگری است که عدم تمایل متحدان آمریکا به پیروی مطلق از سیاست‌های واشنگتن را بر ملا می‌کند.
علاوه بر این، در ماجرای انتقال سفارت آمریکا از تل آویو به قدس و الحاق رسمی جولان اشغالی سوریه به فلسطین اشغالی نیز حتی متحدان نزدیک آمریکا مانند فرانسه و انگلیس به مخالفت با این تصمیم رئیس‌جمهور آمریکا پرداخته‌اند. در واقع، عدم تبعیت کشورهای مختلف از آمریکا، یکی از مهم‌ترین نشانه‌های افول جایگاه آمریکا در جهان است.

تیشه به ریشه

 زمانی یکی از دیپلمات‌های کهنه‌کار آمریکا پس از بازنشستگی‌اش گفت:  اگر تیشه به ریشه خودمان نزنیم، هیچ کشوری نخواهد توانست برای ایفای نقش محوری در جهان در جایگاهی بهتر از آمریکا قرار بگیرد. ما همچنان قادر خواهیم بود کشتی خود را از میان جریانات پیچیده ژئوپولتیک در قرن بیستم به پیش برانیم.

اما داستان امروز ایالات متحده به این گونه است که دولت آمریکا شاهد یک خود درگیری گسترده در قلمرو حکمرانی خود است. امری که به وضوح نشان می‌دهد این دولت از رهبری مردم خود عاجز است و مسلما این عجز در عرصه جهانی بیشتر از این خواهد بود. با مشاهده همین رویدادها است که جوزپ بورل، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا در پیام تصویری خود به کنفرانس سفیران آلمان گفت:  تحلیل‌گران مدت‌هاست درباره پایان سیستم تحت رهبری آمریکا و ورود به عصر آسیا صحبت می‌کنند. این اکنون در مقابل چشمان ما اتفاق می‌افتد.

 شاید این صریح‌ترین اظهارنظر یک مقام بلند پایه اروپایی باشد که از پایان عصر رهبری آمریکا سخن می‌گوید. برای اعتبارسنجی بیشتر سخنان بورل در اعلام پایان عصر رهبری آمریکا بد نیست به یک مقایسه تاریخی مختصر بپردازیم.

سی سال پیش از این در آگوست 1990 تنها بیست و چهار ساعت پس از حمله صدام به کویت، وزیر خارجه وقت آمریکا توانست شوروی رام شده در جنگ سرد را مجاب کند که علیه عراق موضع‌گیری و حمله به کویت را محکوم کند. کاری که ادوارد شواردنادزه 3 آگوست 1990 طی مصاحبه با خبرنگاران در فرودگاه ونوکوف انجام داد. پس از آن فقط یازده روز لازم بود تا جیمز بیکر(وزیر خارجه وقت آمریکا) در سفر به کشورهای متحد آمریکا در آسیا و اروپا 50 میلیارد دلار جمع‌آوری کند؛ مبلغی که همه هزینه‌های عملیات طوفان صحرا علیه نیروهای رژیم بعث عراق را پوشش می‌داد. در نهایت ارتش آمریکا در کمتر از 5 روز از شروع حمله زمینی‌اش توانست ارتش صدام را به طور کامل از خاک کویت عقب براند و بوش(پدر) رئیس‌جمهور وقت آمریکا در نطقی مغرورانه پایان عملیات را اعلام کرد. حتی در حمله به افغانستان در سال 2001 نیز آمریکا توانست با تکیه بر نفوذ و رهبری خود اجماع بین‌المللی موفقیت‌آمیزی را شکل دهد، هر چند بسیاری از مردم افغانستان حتی روح‌شان هم از حمله به برج‌های دوقولو خبر نداشت! اما سال 2012 وضعیت آمریکا در مقایسه با این شرایط یک طنز تمام‌عیار بود. سی‌ام آگوست 2012 جان کری به درخواست کاخ سفید در اتاق معاهدات وزارت خارجه و در مقابل خبرنگاران بیانیه‌ای حماسی خواند و در آن اقدام نظامی آمریکا علیه سوریه را وعده داد. در حالی که همه منتظر بودند تا در تعطیلات آخر هفته اوباما فرمان حمله به سوریه را صادر کند، اما رئیس‌جمهور آمریکا علی‌رغم برنامه قبلی از این کار امتناع کرد و‌ترجیح داد اقدامی انجام ندهد. واقعیت این بود که آنها حتی نتوانستند قدیمی‌ترین متحد خود یعنی انگلستان را برای حمله به سوریه قانع کنند. آن روزها دیپلمات‌های آمریکایی در گفت‌وگو با متحدان‌شان برای شکل‌دهی به اجماعی بین‌المللی در حمله به سوریه یک جمله مشترک می‌شنیدند: خودت دست به کار شو.

کمتر از چند ماه پس از عملیات طوفان صحرا در سی‌ام اکتبر 1991 آمریکا توانست کنفرانس مادرید را برای برقراری گفت‌وگوها میان رژیم صهیونیستی و اعراب در حالی شکل دهد که کمتر کسی فکر می‌کرد چنین افرادی حتی بتوانند دور یک میز بنشینند. در یک سو نمایندگان فلسطین و سوریه و در سوی دیگر نمایندگان رژیم‌ اشغال‌گر قدس در کنار دیگر رهبران عرب منطقه قرار داشتند. اما سال 2019 آنچه دولت آمریکا با صرف هزینه و زمان زیاد تحت عنوان  معامله قرن  در منامه برگزار کرد در مقایسه با کنفرانس مادرید یک شوخی کوچک بیشتر نبود!  تشکیلات خودگردان به‌عنوان یکی از میانه‌روترین گروه‌های فلسطینی حاضر به شرکت در آن نشد و بسیاری از کشورهای منطقه که برخی از آنها از متحدان آمریکا محسوب می‌شدند این نشست را تحریم کردند.

افول چشم‌گیر آمریکا در دهه‌های گذشته واقعیتی غیرقابل انکار به‌نظر می‌رسد. هزينه فراوان جانی و مالی آمریکا در افغانستان و عواید اندک آن، شکست در اقناع افکار عمومی و اجماع‌سازی بین‌المللی برای حمله به عراق، ركود اقتصادی سال ٢٠٠٨، ناكامي در سوريه و… نقش رهبری جهانی آمریکا را در میان افکار عمومی این کشور با‌تردید جدی مواجه کرد.‌ تردیدی که خود را با شعار  اول آمریکا  در کمپین انتخاباتی ‌ترامپ و پیروزی آن نشان داد.

به تعبیر ویلیام برنز، قائم‌مقام وزیر خارجه اسبق آمریکا:  انتخابات سال 2016 در آمریکا ثابت کرد دیگر کسی به رهبری آمریکا در عرصه جهانی اهمیت نمی‌دهد.  اما اتفاقات روزهای اخیر در مدیریت فاجعه‌آمیز بیماری کرونا و ناآرامی‌های اجتماعی در آمریکا، نشان می‌دهد این کشور در آغازین روزهای دهه سوم از قرن بیست و یکم، نه تنها نقش رهبری‌اش در جهان که حتی برای رهبری در قلمرو حکمرانی خود نیز با چالش مواجه است.

ویروس کوچکی که تا همین چند ماه پیش توسط عالی‌ترین مقامات آمریکا جدی گرفته نمی‌شد، معضلات بزرگی برای این کشور آفریده است. شمار قربانیان کرونا در این کشور از 200 هزار نفر فراتر رفته است. فقط در دوهفته گذشته بیش از 2 میلیون نفر شغل خود را از دست دادند و در شش ماه گذشته از هرچهار آمریکایی یک نفر بیکار شده است. بدین‌ترتیب شمار بیکار شدگان توسط کرونا در آمریکا به بیش از 40 میلیون نفر رسید. اتفاقی که طبق گزارش شبکه تلویزیونی CNN حتی پس از جنگ دوم جهانی نیز چنین بیکاری گسترده‌ای رقم نخورده بود!

نشریه آلمانی‌اشپیگل مدیریت ایالات متحده در بیماری کرونا را  فاجعه‌آمیز خواند و  آمریکا را در شرف یک سقوط اقتصادی بی‌سابقه  توصیف کرد.  دولت آمریکا نه در عرصه جهانی که حتی در رهبری امور داخلی خود برای حمایت از مردمانش ناکام مانده و این همان نکته‌ای است که الیزابت وارن، سناتور ایالت ماساچوست در مجلس سنای این کشور مورد توجه قرار داد و نوشت: پاسخ دونالد ‌ترامپ به این بیماری همه‌گیر، یک شکست در رهبری، سیاست و اخلاق بوده است.

آمار، نشانه ها و شاخص ها حکایت از استمرار انحطاط فرهنگى و از هم‌گسیختگى معنوى و سیر صعودى معضلات اجتماعى و… در ایالات متحده آمریکا دارد. ناتوانى جدى و مشهود رهبران نظام سیاسى ایالات متحده از مقابله با بحران‌هاى سیاسى، اقتصادى و فرهنگى در این جامعه از یک سو و فساد آشکار و گسترده سیاستمداران و کارگزاران آمریکایى از سوى دیگر، کاهش چشمگیر اعتماد عمومى به نهادهاى سیاسى و دولتى و زمامداران دولتى این کشور را به دنبال داشته است.

از طرف دیگر ظهور قدرت‌های نوظهور در جهان و ضعف ساختارهای داخلی و ایدئولوژیکی آمریکا، منجر به شکست و افول دکترین نظم نوین جهانی به رهبری ایالات متحده آمریکا در نظام بین‌الملل شده است. امروز آمریکا نه یک قدرت هژمون جهانی‌ است و نه توانایی‌ حفظ عنوان «ابرقدرتی» را در میان قدرت‌های جهانی نوظهور دارد. این تنها حرف و حدیث رقیب‌های آمریکا نیست که ببافند، بلکه امروز سیاستمدارها، صاحب‌نظران و نویسنده‌های آمریکایی نیز در داخل و خارج آمریکا از آن صحبت می‌کنند. اکثریت اندیشمندان بر این نظرند که «نظم نوین جهانی» به رهبری ایالات متحده در حال عقب‌نشینی است و تاکتیکی نیست، زیرا نشانه‌های زوال هژمونی آمریکا در جهان از سال ۲۰۰۸ به‌این‌سو بر همگان پیداست.

امپراتوری جهانی ایالات متحده تحت عوامل داخلی (ضعف ساختارهای سیاسی و اقتصادی) و خارجی (ظهور قدرت‌های چالش‌گر منطقه‌ای و جهانی برای آمریکا) رو به افول است. اکنون جهان آماده ورود به عصر پساآمریکایی قرار دارد؛ عصری که در آن دیگر سخن از ابرقدرتی و رهبری جهانی آمریکا نیست. ناکامی ایالات‌متحده در مهار جمهوری اسلامی ایران در غرب آسیا و ممانعت از تشکیل جبهه مقاومت، شکست معامله قرن آمریکا، ناکامی در برخورد با روسیه بر سر مساله اوکراین، بن‌بست مذاکره دیپلماتیک با روسیه و ایران بر سر موضوع سوریه، جنگ ناتمام آمریکا در افغانستان، گسترش فعالیت‌های گروه‌های مخالف آمریکا در کشورهای اسلامی، رشد قدرت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی همچون چین، روسیه، ایران، برزیل، هند، اندونزی و ترکیه و تزلزل پایه‌های اتحادیه اروپایی که یکی از متحدان اصلی آمریکا برای حفظ و اجرای نظم نوین جهانی مبتنی بر قدرت آمریکا بوده است، از نشانه‌های افول امپراتوری جهانی آمریکا به حساب می‌آید.

وبالاخره این روزها نفتکش‌های ایرانی بدون توجه به تحریم‌ها و تهدیدهای آمریکا یکی پس از دیگری در سواحل ونزوئلا پهلو می‌گیرند، اتفاقی که واکنش‌های بین‌المللی فراوانی را در عرصه جهانی برانگیخته است. دو هفته پیش باربارا اسلاوین یکی از کارشناسان اندیشکده شورای آتلانتیک با بررسی رفتار ایران و ناکارآمد خواندن سیاست‌  فشار حداکثری آمریکا نوشت:  احتیاجی نیست مدرک دکتری روابط بین‌الملل داشته باشید تا بفهمید وقتی آمریکا تصمیم می‌گیرد، دیگر کسی از ما پیروی نمی‌کند!

و در پایان باید تاکید کرد که، موضوع نابودی آمریکا و افول قدرت ایالات متحده، به عنوان یک کینه تاریخی مردم ایران و یک تسویه حساب و دشمنی میان انقلاب اسلامی و دولت آمریکا مطرح نشده، بلکه یک تعارض شناختی و تمدنی میان جبهه حق و باطل است که بر مبنای قرآن، باطل نابود شدنی است و حق ماندگار خواهد بود. انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *