اشعار | ویژه وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها

اشعار | ویژه وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها

خانه / اشعار / اشعار | ویژه وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها

دین خدا با همتت دین خدا شد

تو اجر زحمت های احمد بودی اما

مزد تو بانو! حضرت خیرالنسا شد

مادر بزرگی مثل تو دارد،جز این نیست

زینب اگر آیینۀ زهرا نما شد

سرمایه ات خرج مسلمانی ما شد

حق مسلمانی ما با تو ادا شد

دستت کلید قفل های بسته بوده

پیغمبر از دستان تو حاجت روا شد

اسلام بی تو بی گمان در شعب می مرد

دین خدا با همتت دین خدا شد

تو اجر زحمت های احمد بودی اما

مزد تو بانو! حضرت خیرالنسا شد

مادر بزرگی مثل تو دارد،جز این نیست

زینب اگر آیینۀ زهرا نما شد

ای داغ تو بر سینۀ خاتم نشسته

بی تو درون قلب زهرا غم نشسته

در عفتت مریم کنیز صبح و شامت

آسیه خدمت می کند، هاجر سلامت

مال و منال و هستی ات شد خرج اسلام

احمد به حیرت مانده در نوع مرامت

زهرا فقط در دامن تو رشد کرده

ای مادر زهرا همین بس در مقامت

طرز جهاد تو زبان زد مانده بانو

خلق خدا ماندند در نوع قیامت

حق است اگر در رتبه ات عمری بگوئیم

دین خدا یکجا سند خورده به نامت

با این که بر عرش خدایت پا نهادی

رفتی و داغی بر دل زهرا نهادی

 

محسن ناصحی

 

 

***********************

 

 

بهشت را مبر از خانه ناگهان بانو

برای بی کسیِ فاطمه بمان بانو

به جان دختر مظلومه ات مرو از دست

مَساز اشک یتیمانه را روان بانو

بمان و فاطمه را خود عروس کن آری

که دختران همه محتاج مادران بانو

برای غربت من جان به لب شدی امّا

بدان که غربت زهراست بعد از آن بانو

به باغ یاسِ تو سیلی زدند، باور کن

بمان که یاس نمیرد جوان جوان بانو

میان این در و دیوار فضه را طَلَبد

مرو که مشکل او را کنی نهان بانو

بیا و یاریِ خود را تمام کن بر من

اگر چه هیچ نمانده تو را توان بانو

بمان برای همیشه، همیشه یارم باش

مرا هنوز غریب وطن بدان بانو

برای دین خدا هر چه داشتی دادی

جهادِ کامله کردی به مال و جان بانو

تو در محاصره درس مقاومت دادی

نداد کار تو تحریم را اَمان بانو

نمانده هیچ برایت که یک کفن بخری

عبای ختم رُسُل بر تو ارمغان بانو

فقط به بی کفنِ کربلا گریزی نیست

حسینِ بی کفنم را تویی نشان بانو

حسن غریب شود، ز حسین سَر بِبُرند

بمان و روضۀ سبطین را بخوان بانو

تو که به شِعبِ ابی طالب امتحان شده ای

مقاومت کن و تا کربلا بمان بانو

 

محمود ژولیده

 

 

***********************

 

 

شکر خدا که عبد خدای خدیجه ایم

ما بنده ایم و زیر لوای خدیجه ایم

ما عاقبت به خیرِ دعای خدیجه ایم

سینه کبودهای عزای خدیجه ایم

از لطف فاطمه است که ما مادری شدیم

با یک دعای نیمه شبش کوثری شدیم

وقتی خدیجه مادر ما شیعه ها بُوَد

دیگر چه غم که جای من و تو کجا بُوَد

با یک دعاش، حاجت ما هم روا بُوَد

از چه پی عبای رسول خدا بُوَد؟!

وقف خدا شده همه مال و منال او

پیغمبر خدا شده محو خصال او

او اوّلین زنی ست که غم پرور نبی ست

هم همسر نبی ست وَ هم یاور نبی ست

یعنی که بعد شیر خدا لشکر نبی ست …

… آثار رنج در وجناتش عیان شده

مانند محتضر شده و نیمه جان شده

این روزها که حال و هوایش عوض شده

از بس که گریه کرده صدایش عوض شده

مکّه، مدینه شد که صفایش عوض شده

از چه خدیجه طرز دعایش عوض شده؟!

دختر برای مادر خود گریه می کند

مادر برای دختر خود گریه می کند

دنیا بنا نداشت به زهرا وفا کند

دنیا بنا نداشت که حق را ادا کند

می خواست که خون به دل مرتضی کند

با هیزم آمده که جهنّم به پا کند

نامردِ بی حیا… روی او را کبود کرد

با تازیانه بازوی او را کبود کرد

 

محمد فردوسی

 

 

***********************

 

بالاتر از بالایی و بالانشینی

هر چند با ما خاکیان روی زمینی

شایستۀ وصف زبان کردگاری

نه درخور توصیف های این چنینی

ده روز آغاز مرا حسن ختامی

یعنی دعای هر شبم را آمینی

حسن تو محض با پیمبر بودنت نیست

قبل از مسلمان بودنت هم بهترینی

انگشتر پیروزی دین خدا را

تو با بهای جان و اموالت نگینی

طرد تو از سمت قریشی های مکه

باعث نشد یک لحظه هم از پا بشینی

نام تو از لب های پیغمبر نیفتاد

در هر کجا همراه ختم المرسلینی

مثل فدک نام تو را هم غصب کردند

تو بهترین مصداق ام المومنینی۱

حالا ببین نسل تو دنیا را گرفته

با این حساب اول شما ام البنینی۲

* * *

این روزهای آخر عمر خودت را

هر روز با یک غصۀ تازه قرینی

رخساره ی تو رنگ رفتن را گرفته

احساس تلخ لحظه های واپسینی

در چشم هایت اشک حرف درد دارد

انگار از یک قصّه ی دیگر غمینی

دلواپس ایام تلخ روزگار

بعد از فراق رحمتٌ للعالمینی

دلواپس یک سینۀ بی تاب هستی

دلواپس یک میخ داغ و آتشینی

رفتی که زهرا دخترت را در هجوم

چل مرد نامرد و فشار در نبینی

ای کاش بودی تا در آغوشش بگیری

وقتی که آن جا گفت یا فضّه خذینی

از همسرت جای کفن پیراهنش را

می خواستی… اما چرا با شرمگینی

ای وای از آن پیکری که بی کفن ماند

وقتی که می کردند با نی لاله چینی

 ***

(۱ -جواد حیدری ، ۲ -مهدی پورپاک)

 

محمد بیابانی

 

 

***********************

 

 

تو کیستی که سینه ی ما بی قرار توست

  چشم زمین و چشم زمان سوگوار توست

  کم نیست این که مادر زهرای اطهری

   سوگند می خورم که همین افتخار توست

در هر کجا همیشه کنار پیمبر و

 در هر کجا همیشه پیمبر کنار توست

مادر بزرگ محترم خانواده ای

 داماد خانواده علی بی قرار توست

دنیای تو همیشه هوایش بهاری است

 در بین خانه ات نوه هایت بهار توست

خیل کثیر خانه ی پیغمبر از تو بود

 زهرای خانه ی نبوی یادگار توست

بی خود نبی به پای کسی پا نمی شود

 هر مادری که مادر زهرا نمی شود

دنباله دار عشق و اویس قرن شدی

در شب دلیل گریه ی چشمان من شدی

جایت اگر چه زیر کسای نبی نبود

 مادر شدی خلاصه ی آن پنج تن شدی

در هر نماز نافله پشت پیمبرت

محو عروج هر شبی خویشتن شدی

دخت علی ز چهره ی تو ارث برده است

 ای مادری که مادر ام الحسن شدی

چندین کفن اگر چه محیای تو شده

 مادر بزرگ یک نوه ی بی کفن شدی

گریان روضه های رسول خدا شدی

 گریان داغ غربت یک پاره تن شدی

جبریل گفت روضه ی زخمی دوباره را

 در روی خاک یک بدن پاره پاره را

 

مسعود اصلانی

 

 

***********************

 

 

خدیجه کوه محبّت! خدیجه عاشق بود

برای بودن با تو خدیجه لایق بود

نخست مؤمنه ای که نبی خطابت کرد

زنی که با تو به هر شیوه ای موافق بود

تو خود طبیب جهان بودی و برای تو

خدیجه، مادر زهرا طبیب حاذق بود

اگر چه زود مسافر شد و وداع ات گفت

شریک خوب تو تا آخرین دقایق بود

زنی به خاطر چشم ات گذشت از همه چیز

زنی که دغدغه اش گفتن حقایق بود

زنی که قلب صبورش به رنج عادت داشت

زنی که دشت نگاهش پر از شقایق بود

خدیجه پاک و مطهّر… خدیجه مادرِ نور

خدیجه کوه محبّت… خدیجه عاشق بود

 

وحیده افضلی

 

 

***********************

 

 

بـانــوی عشق ،هـمدم گُــل ،مادر بـهار

معـنــای  پــاکـدامــنـی و مظــهـر وقــار

خورشـید وامـدار تـجلّی چـشـم توست

می ریــزد از نـگــاه دلـت لطـف بیشمار

مـعـلوم بــوده نـسل تــو اهــل کـرامتـند

ای اولـیــن کـریــمـۀ  تــاریــخ ایــن تـبـار

اینـجای شعر شیـریـنی واژه  کـم شده

آبـسـتـن  حــوادث تـلــخ اسـت روزگــار

رنـگ تـمــام ثـانـیــه هـا تــار می شود

دستــان شـوم حـادثه در کار می شود

حــالا چـقــدر کــار زمـانــه عـجیـب شد

بانــوی خـوب خـانۀ رحـمـت غریـب شد

در لحظه های دلهره انگیز”شِعبِ هِجر”

ذکــر لـبــانِ آیــنـــه “اَمَـن یـُجـیــب”شد

دسـت سـخـاوتی که پر از عاشقانه بود

از مِـهر مــردمــان عـرب! بی نصیب شد

گــردِ فــراق بــر تـن سرد جهان نشست

وقــتـی دل حبـیــب خـدا بی حبـیـب شد

رفــتـی یـتـیم مـکّـه دوبــاره یتـیم گشت!

ماتـم بـه شهر قلب رئـوفش مقیم گشت

خورشــیـد زنــدگـی پـیــمـبــر اُفــول کرد

مـاه مصیـبــت از افــق غــم حــلــول کرد

جــبـریـل روضه خوان شده و جانب زمین

ایــن بــار آیــه هــای جـدایــی نـزول کرد

بــاران غـصّـــه هـمـسـفــر گــردبــاد درد

عــزم دیـــار خــاطــره هـای رســول کرد

اینــجـا شــروع فـصـل خـزان قبـیـله بود

ایـن واقعیـتـی اسـت کـه باید قبـول کرد

افسـوس روزهــای بـهاری به سر رسید

رفـتـی  و عـطـر دلـخوشـی یاس ها پرید

 

محمد جواد مهدوی

 

 

***********************

 

 

گذشته از همه و پشت شوهرش مانده

چه مادرانه به پای پیمبرش مانده

درست! سوره نسل خدیجه کوته بود

ولی ادامه آیات کوثرش مانده

نه داستان خدیجه ادامه خواهد داشت

هنوز سوختن خانه و درش مانده

به فرض اینکه شکستند دست زهرا را

هنوز بستن دستان همسرش مانده

نه ماجرا به همین روی سکه ختم نشد

خدیجه روضه بخوان روی دیگرش مانده

حسین لحظه آخر به فکر رفتن بود

ولی هنوز وصایای مادرش مانده

دلیل داشت صدای زنی ز خیمه رسید

رباب خواست بگوید که اصغرش مانده

سه شعبه آمد و در خیمه دختری میگفت

ببین سکینه که چیزی ز حنجرش مانده

گذشت و عمه سادات دید مردی را

که رد پای سری روی خنجرش مانده

رسید کار به جایی که روضه خوان غش کرد

خدیجه روضه بخوان خط آخرش مانده …

#

هنوز باقی نسل خدیجه در راه است

هنوز منتقم آل حیدرش مانده

 

امیرحسین آکار

 

 

***********************

 

 

بانوی صبح هستی و خورشید دیگری

خاتون آب هستی و پاک و مطهری

آری به اتنخاب خدا و گواه او

تنها تویی که لایق عشق پیمبری

در دامن تو مادر عالم سه ساله شد

شایسته از مقام تو شد شان مادری

گرد و غبار راه تو معراج جبرئیل

ای کاش میشد از سر این کوچه بگذری

بانو شنیده ام که وخیم است حال تو

در کنج خانه گشته ای از غصه بستری

گرچه کتاب زندگی ات  رو به آخر است

شان عیادت از تو مقام پیمبر است

وقتش شده که دختر خود را صدا کنی

بر روی نازدانه ات آغوش وا کنی

وقتش شده که شانه به گیسوی او زنی

با یک دو بوسه درد دلش را دواکنی

باید دو گوشواره خود را به او دهی

تا هدیه  عروسی او را  ادا کنی

چیری به عمر خود ز پیمبر  نخواستی

وقتش شده از او طلب یک عبا کنی

ار عرش پنج تا کفن آمد برای تو

خوب است پنجمین کفنش را سوا کنی

رفتی و داغ  تو به دلش کوه غم گذاشت

غصه شروع شد که دگر  مادری نداشت

مادر نداشت حرف دلش را به او زند

حرف از غمی که مانده میان گلو زند

مادر نداشت در شب جشن عروسیش

تا حرف دخترانه خود را به او زند

مادر نداشت  پشت در او را صدا کند

ناچار شد به خادمه خویش رو زند

پیراهنش گرفت به مسمار و پاره شد

مادر نداشت پیرهنش  را رفو زند

مادر نداشت زخم تنش را نشان دهد

با یک نفر دم از غم راز مگو زند

زهرا که رفت نوبت زینب  دگر رسید

او میدوید  و قاتل ارباب می دوید

 

موسی علیمرادی

 

پایگاه اطلاع رسانی هیأت رزمندگان اسلام  

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *