روایت هایزر از فرار محمدرضا پهلوی

روایت هایزر از فرار محمدرضا پهلوی

خانه / انقلاب و دفاع مقدس / انقلاب اسلامی / روایت هایزر از فرار محمدرضا پهلوی

ژنرال هایزر در آخرین سطور از خاطرات 26 دی ماه خود روایت قابل تأملی را نقل می‌کند: «…نمی‏دانستم چگونه اوضاع را کنترل کنم. آیا می‏بایست تلاش کنم تا از طریق شوک‌درمانی افکار آن‌ها را از سفر شاه منصرف کنم یا اینکه تسلیم می‏شدم و با آن‌ها همدردی می‏کردم؟ تصمیم گرفتم به آن‌ها اجازه دهم احساساتشان را تخلیه کنند.

روایت هایزر از فرار محمدرضا پهلوی

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام به نقل از مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ با فرار شاه از کشور در 26 دی ماه 1357 کار برای امریکایی‌ها – که منافع حیاتی‌شان به خطر افتاده بود – سخت‌تر از گذشته شد. روند حوادث به مذاق سیاستمداران امریکایی خوش نیامد و این حقیقتی است که در لابلای خاطرات و اسناد مشاهده می‌شود. خاطرات ژنرال هایزر یکی از همین منابع است که در جای جای آن می‌توان سقوط رژیم پهلوی و قدرت یافتن انقلاب اسلامی را از زاویه دیگر بازخوانی کرد.

هایزر در یادداشت‌های روز “سه‏ شنبه 16 ژانویه‌ی 1979/26 دی 1357” خود به نکات جالبی درباره حواشی فرار شاه از کشور و آنچه که به فرماندهان نظامی گذشته اشاره دارد.

هایزر در بخشی از یادمانده‌های خود به شدت عمل مردم در قبال امریکایی‌ها اشاره کرده و می‌نویسد: « به‌شدت نگران امنیت افرادمان بودیم؛ زیرا [امام] خمینی مبارزه‌ ضدآمریکایی به راه انداخته‌ بود. یک کارمند غیرنظامی آمریکایی به‌نام «مارتین برکوویتس» از سانفرانسیسکو دو روز پیش در کرمان با چاقو به قتل رسیده ‌بود. دلیل این حادثه را نمی‏دانستیم، اما روی دیوار خانه‏اش نوشته ‌بودند: «برگرد به خانه‌ات». بنابراین معلوم بود که این آمریکایی‏ مورد هدف قرار گرفته‏ بود.

روایت هایزر از فرار محمدرضا پهلوی
روایت هایزر از فرار محمدرضا پهلوی

 ابتکار عمل در دستان امام خمینی

ژنرال چهارستاره امریکایی در جای دیگر درباره به دست گرفتن ابتکار عمل توسط امام خمینی می‎گوید: «پیش از ظهر، دفتر قره‏باغی اطلاع داد گروه دور هم جمع شده‌اند و دوست دارند ما نیز به آنها ملحق شویم. در بدو ورود، تصمیم گرفتم با بررسی عملی وضعیت برنامه‏ریزی، جلوی هرگونه گریه و زاری برای رفتن شاه را بگیرم. گفتم خوشحالم از اینکه می‏بینم همه‌ آن‌ها برنامه‏ریزی را در اولویت بالایی قرار داده‏اند. به ژنرال قره‏باغی هم به‌خاطر اظهاراتش تبریک گفتم و افزودم این قدرت واقعی ما را نشان می‏دهد. به مقالات صفحه‌ اول روزنامه‏ها در خصوص کنفرانس مطبوعاتی و رأی اعتماد به بختیار نیز اشاراتی نمودم.

گروه نمی‏توانست این موفقیت‏ها را ببیند. آن‌ها توجه مرا به تیتری در وسط صفحه‌ اول جلب کردند که نوشته ‌بود: «[امام] خمینی دولت جدید را تعیین کرد». وی گفته ‌بود تولد دولت اسلامی نزدیک است و اظهار كرده ‌بود: «من نه قدرت شاه را خواهم داشت و نه نخست‌وزیر خواهم بود. به هدایت ملت قناعت خواهم کرد». همین خبر که [امام] خمینی می‏تواند به ایران بازگردد و به تنهایی کشور را اداره کند، گروه را واقعاً نگران کرد. پس از آن فوراً به خبر دیگری در پایین صفحه اشاره کردند که آمده‌ بود: «یک آمریکایی در کرمان به قتل رسید». گفتم: از اوضاع آگاهم، اما امیدوارم که دیگر تکرار نشود.

روایت هایزر از فرار محمدرضا پهلوی
روایت هایزر از فرار محمدرضا پهلوی

 دو گانه فرار شاه و ورود امام خمینی

اما هایزر مهم‌ترین نگرانی خود را اتفاقی می‌داند که قرار بود در همان روز 26 دی ماه 57 خبرساز باشد: «موضوعی که ذهن همه را به ‌خود مشغول کرده‌بود در یک کلام خلاصه می‏شد: «شاه امروز خواهد رفت». برخی از آن‌ها به‌ویژه ربیعی، بدره‏ای و قره‏باغی هنوز نمی‏توانستند باور کنند. فکر می‏کنم طوفانیان آن‌قدر واقع‏گرا بود که در این خصوص شک نکند. در عین حال، دریادار حبیب‏اللهی این واقعیت را به‌عنوان پیش‏شرطی برای کاهش تنش‏ها پذیرفته ‌بود.

گفتم: اگرچه برنامه‌‏ زمانی معینی در اختیار ندارم، اما قطعاً وی نزدیک ظهر امروز خواهد رفت. باید با اطمینان تمام امکانات را بررسی کنیم تا بدانیم در چه موقعیتی هستیم. پرسیدم آیا برنامه‏ای برای کنترل مستمر نیروهایشان تنظیم کرده‏اند؟ باید بلافاصله می‏دانستیم که وقتی شاه برود، مردان ما چه واکنشی نشان می‏دهند. بله، آن‌ها نیروهایشان را به‌حال آماده‌باش قرمز درآورده بودند و همان روز صبح از طریق افسران زیر دست‌شان کنترل‏های گسترده‏ای صورت داده‌ بودند. هیچ‏گونه زمزمه اعتراضی در صفوف ارتش و یا شایعه‏ای مبنی بر فرار دسته‏جمعی نظامیان وجود نداشت. در واقع، به ‌نظر می‏رسید وضعیت نیروهای مسلح بهتر از حالت عادی بود. این یک واکنش نظامی استاندارد در زمان آماده‌باش به‌حساب می‏آمد؛ درگیری با مشکلات موجب همبستگی شده‌ بود.

مسئله‌ بازگشت [امام] خمینی هم تقریباً از همان فوریت برخوردار بود. این چیزی بود که آن‌ها هنوز در خصوص آن به توافق نرسیده ‌بودند. ظاهراً فکر می‏کردند وی ممکن است ناگهان غیب شود و یا اینکه در طول راه و یا حتی هنگام ورود به ایران از بین برود. آنها توانایی فکر کردن مستقیم به این مسئله را نداشتند.»

روایت هایزر از فرار محمدرضا پهلوی
روایت هایزر از فرار محمدرضا پهلوی

 عزیمت شاه به فرودگاه

هایزر درباره آنچه که بر فرماندهان نظامی شاه در آن لحظات گذشت می‌گوید: « صدای چند هلیکوپتر را در بالای سرمان شنیدیم و فهمیدیم شاه از کاخ نیاوران عازم فرودگاه مهرآباد شده ‌است و مسیر هلیکوپترها تقریباً درست از بالای ستاد مشترک بود. بلافاصله روی بالکن رفتیم. بله، شاه و اسکورت‏هایش بودند. شش هلیکوپتر بودند که همگی به‌طرف مهرآباد می‏رفتند. مطمئن بودم ضربان قلب هر یک از ما دو برابر شده ‌است. ژنرال ربیعی به ما گفت هواپیما و خدمه آماده‏اند؛ خود او نیز صبح زود هواپیما را آزمایش کرده‌ بود. هواپیما در وضعیتی خوب و همه ‌چیز منظم بوده ‌است. سپس قره‏باغی رو به من کرد و با حالتی احساساتی از من پرسید که چه پیشنهادهایی درباره‌ سفر شاه دارم. گفتم: فکر می‏کنم بهتر است به فرودگاه مهرآباد برود و به‌عنوان نماینده رهبران نظامی در آنجا حضور یابد. من و بقیه‌ گروه در دفتر خواهیم ماند و همه‌ فعالیت‏ها را به‌دقت زیر نظر می‏گیریم. این اولین آزمایش واقعی بود؛ زیرا هر یک از آن‌ها بارها برای ترک ایران ‌همراه شاه ابراز علاقه کرده ‌بودند. حال چه عکس‏العملی نشان می‌دادند؟ آیا به من می‏گویند که برو پی کار خودت و همه از کشور فرار می‏کنند یا اینکه تحت فرماندهی من خواهند ماند؟

با خونسردی پیشنهادهایم را به­ویژه درباره‌ حفظ آمادگی جدی نیروهای نظامی ارائه کردم، اما ضربان قلبم لحظه به لحظه تندتر می‏شد. تقریباً می‏توانستم درک کنم که چرا هیچ‌كدام اصرار نمی‏کنند به فرودگاه بروند تا با شاه خداحافظی کنند. با توجه به اینکه می‏دانستم آن‌ها چقدر احساساتی‏اند و به‌سرعت می‏توانند نظرشان را تغییر دهند، تعجبی نداشت كه با من خداحافظی می‏کردند و با اربابشان از کشور خارج می‏شدند. بنابراین وقتی ژنرال قره‏باغی به من گفت با من موافق است و دیگران نیز از وی حمایت می‏کنند، خیالم راحت شد…

تلویزیونِ دفتر قره‏باغی را روشن کردیم و منتظر تماشای برنامه شدیم. آن‌ها از روزهای به­یادماندنی دوران شاه حرف می‏زدند و اینکه در کجاها به خطا رفته‌ است. احساس می‏کردند شاه عزم و اراده‌ خود را از دست داده و از قدرتی که در اختیار دارد، استفاده نمی‏کند. برای اولین بار بود که چنین حرف‏هایی را از آن‌ها می‏شنیدم.»

روایت هایزر از فرار محمدرضا پهلوی
روایت هایزر از فرار محمدرضا پهلوی

 شادی مردم و سرنگونی مجسمه‌های شاه

هایزر درباره شادی مردم به هنگام فرار شاه از کشور چنین می‌نویسد: « با نزدیك‌شدن به زمان پرواز، نه تنها در دفتر ما بلكه در صفحه‌ تلویزیون و خیابان‏ها نیز هیجانات بیشتر می‏شد. با استقرار گارد شاهنشاهی ـ نخبگان نیروهای مسلح ـ در اطراف فرودگاه تمهیداتی صورت گرفته‌بود تا توده‏های مردم از محوطه‌ی فرودگاه مهرآباد دور بمانند. با توجه به احساسات ضدشاهی در خیابان‏ها، احتمال انفجاری که همه‌چیز را به مخاطره می‏انداخت، بسیار زیاد بود.

هیئت بدرقه به ریاست نخست‌وزیر بختیار و دو یا سه تن از اعضای کابینه در فرودگاه حاضر بود. قره‏باغی را در تصویر دیدیم؛ بنابراین فهمیدیم وارد فرودگاه شده‌است. با نزدیک­شدن به زمان پرواز، خودِ شاه هم به‌شدت احساساتی شده ‌بود. شاید به این فکر می‏کرد که آیا این سفر بازگشتی هم دارد. تردید داشتم که واقعاً شکست را پذیرفته‌ باشد، اما بسیاری از مردم فکر می‏کردند با برخاستن هواپیما از زمین، وی تخت سلطنت را هم از دست می‏داد.

دامنه‌ احساسات داخل دفتر از گریه فراتر رفت ـ یکی از افسران بلندپایه سرش را روی شانه‌ من گذاشت و گریه کردـ و برخی افراد جوک می‏گفتند. همه‌ این‌ها نشانه‌ ترس و ازهم­پاشیدگی روحی آن‌ها بود. دریادار حبیب‏اللهی تقریباً به سبکسری افتاده بود؛ اگرچه می‏دانستم او عاشق شاه است. وقتی هواپیما از زمین بلند شد، با آرامش گفت: «وقتی نابودی اجتناب‌ناپذیر است، آرام باش و از آن لذت ببر».

جمعیت زیادی در خیابان‏های سراسر شهر جمع شده‌بود و زمانی‌که شاه رفت، گویی تیر شروع مسابقه شلیک شده‌است. همه به یکباره واکنش نشان دادند. به بالکن رفتیم؛ بوق‏ها به صدا درآمده بود، راهپیمایان بیرون ریخته بودند و همه‌ شهر سرشار از جشن و شادی بود. حادثه‌ی غیرقابل توصیفی بود؛ جشن خودجوش مردم تا دو سه ساعت ادامه یافت و هر لحظه آهنگ آن شدیدتر می‏شد. گزارش‏هایی دریافت کردیم مبنی بر اینکه مردم شروع به پایین­کشیدن مجسمه‏های شاه و خانواده‏اش کرده‏اند. در برابر ساختمان اداره‌ مخابرات در میدان سپه تهران، مجسمه‌ سوارکاری بزرگ و زیبایی از رضاشاه، پدر شاه، وجود داشت که مردم آن را واژگون کرده‌بودند. در طول بعدازظهر، باخبر شدیم پنج یا شش مجسمه‌ دیگر که چند دهه از عمرشان می‏گذشت، نابود شده ‌است. آنها به‌طور نمادین در حال کشتن شاه بودند.»

روایت هایزر از فرار محمدرضا پهلوی
روایت هایزر از فرار محمدرضا پهلوی

دستور شاه به فرماندهان ارتش برای اطاعت از ژنرال امریکایی

ژنرال هایزر در آخرین سطور از خاطرات 26 دی ماه خود روایت قابل تأملی را نقل می‌کند: «…نمی‏دانستم چگونه اوضاع را کنترل کنم. آیا می‏بایست تلاش کنم تا از طریق شوک‌درمانی افکار آن‌ها را از سفر شاه منصرف کنم یا اینکه تسلیم می‏شدم و با آن‌ها همدردی می‏کردم؟ تصمیم گرفتم به آن‌ها اجازه دهم احساساتشان را تخلیه کنند. حالا هیچ تردیدی وجود نداشت که خودشان علاقه‌مندند از کشور و بختیار حمایت نمایند. آن‌ها همچنان مشغول بحث بر سر ایده‌ کودتای نظامی در آن شب بودند و در حقیقت، تصمیم داشتند ساعت 2:30 دقیقه‌ بامداد روز بعد قدرت را در دست گیرند. اما به‌راحتی می‏شد با یکی دو سؤال عملی درباره برنامه‏ریزی از کودتا منصرفشان کرد. نخست‏وزیر چه ایرادی داشت؟ چه کسی باید رهبر جدید کشورشان باشد؟

پس از آن، به گمانه‏زنی درباره‌ی اقدام بعدی [امام] خمینی پرداختند و همین مسئله منجر به طرح مباحث تنش‏زا شد. معتقد بودند وی به‌زودی به کشور باز خواهد گشت. برای جلوگیری از ورود او چه باید کرد؟ چرا وی همین حالا بازنمی‏گشت؟

سرانجام بحث به‌جایی رسید که مرا وادار کرد کمی تند شوم. گفتم: ما الان آماده‏ایم تا توان خود را در حمایت از بختیار آزمایش کنیم و طرح‏های کافی را برای انجام این کار در اختیار داریم. این مسئله با فریادهای عجیب قره‏باغی و ربیعی مورد موافقت قرار گرفت. آنها پاسخ دادند: بله ژنرال، شاه به ما گفته‌ است به شما اعتماد کنیم، به حرف شما گوش دهیم و از شما اطاعت کنیم.

روایت هایزر از فرار محمدرضا پهلوی
روایت هایزر از فرار محمدرضا پهلوی

واژه‌ «اطاعت» حرف جدیدی بود که مرا شوکه کرد؛ بنابراین بلافاصله پرسیدم: آیا درست می‏شنوم. همه آن‌‎ها تأیید کردند و این موضوع قدری تکان‌دهنده بود؛ زیرا مطمئن بودم دولت ما نمی‏خواهد تا این مرحله پیش بروم و بارها در این باره به من هشدار جدی داده‌بودند. از طرف دیگر، واشینگتن به‌شدت مرا تحت فشار قرار داده بود تا کارها را درست و طبق برنامه انجام دهم. احساس کردم در موقعیتی قرار گرفته‏ام که هیچ چاره‏ای ندارم. این حرف‏ها نور کاملاً متفاوتی را بر اوضاع افکنده بود که دیگر می‏دانستم اگر حرفی بزنم، فوراً عمل خواهد شد. نگرانی اصلی من، احتمال درز این اطلاعات به بیرون بود. مطبوعات شوروی قبلاً در این خصوص اتهامات زیادی را مطرح کرده‌بودند و اگر واژه‌ی «اطاعت» به گوش کسی می‏رسید، مشکلات عدیده‏ای را برای آمریکا در ایران به‌وجود می‏آورد.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *