صله های نورانی - بخش اول | ابوالحسن خلیعی

صله های نورانی – بخش اول | ابوالحسن خلیعی

خانه / قرآن و عترت / عترت / ستارگان هدایت / امام حسین (علیه السلام) / صله های نورانی – بخش اول | ابوالحسن خلیعی

ماجرای «خَلیعی»، شاعر برجسته اهل بیت علیهم السلام از آن داستان‌های پر فراز و نشیبی است که پایانی غافلگیرکننده دارد. داستان «ابوالحسن جمال‌الدین علی بن عبدالعزیز بن ابی محمد الخلعی (یا خلیعی)» قبل از تولدش شروع شد. خانواده او اهل «موصل» و پدر و مادرش، «ناصبی» بودند.

صله های نورانی – بخش اول | ابوالحسن خلیعی

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام و به نقل از فارس، در صله های نورانی عرض ارادت از این لطیف‌تر نمی‌توان سراغ گرفت. اینکه ذوق و قریحه‌ات را پیشکش کنی برای عرض عاشقی. و این، مرام شاعران دلداده بوده برای خادمی در دستگاه اباعبدالله‌الحسین علیه السلام در تمام 1400 سال بعد از قیام عاشورا. شاعران از همان اول انگار داوطلبانه، زبان گویای عزاداران در ماتم اشرف اولاد آدم علیه السلام و زبان حال آن‌ها در حسرت همراهی با فرزند رسول خاتم صلوات الله علیه بوده‌اند و شاید هم به همین دلیل در همیشه تاریخ شیعه، بر صدر مجلس خادمان حسینی جای داشته‌اند. اما قدر و منزلت واقعی شاعرانی را که کلام و ذوق و هنر خود را در رثای خون خدا به خدمت گرفته‌اند، باید در عنایات ویژه‌ای جست‌وجو کرد که از جانب صاحب این مصیبت عظیم نصیب آن‌ها شده است.

تاریخ پر است از روایت‌های دلنشین و رشک‌برانگیز از احوالات شاعرانی که به پاس علمداری در رونق بخشیدن به مجالس عزای حسینی، از اباعبدالله‌الحسین علیه السلام و خاندان عصمت و طهارت علیم السلام جایزه گرفته‌اند و با همین صله های نورانی، حاجت‌روا و عاقبت‌بخیر شده‌اند. در این قسمت داستان ابوالحسن خلیعی، راهزن کاروان کربلا که کربلایی شد را روایت می کنیم.

صله های نورانی - بخش اول | ابوالحسن خلیعی
صله های نورانی – بخش اول | ابوالحسن خلیعی

 وقتی راهزن کاروان کربلا، کربلایی شد

ماجرای «خَلیعی»، شاعر برجسته اهل بیت علیهم السلام از آن داستان‌های پر فراز و نشیبی است که پایانی غافلگیرکننده دارد. داستان «ابوالحسن جمال‌الدین علی بن عبدالعزیز بن ابی محمد الخلعی (یا خلیعی)» قبل از تولدش شروع شد. خانواده او اهل «موصل» و پدر و مادرش، «ناصبی» بودند. ناصبی‌ها با اهل بیت علیهم السلام دشمنی داشتند و با نسبت‌دادن دشنام و ناسزا، به ساحت ایشان بی‌احترامی می‌کردند. القصه، مادر خلیعی نذر عجیبی کرد. از خدا خواست اگر به او فرزند پسری عنایت کند، به شکرانه‌اش، او را برای راهزنی خواهد فرستاد! اما راهزنی از چه کسانی؟ نذر مادر خلیعی این بود که پسرش را برای راهزنی و آزار و اذیت و کشتن زائران امام حسین علیه السلام، سر راه کاروان زائران کربلا بفرستد!

خداوند آرزوی مادر را برآورده کرد و پسر هم وقتی به سن جوانی رسید، پاشنه‌هایش را ورکشید تا نذر مادر را ادا کند! خلیعی به مسیر تردد کاروان زائران امام حسین علیه السلام رفت و در کمین نشست تا به‌محض ورودشان به آن‌ها حمله کند. طولانی شدن انتظار اما باعث شد از خستگی چشم‌هایش سنگین شود. اینطور بود که کاروان آمد و آن منطقه را با سر و صدای حرکت شترها و اسب‌ها پشت‌سر گذاشت و حتی گرد و غبار کاروان بر سر و روی خلیعی هم نشست، اما او از خواب بیدار نشد.

اما بشنوید از خواب خلیعی. او در همان دقایق در عالم خواب، خود را در صحنه قیامت و حسابرسی می‌دید. فرمان رسید او را در آتش بیندازند. در آتش افتاد اما نسوخت! گرد و غباری بر لباس و بدنش بود که میان او و آتش، حائل شده‌بود. خلیعی در همان عالم رؤیا فهمید این گرد و غبار حرکت کاروان زائران کربلاست که بر تن و لباسش نشسته و او را از آتش عذاب الهی در امان نگه‌داشته است. بیدار شدن خلیعی، مساوی بود با زندگی جدیدش. توبه کرد و از همان‌جا راهی کربلا شد.

صله های نورانی - بخش اول | ابوالحسن خلیعی
صله های نورانی – بخش اول | ابوالحسن خلیعی

ماجرای پرده حرم و عاقبت‌بخیری شاعر

ماجرای خلیعی تازه شروع شده‌بود. وقتی به کربلا رسید و وارد حرم سیدالشهدا علیه السلام شد، چشمه ذوقش به عنایت آقا علیه السلام جوشید و عرض شرمساری خود از گذشته‌اش و امید پذیرش حال دگرگون‌شده امروزش را با سرودن دو بیت شعر، بیان کرد و از آن به‌بعد، یکی از دوستان و شاعران خالص اهل بیت علیهم السلام شد.

اما اینکه چرا «خلیعی» به این نام معروف شد هم، داستان زیبایی دارد. همه‌چیز به آن روز خاص برمی‌گردد که وارد حرم سیدالشهدا علیه السلام شد و شروع به سرودن قصیده‌ای در مدح آن حضرت کرد. همه دیدند که در همان حال که مشغول خواندن این قصیده بود، پرده‌های دربِ حرم بر شانه‌اش افتاد. درواقع این «خلعت» و هدیه‌ای بود که از طرف آقا اباعبدالله علیه السلام به او داده شد. پس از این اتفاق، او را «خَلیعی» یا «خَلعی» نامیدند و او هم همین نام را به‌عنوان تخلص شاعری‌اش انتخاب کرد.

اینجا هوای تازه‌واردها را بیشتر دارند

داستان‌های شیرین خلیعی اما به همین‌جا ختم نشد. یک‌بار که میان او و یک شاعر دیگر به نام «ابن حماد» جدلی پیش آمد و هر کدام ادعا می‌کرد شعر خودش در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام بهتر از شعر دیگری است، تصمیم گرفتند داوری درباره اشعارشان را به مولا علیه السلام واگذار کنند. اینطور بود که در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام حاضر شدند و قصیده‌هایشان را داخل ضریح انداختند و منتظر ماندند! بعد از مدتی، اتفاق عجیبی افتاد؛ دیدند پای قصیده خلیعی، با آب‌طلا و پای قصیده ابن حماد، با آب‌نقره نوشته‌شده است: «احسنت».

اینجا بود که دل ابن حماد گرفت و در دلش خطاب به امام علی علیه السلام عرض کرد: «من از ارادتمندان باسابقه شما هستم درحالی‌که خلیعی مدت زیادی نیست وارد حلقه دوستان شما شده…» خیلی نگذشت که امیرالمؤمنین علیه السلام در عالم رؤیا از ابن حماد دلجویی کردند و فرمودند: «تو از مایی اما او جدیدالعهد به ولایت ماست و رعایت او بر ما لازم است.»

 

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *