حنظله که بود…

خانه / انقلاب و دفاع مقدس / حنظله که بود…

222

بیشتر یاران پیامبر صلی الله علیه و آله جوانانی برومند و شاداب و خوش سیما بودند ؛ آنان كه سری پر شور و دلی آكنده از حق طلبی داشتند ، در اوج لذت جویی و كشش های توفنده درونی ، به دین خدا گرویدند و از جان و دل حاضر شدند در راه حق و آزادی از همه چیز بگذرند.
یكی از این جوانان آزادیخواه ، حنظله ، پسر ابو عامر بود. او در شب جمعه ، با جمیله ، دختر عبدالله بن ابی ، پیوند زناشویی بست و جشن عروسی گرفت. صبح روز بعد ، وقتی جارچی اعلام جنگ كرد ، حنظله با شنیدن این خبر ، از خانه خارج شد ، لباس جنگ پوشید و به صحنه كارزار شتافت. با شروع جنگ ، او نیز قهرمانانه به پیكار پرداخت.
جنگ احد می رفت كه به پیروزی مسلمانان بینجامد كه متاسفانه بر اثر نافرمانی گروهی از تیراندازان مسلمان و رها كردن مواضع حساس خود، ابتكار جنگ به دست دشمن افتاد و مسلمانان كه خود را ناگهان در محاصره دشمن دیدند، شتابزده پا به فرار گذاشتند. اما حنظله بی توجه به خطر ، همچنان مشغول پیكار بود و درخلال نبرد، چشمان تیزبین خود را در صفوف دشمن می چرخاند تا ابوسفیان را ببیند. وقتی او را دید، همچون شاهین بر سرش یورش آورد. ابوسفیان بر اثر حمله ناگهانی او ، از اسب به زیر افتاد.
حنظله تصمیم داشت با شمشیر سرابوسفیان را از تن جدا كند، كه وی بی درنگ فریاد برآورد و سربازان قریش را به یاری طلبید و گفت: ای مردم قریش! من ابوسفیان بن حرب هستم، مرا دریابید!
سربازان قریش با شنیدن صدای ابوسفیان پیش آمدند و از پشت سر، دسته جمعی به حنظله هجوم بردند. او بازگشت تا به آنان حمله كند، ولی ناگهان زیر باران نیزه های دشمن از پای درآمد و همان لحظه به شهادت رسید.
پس از پایان جنگ ، ابوسفیان همراه با ابوعامر در میان كشتگان مسلمان می گشت تا شاید محمد صلی الله علیه و آله را در میان آنان بیابد. آن دو، در حال جست و جو با پیكر حمزه (عموی پیامبر) و مصعب بن عمیر و دیگر بزرگان روبرو شدند. سپس به جست و جوی خود ادامه دادند، دراین لحظه چشم ابوعامر بر فرزندش حنظله افتاد كه بدنش براثر نیزه های فراوان، پاره پاره شده بود. ایستاد و ناله كنان گفت:” ابوسفیان! می دانی این پیكر كیست؟” گفت:” نه!”
ابوعامر گفت:” این فرزند دلبندم ، حنظله است!”
آنگاه پیكر او را مورد خطاب قرار داد و گفت:” ای فرزند! پیش از آن كه بدن پاره پاره ات را ببینم، چقدر تو را نصیحت كردم كه به این جنگ پا مگذار. به خدا سوگند من در زندگی برای تو پدری مهربان و خوشخو بودم، اما از این كه تو در كنار دوستان و یاران و نجیب زادگان جان سپرده ای، افسوس نمی خورم. اگر خداوند این كشته ( یعنی حمزه) را مشمول رحمت خود سازد، به تو نیز جزای خیر خواهد داد.”
سپس فریاد برآورد كه:” ای گروه قریش! حنظله اگر چه با ما دشمنی ورزید، نباید مُثله شود . او چون می پنداشت در راه خیر گام نهاده، از فدا كردن جان خود دریغ نورزید و این، نشانه عظمت و شخصیت اوست!”
بدین روی، همه شهیدان جنگ احد- جز حنظله- به دست مشركان قریش مُثله شدند و گوش و چشم و بینی شان را بریدند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله كه از رازهای جهان غیب آگاه بود، به مسلمانان فرمود:
” هم اكنون فرشتگان را دیدم كه حنظله را در میان زمین وآسمان، با آبی عطرآگین غسل می دهند و بدنش را در پرنیانی بهشتی می پوشانند!”
یاران پیامبرعلیه السلام با شنیدن این خبر، شتابان به سراغ حنظله رفتند و با شگفتی دیدند كه از سرش آب می چكد، پس ، به سوی پیامبرصلی الله علیه آله بازگشتند و او را از آنچه دیده بودند، آگاه ساختند.
منبع:زندگینامه شهیدان صدراسلام، ترجمه محمد باقرابطحی، ص 124.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *