سخنرانی مکتوب حجت الاسلام طائب در بیستمین نشست هم اندیشی سخنرانان مرتبط با هیات رزمندگان اسلام

سخنرانی مکتوب حجت الاسلام طائب در بیستمین نشست هم اندیشی سخنرانان مرتبط با هیات رزمندگان اسلام

خانه / اختصاصی هیأت / سخنرانی مکتوب حجت الاسلام طائب در بیستمین نشست هم اندیشی سخنرانان مرتبط با هیات رزمندگان اسلام

ما در جنگ نظامی موفق شدیم و دشمن شکست خورد. درجنگ فرهنگی دشمن شکست خورد و الان جنگ اقتصادی راه انداخته است. من جنبه ی مثبت قضیه را می خواهم ببینم

سخنرانی مکتوب حجت الاسلام طائب در بیستمین نشست هم اندیشی سخنرانان مرتبط با هیات رزمندگان اسلام

بسم الله الرحمن الرحیم

مشکلات اقتصادی زمان پیامبر

قال الله تبارک و تعالی: ام حسبتم ان تدخلوا الجنه و لما یأتکم مثل الذین خلوا من قبلکم مستهم البأساء و الضراء و زلزلوا حتی یقول الرسول و الذین آمنوا معه متی نصر الله الا ان نصر الله قریب (بقره/214)

این آیه را در همه ی صحبتها امروز انتخاب می کنم. فکر می کنید که راهی بهشت می شوید و آنچه بر سر پیشینیان شما که راه بهشت را در پیش گرفتند آمد بر سر شما نمی آید؟ چه بر سر آنها آمد؟ دو چیز؛ مستهم البأساء، مشکلات اقتصادی، بؤس مشکل اقتصادی است. مستهم یعنی به جانشان نشست. و الضراء ضررهای جسم است یعنی کشته شده ها و زخمی ها. تا چقدر؟ و زلزلوا تا جایی که متزلزل شدند. آنقدر پیش رفت که حتی یقول الرسول و الذین آمنوا معه تا جایی که پیامبر و کسانی که او را صد در صد قبول داشتند گفتند پس خدا کی می خواهد یاری کند؟! یک دفعه وارد یک فضای آرام می شوی، مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده است الا ان نصر الله قریب. یاری خدا نزدیک است. کارت را بکن تو به این کارها چه کار داری؟ الذین آمنوا معه امیرالمؤمنین را شامل می شود علم الله انک تقوم ادنی من ثلثی اللیل و نصفه و طائفة من الذین معک این امیرالمؤمنین است. پس خود پیغمبر را هم شامل می شود. چه بر سر آنها آمد؟ شعب ابی طالب، جنگ احزاب.

سخنرانی مکتوب حجت الاسلام طائب در بیستمین نشست هم اندیشی سخنرانان مرتبط با هیات رزمندگان اسلام

معجزه پیامبر در خانه جابر

در احزاب معمولا این مثال را می زنند جابر فرزند شهید بود که پدرش در احد شهید شد. هفت تا خواهر برای او باقی مانده بود. برای ازدواج به پیغمبر گفت چه کار کنم؟ حضرت فرمود یک زن عاقله بگیر که بتواند زندگی تو را اداره کند. زنی گرفت که سنش از خودش بیشتر بود. در جنگ خندق که در ماه رمضان بود می گوید من دیدم پیغمبر حجر را به شکم بسته است. حجر قسمت پایین دشداشه را می گویند. این را آورده بالا بسته به شکمش که بتواند کار کند، شکم چسبیده به پشت از فرط بی غذایی. میگوید دلم سوخت اجازه گرفتم از حضرت که به مدینه بروم. رفتم به خانمم گفتم چی داریم؟ گفت یک بزغاله داریم سه کیلو آرد هم هست. گفتم این بزغاله را بکش و اینها را هم خمیر کن امشب پیغمبر و چندتا دور و بری هایشان را غذا بدهیم، خیلی اوضاع خراب است. آمدم به پیغمبر گفتم ما یک بزغاله ای داشتیم و سه کیلو آرد، خانمم آبگوشت می پزد امشب شما و این چندتایی که دور و بر شما هستند تشریف بیاورید. گفت مسلمانها دعوت هستند؟ خیلی خوب است. فریاد زد مسلمانها امشب افطار منزل جابر. گفتم عجب. رفتم خانه گفتم خانم! خانه خراب شدیم. گفت چرا؟ گفتم پیغمبر همه ی خندقی ها را دعوت کرد. گفت به او گفتی چی داریم؟ گفتم بله. گفت پس تو چرا غصه می خوری؟ گفت شب آمدند و حضرت فرمود غذا را بیاورید حضرت به همه غذا دادند و بعد مقداری را هم دادند برای همسایه ها، نگاه کردم دیدم هنوز پر است. حضرت با این کار به جابر چه پیامی داد؟ پیام داد که فکر نکنی من نمی توانم این سختی ها را از راه دیگری حل کنم ولی اینها خوب است. دارد ما را کمال می دهد.

اثرات جنگ نظامی و فرهنگی دشمن

حرف آقا در دو سه روز پیش خیلی قابل دقت بود. فرمودند ما در جنگ نظامی موفق شدیم و دشمن شکست خورد. درجنگ فرهنگی دشمن شکست خورد و الان جنگ اقتصادی راه انداخته است. من جنبه ی مثبت قضیه را می خواهم ببینم. از همه ی نظامی ها سؤال کنید بگویید اوضاع ما از نظر نظامی قبل از جنگ بهتر بود یا الان؟ می گوید الان از نظر نظامی، ایران با قبل از جنگ قابل قیاس نیست نزدیک به ابَر شدن است یعنی جنگی که بر ما تحمیل کردند نتیجه اش رشد نظامی ما شد. از نظر فرهنگی شما صاحب فرهنگ هستید. باور کنید توان مقابله مان باتهاجم فرهنگی، امروز با بیست سال پیش قابل مقایسه نیست. امروز خوب شبهه ها جواب داده می شود. یک قشری از حوزویان ملای باسوای جوان درست شده است، تیپ مقالات را که نگاه می کنید. این محصول حمله ی آنها است.

آینده ی اقتصاد کشور

من به اطمینان به شما می گویم یک آینده ی اقتصادی قوی در انتظار شما است که حاصل این نبرد اقتصادی دشمن است. ما ابر اقتصاد خواهیم شد. به تجربه ی آن دو این را می گویم. یعنی اگر حمله ی نظامی علیه ما نتیجه اش این شد که ما ابر نظامی شدیم این که برای شما می گویم ابر نظامی شدیم من اطلاع دارم ها، نفس کشی جلوی ما وجود ندارد، این موشکی که هفته ی قبل در دریا آزمایش کردند این چشمهای دشمن را از حدقه در آورده است. اینها همه محصول آن جنگ است و این را بدانید ما ابر اقتصاد منطقه خواهیم شد.

باید فتنه را شناخت

خب حالا آن مطلبی که پیوست عرض می کنم ما به مردم بگوییم اینهایی که الان پیش آمده صرف نظر از همه ی کم کاریها. بنده عرض کردم خدای متعال فرمود احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون یعنی فکر کردی همین که گفتی آمنا رهایت می کنم و امتحانت نمی کنم. از آن طرف چقدر در مورد فتنه تذکر داده است یعنی فتنه دو نگاه دارد؛ یک اینکه این فتنه ها برای ما رشد دهنده است. دوم اینکه باید مراقب باشیم ببینیم فتنه چیست؟ بازیگر فتنه کیست، بازیگر فتنه نشویم. یعنی هم باید با فتنه مقابله کرد هم از فتنه ها استقبال کنیم چون مایه ی کمال ما است.

مانند ساعات پایانی نبرد صفین

حالا یک سؤال نوعا مطرح می کنم. ما اگر بخواهیم الان حکومتمان را با حکومت امیرالمؤمنین تشبیه کنیم زمان الان ما مشابه با کدام یک زمانهای حکومت امیرالمؤمنین است؟ امیرالمؤمنین پنج سال کمتر حکومت داشت ما چهل سال کمی کمتر. بنده ادعایم این است ما الان وضعیتمان مانند ساعت پایانی نبرد صفین است. ساعت پایانی نبرد صفین یک آغاز دارد یک پایان و انجام. آغازش به شدت مسرت بخش است. خوشحال کننده است. پایانش به شدت تأسف بار است. آغازش موقعی بود که مالک اشتر رسید به قرارگاه معاویه. فریاد می زد بکشید این رأس شرک و نفاق را و معاویه شنید یعنی تا این حد نزدیک بود. در یک نبرد زمینی شمشیرها به سپرها می خورد، جیغ و فریاد بلند است، اسبها شیهه می کشند، طبل را می کوبند اینکه صدای مالک اشتر به معاویه می رسد یعنی اینقدر نزدیک است. معاویه دید مالک داره میزنه و جلو میاد. یا کشته می شوند و یا فرار می کنند. اسبش را خواست، پا در رکاب، یک مرتبه عمرو عاص آمد گفت کجا الی این؟ گفت الفرار. فعلا باید برویم. این را بدانید معاویه هرچه داشت به میدان آورده بود اگر شکست می خورد دیگر ملجئی نداشت. این بر خلاف جمهوری اسلامی است که بحمد الله همه جا هست در ایران هم نیرو دست نخورده است این هم از اعجاز الهی است. می گویند ایران در سوریه هست و نیرو دارد، در عراق نیرو دارد در یمن دارد همه جا هست نگاه می کنی می بینی همه ی نیروهای نظامی در ایران هست. شاید برای شما جالب باشد که آقا هرگز اجازه نداده اند بیش از دو هزار نیرو در سوریه باشد. خیلیه ها. یعنی نیروها همیشه اینجا بودند. معاویه هر چه داشت آورده بود. عمرو و عاص گفت با من. گفت نیرویی داری که جلوی مالک بایستی؟ گفت نه. گفت می خواهی من را به کشتن بدهی؟! گفت نه. گفت پس چرا می گویی فرار نکن؟ گفت الان یک کاری می کنم که سپاه علی خودش شمشیرش را غلاف کند و دیگر نجنگد. گفت قرآنها را بالای نی ببر و بگو به نتیجه رسیدیم و قبول کردیم. هرچه قرآن گفت. قرآنها بالای نی رفت به سرعت برق شمشیرها غلاف شد. مالک جنگید پیک آمد گفت ارجع برگرد. این فکر کرد دستور دستورِ فریب است و برنگشت. گفت اگر می خواهی علی را زنده ببینی برگرد. آمد دید شمشیر پس گردن امیرالمؤمنین است. شروع کرد سر اشعث داد زدن و بعد گفت ما اشتباه کردیم ما اول باید گردن تو را می زدیم بعد با معاویه می جنگیدیم.

راه برخورد با منافق

خب شما علما از این هنگامه تاریخ برای جناب مالک یک پیام می دهید که مالک تو اشتباه نکردی، تو نمی توانستی گردن اشعث را بزنی. نمی شود گردن منافق را زد مگر اینکه افشاء شود. اشعث کیست؟ کسی است که وقتی عمار شهید می شود او جای عمار می نشیند. پیشانی جای مهر، مفسر قرآن، صاحب عشیره. آنقدر عمق اجتماعی او قوی بود که امیرالمؤمنین می فرمود مالی و الاشعث. من با این چه کار کنم؟ مگر دخترش همسر امام حسن مجتبی نبود؟ این جایگاه داشت نمی توانی این را بزنی! این را بدانید علیه منافق نمی شود شمشیر کشید مگر اینکه افشاء شود وگرنه اگر علیه منافق شمشیر کشیدی گردن خودت را زده ای.

خب دو سؤال مطرح است:

1- چرا سپاه امیرالمؤمنین به سرعت شمشیر را غلاف کرد؟

2- اهمیت اینکه حضرت آنجا را می گرفت در چی بود؟

چرا سپاه امام عقب نشست ؟

اما سؤال اول اینکه دو عامل سبب شد که سپاه امیرالمؤمنین شمشیر را غلاف کند. یکی خستگی بود. خسته شده بودند. هشت ماه بود که در این منطقه بودند. تا به حال در مورد جنگ صفین از نظر تدارکاتی مطالعه کرده اید؟ که امیرالمؤمنین این 150 هزار نفر را در این هشت ماه چطور اداره می کرد؟ از نظامی ها سؤال کنید که یک اردو کشی که می کنید و به دشت یا کوهستان می برید اقتضائاتش چیست؟ می گوید اگر تابستان ببرم به زمستان بخورد مصیبت دارم چون به سرما می خورم. اگر زمستان ببرم به تابستان بخورد مصیبت دارم که چطوری سرمایش اینها را تأمین کنم. امیرالمؤمنین دو فصل سرما و گرما اردوگاهش اینجا بوده است. هشت ماه اینجا مستقر است. تدارکات و نان نمی رسد. مشکلات زیاده، خسته شده اند. دوم اینکه چهل روز است که مداوم جنگیده اند و 36 هزار شهید داده اند. عدد سپاه 150 هزار تا است. قاعده ای است در نبرد می گویند اگر شما یک تعداد کشته دادید حداقل سه برابر مجروح داده اید. حالا شما بفرمایید دو برابر. 36 هزار شهید دو برابرش می شود حدود 70 هزار نفر هم زخمی داده یعنی سپاه 150 هزارتایی شده 40 هزار یا 30 هزار نفر. اینهایی هم که مانده اند داغون هستند، آماده ی فرار هستند. تا قرآنها بالا میرود می گویند راحت شدیم. دیگر بی بصیرتی بود که نفهمیدند این دارد دروغ میگوید. اگر می دانستند خستگی را تحمل می کردند لذا مالک خستگی را تحمل کرد. چون می دید.

فتح مسجد الاقصی ؛ اهمیت غلبه بر سپاه شام

اما جواب سؤال دوم: اهمیت کار چه بود. یک سؤالی مطرح می کنند که مطرح نبوده است. و آن اینکه از پیغمبر ما تا امام زمان ما کدام یک در مسجد الاقصی به شکل علنی نماز خواندند؟ هیچکدام. چرا؟ مگر در قرآن مسجد الاقصی عِدل مسجد الحرام ذکر نمی شود سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجدالحرام الی المسجدالاقصی الذی بارکنا حوله. خیلی نماز در آنجا ثواب دارد پس چرا پیغمبر و امیرالمؤمنین و… در آنجا نماز نخواندند؟ چون نگذاشتند. پای هیچکدام اینها به مسجد الاقصی باز نشد. چرا نگذاشتند؟ جوابش در آیه اول سوره اسراء هست. این سوره سوره بنی اسراییل هم گفته می شود اگر دقت کنید خط مبارزه در آنجا به دست می آید. اولا این اسراء چه شبی اتفاق افتاد؟ شب دوم بعثت. حضرت امروز مبعوث شدند فردا هم خدا ایشان را برد از مسجد الحرام به مسجد الاقصی. برای چه برد و برای چه به ما گفت؟ یا رسول الله تو دینت قرار است جهانی شود. برای این دوتا مسجد را باید بگیری یکی مسجد الحرام و یکی مسجد الاقصی. این دوتا مسجد را اگر گرفتی کار تمام است. مسجد الحرام را گرفت ولی مسجد الاقصی را نشد که نشد که نشد. امیرالمؤمنین رسیده بود به یک ساعتی فتح مسجد الاقصی یعنی معاویه را می زد مستقیم می رفت مسجد الاقصی چرا؟ چون فلسطین امروز در حکومت شام آن روز بود. یک ساعت مانده بود این خط را بشکند و اگر می شکست کار تمام بود. همه چیز برمی گشت. وقتی امیرالمؤمنین را از آنجا برگرداندند حضرت شهید شد، امام حسن و امام حسین و تا امام زمان شهید شدند و امام زمان غایب شدند.

وضعیت ما در سوریه

برای شما عرض کنم امروز همان وضعیت برای ما تکرار شده است. ما در آغاز آن ساعت مسرت بخش هستیم. امروز در سوریه چه اتفاقی افتاده است؟ امروز نیروها در سوریه رفته اند قنیطره را هم گرفته اند که پای ارتفاعات جولان است. و ارتش سوریه مصمم است که ارتفاعات را بگیرد و ما هم. هیچ نیرویی هم جلودار شما نیست. و اراده هم اراده ی شما است یعنی اینجا باید اراده کنید. که هر سال بازیهای جهانی که بود اسراییلی ها یک شیطنتی در دنیا می کردند و یک مشکلشان را حل می کردند. بروید تاریخ را ببینید. فوتبال و بازیهای جام جهانی که بود هم زمان اسراییلی ها یک جایی یک جنایتی می کردند چون همه ی حواسها همه به فوتبال بود. امسال به تدبیر و تقدیر الهی معکوس شد. امسال بازیهای جهانی که بود ما از آن فرصت استفاده کردیم. مهمترین مناطق در سوریه سویدا و درعا و قنیطره بود این جبهه را آنها نگه داشته بودند. درست بازیهای جهانی که شروع شد عملیات سویدا شروع شد. آمریکایی ها خیلی فریاد زدند هیچ کس توجه نکرد. سویدا را گرفتند. در درعا عملیات شد. چون می دانید بزرگترین پایگاه آمریکایی ها در منطقه ی سویدا در تنف است یعنی مثلث بین اردن و عراق و سوریه که بالا دست آن می شود اسراییل اصلا آنجا را زده اند برای حفاظت اسراییل. آمریکایی ها اصلا تصور نمی کردند که نیروها در سویدا یک مرتبه عملیات را شروع کنند، خیلی جیغ زدند. وارد درعا شدند رفت قضیه را به سازمان ملل کشید به شورای امنیت، شورای امنیت گفت خب کشور خودش است دارد می گیرد. گفت یک دروغی چیزی بگو یک شیمیایی چیزی. گفت در شیمیایی … هنوز گیر کردی در دمشق گفتی هنوز گیر کردی نتوانستی اثبات کنی. آن هم به دردشان نخورد. هواپیمای انگلیسی آمریکایی آمد از بالا بمباران کرد، رفتند جلو، در استان قنیطره که می خواست وارد شود آرام آرام رسید به انتهای بازیهای جام جهانی، وقتی بازی ها تمام شد گفتند قنیطره تسخیر شد، شهر را گرفتند. مانده است بلندی های جولان. خب حالا اگر بلندی های جولان تسخیرشود چه اهمیتی دارد؟ این را بدانید چند وقت پیش آقا یک پیامی دادند به هنیه و فرمودند جوانان شما نماز در قدس را اقامه خواهند کرد. این آقای هنیه فهمید آقا چه می گوید. یک حرکتی راه انداخته اند به عنوان بازگشت به قدس. ده هزار نفر آورده پشت این سیم خاردارها. آمار را پریروز گفت تا حالا 168 شهید داده اند، خیلی است. آمار مجروح ها بالای شش هزارتا است ولی این ده هزار نفر هیچ تکان نمی خورند. منتظر چی هستند؟ به محض اینکه عملیات جولان شروع شود اینها سیمها را کنده اند و یک سیلی راه می اندازند به سمت مسجد الاقصی. و ضلع سوم حزب الله لبنان. از اسراییل چه می ماند؟ هیچی. و اسراییل این را فهمیده است. این آقای نتانیاهو از دو ماه قبل تا حالا چهار بار تقاضا کرده از آقای بشار اسد. اینها می گفتند بشار جانی است و باید از بین برود چهار بار تا حالا گفته ما از بشار می خواهیم که به قرارداد 1974 پایبند بماند. این قرارداد چه بود؟ در 1973 مصر و سوریه با هم همزمان زدند سرزمینهای اشغالی خود را بگیرند، او صحرای سینا و این هم بلندی های جولان. زدند و موفق هم شدند اما دور خوردند. سادات خیانت کرد. ارتش مصر در سینا دور خورد آمد عقب. این طرف هم حافظ اسد مجبور شد از بلندی ها عقب بیاید. آمد در قنیطره قرارداد آتش بس امضاء کردند در 1974. چهاربار تا به حال گفته ما از بشار می خواهیم به این قرارداد پایبند بماند. چرا؟ چون یقین کرده که سوریه مصمم شده بلندی های جولان را بگیرد. و سقوط بلندی های جولان همان و سقوط اسراییل و فتح مسجد الاقصی همان. خب حالا کدام نیرو می خواهد شما را متوقف کند؟

برخی از فوائد نبرد در سوریه

یکی اینکه گفت عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم. این شش سال نبرد در سوریه از فوائدش این بود که ترس ارتش سوریه ریخت. ارتشهای عربی خیلی از اسراییل می ترسیدند. یک غولی درست شده بود و سوریه ای ها. خدا رحمت کند حاج احمد متوسلیان. اینها رفتند وقتی که اسراییل لبنان را گرفت، لبنان از ما تقاضا کرد احمد متوسلیان را آنجا فرستادند. این را خود حاج رضا دستواره برای من گفت. گفت آنجا که بودیم دره ی بقاع ارتش سوریه دو تا لشکرش مستقر بود. اسراییل آنجا را نگرفته بود. گفت اسراییل پیام داد به حافظ اسد که تا 48 ساعت دیگر این دو لشکر خود را بیرون ببر وگرنه حمله می کنم. آمد حافظ اسد دستور عقب نشینی را داد. گفت از دره ی بقاع بیرون بیایید. خبر به حاج احمد متوسلیان رسید. زود یک نفر را فرستاد گفت برو به اینها بگو عمل نکنید من دوتا گردان نیرو اینجا دارم که حائل بین شما و اسراییلی ها می گذارم بگذارید بزند. دو گردان من که شکست خورد شما عقب بیایید. الان نیایید. پیام را به حافظ دادند گفت درست است. دو گردان مستقر کرد. اسراییلی ها عملیاتشان را لغو کردند. یعنی اینها اینقدر از یک اولتیماتوم می ترسند. انصافا می ترسیدند. خدا رحمت کند حاج رضا دستواره را گفت که این آقای حافظ اسد خیلی شنیده بود حاج احمد ولی او را ندیده بود یک روز گفت متوسلیان را بگویید بیاید من او را ببینم. متوسلیان برخلاف سپاهی های آن روز خیلی منظم بود. من ندیدم این کفشش واکسش کم باشد. گیت می کرد، همیشه هم کلتش مسلح بود یعنی ماشه را می کشید و بعد کمرش می گذاشت. رضوان خدا بر او اگر شهید شده است. آن موقعی که در تهران شروع به ترور کردند دو مورد سوژه بود یکی آخوند یکی هم سپاهی. دوستان سپاهی برای حفاظت لباس را در می آوردند و در پادگان می پوشیدند. تنها کسی که هرگز لباسش را در نمیاورد احمد بود می گفت با همین لباس درخیابان بروید بگذارید بزنند. به او گفتند حافظ اسد گفته فلان ساعت بیا تو را ببیند. خواسته بود برود نگهبان گفته بود سلاح را بده. گفته بود برای چی؟ گفته بودند با سید رییس کسی مسلح جلسه نمی گذارد. گفته بود که سپاه هرگز خلع سلاح نمی شود. من سپاهی هستم من با سید رییس کاری ندارم او با من کار دارد بنابراین چون می خواهید اسلحه را بگیرید نمی دهم. از در می رود بیرون. حافظ منتظر بوده میگه چی شد نیامد نگهبان میگوید قربان، سلاحش را نمی دهد. گفته بود بگذارید با سلاح بیاید. تنها کسی که مسلح با حافظ اسد جلسه گذاشت این بود.

تغییرات ارتشی ها در سوریه

ارتشهای عرب ترسو هستند . یک کاری که این نبرد شش ساله کرد ترس ارتش سوریه را ریخت. الان خط مقدم خود ارتش سوریه است. خدا رحمت کند حاج حسین همدانی یک روز به من گفت با فرمانده ی نیروی هوایی سوریه سپهبد داشتیم در ماشین می رفتیم با هم رفیق شده بودیم. گفت یک پاکت به من داد دیدم یک شیشه داخل آن است گفت تفضل بسم الله. باز کردم دیدم شراب است. گفتم لا، گفت اشرب ما فی مشکل صنع الاهل بخور مشکل ندارد، دست ساز خانگی است. فکر کرد من می ترسم از بازار خریده باشد یک وقت مسموم باشد. بعد حاج حسین گفت همین به همه گفته بود اگر فرمانده ها به شما شراب تعارف کردند ناراحت نشوید اینها نمی دانند چی به چیه. همین فرمانده ی نیروی هوایی خدا رحمت کند همدانی گفت یک روز در دفترش رفتم دیدم عکس بشار را زده و عکس آقا را بالا دستش زده. یک نگاه کردم گفتم که این چیه؟ گفت هذا صوره قائد هذا قائد القائد این عکس فرمانده است و این عکس فرمانده ی فرمانده. گفت مقلد آقا شده بود. نماز می خواند. آن ارتش از او در آمده به یک ارتشی که در سویدا در درعا و در قنیطره خودش پیشانی عملیات بود. ترسش ریخته است. و این از الطاف خدا بود. امروز مهیا است برای گرفتن آنجا. هیچ نیرویی هم دیگر جلودارش نیست. تنها راه باقیمانده این است که ما به آنها بگوییم برگردید.

هدف ازبرجام 2

عزیزان می دانید برجام دو دنبال چیست؟ دنبال همین است. که از سوریه برگردیم. به مالک بگوییم برگرد. راه حل آنها چیست؟ آقا فرمود جنگ اقتصادی. ببینید جنگ فرهنگی جواب نداده، ایشان به یک مطلب عمیقی اشاره کرد که ما می توانیم فرهنگ ایثار و فداکاری را در محرم به مردم بگوییم اگر جنگ فرهنگی موفق نشده است معنایش این است که اگر بگوییم اثر می کند.

مشکل ارز و طلا

مردم پولها را بیرون می آورند و این هم که می بینید رفته اند دلار و طلا خریده اند خود این جریانی بود که خود توطئه ها را انداختند از نه ماه قبل منتهی دستگاه امنیتی ما خواب بود. از نه ماه قبل مجموعه ی آنها هر فامیلی می دیدند هر دوستی می دیدند به او می گفتند برو دلار بخر، برو طلا بخر قرار است دلار بشود 15 هزار تومن. جو خریدن دلار را خودشان راه انداختند. منتهی ما خواب بودیم. یک مرتبه متوجه شدیم، جمع آوری اطلاعات شد دیدیم معاون ارزی بانک مرکزی این را گفته، معاون آقای جهانگیری این را گفته، فلانی این را گفته، یک دفعه جمع آوری که شدیم دیدیم عجب جوی راه انداخته بودند. ما یک پسر عمه داریم طلا فروشه، بی سواد است ولی بچه هیئتی است یک هفته قبل به من می گفت خدا لعنت کنه بعضی از این مردم را، گفتم چرا؟ گفت ده میلیارد تومن در یک هفته من طلا فروخته ام!! گفت اینها را کجا می برند. گفتم آن جو را تو نمی دانی. جو راه انداخته است. و ایشان درست می گویند. که ما از نظر امکانات ابر امکانات هستیم در دنیا، ما هیچی کم نداریم. مصنوعی ایجاد کردند. اینکه آقا می فرمایند مشکل ما تحریم نیست، مشکل ما داخلی است این توطئه یک جریانی همراه با خواب بودن مدیران است. اصلا نمی داند در جنگه. در جنگ اگر یک لحظه بخوابی باختی. آقا فرمود جنگ اقتصادی است. مگر ما در زمان جنگ مهمات نداشتیم. والله ما مهمات داشتیم منتهی مدیریتی که بیاید مدیریت کنه این را نداشتیم. چرا خرمشهر سقوط کرد؟ چون مهمات نرسید. مهمات داشتیم نمی داد. ما اولین حضورمان در جنگ 22 آبان 59 از مکه آمدیم رفتیم اعزام زدیم از تهران، اعزام کننده ما شهید کچویی مسؤول زندان اوین بود. این نیرو می فرستاد. ببینید جنگ چه بود که دادستانی نیرو می فرستاد البته نیرویی که او بفرستد من هم باید باشم چرا؟ چون اصلا سربازی نرفته بودم، هیچی هم بلد نبودم طلبه هم بودم. گفتن زمان شاه سلطان حسین کفگیر به ته دیگ خورد. گفتند سلطان! افغانی ها به دم دروازه رسیده اند و دیگر هیچ نیرویی نیست، گفت طلبه ها چی؟ گفتند نه اینها را نفرستادیم. آمدند مدرسه ی علمیه الجهاد الجهاد، شمشیر و سپر دادند دستشان گفتند برو. طلبه آمد جلو یک مرتبه افغانی رو دید تا او را دید سپر را روی کله اش گرفت، او هم نگاه کرد یک شمشیر زد و جفت پاهای او را قطع کرد. افتاد. گفت ملعون چرا از عدالت خارج می شوی؟ چرا وضع الشیء فی غیر محله می کنی؟ سپر را می بینی به پای من می زنی؟ حالا بنده و من شابهنی را فرستادند جبهه من همان طلبه بودم. رفتیم سر پل ذهاب. با بابا و ننه خداحافظی کردیم گفتیم به امید دیدار در کربلا فکر کردیم ما هم 180 تا بریم حله. رفتیم سر پل ذهاب دیدیم پادگان ابوذر داغون است. خلاصه اعزاممون کردند به گیلان غرب.

خیانت در جنگ

 رفتم خط مقدم به سربازه گفتم اوضاع چطوره؟ گفت می بینی. گفت آن روبرو را خوب نگاه کن، دیدم یک تانک لخت ایستاده، من چه می دانستم تانک یعنی چه؟ گفت نمی دانم چرا نمیاد از اینجا رد شه بره! گفتم خب تو اینجایی، گفت من به درد نمی خورم. گفتم چرا؟ گفت در کل این خط ابزاری که با آن تانک بزنیم نداریم. من چه می دانستم فکر می کردم ژ3 هم هواپیما می زنه، هم تانک می زنه، همه چی می زنه. گفتم تانک را باید با چی زد؟ تو ژ3 داری! گفت نه بابا! یا آر پی جی یا آرتوکا یا 106 لازمه، در این خط غیر از ژ3 هیچی نیست. رفتم سنگر فرماندهی دیدم آره. برگشتم سرپل ذهاب خدا رحمت کند حاجی مرد پیشه، اینها در بازی دراز کار می کردند. من شدم متخصص جنگ، گفتم حاجی جبهه پایین خیلی اوضاع خرابه! گفت چیه؟ گفتم اینجوریه. گفت خوبه که! گفتم چرا؟ گفت خب نمیاد جلو. ما در بازی دراز همان قضیه را داریم علی الدوام شهید می دیم. ببین این توپ 106 را. سوزنش شکسته کار نمی کنه. به توپ خونه می گیم آتیش بریز نمی ریزه. گفتم توپخانه مقرش کجاست؟ گفت پاتاقه. گفتم من رفتم. گفت کجا؟ گفتم برم ببینم چرا اتیش نمی ریزه. رفتم پیدا کردم. رفتم گردان توپخانه فرمانده یک سرهنگ بود. گفتم جناب سرهنگ تو اگه مسلمان نباشی ایرانی که هستی؟! گفت آره. گفتم نظامی هم هستی؟ گفتم نمی دونی اگه اون جلو خط بشکنه میاند جمعت می کنن؟ گفت چرا، گفتم چرا آتیش نمی ریزی؟ گریه اش گرفت گفت چی بریزم؟ گفتم چی باید بریزی؟ گفت گلوله گفتم خب بریز دیگه. گفت ببین این توپهای من 155 میلیمتریه، گلوله ای که برای من فرستاده اند 175 میلیمتریه این گلوله به این توپ نمی خوره. گفتم چرا اعتراض نمی کنی؟ زونکن آورد 30 تا نامه زده بود، نامه ی آخر آمده بود به تو ربطی نداره داشتی بزن نداشتی بشین سر جات. برگشتم تهران، این را ببین، آن را ببین، یک سرهنگی به نام عطاریان دستگیر شد. مسؤول لجستیک کل عملیات غرب بود. این خائن بود. مهمات داشتیم اما یک خائن …

نبرد امروز ما

آقا فرمود امروز جنگ اقتصادی است ما امکانات داریم، فراوان است، منتهی یک سوء مدیریت داریم. امروز راه حل این است که به مردم این واقعیت را بگوییم که دشمن آمده است با این فقر مصنوعی که نسبت به بعضی واقعی است ما را از خط برگرداند، امروز نبرد صفین است، امروز آخرین لحظات پیروزی است. اگر خدایی نکرده این در شما اثر بگذارد دوباره کار 1000 سال عقب می افتد. ولی اگر مسجد الاقصی را بگیریم نتیجه اش چه می شود؟ این را بدانید مسجد الاقصی اگر برای امام زمان نماز خواندن در آن به شکل طبیعی مهیا بشود نماز خواندن در کعبه هم مهیا می شود.

امام زمان چه زمانی می آیند؟

من یک ادعایی دارم نمی دانم چقدر با من موافق هستید. بنده می گویم ظهور دست ما است. ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم ما در مورد امام زمان یک چیزی را باید تغییر دهیم که بیاید. و آن این است که کوفه ای که می خواهد بیاید را امن کنیم. امام زمان ما دیگر تجربه ی امام حسین را تکرار نمی کند. کوفه ای ها برای امام حسین نوشتند العجل العجل بیا بیا. حضرت هم راه افتاد آمد وقتی نزدیک کوفه رسید گفت چه خبر؟ گفت دیدم گردن مسلم را زدند و جنازه اش را در کوچه ها می کشیدند. این کدام کوفه است؟ همان کوفه ای است که برای امام حسین نوشت العجل العجل. چرا؟ واقعا می خواستند کار کنند. اما یزید وقتی شنید، عبیدالله را فرستاد کوفه این عبید الله آمد و گفت هر کس به حسین کمک کند خانه اش را روی سرش خراب می کنم. هانی را زد، قیس مسهر را زد، عبدالله یقطر را زد، عبدالله ازدی را زد، چهار پنج نفر را دستگیر کرد انداخت زندان، مردم رفتند تو خونه هاشون. برای شما بگویم اگر اهل کوفه قبلا کوفه را می گرفتند، امنش می کردند، آن قضیه برای امام حسین اتفاق نمی افتاد. مشکل اهل کوفه این بود که گفتند بیا بعدا منطقه را می گیریم. شما امروز به امام زمان می گویی العجل العجل، بیایید یک دیالوگ با امام زمان باز کنیم. آقا ما جماعت نشسته ایم. امام زمان پشت این در هستند. آقاجان لطفا وارد شو. امام زمان جواب می دهند کجا وارد شوم؟ آقا جان کجا می توانید وارد شوید؟ من کنار حجر الاسود این طرف تر. آقاجان بیایید دیگه. می فرمایند این طرف حجر الاسود امن هست؟ جواب چیست؟ امن هست یا نیست؟ نه آقا نیست. پایتان را این طرف بگذارید تکه تکه شده. باز آقا می فرمایند بیایم؟ نه نیا. می گوید پس چه می گویید العجل؟ خب چه کار کنم؟ هیچی اینجایی که می خواهم پایم را بگذارم امنش کن تا من بیایم. همین را از تو می خواهم. من قسم جلاله می خورم که امروز رسیدیدم به نقطه ای که داریم به امن شدن کنار خانه ی خدا برای امام زمان نزدیک می شویم. دوتا محور عملیاتی است یکی مسجد الحرام و یکی مسجد الاقصی. مسجد الاقصی محور عملیاتی اش شده بلندی های جولان، مسجد الحرام محور عملیاتی اش شده یمن هر دو را هم به نیابت از شما می جنگند فقط شما باید اینجا مقاومت کنید و سختی ها را تحمل کنید. دارند برای تو می جنگند. یمنی ها خوب تا به حال مقاومت کرده اند این شیرازه ی عربستان می رود که شکسته شود. من این را اجمالا برای شما بگویم راه یمن بسته ی بسته بود اخیرا دیگر از آن بستگی در آمده است. قضیه شل شده است. هفته ی پیش از یمن شهید آوردند. از یمن شهید آوردند اینجا یعنی راه باز شده، یمنی ها دارند برای تو می جنگند عالی می جنگند هدفش را هم گذاشته که خانه ی خدا را آزاد کند. آن طرف هم خدا بچه های افغانی را آورده سوریه می جنگند فقط یک چیز از ما خواسته که تو، محور مقاومت هستی، همه دور تو جمعند، تو در اینجا مقاومت کن، تو به مالک نگو برگرد.

فرمانده ی ما چه کرد ؟

ندیدید آقای ترامپ چی گفت؟ وقتی خواست قرارداد را به هم بزند چی گفت؟ گفت این قرارداد بیخود بود، ما قرار داد بستیم تا رفتار منطقه ای ایران را عوض کنیم ولی عوض نشد. لو داد که از اول دنبال چی بود. حالا آقایان ان شاء الله خواب بودند که نمی فهمیدند. داستان از اول این بوده است. منتهی حالا یک سؤآلی ممکن است از شما بپرسند بگویند مگر آمریکایی ها دنبال این نبودند که ما را از آنجا برگردانند؟ پس چرا آقا موافقت کرد؟ عزیزان! من باز می گویم آقا یک گوهری است که خدا به ما داده است. بهترین اوضاع را در دنیا داریم؛ چون در عملیات سه تا مطلب عامل است؛ یکی فرماندهی است. هرگاه خواستید ببینید ما شکست می خوریم یا نه نگاه کن ببین فرمانده ی ما کیست و فرمانده طرف مقابل کیست؟ فرمانده ی طرف مقابل یک قمار باز است یک خپل نفهم ببو، یک قمار باز. فرمانده ی ما کیست؟ یک نماز شب خوان عالمی که پوتین اطلاعاتی سازمان کاگ ب دار جلوی اطلاعاتش زانو می زند. مقام معظم رهبری چرا با مذاکرات موافقت کرد؟ چرا اجازه داد؟ جهات اینکه مردم بیدار بشوند و همه اینها درست ولی بنده امروز یک مطلب بالاتری می بینیم و آن این است که آقا 5 سال آمریکا را با این دولت سر کار گذاشت. 5 سال آمریکایی ها منتظر بودند که این آقای روحانی و دولتش ما را از سوریه برگردانند بعد از 5 سال دید این آقا عجب زیرک است اینها را با هم سر کار گذاشت و چنان میخ را در سوریه به زمین کوبیده که هیچ میخ کشی نمی تواند در آورد. یک دفعه نگاه کرد دید چی شده، گفت برو به هم بزن. سر کار بودی! استاد سر کار گذاشتن است. استاد تبدیل تهدید به فرصت است.

تقویت مقاومت مردم

ما در این محرم مردم را برای این مقاومت باید به خط کنیم. و البته این را به شما بگویم حضورمان را بین مردم زیاد کنیم. هرجا هستید. اگر می شود در تهران با مترو بروید، بگذارید مردم شما را ببینند. خیلی آرام می شوند. به ما فحش بدهند خوب است. باور کنید من چند وقت است مترو سوار می شوم. یک روز سوار شدم دیدم چند نفر همینطور من را نگاه می کنند. آخر سر گفتم چیه؟ گفت واقعا تو سوار مترو شده ای؟! گفتم والا ما … گفت نه این گزارش که صدای آمریکا داده است تو خیلی پولدار هستی. گفتم والا طلب از آمریکا زیاد داریم ولی جیبمان خالی است. آخه یک روزی اخوی ما را جزء تحریم شده ها قرارش دادند. گفتم بیا برویم دادگاه لاحه طرح دعوا کن. گفت برای چی؟ گفتم برو طرح دعوا کن بگو من یک میلیارد دلار آمریکا پول داشته ام. بعد اگر گفتند چرا؟ بگو من را تحریم کرده اند و پولهایم را اینجا نگه داشته اند. یک مدتی اینها را سر کار بگذار. آخه من می دانم تو آسمون جل هستی چیزی نداری، این احمق فکر می کند تو کارهای تجاری می کنی تحریمت کرده، ما بابامون از اون تجارتی تر است، خونه هم نداره. در مسائل شخصی استاد اینه که سرش کلاه بره.

ببینید می خواهم این را عرض کنم طرف همینطور مانده بود. گفتم بابا این نیست گفت شماها کاخ و اینها!! اینجا یک مجموعه ای ساخته اند به نام مجموعه ی فردوس آقای طهماسبی اینها ساخته بودند. من هم جزء هیئت امنای مجموعه شان بودم. گفت یک روز با تاکسی داشتیم می رفتیم یک نفر به اون یکی گفت این برج را می بینی؟ این مال طائبه. گفت کدوم؟ گفت همین که سخنرانی می کند. وقتی بین مردم بروی … خدا رحمت کنه شهید بهشتی را، درباره شما می گویند این طرف و آن طرف اگر حضور نداشته باشیم بر مردم می نشیند. تو اتوبوس دو طبقه داشت می رفت، تو اتوبوس منافقین راه انداخته بودند که بهشتی کاخ دارد. راننده حزب اللهی بود زد تو کوچه پس کوچه ها و جلو در خونه شهید بهشتی ایستاد. آقا داد جمعیت بلند شد برای چی ما را اینجا آوردی؟ گفت آوردم کاخ شهید بهشتی رو نشونتون بدم. گفتند کدومه؟ گفت اونه. در را زدند خانم آقای بهشتی آمد خانم اینجا خانه ی کیست؟ گفت خانه ی بهشتی. جا انداخته بودند که کاخ دارد.

فحششون هم خوبه. در میدان بهارستان یک نفر من را دید شروع کرد فحشهای چارواداری دادن. من هم همینطور نگاه کردم. وقتی تموم شد گفتم اینها را از ته دلت گفتی؟ گفت نه بابا. گفتم پس چرا گفتی؟ گفت چون به اینجامون رسیده چیکار کنیم از دست شماها؟!

مثال ما و دشمن

من گفتم که حضرت امام مردم ما را به مقابله با استکبار دعوت کرد. در ورزشهای رزمی و کشتی، وزن کشی می کنند. اگر کمی بیشتر باشی می گوید برو وزن کم کن. حضرت امام آمد مقابل استکبار، آقا وزن کشی کردی؟ بله. طرف مقابل 100 تن است ما چقدر؟ ده گرم. اذ کنتم قلیل مستضعفون یتخطفکم الناس. خب چه کار کنیم؟ بیا برو زیر خم استکبار بلندش کن بزنش زمین. آقا زورمان نمی رسه ها. گفت نه یا علی بگو برو تو میدان. آقا این ملت گوش کردند، یاعلی را گفته اند رفته اند زیر خم استکبار ، بلندش کرده اند، کجش هم کرده اند ولی نمی خوره زمین. اون زیر گیر کرده هی فحش می ده، می گوید خدا چیکارت کنه من را زیر این بار آوردی. به او می گویی ول کن بیا این طرف، می گوید نه حیفه داره می خوره زمین. خدا شاهده مردم ما این را فهمیده اند. فحشش را می دهد اما اگر بگویی از پای انقلاب این طرف بیا می گوید نه حیفه. فرصت نیست که ماجرای اقتصاد آمریکا و چین را برای شما بگویم وگرنه خدا شاهد است خدا شاهد است … خلاصه بگویم. نماینده های بیرجند قبل از انتخابات آمریکا پیش آقا بودند. یکی از آنها گفته بود آقا هیلاری بیاد بهتر است یا ترامپ؟ آقا فرموده بود هر کدام بیاند برای ما فرقی ندارند ولی هر کدام بیایند موجب فروپاشی آمریکا خواهند شد! آمریکا دارد فرو می پاشد. و خدا این جنگ اقتصادی را راه انداخته که ما پیروز شویم.

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

برای دریافت فایل صوتی این سخنرانی اینجا کلیک نمایید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *