تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد پنجم، سوره بقره، آيه63و64

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد پنجم، سوره بقره، آيه63و64

خداى سبحان از بنى اسرائل ميثاق گرفت كه تورات را پذيرفته و با قوت و عزم بدنى و مادى، و قلبى و معنوى به آن عمل كنند وبراى گرفتن چنين عهدى، كه مقصود از آن تحقق عينى احكام تورات بود، نه صرف پذيرش ‍ قلبى آن، كوه معروف طور سيا را كه محل مناجات موساى كليم در وادى مقدس طوى بود، برفراز سر آنان برافراشت.البته رفع طور و نتق جبل و اخذ ميثاق، منافى اختيار و مباين رضايت نبوده، تنها در حد علامت عذاب براى گرفتن ميثاق غليظ بر اطاعت در مقام عمل پس ازايمان آوردن آنان بود، نه بر وادار كردن آنها به اصل ايمان.

آیه 63-  و اذ اخذنا ميثقكم ورفعنا فوقكم الطّور خذو ما آتينكم بقوّة واذكروا ما فيه لعلّكم تتّقون

آیه 64- ثمّ تولّيتم من بعد ذلك فلولا فضل اللّه عليكم ورحمته لكنتم من الخاسرين

گزيده تفسير 

خداى سبحان از بنى اسرائل ميثاق گرفت كه تورات را پذيرفته و با قوت و عزم بدنى و مادى، و قلبى و معنوى به آن عمل كنند وبراى گرفتن چنين عهدى، كه مقصود از آن تحقق عينى احكام تورات بود، نه صرف پذيرش ‍ قلبى آن، كوه معروف طور سيا را كه محل مناجات موساى كليم در وادى مقدس طوى بود، برفراز سر آنان برافراشت.البته رفع طور و نتق جبل و اخذ ميثاق، منافى اختيار و مباين رضايت نبوده، تنها در حد علامت عذاب براى گرفتن ميثاق غليظ بر اطاعت در مقام عمل پس ازايمان آوردن آنان بود، نه بر وادار كردن آنها به اصل ايمان. رؤيت چنين آيه و معجزه عظيمى كه مستبعد عادى است، نپه مستحيل عقلى، سبب قوت ايمان و تحريك وجدان معنوى و شعور فطرى و زمينه ساز گرفتن پيمانى غليظ و شديد وايجاد عزمى راسخ واخذى قوى براى عمل به احكام تورات است. اخذ به قوت بدن نيز مرهون اخذ علمى دين به قوت انديشه و اخذ عزمى آن به قوت انگيزه است وكسى كه دين را با قوت همه جانبه اخذ كند، نه در بعد علمى گرفتار شبهه مى شود و نه در بعد عملى مبتلاى به شهوت.

خداوند به بنى اسرائيل فرمود كه در مقام بقا نيز همچون مقام حدوث، با يادآورى محتواى تورات، آن را محكم بگيريد و بدان عمل كنيد. اين يادآورى مقدمه علم و زمينه براى حصول تقواست. كاربرد حرف تمنّى و ترجّى (لعلّ) در اين باره ازسوى خداى سبحان ناظر به مقام فعل است، نه ذات، و به سبب معلوم نبودن حكم آينده فعل خارجى، انسان تا پايان عمر بايد بين خوف و رجاء به سر برد.

بنى اسرائيل كه شاهد آن همه معجزات روشن حضرت موسى بودند، پس ‍ از فاصله اى پيمان شكنى كرده و از چنان پيمان غليظ و شديدى روبرگرداندند. آنان به سبب عهدشكنى مستحق لعن و هلاكت و عذاب شده و برابر قانون عدل و قسط هيچ گونه استحقاق نجاتى نداشتند، بلكه همه زمينه هاى خسارت و عذاب براى آنها فراهم بود، ليكن در عين حال مشمول لطف خاص الهى شده و با توفيق توبه، عذاب الهى از آنان دفع شد و برابر فضل و رحمت بى كران خداوند از خسارت و تعذيب رهايى يافتند، حال اين كه اگر فضل و رحمت و توفيق ويژه لهى شامل آنان نمى شد، از خاسران بودند. بدين گونه رفع طور كه ارعاب ظاهرى را به همراه داشت به فضل و رحمت مانع از خسارت ختم شد.

تفسير 

تناسب آيات

در آيه قبل رشته خطاب هايى كه متوجّه بنى اسرائيل بود، موقتاً قطع ش و به طور عام راه رسيدن به سعادت و رحمت الهى براى همه انسان ها و ملّت ها بيان شد. در اين دو آيه، مجدداً خطاب متوجه خصوص ‍ بنى اسرائيل مى شود و نعمتى ديگر از نعمت ها و عنايت هاى الهى (دهمين نعمت ) درباره اين قوم لجوج و سركش بيان مى گردد.

در آيات مورد بحث مى فرمايد: به ياد آوريد زمانى را كه درباره تورات و عمل به دستورهاى آن از شما پيمان گرفتيم ؛ بدين گونه كه كوه طور را بر فراز شما برافراشتيم و بااين شدّت از شما خواستيم تا هم با قوّت ظاهرى وجسمانى دين خدا رااخذ و از آن دفاع كنيد و هم با قوّت قلبى آن را بفهميد و مدافع آن باشيد و نه تنها در مقام حدوث، بلكه در مقام بقا نيز به آن وفادار بوده، آنچه را كه در آن است دقيقاً به خاطر بياوريد و به آن عمل كنيد، به اميد آن كه پرهيزكار شويد، ولى شما به چنين پيمانى نيز پشت كرديد و آن را به فراموشى سپرديد، كه اگ فضل ورحمت خداوندى نبود، از خاسران و زيانكاران قرار مى گرفتيد و دچار عذاب مى شديد.

چگونگى ميثاق بنى اسرائيل 

امين الا سلام طبرسى درباره قصّه ميثاق بنى اسرائيل، از ابن زيد چنين نقل مى كند:

هنگامى كه حضرت موسى از كوه طور باالواح تورات بازگشت، به قوم خويش اعلام داشت : الواحى آورده ام كه مشتمل بر تورات و حلال و حرام الهى است. پس به آن عمل كنيد. آنان پاسخ دادند: كيست كه سخنت را باور كند؟ پس خداوند عزّ و جلّ فرشتگانى فرستاد تا كوه طور را بر فرازشان برافرازند. حضرت موسى فرمود: اگر آنچه را كه برايتان آورده ام بپذيريد و به آن عمل كنيد، اين عذاب از شما برداشته مى شود وگرنه فرشتگان، كوه را بر شما فرو مى آورند. آنان پذيرفتند و براى خداوند، در حاليكه با گوشه چشم به كوه مى نگريستند، به سجده افتادند واين است منشاء كيفيت سجده يهود كه بر يكى از دو طرف صورت سجده مى كنند.(157)

آلوسى از ابن عباس نقل مى كند كه خداوند به جبرائيل فرمان داد تا قطعه اى از كوه طور رابه اندازه لشكر بنى اسرائيل يعنى به شعاع يك فرسخ بركند و بر سر بنى اسرائيل به فاصله قامت انسان، برافرازد تا پيمان را قبول و به آن عمل كنند(158)، ليكن صاحب المنار مى گويد:

بر اثر زلزله شديدى كه در كوه طور واقع شد، بنى اسرائيل كه در دامنه آن بودند، سايه قسمت بالاى كوه را بر سر خود مشاهده كردند و احتمال اين را مى دادند كه هر لحظه بر سر آنان فرود آيد.(159)

علامه طلاطبايى مى فرمايد:

چنين تفسيرى مبتنى بر انكار اصل معجزات و خوارق عادات است و پذيرش چنين تاءويلاتى سبب مى شود كه نه براى كلام ظهورى باقى بماند و نه براى فصاحت و بلاغت كلام، اصل قابل اتكايى.(160)

ميثاق و عهد عمل به تورات

ميثاق درجمله وإ ذ اءخذنا ميثاقكم همان ميثاق غليظى است كه در آيه واءخذنا منهم ميثاقاً غليظاً(161) به آن اشاره شده و سياق آيه شهادت مى دهد كه كوه طور براى گرفتن چنين ميثاقى برفراز آنان برافراشته شد و آن ميثاق عمل به تورات است، نه ميثاق مشترك بين همه انسان ها در عالم ذريّة : وإ ذ اءخذ ربّك من بنى ءادم من ظهورهم ذرّيّتهم (162). نيز ناظر به عقل (از باب اين كه خداوند با اعطاى حجّتى چون عقل به انسان، از او پيمان اطاعت گ رفته است ) يا ناظر به پيمانى كه بازبان وحى و ارسال رسل از همه انسان ها گرفته شده : قلنا اهبطوا منها جميعاً فإ مّا ياءتينّكم منّى هدًى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون (163) نيست.

نتيجه اين كه، اين ميثاق همان عهدى است كه در آيه 40: واءوفوا بعهدى اءوف بعهدكم و آيه 83: وإ ذ اءخذنا ميثاق بنى اسرائيل لاتعبدون إ لاّ اللّه… و آيه 84 وإ ذ اءخذنا ميثاقكم لاتسفكون دماءكم… همين سوره به آن اشاره شده و نيز ميثاقى كه در آيه ولقد اءخذ اللّه ميثاق بنى اسرائيل…(164)

مطرح شده و در مجموع ميثاقى است كه از بنى اسرائيل درباره عمل به مجموعه احكام و قوانين تورات گرفته شده است ؛ ازا ين رو از آن به ميثاق الكتاب تعبير شده است : اءلم يؤ خذ عليهم ميثاق الكتاب اءن لا يقولوا على اللّه إ لاّ الحقّ و درسووا ما فيه…(165).

از آنچه گذشت روشن مى شود كه واو در ورفعنا فوقكم الطور حاليه است، نه عاطفه ؛ يعنى به ياد آوريد زمانى را كه در حالى كه كوه را بالاى سرتان برافراشتيم، از شما پيمان گرفتيم.

تذكّر: از همه بنى اسرائيل مطلب واحد و مكتب فارد تعهد گرفته شد؛ از اين رو از عهد مزبور با لفظ مفرد (ميثاق ) ياد شده و از آن با لفظ جمع (مواثيق ) ياد نشد؛ نظير: ثمّ نخرجكم طفلاً(166) (نه اطفالاً) كه با لفظ مفرد ياد شد؛ چون همگان در اين جهت جامع سهيمند.

مراد از طور 

بيشتر مفسّران (167)بر آنند كه مراد از طور همان كوه معروف طور، محل مناجات حضرت موسى است كه در سوره تين از آن به طور سينين (168) و در سوره مؤ منون به طور سينا(169) و در سوره طه به وادى مقدّس طوى (170) و در سوره اعراف به الجبل (171) (با الف و لام عهد) تعبير شده است و از آن جا كه در آيات متعددى از قرآن، از واژه طور همان كوه معروف طور اراده شده است (172)، براساس قانون اطّراد(173) درآ يه مورد بحث نيز بايد همان معنا مراد باشد. از اين رو مراد از آن جنس كوه نيست ؛ چنان كه مراد از جبل در آيه و إ ذ نتقنا الجبل…(174) چنين است (يعنى الف و لام الجبل الف و لام عهد است )(175).

پيوند رفع طور و گرفتن ميثاق 

چنان كه گذشت، ظاهر سياق آيه مورد بحث اين ءست كه رفع طور براى اخذ ميثاق پذيرش تورات و عمل به آن با قوّت و عزم بوده است ؛ زيرا رؤ يت چنين آيه و معجزه عظيمى سبب قوّت ايمان و تحريك وجدان معنوى و شعور فطرى مى شود و زمينه را براى گرفتن پيمانى غليظ و شديد، و ايجاد عزمى راسخ و اخذى قوىّ: خذوا ما ءاتيناكم بقوّة براى عمل به احكام تورات فراهم مى سازد. مؤ يّد اين تفسير، آيه : و رفعنا فوقهم الطذور بميثاقهم و قلنا لهم ادخلوا الباب سجّداً وقلنا لهم لاتعدوا فى السبت واءخذنا منهم ميثاقاً غيظاً(176) است ؛ زيرا اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه بين رفع طور و اخذ ميثاق پيوندى وجود دارد؛ گويا خداوند مى خواهد رفع كوه را به عنوان يادبودى براى ميثاق قرار دهد و به بنى اسرائيل بفهماند كه اگر پيمان خدا را سست گرفتيد و به احكام تورات عمل نكرديد، دچار عذاب مى شويد.

دفاع همه جانبه از دين 

مراد از قوّه در جمله خذوا ما اتيناكم بقوّة هم قوّت بدنى و مادّى است و هم قوّت قلبى و معنوى ؛ چنان كه امام صادق در پاسخ اين پرسش كه آيا مقصود، قوّت جسمانى است يا قوّت قلبى : اءقوّة فى الا بدان اءو قوّة فى القلب ؟ فرمودند: فيهما جميعاً(177) پس مقصود از اخذ با قوّت خوب فهميدن كتاب و خوب عمل كردن به آن و خوب حمايت كردن از آن است، نه كارهايى مانند تذهيب و نوشتن آن با آب طلا، بلكه فقيهان به حرمت تذهيب مساجد يا كراهت آن فتوا داده اند و حضرت حجّت، مهدى موجود موعود پس از ظهور براى گسترش عدل جهانى، به اين تشريفات پايان مى دهند.

به بيان ديگر، پيام اين جمله آن است كه انسان بايد هم با قوّت ظاهرى و مادّى و هم با قوّت و قدرت قلبى، مدافع دين الهى باشد؛ هم فهم درست و دقيق مائل علمى دين و هم پاسدارى و حمايت مسلّحانه از آن بر عهده مؤ منان است.

تذكّر: برخى از امور به نحو واجب عام مطرح است و بعضى از آنها به نحو واجب خاص ؛ درمورد واجب عام، قيام همگان به نحو وجوب عينى لازم است و در مورد واجب خاص قيام عمومى به نحو وجوب كفايى لازم است، تا هيچ مطلبى از مطالب حوزه دين معطل نماند.

يادآورى محتواى تورات

مراد از يادآورى محتواى تورات واذكروا ما فيه اين است كه نه تنها در مقام حدوث، بلكه در مقام بقا نيز اين كتاب را محكم اخذ كنيد و چون ذكر غيرا ز قراءت است، بدين معناست كه علناً آن را مورد مذاكره و درس ‍ و بحث قرار دهيد و نه تنها آن را قراءت كنيد كه به ياد محتواى آن نيز باشيد و به آن عمل كنيد كه با عمل به احكام آن، علم پايدار مى ماند وگرنه علم بدون عمل كوچ مى كند: العلم يهتف بالعمل فإ ن اءجابه وإ لاّ ارتحل (178).

اين جمله مانند اءفلا يتدبّرون القرءان (179) امر به تدبّر در كتاب است كه مقدمه عمل و در نهايت زمينه براى حصول تقواست ؛ از اين رو پس از آن به لعلّكم تتّقون تعبير شده است.

معناى ترجّى در كلام الهى 

تعبير به لعلّ در جمله لعلّكم تتّقون چنان كه در نظاير آن گذشت، براى اين ست كه انسان تا پايان عمر بايد بين خوف و رجا به سر ببرد؛ گرچه در اواخر عمر كه به مرگ نزديك تر مى شود، لازم است رجاى او بيش از خوف باشد و در غير آن، خوفش بيشتر از رجا بوده، در مقام عمل به گونه اى كه به رجايش آسيبى نرسد، از خائفان قرار گيرد. غرض آن كه واژه لعلّ و ليت كه حروف تمنّى و ترجّى است، مانند خود كلمه امنيّه و رجا اگر در كلام خداى سبحان به كار رود اولاً، ناظر به مقام فعل است، نه مقام ذات و ثانياً، فعل خارجى طورى است كه هرچند حكم فعلى آن معلوم است، حكم آينده آن معلوم نيست.

عهدشكنى بنى اسرائيل 

تعبير به ثمّ تولّيتم من بعد ذلك در آيه دوم، به عادت و روش ‍ عهدشكنى بنى اسرائيل اشاره داردكه به آن معروف بودند و به سبب آن مورد لعن خداوند واقع شدند: فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم (180). اين عادت زشت در ميان يهود مدينه در صدر اسلام نيز رواج داشت و رسول مكرّم نيز به پيمان شكنى هاى آنان مبتلا بود. قومى كه شاهد معجزات شفّاف و رهاى بخش حضرت موسى بوده و آن را از نزديك مشاهده كردند و با آن هماهنگ نشده، بلكه به ستيز و نبرد با آن برخاستند تا خواسته نفسانى خود را تاءمين كنند، چگونه رسالت رسول گرامى اسلام را مى پذيرند؟

از آيه مورد بحث برمى آيد كه بنى اسرائيل پس ازفاصله اى شروع به پيمان شكنى كردند و اين فاصله و آن نقض عهد را مى توان تعبير ثمّ تولّيتم استظهار كرد؛ زيرا كلمه ثمّ نشان فصل است و لفظ تولّى، علامت اعراض و رخ برتافتن از آن چه به آن اقبال كرده بودند و اگر جريان جبل منتوق و طهور مرفوع صبغه تعذيب داشته باشد، آيه مورد بحث شبيه آيه فلمّا كشفنا عنهم العذاب إ ذا هم ينكثون است و اگر جنبه ارعاب و تنبيه نداشته باشد، مسانخ آيه مزبور نيست.

گذشت بى كران الهى 

جمله فلولا فضل اللّه عليكم و رحمته لكنتم من الخاسرين بر نهايت فضل و رحمت الهى دلالت دارد؛ زيرا جمله مزبور بدين معناست كه بنى اسرائيل پس از آن همه معجزه و آيات روشن الهى از چنان پيمان غليظ و شديدى، روى برگردادند و به زشت ترين كردار اخلاقى و حقوقى (گوساله پرستى ) روى آورده، شايسته هلاكت و عذاب شده بودند، ولى در عين حال لطف خاص الهى شامل حال آنان شد و با توفيق توبه اى كه يافتند، عذاب الهى از آنها دفع شد و از خسارت رهايى يافتند. اگر توفيق و فضل ويژه الهى شامل حال آنان نمى شد از خاسران بوده، هر گناهى كه از خيال آنها مى گذشت، مرتكب مى شدند.

تعبير به فضل و رحمت از اين روست كه آنان طبق قانون عدل و قسط هيچ گونه استحقاقى نسبت به نجات از عذاب و خسارت و هلاكت نداشتند، بلكه همه زمينه هاى عذاب براى آنها فراهم بود، ولى برابر فضل و رحمت بى كران الهى از تعذيب رهايى يافتند.

تذكّر: اصل نقض ميثاق و نكث عهد از گناهان بزرگ است و اگر ميثاق در غايت قوّت بود، نقض آن در نهايت معصيت است ؛ از اين رو ممكن است كيفر سخت آن را بدرقه كند؛ زيرا زمينه تعذيب سهمگين فراهم شده است.

عفو از چنين گناه بزرگى فقط از خداى سبحان متوقّع است كه حضرت وى از هر عصيان بزرگى مى گذرد. خداوند ستّار غفار آن چنان گناه بنده را مى بخشد كه نه تنها به فلك مى فهمد و نه ملك آگاه مى شود، بلكه انسان كاملى چونان رسول اكرم كه كامل ترين خليفه الهى و مسجود همه ملائكه است، از آن مطلع نمى گردد، تا مجرم معفوّ نزد او منفعل نشود.

نمودارى از آن گذشت بيكران را مى توان از اين حديث قدسى استظهاركرد كه حضرت ختمى مرتبت فرمود: من ازخداوند خواستم كه حساب امّت مرا به من واگذارد تا امّت من نزد امّت هاى ديگر رسوا نگردد. خداوند به سوى من وحى فرستاد: بلكه من آنان را حساب رسى مى كنم تا اگر لغزشى داشته باشند آن را از تو مستور كنم، تا آنان نزد تو شرمنده نگردند.(181) بررسى اين رحمت فراگير و استنباط آن از آيه مزبور باعث شد تا برخى از حكيمان متاءله در تفسير اين آيه بگويد: اين مضمون از اميدبخش ترين پيام هاى قرآنى است (182). البته خبر صادر از خداى سبحان حتمى و دائمى است، ليكن تفاوت در مستفيض است كه برخى آن را مى پذيرند و بعضى از قبول آن امتناع مى ورزند.

لطايف و اشارات

1. نقش عقل برهانى در ميثاق 

قوى ترين ميثاق آن ست كه گسستنى نباشد و گسست ناپذيرى آن به نحو ضرورت باشد، نه به طور دوام محض و چنين وثاق ضرورى ذاتى باشد؛ يعنى با هويّت انسان هماهنگ باشد؛ به طورى كه قرين وجودى او باشد، نه ذاتى ماهوى. چنين ميثاق مستحكمى همان فطرت معهود است كه بعداً به وسيله برهان عقلى نهادينه شده است ؛ از اين رو در تفسير كبير رازى، ميثاق عقلى اقوى المواثيق ناميده شده است (183)؛ چنان كه شيخ طوسى عهد به زبان برهان را مطرح كرده و جريان عالم ذرّ را به طورى كه ذرّات ريزى واجد روح شده باشد منتفى دانسته است (184). مقصود از اخذ ميثاق در آيه مورد بحث و مانند آن، تحقّق عينى احكام تورات است، نه صرف پذيرش قلبى آن. گرچه معجزات حضرت موسى سهم به سزايى در پذيرش ‍ بنى اسرائيل نسبت به مكتب او داشت، ليكن صرف اعجاز در تحقق ايمان كافى نيست، بلكه عقل استدلالى بايد آن را مدار احتجاج قرار دهد.

بنابراين، فتواى عقل برهانى مرجع تصميم گيرى است ؛ هرچند تصديق آن را دليل نقلى يا اعجاز حسّى تاءمين مى كند؛ زيرا تا تلازم ضرورى بين اعجاز و صحت دعوت و صدق دعوى نباشد، هرگز صرف معجزه سند تام ايمان نخواهد بود و معلوم است كه تبيين تلازم ضرورى بر عهده عقل برهانى است.

2. امكان برافراشته شدن كوه 

در صورتى كه دليل عقلى بر امتناع برافراشته شدن كوه نباشد؛ يعنى دليلى از خارج، مانع انعقاد ظهور براى جمله ورفعنا فوقكم الطور نشود، بايد ظاهرآن را بدون ترديد اخذ كرد و روشن است كه چنين مانعى وجود ندارد؛ زيرا خداى كه دريا را براى نجات بنى اسرائيل و كوه را براى خارج شدن شتر از ميان آن، به عنوان معجزه صالح پيامبر مى شكافد، مى تواندكوه را نيز از جاى بركند. خداى سبحان همه آسمان ها و زمين را بدون ستون مرئى يا با ستونى نامرئى، نگاه مى دارد:اللّه الذى رفع السموات بغير عمدٍ ترونها(185) و پرنده را در ضا نگاه مى دارد و آن را آيتى الهى معرفى مى كند: اءو لم يروا إ لى الطّير فوقهم صافّات و يقبضن ما يمسكهنّ إ لاّ الرّحمن إ نّه بكلّ شى ء بصير(186) و به اميرمؤ منان على نيرويى مى بخشد كه مى تواند در قلعه خيبر را از جاى بركند و به فاصله دور به پشت سر افكند: ثمّ رمى به خلف ظهره اءربعين ذراعاً(187).

با تجلّى خود كوه را متلاشى مى سازد: فلمّا تجلّى ربّه للجبلجعله دكّاً(188). چنين قادرى مى تواند كوه رااز جا بركند و آن را بر بالاى سر بنى اسرائيل نگاه دارد: وإ ذ نتقنا الجبل فوقهم كاءنّه ظلّة و ظنّوا اءنّه واقع بهم خذوا ما ءاتيناكم بقوّة و اذكروا ما فيه لعلّكم تتقون (189).

3. ويژگى هاى رفع طور 

پيمان بنى اسرائيل در قرآن گاهى به صورت عهد و زمانى به عنوان ميثاق ياد شده است ؛ مانند آيات 40 و 83 و 93 از بقره و آيات 12 و 13 و 70 از مائده و آيه 169 از اعراف و آيات 154-155 از نساء.

در برخى ازاين موارد جريان رفع طور طرح شده است ؛ مانند آيه 93 بقره و 154 نساء و 171 اعراف . ظاهر عنوان رفع طور اين است كه جهت عقل محال نيست ؛ زيرا معجزه گرچه خارق عادت و مستبعد عادى است، ولى خارق قانون عليّت نبوده و مستحيل عقلى نيست.

صدرالمتاءلهين در تفسير آيه مورد بحث انكار متفلسفه را نسبت به رفع طور ناروا دانسته و آن را نقد و ابطال كرده است.(190)

آنچه در جريان رفع طور حاصل شد اين است كه اوّلاً، به اراده خاص الهى بوده است، نه صرف جريان طبيعى ؛ هر چند هر چه در قلمرو طبيعت و منطقه فراطبيعت پديد مى آيد به اراده خداست.

ثانياً، به ماجراى رفع طور اهتمام شده كه با فعل متكلم مع الغير بيان شده و نكته آن، يا قصد تفخيم متكلم ا ست يا قصد حضور فرشتگان مدبّر به امر الهى.

ثالثاً، صبغه قدرت نمايى و جنبه عمال مولويّت به آن داده شده تا يهود عنود، وجهود لدود با شهود قدرت رعب آور خدا تعديل گردند و خردورز شوند و به جاى نبذ كتاب الهى به وراى ظهر، به استقبال آن روند و به جاى پيمان شكنى، به تحكيم ميثاق بينديشند.

رابعاً، جريان رفع كوه به حدّ اكراه، الجاء و سلب اختيار نرسيد؛ زيرا مشاهده معجزه و بررسى آيت خدا از نزديك نه سبب الجاء و اكراه و سلب اختيار است و نه حتى مايه سلب رضاى عقلى ؛ زيرا انسان خردمند براى تاءمين مصلحت حيات خود مى كوشد، نه به خواسته زودگذر غريزه خويش. بر اين اساس، هرچند پذيرش ميثاق مطابق ميل غريزى نيست، ليكن موافق گرايش عقلى خواهد بود؛ نظير نوشيدن داروى تلخ كه هرچند مطابق ذائقه حسّى نيست، ليكن موافق ذوق عقل خواهد بود. ازاين جهت نمى توان قبول برخى از تكاليف دشوار را كه ره آورد عقلى فراوان دارد، مخالف رضا دانست، بلكه چنين پذيرشى همان طور كه مطابق اختيار است، موافق رضا نيز خواهد بود؛ نظير آنچه در جهاد ابتدايى و پذيرش ايمان در آن ظرف مطرح است كه برسى نهايى نشان مى دهد كه ايمان گروندگان به اسلام نه به صورت الجاى منافى اختيار بود و نه به صورت كراهت مخالف رضا. بنابراين، سخن از نسخ آيه لا إ كراه فى الدين…(191) توسط آيه مورد بحث و مانند آن نخواهد بود؛ چنانكه آلوسى پنداشته است.(192)

غرض آن كه، اعجاز، كرامت و مانند آن لطفى از جانب خداست ؛ زيرا عامل فراهم شدن توفيق است، نه سبب زوال اختيار؛ خواه جريان معجزه جنبه ترغيب و مهر داشته باشد، نظير يد بيضاء و انفلاق حجر و جوشش دوازده چشمه از سنگ و نزول منّ و سلوى و… يا جنبه ترهيب و قهر داشته باشدپ، نظير اژدها شدن عصا و رفع طور، به طورى كه بنى اسرائيل گمان سقوط آن را در سر مى پروراندند: وإ ذ نتقنا الجبلفوقهم كاءنّه ظلّه و ظنّوا اءنه واقع بهم خذوا ما ءاتيناكم بقوّةٍ واذكروا ما فيه لعلّكم تتّقون (193).

آنچه از آيات رفع طو، نتق جبل و اخذ ميثاق برمى آيد، آن است كه هيچ كدام از اين عناوين منافى اختيار و مباين رضايت نبوده است ؛ زيرا قيد بقوّةٍ كه درآيات مزبور ياد شده نشان حفظ اقتدار و كمال اختيار بنى اسرائيل است ؛ چون خذ به قوّت به ويژه به ملاحظه آنچه از حضرت امام صادق رسيده است كه مقصود قوّت دل و قوّت بدن است، حتماً با حفظ اراده و صيانت اختيار بوده است، وگرنه كسى كه قدرت و اختيار وى سلب شده، گرچه اخذ اجبارى دارد، ولى اخذ به قوّت نخواهد داشت. از آچه در اين باره مبسوطاً بيان شد معلوم مى شود اصرار برخى ازمفسّران بر انكار رفع طور وجهى ندارد،(194) هرچند پيرايه هاى همراه آن مانند اشتعال آتش هاى فراوان از جلو و تلاطم درياى موّاج از پشت سر و نزديك شدن كوه منتوق و طور مرفوع به بالاى سر بنى اسرائيل به مقدار قامت يك نفر… فاقد دليل قرآنى است و احاديث صحيحى كه بتواند چنين مسائل علمى، غيرتعبدى و غيرعملى را اثبات كند، در دسترس نيست.

تذكّر الف. برافراشته شدن كوه بر بالاى سر بنى اسرائيل به شهادت سياق آيات، در حدّ علامت عذاب براى گرفتن ميثاق غليظ بر اطاعت در مقام عمل، پس از ايمان آوردن آنان بود، نه بر وادار كردن آنان به اصل ايمان ؛ يعنى كسانى كه نه تنها در عالم ميثاق سپارى، بلكه با زبان عقل و زبان وحى، پيمان بستند تا مطيع پروردگارشان باشند و با آن كه آيات و معجزات فراوان درباره حقّانيّت حضرت موسى و شريعت موسوى مشاهده كردند،همين كه به دشوارى دستورهاى مكتوب در الواح پى بردند، بناى بر مخالفت گذاشتند. خداى سبحان با مجسّم ساختن نشانه عذاب، از آنان ميثاق غليظ مى گيرد تا عامل به اين احكام باشند و با قوّت تمام آن را اخذ كنند.

افزون بر اين، حتى اگر اظهار نشانه عذاب، براى اصل ايمان آنان باشد لازمه اش اضطرار و اكراه در ايمان نيست، زيرا آنان پس از مشاهده نشانه عذاب وباور كردن وعيد به عذاب، باز هم اختيار داشتند كه كفر بورزند و گرفتار عذاب گردند؛ چنان كه تاريخ شاهد چنين گروه لجوجى هم بوده است. اما آنان با حسن استفاده از اختيار خود توبه كردند و به اطاعت روى آوردند؛ بلكه ممكن است گفته شود كه اظهار چنين نشانه اى لطفى از جانب خداوند است ؛ زيرا سبب بيدارى و واقع بينى و آشنايى آنان با آثار سوء كفر و معصيت و مايه ايمان آنان به مكافات عمل و فرجام بد لجاجت ها و كارشكنى ها شده، باعث مى شود تا با خداوند مهربان پيمان وفادارى به حضرت موسى و پايدارى بر اطاعت از او ببندند.

چنين ايمان و التزامى نظير ايمان كسى است كه خداى سبحان بر او منت مى گذارد و چشم برزخى او را در لحظه اى باز كرده، تجسّمى از كردارهاى زشت او را به وى نشان مى دهد و چنين ارائه اى سبب ايمانى تازه و پيمانى جديد بر اطاعت او مى شود؛ نظير آنچه براى قوم حضرت يونس پيش آمد كه پس از مشاهده نشانه هاى عذاب الهى به حضرت يونس ايمان آوردند و ايمان آنان نيز سودمند واقع شد.

ب. ايمان فعل اختيارى انسان است و بين نفس انسان و حصول ايمان براى آن، اراده شخص مؤ من فاصله است ؛ برخلاف علم كه بعد از حصول ميادى ضرورى آن تحقق علم حتى است و در اختيار نفس نيست. از اين رو ايمان در ظرف اختيار مطرح است و بين آنچه براى بنى اسرائيل پديد آمد و آنچه براى فرعون رخ داد، تفاوت اصيل وجود دارد؛ زيرا فرعون در حدّاضطرار قرارگرفت و حال غرق و هلاكت را از نزديك احساس كرد و شايد در دالان ورودى برزخ واقع شد و از اين رو ايمان او در آن حال مقبول واقع نشد و پاسخ منفى او به اين صورت به وى اعلام شد: ءالان وقد عصيت قبل و كنت من المفسدين (195)؛ برخلاف بنى اسرائيل كه در كمار اراده و اختيار قرار داشتند و ميثاق را پذيرفتند. غرض آن كه، نه اصل ايمان بنى اسرائيل ونه اصل ميثاق و عقد تعهّد و نه وفاى به عهد هيچ كدام از سنخ ايمان نامقبول و اضطرارى فرعون نبود، بلكه همه آنها درحال اختيار و با نصاب اراده تام حاصل شد. براين اساس، هيچ مجوّزى براى نكث عهد و نقض پيمان وجود نداشت و از اين جهت در آيه بعد اعراض آنها مورد نقد قرار گرفت.

4. گستره پيمان اخذ كتاب با قوّت

خطاب خذوا ما ءاتيناكم بقوّة گرچه به ظاهر لفظ، متوجّه خصوص بنى اسرائيل است، ليكن روح اين خطاب همه مسلمانان، بلكه موحّدان جهان را دربرمى گيرد؛ زيرا دين همه انبيا همان اسلام است : إ نّ الدين عنداللّه الا سلام (196) و اسلام نيز همان دين ابراهيم خليل است كه همه پيامبران بر ن صحّه گذاشتند واگر تفاوتى بين ره آورد انبياء مشاهده مى شود، تنها به شريعت و منهاج آنان باز مى گردد: لكلّ جعلنا منكم شرعة و منهاجاً(197).

در خطوط كلّى و اصلى دين در عقايد، اخلاق، حقوق و فقه فرقى بين اديان آسمانى نيست. اگر فرقى باشد از قبيل فرق بين دقيق و ادقّ و كامل و اكمل است. گرچه شريعت بعدى، شريعت پيشين را در مسائل جزئى و فروع دين نسخ مى كند و در اصول و خطوط كلّى نيز همواره در حال تكامل است : اليوم اءكملت لكم دينكم و اءتممت عليكم نعمتى (198)، امّا هيچ نفى و ردعى را نسبت به خطوط كلى و اصلى اديان گذشته، دربرندارد.

حاصل اين كه، فرمان دفاع و پاسدارى شديد، قوى وهمه جانبه از دين مربوط به همه امم است و اختصاص به قوم يهود ندارد؛ چنان كه روح خطاب هايى كه به ظاهر به مؤ منان اختصاص دارد، نظير وما ءاتيكم الرسول فخذوه وما نهيكم عنه فانتهوا(199) شامل همه انسان ها مى شود و هر مسلمانى وظيفه دارد با قوّت فكرى و استدلال منطقى، معارف دين را بفهمد تا هيچ شبهه اى او را متزلزل نسازد، بلكه به شبهات ديگران نيز پاسخ قاطع دهد و هيچ شهوتى او را نلغزاند، بلكه در تعديل مشتهيات ديگران نيز كوشا باشد وهيچ وهن و حزنى به خود راه ندهد: ولا تهنوا ولا تحزنوا(200)، بلكه در تاءمين هراس و حزن ديگران نيز سعى كند. كسى كه دين را با قوّت همه جانبه اخذ كند، نه در بعد علمى گرفتار شبهه مى شود و نه در بعد عملى مبتلاى به شهوت و از آنچه عزم انسان را در عمل صالح سست مى كند، به دور است. تعبير به ولاتهنوا همان بعد سلبى خذوا ما ءاتيناكم بقوّة است.

اگر بنى اسرائيل سخنان موساى كليم و از جمله توحيد را با برهان و استدلال مى فهميدند، به دنبال گوساله سامرى حركت نمى كردند و با مشاهده بت پرستان آرزوى داشتن خداى ديدنى و قابل رؤ يت نمى كردند و جعل چنين خداى مجعولى را به حضرت موساى كليم پيشنهاد نمى دادند: يا موسى اجعل لنا إ لهاً كما لهم ءالهة (201).

خداى سبحان در عين حال كه مى فرمايد: فاقرءوا ما تيسّر من القرءان (202) و از طرفى قراءت قرآن را عبادت مى داند و به خانه اى كه در آن، قرآن تلاوت شود، نورانيّت مى بخشد و بر تلاوت لفى قرآن آثار و فوايد فراوان مترتّب مى سازد، چنين مى فرمايد: دينتان را با قوّت بگيريد تا در قبال شبهه ها قلبتان نلغزد؛ زيرا دل در اختيار شما نيست، بلكه مقهور و محكوم دليل است. اگر شبهه اى به قلبتان راه يابد و نتوانيد آن را پاسخ دهيد، حريم قلب شما را تسخير و شما را متزلزل مى سازد.

اين خطاب در جاى ديگر به صيغه مفرد، به خود حضرت موسى متوجه شده است : وكتبنا له فى الا لواح من كلّ شى ء موعظة و تفصيلاً لكلّ شى ء فخذها بقوّة (203) و روشن است كه اخذ حضرت موسى به قوت همان جدى بودن در عمل به تورات و كوشش وافر در ايجاد كشش در بنى اسرائيل نسبت به كيش خود است.

همچنين خداوند به حضرت يحيى مى فرمايد: يا يحيى خذ الكتاب بقوّة (204)و يحيى نيز با قوّت تمام، كتاب دين را گرفت و تا مرز شهادت در اين راه پيش رفت، به گونه اى كه سالار شهيدان، حسين بن على در مسير حركت خود به كربلا، به طور مكرّر از قصه يحياى شهيد ياد مى كرد و مى فرمود: إ نّ من هوان الدنيا على اللّه تعالى اءنّ راءس يحيى بن زكريّا اءهدى إ لى بغيّ من بغايا بنى اسرائيل (205)، و همچين خداوند از كسانى كه كتاب الهى را با قوّت وش دّت اخذ مى كنند به عنوان مصلحانى ياد مى كند كه اجرشان ضايع نمى شود: والّذين يمسّكون بالكتاب و اءقاموا الصّلوة إ نّا لانضيع اءجر المصلحين (206). تمسيك كتاب آسمانى غير از صرف تمسك است ؛ زيرا صيغه تفعيل مبالغه و كثرت وشدّت را به همراه دارد.

5. تنها وسيله نجات و تزكيه 

چنان كه در مباحث تفسيرى گذشت، مراد از فضل اللّه در آيه دوم، تفضّل ويژه الهى به مؤ منان است. توضيح اين كه، تفضلات الهى دو گونه است ؛ بخشى از آن شامل همه انسانها مى شود، چه بخواهند يا نخواهند و بخشى ديگر تفضلات ويژه اى است كه انسان، بايد آن را از خدا طلب كند: وسئلوا اللّه من فضله (207).

نازل ترين همّت آن است كه انسان، تنها نجات از دوزخ را از خدا بخواهد؛ درجه اى كه حتى اطفال، ديوانگان و مستضعفان فكرى نيز از آن بهره مندند. زيرا هيچ يك از اين گروه ها اهل دوزخ نيستند. بلكه بايد به دنبال خاص خدا بود و باور داشت كه عالى ترين درجات بهشت در انتظار مؤ منان است و رسيدن به آن جز با سؤ ال و درخواست از خدا ممكن نيست ؛ چون فضل بخششى است كه افزون بر مقدار مقرّر و لازم باشد و تفضّل شونده، حقى نسبت به آن نداشته، تنها عامل آن لطف و بزرگوارى تفضّل كننده باشد.

در نگاهى عميق تر آنچه ازجانب خداى سبحان به نسان ها مى رسد وهر فيضى از طرف مبداء جهان نصيب آنان مى شود، تنها ز فضل و رحمت خداست ؛ از اين رو در بعضى از آيات به همه مؤ منان خطاب مى شود: ولو لا فضل اللّه عليكم و رحمته مازكى منكم من اءحد اءبداً(208) كه نشان آن است كه از انسان به طو استقلال كارى ساخته نيست، بلكه او تنها آينه دار جمال فيض حقّ است. حضرت امام سجاد در مناجات خود به خدا عرضه مى دارد: خدايا هرگاه توفيق عبادت تو را يافتيم، نه تنهاطلبى پيدا نكرديم، بلكه بدهكار شديم و اگر توفيق شكر تو را يافتيم، به سبب چنين توفيقى شكر ديگرى بر م اواجب شد.(209)حتّى نمى شود گفت كه من مثلاً عمرى زحمت كشيده و تحصيل علم كرده ام و…؛ زيرا بسيار بودند كسانى كه اراده تحصيل علم داشتند، ولى توفيق نصيب آنان نشد. عالمى كه خود را از خداوند طلبكار مى يابد، در اين محاسبه به خطا رفته، از علم خود سودى نمى برد؛ زيرا چنين علمى نافع نيست.

بر همين اساس، خداى سبحن در سوره مباركه نور مكرراً هشدار مى دهد كه نپنداريد اگر علم صائب و عمل صالحى نصيب شما شد از جانب خود شماست و از خداوندطلبى پيدا مى كنيد، بلكه بايدخود را پيوسته بدهكار فيض و فضل الهى ببينيد؛ در يك جا مى فرمايد: اگر فضل خدا و توبه پذيرى و حكمت او نبود شما هم خاسر و گرفتار عذاب الهى مى شديد: ولو لا فضل اللّه عليكم و رحمته و اءن اللّه توّاب حكيم (210)، ولو لا فضل اللّه عليكم و رحمته و اءنّ اللّه رءوفٌ رحميم (211) و در مورد ديگر مى فرمايد: اگر فضل و رحمت الهى نبود و راه توبه باز نبود به سبب سيئاتى كه مرتكب شديد، عذاب عظيم الهى شما را فرا مى گرفت : ولو لا فضل اللّه عليكم و رحمته فى الدنيا و الخرة لمسّكم فى ما اءفضتم فيه عذاب عظيم (212) و ظريف تر و گسترده تر ز هر سه آيه، همان است كه سابقاً ذكر شد: ولو لا فل اللّه عليكم و رحمته ما زكى منكم من اءحد اءبداً ولكن اللّه يزكّى من يشاء و اللّه سميع عليم (213)كه به نحو سالبه كليه دلالت داد كه هيچ كس حتى پيامبران بدون فضل الهى تزكيه نمى شوند، و جز از طريق و فيض الهى به آن همه مقامات راه نمى يابند.

اين سالبه كليه با آنچه در جريان جنگ بدر نازل شده كه گروه اندكى را استثنا كرده : ولو لا فضل اللّه عليكم و رحته لاتبّعتم الشيطان إ لاّ قليلاً(214) منافات ندارد، چون مقصود در آن آيه اين نيست كه آن گروه اندك در تكامل مستقل بوده و نيازى به فضل الهى نداشتند، بلكه مراد اين است كه اگر رحمت جديدى در اين قصّه فرود نمى آمد، بيشتر مؤ منان سقوط مى كردند وگروه اندكى از آنان بر همان فيض قبلى محفوظ مى ماندند و هرگز تحت تاءثير عظميت و شكوه ظاهرى عدّه و عدّه دشمن قرار نگرفته، در كنار پيامبر پايدارى مى كردند و مشمول ستاتيش حضرت حقّ واقع مى شدند: والصّابرين فى الباءساء والضّرّاء و حين الباءس (215).

در هر حال، اگر چه لطف خدا شامل همه انسان هاست و در اين باره فرمود: و رحتى وسعت كل شى ء(216)، ليكن در ذيل همين جمله آمده است : فساءكتبها للّذين يتّقون (217)؛ رحمت ويژه ام را براى اهل تقوا ثبت و مقرّر كرده ام. خداى سبحان رحمت ويژه خود را براى اهل ايمان ذخيره كرده و به آنان عطا مى كند: واللّه ذو فضل على المؤ منين (218) و كليد مخازن فضل و رحمت ويژه، در دست خود مؤ منان است، كه عبارت از همان دعا و سؤ ال و درخواست از خداوند است : واسئلوا اللّه من فضله (219)؛ زيرا دعا نسبت به هر خواسته مشروعى سبب گسايش مى شود: وءاتيكم من كلّ ما ساءلتموه (220). البته اگر سؤ ال به زبان استعداد باشد، اثر مسلّمى دارد و اگر به زبان حال باشد، اثر خاص خود را دارد و اگر به زبان مقال باشد، اميد اجابت آن مى رود. لازم است سؤال مقال هماهنگ با لسان لال و زبان استعداد باشد تا سريع تر و قطعى تر و كامل تر و پاسخ روبرو شود.

بحث روايى 

1. مصاديق اخذ دين به قوّت

عن الصادق فى قول اللّه عزّ و جلّ: خذوا ما ءاتيناكم بقوّة، قال : السجود و وضع اليدين على الركبتين فى الصلاة و اءنت راكع (221).

اشاره الف. مبارز بودن در ميدان نبرد دينى و مبرّز بودن در صحنه فرهنگى هر دو اخذ دين به قوت است ؛ زيرا هم جهاد و هم اجتهاد هر دو مصداق اخذ به قوت است.

ب. آنچه به جهاد و اجتهاد صبغه عبادى مى بخشد، تخشّع و تخضّع مبارز مبرّز در عبادت است كه نمونه بارز آن نماز و بهترين حالت هاى آن ركوع و سجود است كه فروتنى و بندگى را به متمثل مى كند.

2. مراد از طور 

عن العسكرى : و رفعنا فوقكم الطور الجبل اءمرنا لجبرئيل اءن يقطع من جبل فلسطين قطعةً على قدر معسكر اءسلافكم فرسخاً فى فرسخ فقطعها و جاءها، فرفعها فوق رءوسهم.(222)

عن الصادق : لما اءنزل اللّه التوراة على بنى اسرائيل لم يقبلوه، فرفع اللّه علهم جبل طور سيناء فقال لهم موسى إ ن لم تقبلوه وقع عليكم الجبل فقبلوه و طاءاءوا رؤ سهم.(223)

اشاره : آنچه از ظاهر قرآن كريم بر مى آيد اين است كه در برخى از آيات عنوان الجبل ذكر شده كه الف و لام آن نشان معهود بودن آن است و جز كوه طور جبل ديگرى معهود نبوده است. در بعضى آيات ديگر عنوان الطور ياد شده كه آن هم نشان طور معهود است ؛ بنابراين، به نظر مى رسد حديثى كه در اين باب وارد شده بايد بر كوه معروف طور منطبق گردد.

3. ابدان و قلوب

عن اسحاق بن عمّار، قال : سئلت اءباعبداللّه عن : خذوا ما ءاتيناكم بقوّة اءقوة فى الا بدان اءم قوّة فى القلوب ؟ قال : فيهما جميعاً.(224)

اشاره : چون روح انسان اصيل است، نه بدن وى، زيرا بدن ابزار انجام احكام صادر از روح است، بايد منشاء قدرت را در جان انسان جستجو كرد. عنصر محورى روح انسان را نيز انديشه علمى و انگيزه عملى او تاءمين مى كند؛ اگر جزم علمى و عزم عملى وى مقتدرانه باشد، حتماً معارف دين را با قوت برهان مى فهمد و اقتدار وجدان عمل مى كند و از حضرت امام صادق درباره اصالت اراده رسيده است : ما ضعف بدنٌ عمّا قويت عليه النيّة (225)؛ هرگز بدن در برابر قدرت نيّت و اقتدار عزم، سستى نخواهد كرد؛ بنابراين، اخذ به قوّت بدن مرهون اخذ علمى دين به قوّت انديشه و اخذ عزمى آن به قوّت انگيزه خواهد بود.

4. اثر ياد معاد 

عن الصادق : واذكروا ما فيه و اذكروا ما فى تركه من العقوبة.(226) پاسخ ‌هاست. يادآورى عذابى كه بر ترك دستورهاى تورات مترتب مى شود، جلوه و مصداقى از يادآورى محتواى تورات و تدبّر در آن است.

ب. براى امتثال دستورهاى دينى گرچه تبشير سهم بسزايى دارد، ليكن سهم سهم و هراس سهمگين معاد بيش از آن است ؛ از اين رو عنوان انذار به صورت حصر در قرآن مطرح شده : إ نما اءنت منذر(227)، إ ن اءنا إ لا نذير(228) ولى تبشير به صورت حصر، مانند: إ نما اءنت مبشّر و… نيامده است ؛ از اين رو تذكره عقاب معاد اثرى بسزا در امتثال دستور دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *