سخنرانی مکتوب | حجت الاسلام والمسلمين عابدینی_سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم”سمت خدا”

خانه / علما وسخنرانان / سخنرانی مکتوب علما / سخنرانی مکتوب | حجت الاسلام والمسلمين عابدینی_سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم”سمت خدا”

برنامه سمت خدا

موضوع برنامه: سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم- حضرت ابراهیم (علیه‌السلام)

كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی

تاريخ پخش: 07-12- 95

بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

شریعتی: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ عَلى‏ آلِ مُحَمَّدَ كَافضلِ ما صَلَّيْتَ و بارَکتَ عَلى‏ ابْراهيم وَ آلِ ابْراهيم انَّك‏ حَميدٌ مَجيدٌ». سلام می‌کنم به همه شما هموطنان عزیزم. بیننده‌ها و شنونده‌های نازنین‌مان. انشاءالله هرجا که هستید تنتان سالم باشد و قلبتان سلیم و دلتان گرم به محبت نبی مکرم اسلام و اهل‌بیت بزرگوارشان باشد. خوشحالیم که در آغازین روز هفته همراه شما و مهمان لحظات ناب و نورانی شما هستیم. حاج آقا عابدینی سلام علیکم خیلی خوش آمدید.

حاج آقای عابدینی: سلام می‌کنم به همه بینندگان و شنوندگان عزیز.

شریعتی: بحث ما با حاج آقای عابدینی سیره‌ی تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم است. به قصه‌ی حضرت ابراهیم(ع) رسیدیم. در جلسه گذشته حاج آقای عابدینی از استدلال‌ها و احتجاجات حضرت ابراهیم با آزر برای ما گفتند و نکات لطیفی که بود و واقعاً جای تأمل داشت. انشاءالله دوستانی که نتوانستند مباحث هفته گذشته و جلسات قبل را ببینند به سایت ما مراجعه کنند و فایل متنی و صوتی برنامه را ببینند. چکیده مطالب در کانال برنامه قرار دارد که انشاءالله مراجعه کنید و استفاده کنید.

حاج آقا عابدینی: (قرائت دعای سلامتی امام زمان) انشاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم.

در خدمت بحث ابراهیم خلیل الرحمان بودیم و عرض کردیم قبل از هجرت ابراهیم خلیل، دورانی را برای او تصویر کردیم. از جمله این دوران وقتی بود که از غار خارج شد و به خانه‌ی سرپرستی آمد که مادرش در آنجا زندگی می‌کرد و احتجاجات ابراهیم با پدرش را در آنجا ذکر کردیم و آن استدلال و بیان و دلسوزی و مهربانی را بیان کردیم، آن تصویری که از خدا برای پدر می‌کرد تا دل پدر را مایل کند و او را از بت‌ها برگرداند. البته در قرآن چند جای دیگر هم دلایلی را آورده که دیگر فرصتی برای بیان آنها نیست.

در دومین بحثی که وارد می‌شویم، احتجاجاتی است که با قومش داشت. در احتجاج با قوم شاید حدود پنج یا شش جای قرآن آیات مفصلی که هرکدام شاید بیش از ده آیه در مورد احتجاج با قومش و استدلال با قومش ذکر شده است. اینها نمونه‌هایی بوده که خدای متعال از آن استدلال‌ها ذکر کرده است. یعنی معلوم می‌شود که یک دورانی بوده و سخت و طولانی بوده است و استدلال‌ها بیان شده و گفتگوها هر روز محقق شده و بعضی از اینها را خدا در قرآن کریم بیان کرده است که ما بعضی موارد را برای دوستان می‌گوییم.

ابراهیم بعد از آنکه استدلال‌‌های نظری را متعدد با مردم و قومش تکرار کرد و اثر ندید، یک نوع استدلال عملی بود که این استدلال عملی ابتداعاً یک نوع نگاه نظری درونش است که بعد به عملی تبدیل می‌شود. نگاه نظری این است که خدای تبارک و تعالی در سوره انبیاء آیات 51 به بعد می‌فرماید: «وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ‏ رُشْدَهُ‏ مِنْ قَبْلُ» یعنی در دورانی که در غار بود ما به او رشد را عطا کردیم. رشد یعنی چه؟ رشد یعنی اگر مانعی در سر راه استعدادهای انسان قرار نگیرد و به فعلیت برسد، این رشد تلقی می‌شود. یعنی اینقدر که استعداد در وجودی باشد، هیچ مانعی سر راهش قرار نگیرد، تبدیل به فعلیت و کمال شود، اسم این را رشد می‌گذارند. یعنی ابراهیم در دورانی که در غار بود، همان دوره به رشد رسید. یعنی آن دوره به گونه‌ای بود استعدادهای فطری به فعلیت تبدیل شد. «وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ» خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: ما به این جریان ابراهیم، «عالِمین» یعنی علم ما سبب رشد در او شد. این نشان می‌دهد که رشد از مقوله‌ی علم بوده و متخذ از علم الهی بوده است.

«إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ» (انبیاء/52) اینجا خطاب هم به پدر است، یعنی همان سرپرست و قومش، دیگر اینجا از حالت درون خانه خارج شده، سرپرست در بین مردم است. اما خدای متعال باز هم احترام او را حفظ می‌کند و او را مستقل در کنار قوم ذکر می‌کند. این آیه چقدر احترام ایجاد می‌کند، همین قدری که این منتسب بوده و سرپرستی ابراهیم را داشته است، با اینکه دشمن ابراهیم هم بوده است،«إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ» به پدر و سرپرستش و قوم ابراهیم، «ما هذِهِ التَّماثِيلُ» نگاهش یک نگاه مستقلی به سرپرستش است و یک نگاهی به قوم است. «ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ» این تمثال‌ها و صورت‌هایی که برای آن عکوف کردید، پای آن زانو زدید، عکوف یعنی استمرار عبادت، بر یک چیزی مستمر ماندن عکوف است. مثل اعتکاف، اعتکاف یعنی یک کاری را مستمر انجام دادن، اعتکاف علمی یعنی از جهات علمی نشستن و تعمق زیاد در یک مدتی است. یا اعتکاف در دوران اعتکاف که این سه روز را پشت سر هم گذراندن است. در تعبیراتی که در قرآن به کار رفته است، عکوف یعنی استمرار در یک کار، وقت گذاشتن و استمرار داشتن.  «ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ» اینها که مستمر عبادت می‌کنید، این تماثیل و عکس‌ها با فطرت ابراهیم سازگار نبود که دست پرورده‌های اینها مورد عبادت باشد.

«قالُوا» از اینها به عنوان کسی که تازه از غار آمده سؤال می‌کند و از این وضعیت خبر ندارد و نمی‌تواند و برایش قابل تحمل نیست. سؤال می‌کند: این تماثیل چیست که شما عبادت می‌کنید؟ حقیقت اینها چیست؟ آدم کاری که می‌کند باید برایش دلیل داشته باشد. اصول اعتقادات باید استدلالی باشد. باید برای انسان بیان داشته باشد. جوابی که اینها می‌دهند، ببینید چقدر جواب ضعیفی است، اگر ما نعوذ بالله بخواهیم این جواب را در استدلال‌هایمان بدهیم چقدر مورد عتاب خدا هستیم. پس باید حواسمان باشد، ما مبتلا به این نوع جواب‌ها نباشیم. جوابی که می‌دهند، «قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ» (انبیاء/53) ما می‌دیدیم که پدران ما اینها را عبادت می‌کردند، ما هم عبادت می‌کنیم. اصلاً در این مورد تفکری نکردیم. همین که دیدیم اینها این کار را می‌کنند، استمراراً ما هم همان را ادامه دادیم. «قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» (انبیاء/54) این استدلال و جواب نیست که شما می‌دهید. وقتی نمی‌توانید هیچ وجهی برای عبادت خدایی که می‌خواهد رفع نیازهای شما را بکند. خدایی که ناظر و حاضر بر کارهای شما می‌خواهد باشد، از این وجود فکر نمی‌کنید او عالم به ماست. او مجیب دعوات ماست. چون می‌دانند اینها نبوده است. لذا چیزی از عبادت که بخواهد در رابطه با معبود محقق شود در وجود اینها در رابطه با تماثیل اینها نیست. «لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» هردو در گمراهی آشکار هستید. گمراهی گاهی آشکار و گاهی پنهان است یعنی توجه زیاد می‌خواهد. اما اگر یک دقت کنند می‌بینند نه، گمراهی آشکار به راحتی با دقت کم دیده می‌شود. «قالُوا أَ جِئْتَنا» اینها باورشان نمی‌شد کسی از اینها یک چنین سؤالی بکند. اینقدر بر این عادت داشتند و بر این عادت کرده بودند، برایشان باور کردنی نبود کسی بیاید بپرسد اینها چیست که عبادت می‌کنید؟

در نظام اعتقادی به ما گفتند: حواستان باشد، گاه گاهی بروید اعتقادات خود را بر بزرگان و علما عرضه کنید. چنانچه سنت راویان حدیث و اصحاب حضرات معصومین بود. خدمت حضرات معصومین می‌رفتند. عرضه می‌کردند که در رابطه به این مسائل به این معتقد هستیم. درست است یا غلط است؟ اگر سؤالی داشتند می‌کردند، تا برایشان روشن باشد. یعنی حقیقت انسان آن علم و اعتقادی است که دارد. اگر آن اعتقاد یک اعتقاد تقلیدی صرف بی‌ارزش باشد، اگر یک زمان آدم می‌بیند کسی، بزرگی، عظیمی، با او حرف می‌زند، همین که در وجود او می‌بیند برایش استدلال می‌شود. اما اینکه پدران ما اینطور بودند یا دیدند، این سنت قومی و قبیله‌ای است. اعتقاد سنت قومی و قبیله‌ای نیست. اعتقاد یک ارزش در وجود انسن است. «قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ» (انبیاء/55) به حضرت ابراهیم خطاب کردند: داری با ما شوخی می‌کنی یا حرف جدی می‌زنی؟ اینکه اینها را مورد سؤال قرار می‌دهی به شوخی شبیه‌تر است تا حرف جدی. «أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ» تو داری بازی می‌کنی و اهل گفتگو نیستی. این جدی نیست، شوخی است.

اگر ما در خیلی از حقایق زندگی مورد سؤال قرار بگیریم، شاید همین جواب را بدهیم و بگوییم: با ما شوخی نکن. ما هم باید در زندگی دقت کنیم. محکم کنیم، ارتباط اینها را پیدا کنیم. اگر جایی ضعیف است، جبران کنیم. اگر جایی قوی است، قوی‌تر کنیم. من موافق نیستم با آنهایی که می‌گویند: همه را کنار بگذارید، بعد دوباره شروع کنید. کسی که کنار گذاشت دیگر نمی‌تواند به راحتی شروع کند. متزلزل که شد دیگر استواری پیدا نمی‌کند. اما می‌تواند تک تک روابط و اعتقاداتش را و اصولی را که قبول دارد مورد بازبینی قرار بدهد و دقت در آن کند. محکم تر کند. استدلال‌ها را ببیند و بپرسد. سؤال کند و بر کسانی که وارد هستند عرضه کند. این سنت عرضه اعتقادات یک سنت بسیار حسنه‌ای است که باید یاد بگیریم و از کسانی که بهتر از ما بلد هستند برویم سؤال کنیم.

«قالَ بَلْ رَبُّكُمْ» من با شما شوخی ندارم. «رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِي» دارم در مورد کسی با شما صحبت می‌کنم که خالق همه سماوات و ارض است. شما فقط به یک گوشه از زندگی نگاه نکنید. من در مورد حقیقتی صحبت می‌کنم که رب السماوات و الارض است. رب السماوات یعنی هرچه در افق نگاه و ذهن شما خطور می‌کند، آن رب است و مدبّر و خالق همه آنهاست. «الّذِی فَطَرَهُنَّ» همه آنها را خلق کرده است. «فَطَرَ» بحث فاطر را در سوره یوسف انشاءالله عرض می‌کنیم. «وَ أَنَا عَلى‏ ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ» (انبیاء/56) من یقین به این دارم. ببینید این حرف زدن با یقین چقدر می‌تواند در وجود مخاطب اثر بگذارد. ابراهیم خلیل می‌فرماید: نه فقط می‌گویم «رَبُّ السَّماواتِ و الأرضِ» است، این را شهود کردم. دیدم و حس کردم. به این یقین دارم. اعتقاد ما در کمال باید به این سمت حرکت کند. «وَ أَنَا عَلى‏ ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ» من شاهد بر این هستم.

«وَ تَاللَّهِ» آنجا وقتی دید اینها استدلال ندارند و جوابی ندارند، «وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ» (انبیاء/57) اگر ببینم شما یک روز در شهر نیستید، و تنهایی پیدا کنم، حتماً این اصنام شما را می‌شکنم. منتهی می‌گویند: ابراهیم این پیام را از روی غصه و ناراحتی که داشت این نبود که در جمع‌های عمومی بزند. گاهی در هدایتگری‌هایش اشاره داشت و گاهی گفتگو داشت، ولی این کلام وجودی و غصه وجودی‌ او بود که یک کاری کند که اینها بفهمند این بت‌ها هیچ اثری ندارند. با شکستن اینها معلوم می‌شود که اینها قدرت دفاع از خودشان را هم ندارند، چه برسد بخواهند از شما حمایت کنند. «وَ تَاللَّهِ» به خدای متعال قسم خورده که «لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ» یکوقتی که شما در شهر نیستید، من اینها را می‌شکنم.

اینها یک جشن سالیانه داشتند، از شهر خارج می‌شدند. وقتی خارج شدند ابراهیم گفت: «إِنِّي سَقِيم‏» (صافات/89) من مریض هستم و با شما نمی‌آیم. در شهر ماند، وقتی اینها رفتند، با تبری که از قبل آماده کرده بود به بتخانه رفت و تمام آنها را جز بت بزرگ شکست که جذاذ و کبیر اینها بود. «فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً» (انبیاء/58) جُذاذ یعنی خرد کردنی که مثل خاکستر شدن است. آنها را قطعه قطعه کرد. طوری که اینها دیگر قابل برگشت نباشد. «إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ» جز بت بزرگ، همه را شکست. کار ابراهیم از روی بغض نبود. کار ابراهیم از روی هدایتگری بود. یعنی حتی کبیر را باقی گذاشت که اینها با این نگاه برگردند. این خود یک استدلال است. هر کار انبیاء حجت و استدلال و برهان است. لذا ما می‌گوییم: معصومین گفتارشان، رفتارشان، تقریرشان، یعنی اگر یک جایی چیزی جلوی اینها انجام می‌شود و سکوت می‌کنند همه اینها برای ما حجت است. یعنی می‌توانیم با او استدلال کنیم. اینقدر وجود اینها منظم است. اینقدر وجود اینها الهی است. گفتارشان، رفتارشان و همچنین تقریرشان، یعنی آنجایی که چیزی جلوی اینها انجام می‌شود و دیگران می‌بینند ولی چیزی نمی‌گویند. این سکوتشان علامت تقریر آن است و اگر غلط باشد، اظهار می‌کنند مگر قرینه‌ای در کار باشد که آن قرینه نشان بدهد اینها در جایی تقیةً حرف نمی‌زنند. لذا می‌فرماید: اینجا یک کاری را ابراهیم برای هدایت انجام می‌دهد. یعنی خود فعل ابراهیم در شکستن، یکی از بزرگترین و مهمترین استدلال‌های ابراهیم خلیل است که قرآن این را بیان می‌کند. یک استدلال عملی است. چقدر در ارتباط با دیگران باید وجودمان را مورد توجه قرار بدهیم، که فقط به حرف‌هایمان توجه نکنیم. بلکه باید به این نگاه و رابطه نزدیک شویم که فعل ما هم تمثل تبلیغ دین باشد. هدایتگری درونش باشد. بلکه آنجایی که به فعل انسان است، هدایتگری شدت دارد. چنانچه این استدلال یکباره یک شوک عظیم‌تری از گفتار در دل آنها ایجاد کند. یعنی وقتی حضرت ابراهیم با گفتار با اینها برخورد می‌کرد، اینقدر اینها شکسته نمی‌شدند تا وقتی که با یک فعل استدلالی تکان بیشتری ایجاد کرد به طوری که اظهار کردند به اینکه کارشان کار غلطی است. هرچند دست برنداشتند اما مجبور شدند اعتراف کنند. «فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ» این را گذاشتند تا بلکه اینها به سوی این رجوع کنند. وقتی می‌آیند و می‌بینند شکسته شده است، ضمیر «الیه» را بعضی گفتند به ابراهیم برمی‌گردد. بعضی گفتند: به بت بزرگ و بعضی گفتند: به خدای تبارک و تعالی برمی‌گردد. هر سه راه دارد، اما مرحوم علامه می‌فرماید: «الیه» اینجا یعنی بت بزرگ! «لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ» یعنی وقتی می‌آیند نگاه می‌کنند، می‌گویند: از این بپرسیم چه کسی با اینها این کار را کرده است؟ چون این هست، بالاخره این بت و معبودشان است. یا این معبود اینها را کشته و یا دیده است چه کسی این کار را کرده است. بیاید خبر بدهد. اگر نتوانسته کاری کند و از اینها دفاع کند، بیاید بگوید چه کسی این کار را کرده است.

«قالُوا» وقتی اینها برگشتند، این وضعیت را که دیدند، صدا زدند «مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا» (انبیاء/59) چه کسی خدایان ما را به این شکل درآورده است؟ بعد اینها غصه می‌خورند، که ما اینقدر خرج خدایانمان کردیم. اینقدر زینت دادیم، برای اینها غذا گذاشته بودیم. برای اینها قربانی گذاشته بودیم. این خدایان که ما برای دفاع از آنها نبودیم، چه شد که به این روز افتادند؟ اگر کودکی این کار را کند، انسان خنده‌اش می‌گیرد، چه برسد به انسا‌ن‌های عاقل و عالمان که اینطور مردم را تحمیق کردند. مردم را به سمت جهالت سوق دادند. بعد گفتند: هرکس این کار را کرده است «إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ» حالا ظالم به اجتماع است، درست است. چون از نظر اینها اجتماع را از خدا محروم کرد. ظالم به بت‌هاست. بله، چون اینها را لت و پار کرده است. ظالم به خودش است یعنی خودش را در معرض خطر قرار داده است.

«قالُوا سَمِعْنا» بعضی از اینها که با ابراهیم ارتباط بیشتری داشتند و با او گفتگوهای بیشتری می‌کردند و تهدیدهای او را دیده بودند، «فَتًى» این نشان می‌دهد که ابراهیم هنوز در معرض جوانی و نوجوانی بوده است. در بعضی نقل‌ها دارد که شانزده ساله بوده است. یک موحد در عالم در آن دوره بود که ابراهیم بود و شانزده سال داشت. بدون هیچ پشتیبانی آمده است، می‌رود و همه بت‌ها را عملاً می‌شکند و فرار هم نمی‌کند. نشسته منتظر است تا بیاید استدلال کند. در این سن به چه یقینی باید رسیده باشند. البته همینطور که عرض کردم از قبل رشد یافته بود، اما انصافاً یک کسی در این سن در مقابل نمرود، در مقابل عظمت قومی که تابع نمرود بودند و مطیع بت‌ها بودند، خدای اینها را بشکنی و زیر و رو کنی، خیلی عظیم است. «قالُوا سَمِعْنا فَتًى» یک جوانی، نوجوانی «يَذْكُرُهُمْ» وقتی از اینها نام برده می‌شد بدگویی می‌کرد، «يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ» (انبیاء/60) نام او ابراهیم بود. «يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ» معلوم می‌شود جزء تشکیلات حساب نمی‌شد، یعنی یک رجل با اهمیتی برای اینها نبود.

«قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ» (انبیاء/61) این را جلوی روی همه بیاورید. یعنی یک محاکمه علنی! در جریان حضرت موسی اشاره کردم وقتی حضرت موسی عصایش را انداخت و اژدها شد، فرعون با نزدیکانش مشورت کرد که چه کنیم؟ گفتند: تمام سحره را جمع می‌کنیم، اینها را در مقابل موسی قرار می‌‌دهیم، روزی که روز زینت و عید همه است، آن زمان با این نگاه موسی جلوی همه خراب می‌شود. وقتی جلوی همه ضایع شد، دیگر حرف ما کامل است و هر بلایی می‌شود سر او آورد. در حالی که با همین تدبیری که اینها کردند، همین فرصتی بود که برای رجل الهی بود. به ظاهر این بود که یک محاکمه علنی بود. اما آنجا اژدها افک و دروغ آنها را بلعید و همه دهان‌ها و گوش‌ها و چشم‌ها به سمت موسی جلب شد به طوری که سحره همانجا ایمان آوردند. یعنی همان‌ها که علیه او بودند، تبدیل به فرصت شد. در مورد ابراهیم خلیل هم اولین چیزی که به ذهن اینها رسید، این است که یک محاکمه علنی تشکیل می‌دهیم، کسی که خدایان را شکسته است، هیچ دلیل و استدلالی در مقابل این نمی‌تواند داشته باشد. لذا خوب فرصتی است که این را محکوم کند و زهر چشم بگیرد و کس دیگری اصلاً چنین خیالی در ذهنش نیاید. لذا تعبیر قرآن این است که «قالُوا فَأْتُوا» او را بیاورید، «بِهِ عَلى‏ أَعْيُنِ النَّاسِ» جلوی چشم همه «لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ» تا همه ببینند. همه ببینند که این چطور مجبور است اقرار کند که من این کار را کردم و بعد حکمش در مرعی و منظر عموم صادر شود. احتیاج ندارد در خفی حکمی را صادر کنیم که بعد بقیه بگویند: چه شد؟ نه، دیگر همه او را محکوم کنند. چقدر کارهای خدا زیباست. این سنت‌های الهی است. هرچقدر ما با خدا نزدیک‌تر شویم، هرچه ارتباط ما خدایی‌تر شود، الآن دشمن اگر می‌خواست نگذارد ایران در جهان مطرح شود، بهترین راهش در مطرح شدن جمهوری اسلامی معارضه دشمنان با ما در این سالیان بود. الآن کشور ما در جهان شناخته شده است بخاطر معارضه‌ای که آمریکا و دشمنان با ما کردند، ما را سر زبان‌ها انداخته است. نشان می‌دهد یک کشوری است که در دیپلماسی بین المللی مطرح است. یعنی دشمن تو را با دست خودش، در عرصه‌های مختلف تو را در بوق و کرنا می‌برد. اگر این را قدر بدانیم این خودش یک دستور بین المللی برای ماست. مثل محاکمه علنی برای ماست. لذا ما برای همه موضوعاتی که در نظام جهانی هست، حرف‌های ما مورد پسند اذهان عمومی است. هرچند دشمنان نمی‌پسندند ولی در اذهان عمومی، در دیپلماسی عمومی حرف ما پسند دارد. اگر این سنت‌ها را باور کنیم و با یقین جلو برویم، باور کنید تا به حال خدا نشان داده و از این به بعد هم نشان می‌دهد. چه در نظام فردی و چه در نظام اجتماعی، لذا می‌گوید: اینها را در یک محاکمه علنی آوردند، «فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ»، «قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ» (انبیاء/62) ابراهیم! تو این کارها را با خدای ما کردی؟ اسم هم ذکر می‌شود که دیگر جرم بر شخص ثابت شود. «قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ» (انبیاء/63) اینکه ضمیر «فَعَلَهُ» به چه کسی می‌خورد، آیا در حقیقت من انجام دادم؟ آیا این بت بزرگ انجام داده است؟ این جزء همان پنج موردی است که در مورد حضرت ابراهیم شبهه است و باید جواب بدهیم. یکی «أبی» بود که آزر را پاسخ دادیم، چهار مورد دیگر باقی مانده که پاسخ می‌دهیم.

اینجا دارد که کبیرشان این است که حضور دارد. از او بپرسید اگر اهل نطق است. اگر گویاست و خداست و علم دارد و بصیر است از او بپرسید. او که دیده چه کسی این کار را کرده است. یکباره یک شوکی به اینها وارد شد. تا به حال کسی به اینها نگفته بود از بت‌ها بپرسید. وقتی یک سؤال این چنین در اذهان عمومی مطرح می‌شود، خیلی عجیب است. این خدای شماست، معبود شماست. برایش قربانی می‌کنید. غذا برایش می‌برید. بهترین چیزها را برایش می‌برید تا رفع نیاز شما را کند و جلوی خطرها را بگیرد. این کسی که اینقدر قدرت دارد و این نگاه را به او دارید، باید از او سؤال کنید و او پاسخ بدهد. شاید خودش چنین کاری را کرده است! مگر این قدرتمند نیست، کبیر نیست؟ «بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ» اگر این خدایان زبان دارند، اهل شعور هستند، از اینها بپرسید تا جواب شما را بدهند. «فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ» (انبیاء/64) یکباره در مرعی و منظر عمومی و در جلسه دادگاه، یک شوک عظیم بود که تا به حال اصلاً به این فکر نکرده بودند که از اینها می‌شود سؤال کرد؟ اینقدر دعا در برابر اینها کرده بودند. می‌شود از اینها سؤال کرد. «فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» یکوقتی در درون خودشان رفتند، در وجود خودشان سرک کشیدند، دیدند چه کار عبثی می‌کنند. چیزهایی را عبادت می‌کنند، که اینها قدرت دفاع از خودشان را ندارند. نه سؤالی را پاسخ می‌دهند. وقتی این واقعه اتفاق افتاد، نمی‌توانند شهادت بدهند که چه شده است.

شریعتی: یعنی به خودشان آمدند؟

حاج آقای عابدینی: به خودشان آمدند اما نه اینکه متنبه شوند، در حدی که این سؤال وجودشان را تکان داد. چون اگر عادت بود، گاهی با احتجاج بر این عادت، اینها مستضعفین می‌شدند. اهل استضعاف می‌شدند. یعنی نفهمیدند، جهل داشتند. ابراهیم با اینها اتمام حجت می‌کند که با شعور بروند، و اگر هم می‌روند دیگر از این به بعد عناد پیدا کنند. می‌فهمند که اینها صاحب اثر نیستند و این علم برای ایجاد است، منتهی با عملش دارد ایجاد علم می‌کند. اگر ما بتوانیم با الگوپذیری یاد بگیریم که روش ابراهیم خلیل الرحمان را در ارتباط با کسانی که بخواهیم تأثیر گذار باشیم چگونه می‌توانیم پیاده کنیم. با مؤمنین چگونه می‌توانیم پیاده کنیم. با مشرکین چطور می‌توانیم پیاده کنیم؟ در جهان عمومی و دیپلماسی چگونه می‌توانیم پیاده کنیم؟ هرکدام از اینها راهی را به ما نشان می‌دهد. قابل بیان و دقت است. بسیاری از چیزهایی که مقبول عمومی قرار گرفته در نظام حقوق بشری و نظام جهانی اگر درست مورد سؤال قرار بگیرد، آن نقطه‌ای که وجدان‌ها مورد سؤال قرار بگیرد، می‌فهمد، می‌بینید به راحتی زیر پایش سست می‌شود. ما یقین داریم دین ما پاسخ تمام نیازها و سؤال‌های بشر آخر الزمان است. اگر کسی این باور و یقین را در وجودش نسبت به دین دارد، دنبال شیوه درست استدلال می‌گردد. ما متأسفانه این باور را نداریم. چون باور نداریم دنبال شیوه هم نمی‌رویم. اگر این باور باشد که این جواب تمام سؤالات بشر امروز است. جواب تمام نیازهای بشر امروز تا قیامت است. اگر یقین باشد، وقتی انسان یقین کرد، یقین باعث می‌شود با شجاعت و همت دنبال راه مطرح کردن برود. ولی ما یقین نداریم لذا با خجالت مطرح می‌کنیم. گاهی می‌خواهیم یک چیزی بگوییم، بعضی کلام‌ها را می‌خوریم. قدرت دفاع نداریم. هرچه یقین در وجود ما قوی‌تر شود، حرفی را که خدای متعال زده باور کرده باشیم، وقتی با آن یقین عرضه می‌کنیم آنوقت می‌فهمیم که اگر دشمن هم نمی‌خواهد قبول کند ولی اقرار می‌کند که حرف درست است و قبول نمی‌کند. مثل اینجا که «فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُون» خودشان را ملامت کردند که این روش و کار ما خیلی بد بود.

«ثُمَّ نُكِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ» (انبیاء/65) «نُکِسوا» بچه وقتی می‌خواهد به دنیا بیاید، با سر به دنیا می‌آید، اما بعضی بچه‌ها با پا به دنیا می‌آیند، می‌گویند: «نُکِسُوا» یعنی جای سر و پایش عوض شده است. یعنی با سر به دنیا نیامد که طریق طبیعی است، بلکه با پا به دنیا می‌آید که سخت‌تر می‌شود. «ثُمَّ نُكِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ» یعنی این تنبهی که پیدا کردند، همین مقدار باعث شد بلافاصله عقلشان را زیر پایشان گذاشتند و آن روش غلطشان را دوباره بر خودشان حاکم کردند. «نُكِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ» سر زیر پا قرار گرفت. یعنی رجل منکوس شدند. یعنی آن چیزی که جهت علو اینها و کمال اینهاست و رشد اینها بود، زیر پا گذاشتند و روی جهالتشان اصرار کردند. چون آدم لجاجت پیدا می‌کند. وقتی یک چیزی را اعتقاد پیدا کرد، می‌فهمد باطل است، ولی حاضر نیست از آن دل بکند.

شریعتی: یعنی بعد از اتمام حجت حضرت ابراهیم اینها فهمیدند کار اشتباهی می‌کنند، اما اصرار کردند.

حاج آقای عابدینی: اصرار و لجاجت کردند. «نُكِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ» یعنی لجاجتی که فهمشان را زیر پا گذاشتند. «لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ» بعضی هم گفتند: سرشان را به زیر انداختند و زیر لب گفتند: تو که می‌دانی اینها سخن نمی‌گویند. یعنی اقرار کردند به اینکه اینها حرف نمی‌زنند. حرف نمی‌زنند یعنی شعور ندارند. چون نطق دلالت بر شعور دارد. دلالت بر این است که این علم دارد و می‌تواند بگوید. لذا می‌گوید: «لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ» می‌داند اینها حرف نمی‌زنند. حالا ابراهیم اینجا از این صحنه دادگاه علنی و این شوکی که به اینها وارد شده و حالی که برای اینها پیش آمده دارد کمال استفاده را می‌کند.

«قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ» (انبیاء/66) یک جوان شانزده ساله کجا این را می‌گوید؟ جلوی جمع بزرگان و قدرتمندان، در مرعی و منظر عمومی، یک جوان شانزده ساله بلند شده و می‌گوید: شما چیزی را عبادت می‌کنید که «ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ» نه نفعی به شما می‌رساند. نه ضرری به شما می‌رساند. نه نفعی برای خودشان دارند. نه جلوی ضرر را برای خودشان می‌گیرند. نه نطق دارند، نه شعور دارند. می‌گوید: اقلش این است که شما دنبال نفع خودتان هستید. این نفع که طبیعی است هرکس دنبال نفعش است. چیزی را می‌خواهد که برایش اثر گذار باشد. این عبث است، بیهوده است. یک چیزی که هیچ نفعی ندارد و هیچ ضرری ندارد. اینجا استدلال را در یک مرتبه می‌آورد، که اول از نفع و ضرر شروع کند. بعد می‌گوید: «أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (انبیاء/67) این أُف یعنی نه فقط این نفع و ضرر ندارد، بلکه اینها سبب هلاکت شما می‌شوند. اول می‌گوید: نفع و ضرر ندارد تا اگر دل کسی مایل شده و کسی متنبه شده، از این نفع و ضرر نداشتند بگوید: راست می‌گوید. نفع و ضرر ندارد. اینها نحوه استدلال است. در مرتبه بعد وقتی این استدلال را کرده که نفع و ضرر ندارد، حالا دلها آماده است. می‌گوید: نه فقط ضرر ندارد، بلکه اگر شما به دنبال اینهایی که هیچ نفع و ضرری ندارند بروید، خودتان را به هلاکت می‌اندازید. «أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ» این دوری و هلاکت برای شما می‌شود. «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» اگر تعقل کنید و فکر کنید این را می‌فهمید.

«قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ» (انبیاء/68) دیدند جواب ندارند. وقتی دیدند جواب ندارند، چون می‌خواستند ابراهیم را محاکمه کنند و بگویند: چرا این کار را کردی؟ جواب بدهند. آنوقت دیدند جواب ندارند. وقتی سرها را به زیر انداخته بودند، وقتی همه اقرار کردند ما ظالم هستیم، جوابی نداشتند، لجاجت اینها اقتضا می‌کرد که او را باید کشت. نمی‌شود با او حرف زد. «قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ»، «إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ» یعنی اگر اهل عمل هستید. اگر اهل کار هستید و دیدید خدایان شما چه کرده است، اگر اهل کار هستید، «قُلْنا يا نارُ» اینجا بود که خدا یک استدلال دیگری بر حقانیت ابراهیم خلیل قرار می‌دهد. اگر ما باور کنیم خدا در کار است، هر فشار بعد از فشاری، گشایش بعد از گشایش می‌شود. نمی‌فرماید: «ان بعد العسر یسرا» می‌فرماید: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً»، (انشراح/6) همراه عسر، یُسر است. نه «بعد العُسر یُسرا». چقدر لطیف است. اینجا دارد «قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ» خدایانتان را یاری کنید. اینجا که این کار را کردند، چون بحث الهیت بود، آنقدر در این مسأله جلو آمدند، پیرزن صبح تا شب نخ می‌ریسید، می‌رفت می‌فروخت و شب هیزم می‌خرید و می‌برد برای آتش زدن ابراهیم! کسانی که داشتند از دنیا می‌رفتند، در آن مدت وصیت می‌کردند که آن قسمت از مال ما هیزم خریداری شود برای آتش زدن ابراهیم! که بتوانند در سوزاندن ابراهیم شریک باشند.

بعد وقتی آتش را برپا کردند، دیدند اینقدر این آتش عظیم است که قدرت ندارند ابراهیم را در آتش بیاندازند. شیطان به صورت انسانی آمد و منجنیق را به اینها تعلیم داد. ابراهیم را دست بسته در این منجنیق قرار دادند و پرت کردند. دیواره‌ای بر آتش درست کردند که این آتش پخش نشود. دیواری به ارتفاع پانزده متر درست کردند. می‌گویند: پرنده‌ای که در آسمان پر میزد اگر از این نزدیکی رد می‌شد، می‌سوخت. اینقدر این حرارت زیاد بود. لذا ابراهیم را با جرثقیل در آتش انداختند. چون نمی‌توانستند نزدیک آتش شوند. در روایاتی که در اینجا آمده از جمله این است که وقتی ابراهیم را به سمت آتش انداختند، میکائیل و اسرافیل خدمت حضرت آمدند و عرض کردند: من ملک موکل بر آب هستم. اسرافیل گفت: من ملک موکل بر باد هستم اگر اجازه می‌دهید باد را بر آتش مسلط کنم. جبرئیل گفت: اگر بر من حاجتی دارید، بگویید تا من انجام بدهم. گفت: «أمّا إلَيكَ فَلا» به سوی تو نه! گفت: پس از خودش بخواه. به خدا عرض کردند، خدایا! این یک موحد در عالم است. او را از منجنیق به آتش پرت کردند. او دارد می‌سوزد! خدای متعال فرمود: مثل شما از فوت می‌ترسد. لذا جبرئیل به حضرت عرض کرد، خود شما بخواهید.

چون رها از منجنیق آمد خلیل *** آمد از دربار عزت جبرئیل

گفت: هل لک حاجة ای مجتبی؟ *** گفت: اما منک یا جبریل لا

من ندارم حاجتی با هیچکس *** با یکی کار من افتاده است و بس

من با یکی کار دارم. دیگر دل من این طرف و آن طرف نیست.

گفت با او جبرئیل ای پادشاه *** پس ز هرکس باشدت حاجت بخواه

گفت این هست نامحرم مقال *** علمه بالحال حسبی من سؤال

می‌گوید او در حقیقت مقال و گفتگو اینجا نامحرم است. وقتی دارد می‌بیند. این حال ابراهیم بود که خودش را جلوی چشم خدا می‌دید. وقتی به او گفتند: از خودش بخواه. فرمود: «علمه بحالی کفی عن سؤالی» وقتی دارد می‌بیند، این مربوط به ما نیست، مربوط به کسی است که می‌داند خدا او را می‌بیند. بلیغ ترین حاجت این است که تن من است و آتش. آتش تن را می‌سوزاند. وقتی این را می‌بیند و من در مرعی و منظر این را می‌بینم، دیگر چه بخواهم؟ لذا دارد که تمام اجزای عالم از این حالتی که ابراهیم داشت به غضب آمدند. دارد که بعضی حیوانات این آتش را از دور فوت می‌ کردند. بعضی از حیوانات به اندازه خودشان می‌خواستند در این آتش آب بپاشند. یعنی تمام عالم وجود در خدمت انسان کامل و مرتبط با انسان کامل است. همه عالم وجود مرتبط با انسان کامل در مسیر او دارد قدم برمی‌دارد. او را معشوق و واسطه در کمالشان می‌بینند. واسطه در فیضشان می‌بینند.

لذا وقتی در آتش افتاد، آنجا خطاب به خدای متعال می‌شود که «قُلنا یا نار كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِيمَ» (انبیاء/69) به آتش خطاب شد که بر ابراهیم برد و سلام باش. آیا مانعی بین ابراهیم و آتش پیش آمد که نسوخت؟ آیا حقیقت طوری شد که آتش بود ولی ابراهیم را نسوزاند یا نه، تعبیر قرآن این است که «قُلنا یا نار» به ابراهیم نمی‌گوید: نسوز. نمی‌گوید: یک چیزی بین ابراهیم و آتش حائل شود. نه، می‌گوید: «قُلنا یا نار» بعضی خواستند بگویند: خطاب خدا به نار، آتش، یک خطاب مسامحی و مجاز است. نخیر! عالم وجود صاحب فهم و شعور هستند. اذن الهی و اراده الهی لحظه به لحظه در عالم آنجاست. «قلنا یا نار» یعنی اراده الهی در لحظه بعد در مورد آتش به سوختن تعلق نگرفت. آن هم نه اینکه اصلاً آتش از سوختن خارج شود و نسوزاند. «قُلنا یا نار كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِيمَ» یعنی اگر کس دیگری در آنجا بود، در آتش می‌سوخت. این خطاب است که ابراهیم نسوزد. همچنان که وقتی موسی و قومش از دریا عبور کردند، فرعون وقتی دید اینطور است، خواستند عبور کنند، غرق شدند. این بحر برای موسی و قومش شکافته شد.

شریعتی: نکته‌ای که شما یکوقت اشاره کردید که اشیاء و آن اتفاقات آن چیزی هستند که خدا می‌خواهد نه آنچه ما می‌بینیم.

حاج آقای عابدینی: اگر موقعی خدای متعال اراده می‌کند در موردی کاری خلاف عادت محقق شود، اینگونه نیست که هرکس بتواند از آن استفاده کند. این مختص به همان مورد است. «قُلنا یا نار كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِيمَ» لذا اگر اینطور بود تمام آتش‌ها بی‌اثر می‌شدند. «علی ابراهیم» می‌گوید. لذا بعضی دارند که بندی که به دست ابراهیم بسته بودند، سوخت. چون از ابراهیم نبود. اما ابراهیم نسوخت. ببینید چقدر اراده الهی می‌تواند دقیق و زیبا و لطیف و توحیدی باشد.

نمرود و آزر در یک برجی که از دور درست کرده بودند، بر ماجرا اشراف داشتند. بعد از اینکه آتش آرام گرفت، دیدند ابراهیم نشسته و دارد با جبرئیل گفت و شنود می‌کند. نمرود به آزر گفت: ابراهیم خوب خدایی دارد. اگر کسی می‌خواهد خدایی انتخاب کند، خدای ابراهیم خوب خدایی است. یعنی خدا با فعلش دلها را زیر و رو می‌کند، هرچند عنادشان باعث شد نیایند. اما وجودش شکست. دید که این خداست. خدایی که اینگونه آتش به این عظمت را برای شخصی که اراده الهی به او تعلق گرفته گلستان می‌کند، ما با این خدا مرتبط هستیم. اگر این خدا، خدای ابراهیم بود، خدای ما هم هست.

شریعتی: خیلی نکات خوبی شنیدیم. امروز صفحه‌ی 502 قرآن کریم آیات پایانی سوره مبارکه جاثیه و آیات ابتدایی سوره مبارکه احقاف در سمت خدا تلاوت می‌شود.

«وَ بَدا لَهُمْ‏ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ «33» وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ «34» ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آياتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ لا يُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ «35» فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِينَ «36» وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «37»

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏، حم «1» تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ «2» ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ «3» قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ ائْتُونِي بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ «4» وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ «5»

ترجمه: و بدى‏هاى اعمالشان برايشان روشن شد و آنچه را به مسخره مى‏گرفتند، فراگيرشان شد. و به آنان گفته شود: امروز ما شما را به فراموشى مى‏سپاريم، همان گونه كه شما ديدار امروزتان را به فراموشى سپرديد، جايگاه شما آتش است و براى شما هيچ ياورى نيست. اين به خاطر آن است كه شما آيات خدا را مسخره گرفتيد و زندگى دنيا مغرورتان كرد. پس امروز نه از آتش دوزخ خارج مى‏شوند و نه از آنان خواسته مى‏شود كه رضايت خدا را بخواهند. پس سپاس و ستايش مخصوص خداوند است، پروردگار آسمان‏ها و پروردگار زمين، پروردگار جهانيان. و بزرگى در آسمان‏ها و زمين مخصوص اوست و اوست خداى عزيز و حكيم.

به نام خداوند بخشنده مهربان‏، حا، ميم. نزول (اين) كتاب، از جانب خداوند عزيز حكيم است. ما آسمان‏ها و زمين و آنچه را ميان آنهاست، جز بر اساس حق و زمان‏بندى مشخّص نيافريديم، و (لى) كسانى كه كفر ورزيدند، از آنچه بدان هشدار داده شده‏اند، روى‏گردانند. بگو: آيا آنچه را به جاى خداوند مى‏خوانيد، ديده‏ايد؟ به من نشان دهيد كه چه چيزى را از زمين آفريده‏اند، يا در (آفرينش) آسمان‏ها چه مشاركتى داشته‏اند؟ اگر راستگو هستيد، كتابى پيش از اين (قرآن) يا نشانه‏اى علمى (بر ادّعاى خود) براى من بياوريد. و كيست گمراه‏تر از كسى كه به جاى خداوند، كسانى را مى‏خواند كه تا روز قيامت پاسخش را نمى‏دهند و حتّى از خوانده شدن خود بى‏خبرند.

شریعتی: خیلی خوشحالیم که خدمت شما و حاج آقای عابدینی بزرگوار هستیم و داریم قدم به قدم زندگی حضرت ابراهیم و سیره تربیتی این پیامبر دوست داشتنی را مرور می‌کنیم. دوستان عزیز برای دریافت فایل‌های صوتی ما و اهم مطالب روزهای ما می‌توانند به کانال برنامه مراجعه کنند و به دوستانشان هم معرفی کنند. اشاره قرآنی را بفرمایید.

حاج آقای عابدینی: در آیه 34 که در این صفحه بود می‌فرماید: «وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ» به اهل جهنم خطاب می‌شود که امروز شما فراموش شدید، چون در دنیا که بودید خدا را فراموش کردید. فراموشی خدا، فراموشی خود انسان را به دنبال دارد. «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ‏ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (حشر/19) خدا را فراموش کردند «فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ» خدا انفس اینها را از یادشان برد. «من عرف‏ نفسه‏ فقد عرف ربه‏» (عوالي اللالي،ج4، ص102) کسی که خودش را شناخت، خدا را شناخته است. کسی که خدا را فراموش کرد، خودش را فراموش کرده است. یعنی اگر انسان در این دنیا با خدا غریبه باشد، اولین چیزی که با آن غریبگی کرده، با خودش است. لذا اگر می‌‌خواهیم با خودمان آشنا شویم، با خدا آشنا شویم. هرچقدر با خدا آشنا شویم با خودمان آشناتر شدیم. این یک مسأله دقیقی است که در نظام الهی خدای متعال از من به من نزدیک‌تر است و حقیقت مرا او به من می‌شناساند. لذا اگر می‌خواهیم خودمان را بشناسیم، به خدا نزدیک شویم و با او ارتباط برقرار کنیم.

شریعتی: دعا بفرمایید و همه آمین بگوییم.

حاج آقای عابدینی: انشاءالله خدای متعال ما را از شر شیطان و عبادت شیطان محفوظ بدارد. انشاءالله خدای متعال ما را با حضرت ابراهیم و حضرات معصومین روز به روز بیشتر مأنوس کند. انشاءالله گرفتاری گرفتاران را به لطف و رحمت خودش برطرف بفرماید.

شریعتی: دعا می‌کنم انشاءالله با نابودی آل سعود همه ما کنار قبرستان نورانی بقیع و مسجد النبی همدیگر را ببینیم و دسته جمعی به پیامبر سلام کنیم. «السلام علیک یا رسول الله»

منبع: سمت خدا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *