زندگينامه شهید محمدرضا حقیقی

خانه / انقلاب و دفاع مقدس / زندگينامه شهید محمدرضا حقیقی

بسيجي شهيد محمد رضا حقيقي بچه اهواز است. متولد 14 آذر 1344. او عضو پايگاه بسيج مسجد موسي بن جعفر بود.
زماني که امام خميني به نوکران پهلوي گفت: سربازان من هنوز در گهواره اند محمد رضا کمتر از دو سال سن داشت.
شب 21 بهمن 1364 يعني در هفتمين سالگرد انقلاب اسلامي، محمد رضا در تركيب گردان كربلاي اهواز در عمليات والفجر 8 فاو شركت داشت و درهمين عمليات در ساحل فاو به شهادت رسيد.

زندگينامه شهید محمدرضا حقیقی:

بسيجي شهيد محمد رضا حقيقي  بچه اهواز است. متولد 14 آذر 1344. او عضو پايگاه بسيج مسجد موسي بن جعفر بود.
زماني که امام خميني به نوکران پهلوي گفت: سربازان من هنوز در گهواره اند محمد رضا کمتر از دو سال سن داشت.
شب 21 بهمن 1364 يعني در هفتمين سالگرد انقلاب اسلامي، محمد رضا در تركيب گردان كربلاي اهواز در عمليات والفجر 8  فاو شركت داشت و درهمين عمليات در ساحل فاو به شهادت رسيد. پيكر مطهرش پس از چند روز كه در سرد خانه نگهداري شد به اهواز انتقال يافت و طي مراسمي با حضور خانواده و جمعي از مردم تشييع و در بهشت آباد اهواز به خاك سپرده شد.
جالب است بدانيد که برادر او يعني محمود رضا حقيقي متولد 1346 هم در عمليات کربلاي 4 به شهادت رسيد ولي فرقش با برادر خود اين بود که 14 سال بر سر سفره حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نشست و بقاياي پيکرش پس از تفحص، در کنار مزار برادرش در گلزار شهداي اهواز به خاک امانت داده شده تا در روزي ديگر، به يمن ظهور حجت حق عجل الله تعالی فرجه الشریف از خاک برآيند و از سازندگان جهاني عاري از ظلم و پليدي باشند.

نکته جالب آن زمان:
نكته عجيب و حيرت انگيزي كه درباره ي اين شهيد زبانزد همگان است و براي نخستسن بار در مجله پيام انقلاب در سال 1365 منتشر و منعكس گرديد لبخند زيبايي است كه چند روز پس از شهادت به هنگام تدفين بر روي لبهاي اين شهيد نقش بست.
در مراجعه به پدر و مادر شهيد وجود فيلم 8 ميليمتري از لحظات تدفين شهيد در سنديت اين حادثه عجيب كه نشان از اعجاز شهيدان دارد هيچ شك و ترديدي باقي نمي گذارد.
پدر شهيد دراين باره مي گويد:وقتي تلقين محمدرضا خوانده مي شد،من ناباورانه شاهد آخرين لحظات وداع با فرزندم بودم،كه ناگاه احساس كردم كه لب هاي بسته شده ي محمدرضا كه بر اثر دو سه روز بودن در سرد خانه به هم قفل شده بود،به تدريج كه از هم باز شد و گونه هاي وي مانند يك فرد زنده گل انداخت و جمع شد وچشمهايش نيز بدون اينكه باز شود،به مانند فرد خوابيده اي مي مانست كه در حال ديدن خواب خوشي است و با منظره و يا حادثه ي خوشحال كننده اي روبرو شده است.
من با ديدن اين صحنه غير منتظره،بي اختيار فرياد زدم،الله اكبر،شهيد دارد لبخند مي زند،شهيد دارد لبخند مي زند.
پس از اين فرياد بلند كه بي اختيار دو سه با ر تكرار شد،برادري كه دوربين فيلم برداري داشت و تا ان لحظه از مراسم فيلم مي گرفت وقتي با اين فرياد و هجوم جمعيت به بالاي قبر مواجه گرديد به هر زحمت كه بود خودش را به قبر رسانيد و دوربين را بالاي دستش و بالاي سر همه آن كساني كه براي ديدن آن اعجاز دور قبر حلقه زده بودند گرفت و شروع به فيلم برداري كرد و خوشبختانه توانست از اين اعجاز با همه ي مشكلاتي كه بود فيلم برداري كند و آن لحظه را ثبت نمايد در كنار اين فيلم برداري،عكس هايي هم از شهيد محمدرضا حقيقي وجود دارد كه حالات مختلف او را نشان مي دهد.

جالب ديگري از زبان پدر شهيد:
وقتي دفتر خاطرات و يادداشت هاي فرزند شهيدم را پس از شهادت مطالعه مي كردم،متوجه شدم در صفحات مختلف،اشعاري را نوشته است.
در بين اين اشعار يك بيت از خواجه حافظ شيراز ي بود كه در مصرعي از آن آمده است:
وانگهم تا به لحد خرم و آزاد ببر.
كه فرزندم ان را تغيير داده و نوشته است:
وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر.

خاطره اي از شهيد از زبان يکي از دوستانش:
يکي از دوستان شهيد ميگويد كه وقتي نماز جماعت تمام شد و همه رفتند محمدرضا سر گذاشت به سجده و مدتي همان جور ماند.
خشكش زده بود هرچه صبر كردند او سر از سجده بر نداشت يكي از بچه ها گفت:خيال كرديم مرده.
وقتي بلند شد صورتش غرق اشك بود از اشك او فرش مسجد خيس شده بود.
پيرمردي جلو آمد و پرسيد:بابا.چيزي گم كرده اي؟
پاسخ شنيد:نه.
پرسيد چيزي مي خواهي پدرت برايت نخريده؟
سري تكان داد كه نه.
پرسيد: پس چرا اينجور گريه مي كني؟
گفت:پدر جان: روي نياز ما به خداست اگر من در سجده مرادم را نگيرم پس كي بگيرم؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *