خوش حکایتی از دیدار با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

خوش حکایتی از دیدار با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

خانه / قرآن و عترت / عترت / ستارگان هدایت / امام زمان (عجل الله تعالی فرج الشریف) / خوش حکایتی از دیدار با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

بعضى از علماى متعصّب اهل سنّت كتابى در ردّ مذهب جعفرى نوشته بود، و آن را براى مردم مى خواند و مردم را نسبت به مذهب تشيّع ، گمراه و بدبين مى نمود، مرجع معروف شيعه، علامه حلّى (متوفى 726 ه.ق ) تصميم گرفت به هر نحو ممكن، آن كتاب را از وى به عنوان امانت بگيرد و پس از اطلاع از مطالب آن، ردّ آن را بنويسد، ولى آن دانشمند سنّى، آن كتاب را به هيچكس نمى داد.

خوش حكايتى از ديدار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
نقل مى كنند: بعضى از علماى متعصّب اهل سنّت كتابى در ردّ مذهب جعفرى نوشته بود، و آن را براى مردم مى خواند و مردم را نسبت به مذهب تشيّع ، گمراه و بدبين مى نمود، مرجع معروف شيعه، علامه حلّى (متوفى 726 ه.ق ) تصميم گرفت به هر نحو ممكن، آن كتاب را از وى به عنوان امانت بگيرد و پس از اطلاع از مطالب آن، ردّ آن را بنويسد، ولى آن دانشمند سنّى، آن كتاب را به هيچكس نمى داد.

علامه حلى مدتى به عنوان شاگرد او، به كلاس درس او رفت، و ارتباط خود را با او گرم كرد، و پس از ايامى، از او تقاضا كرد كه مدتى آن كتاب را به عنوان امانت به وى بدهد.
سرانجام او گفت : ((من نذر كرده ام كه اين كتاب را بيش از يك شب به احدى ندهم .))
علامه ، فرصت را از دست نداد، به عنوان يكشب ، آن كتاب را از او گرفت و به خانه اش آورد، و تصميم گرفت از روى آن كتاب، تا آنجا كه امكان دارد، رونوشت بردارد، مشغول نوشتن آن كتاب شد، تا نصف شب فرا رسيد، ناگهان شخصى در لباس مرحوم حجاز، در همان نصف شب (به عنوان مهمان) بر علامه وارد شد، و پس از احوالپرسى، به علامه گفت: ((نوشتن اين كتاب را به من واگذار و تو خسته اى، استراحت كن.))
علامه قبول كرد، و كتاب را در اختيار او گذاشت، و به بستر رفت و خوابيد، پس از آنكه از خواب بيدار شد، ديد كسى در خانه نيست، و آن كتاب (با اينكه قطور بود) بطور معجزه آسائى تا آخر نوشته شده است ، و در پايان آن نام مقدس امام زمان، حضرت مهدى (عليه السلام ) امضاء شده است، فهميد كه آن شخص امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بوده و علامه را در اين كار كمك نموده است.
بعضى در مورد اين حكايت گفته اند: ((اين كتاب، بسيار ضخيم بود كه رونويسى از آن، يكسال يا بيشتر، طول مى كشيد، علامه در آن شب، چند صفحه از آن را نوشت و خسته شد، ناگهان مردى به قيافه مردم حجاز بر او وارد شد و سلام كرد و نشست و به علامه گفت :((تو خط كشى كن و نوشتن را به من واگذار)) علامه قبول كرد و به خط كشى مشغول شد، و او مى نوشت، اما به قدرى سريع مى نوشت ، كه علامه در خط كشى صفحات به او نمى رسيد، هنگامى كه آواز خروس در سحر آن شب بلند شد، علامه ديد، كتاب تا آخر، نوشته شده است.

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

منبع: کتاب داستان دوستان/جلد چهار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *