پیکر شهید روی سفره عقد

خانه / انقلاب و دفاع مقدس / پیکر شهید روی سفره عقد

ابن‌ یامین همیشه با مادرم شوخی می‌کرد و می‌گفت: «کی می‌خواهی برایم زن بگیری»، به همین خاطر مادرم سفره عقدی را برایش ترتیب داد و پیکر مطهرش را روی سفره گذاشت.

پای صحبت‎های رزمندگان و خانواده‎های شهدا که می‌نشینی، خاطرات تلخ و شیرینی را بیان می‌کنند که می‎توان از این خاطرات منشوری از سیره شهدا به نسل جدید و آینده ارائه کرد، آنها که چه از کودکی و چه در دوران رزمندگی با شهید مأنوس بودند، می‌توانند بهترین راوی در معرفی شهیدشان باشند.
در مکتب سرخ شهادت قلم سلاح است و جبهه کلاس درس و حسین(ع) آموزگار شهادت و آنانی که در مدرسه عشق غیبت ندارند، درک می‌کنند که در آنجا همه قلم‌ها، جز قلم عشق از کار می‌افتد، شهیدان معلمانی هستند که توانسته‌اند با ایثار و حماسه‌آفرینی خود به ما درس انسان بودن و انسان زیستن بدهند و با عمل‌شان به ما نشان دادند که باید روح زنگارگرفته‌مان را که در هیاهوی پرزرق و برق دنیا غرق شده است، صیقل دهیم، شهدا اگرچه به ظاهر در دوردست‌ها هستند، اما یاد و نام‌شان برای همیشه تاریخ بر سرلوحه قلب‌مان جاویدان می‌ماند.
* سفره عقد ابن‌یامین
برادر شهید ابن‌یامین رمضان‌نژاد می‌گوید: آن شبی که ابن‌یامین به شهادت رسید، من خواب دیدم سر کوچه ما را هواپیما‌های عراقی بمباران کردند، صبح پیکی از تیپ مستقر در فاو آمد و به من گفت سریع خودم را به فاو برسانم، من برای خداحافظی به منزل مادرم رفتم که دیدم او دارد مویه می‌کند و اشک از چشمانش جاری‌ است، من تعجب کردم و از او پرسیدم: «چرا داری گریه می‌کنی؟»
گفت: «برادرت ابن‌یامین هم شهید شد»، گفتم: «این خبر را بچه‌های تعاون آوردند یا بنیاد شهید؟»، در جوابم گفت: «هیچ‌کدام خودش به من گفت»، تعجبم بیشتر شد؛ برای همین ماجرا را از او پرسیدم که گفت: برادرت هر وقت که به جبهه می‌رفت با من خداحافظی نمی‌کرد ولی این‌بار آمد و به من گفت: «مادر هر چه دوست داری مرا ببوس و مرا بدرقه کن؛ چون این بار که رفتم دیگر زنده برنمی‌گردم»، می‌گفت خواب بهشت را دیده است، در عالم خواب درخت میوه‌ای را دید و خواست از آن میوه بچیند که قدش نرسید ولی درخت خم شد و او توانست میوه را بچیند، می‌گفت تعبیرش این است که خدا لطفی به من می‌کند و شهادت نصیب من می‌شود.
وقتی به اهواز رسیدم، خبر شهادت ابن‌یامین را به من دادند، به‌یاد مویه‌های مادرم افتادم، به‌یاد خوابی که ابن‌یامین دیده بود، جنازه ابن‌یامین را بعد از 17 روز به فریدونکنار آوردند، چون ابن‌یامین همیشه با مادرم شوخی می‌کرد و می‌گفت: «کی می‌خواهی برایم زن بگیری».
به همین خاطر مادرم سفره عقدی را برایش ترتیب داد، پیکر مطهرش را روی سفره گذاشت و برای زنانی که آمده بودند مدح حضرت علی(ع) را خواند، بین مهمان‌ها شیرینی پخش کرد و به کسی اجازه نداد برای دومین پسر شهیدش گریه کنند.
* مولود محرم
سیده‌جهان احدی مادر شهید موسی اسماعیلی می‌گوید: پسرم در ماه محرم به‌دنیا آمد، محرم هم به شهادت رسید؛ از کودکی به مسجد و خواندن نماز در آنجا علاقه داشت.
اگر بگویم از سه سالگی به همراه پدرش به مسجد می‌رفت، بی‌راه نگفته‌ام، بزرگ‌تر که شد اذان‌گوی مسجد شده بود، شبیه مرحوم موذن‌زاده‌اردبیلی اذان می‌گفت، اگر می‌خواستی او را پیدا کنی باید به مسجد می‌رفتی، انقلاب که شد دیگر همه وجودش را وقف انقلاب کرد، به امام عشق می‌ورزید.
برای روحانیون انقلابی احترام خاصی قائل بود، هنوز انقلاب شروع نشده بود که اعلامیه امام را در کیاکلا پخش می‌کرد، وقتی هم جنگ شد، این‌طور که برادرانش می‌گویند جزو نخستین کسانی بود که به جبهه رفت.
وقتی خدمت سربازی‌اش تمام شد، داوطلب شد و به جبهه رفت، هر وقت هم که می‌خواست به جبهه برود، رضایت ما را هر جور بود، جلب می‌کرد، به من و پدرش خیلی احترام می‌گذاشت، کاری نبود که به او بسپاریم و او انجامش ندهد، در کار کشاورزی کمک‌حال ما بود.
آخرین‌باری که به جبهه رفت، در عملیات محرم شرکت کرد، در آن عملیات برادرش یوسف هم حضور داشت، به برادرش گفت تو در عملیات شرکت نکن، بنا به دلایلی برادرش در مقر ماند و او در عملیات شرکت کرد و به شهادت رسید.
فرزندان این مرز و بوم به جبهه رفتند و به شهادت رسیدند، بعضی‌ها هم جانباز شدند و یا به اسارت دشمن در آمدند تا این مملکت حفظ بماند، دشمن خیر ما را نمی‌خواهد، دشمن می‌خواهد ما در مقابل‌شان مقاومت و پایداری نکنیم، تا آنها به نیت‌شان که خیلی هم ناپاک است برسند، دشمنان ملت ما نمی‌خواهند که ما موفق و سربلند باشیم، برای همین است دانشمندان ما را به شهادت می‌رسانند، مردم ما باید بیدار باشند، برای این انقلاب خون‌های بسیاری ریخته شده است، باید مواظب باشیم که روی خون آن جوانان پا نگذاریم.
شهید موسی، عاشق امام و تفکراتش بود، ما هم باید راه آنها را برویم، راه امام و راه شهدا ما را به بهشت می‌رساند، من از این که مادر شهیدم افتخار می‌کنم، افتخار می‌کنم که توانستم در دامنم پسری را پرورش بدهم که در راه امام حسین(ع) به شهادت برسد، در راه خدا به شهادت برسد، خدا کند آن دنیا دست‌مان را بگیرد.
از همه مردم می‌خواهم، شهدا را فراموش نکنند، امام را فراموش نکنند، مملکت را حفظ کنند تا دشمن بر ما چیره نشود.‏
* عروسی و شهادت!
شیدالله اسدی می‌گوید: برای عملیات والفجر 6 با کاروان طرح لبیک یا خمینی اعزام به منطقه شدیم، آن وقت‌ها فرمانده سپاه کیاکلا سردار شهید موسی محسنی بود، قبل از این که به قائم‌شهر برای اعزام برویم، برای‌مان صحبت کرد، بیشتر حرف‌هایش سفارش و توصیه بود این که؛ «شما رزمندگان باید الگوی بقیه افراد جامعه باشید، نظم و انضباط را رعایت کنید و …»، هنگام خارج شدن از سپاه حاج‌آقا روحانی‌فرد قرآن رو سرمان گرفت و همه بچه‌ها از زیر قرآن رد شدند، جلوی من سردار شهید صمصام طور و پشت سرم، شهید میررمضان هاشمی ایستاده بود، وقتی آمدیم تو خیابان اصلی کیاکلا، مادر شهید میررمضان با چشمان گریان آمد دست میررمضان را گرفت و هی التماس می‌کرد که نرو.
راستش را بخواهید من حوصله‌ام سر رفت و گفتم: «مادر جان! فقط تو نیستی که مادری، ما هم مادر داریم، این چه بدرقه‌ای است که داری انجام می‌دهی؟!»، با همان چشمان گریان به من گفت: «بیا تا برایت بگویم چرا گریه می‌کنم».
سرم را جلو بردم و او گفت: «جمعه بعد عروسی‌اش است و او دارد به جبهه می‌رود»، من ساکت شدم و دیگر حرفی نزدم.
حرف مادرش تو دلم مانده بود، میررمضان هم می‌دانست که مادرش قضیه عروسی‌اش را به من گفته است، خیلی دوست داشتم به او بگویم برگردد و بعد از مراسم عروسی به جبهه بیاید ولی می‌دانستم او گوش نخواهد کرد، شب عملیات دلم طاقت نگرفت و به او گفتم: «میررمضان! برگرد نیا»، به خدا عذرت موجه است؛ لبخندی زد و گفت: «دو سه روز دیگر جمعه است، روز عروسی من، غصه نخور من داماد می‌شوم».
میر رمضان در همان شب به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش بعد از چند ماه به آغوش گرم خانواده بازگشت.‏
منبع : تا شهدا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *