ولایت ، رکن توحید – بخش اوّل
ولایت، شرط توحید
حدیثی از امام رضا ـ علیه السّلام ـ به نام حدیث سلسله الذّهب، نقل شده است، که همه ما شنیده ایم. حدیثی که راویانش طلائی است: امام رضا از پدرش، آن حضرت از اجدادشان، تا پیغمبر اکرم ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ، پیغمبر از جبرئیل، و ایشان از خدای متعال نقل می کند. سند حدیث دیگر از این محکمتر نمی شود؛ آن حدیث این است: «… لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی …»۲٫ حدیث دیگری مشابه این حدیث نیز نقل شده است که آن هم اسناد معتبری دارد، و آن حدیث این است: «… وَلَایَهُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی»۳. به نظرم رسید امروز در جمع طلبه ها این بحث طلبگی را داشته باشیم که این دو روایت با هم چه نسبتی دارند. آیا کلمه توحید، حصن خداست یا ولایت علی ـ علیه السّلام ـ حصن اوست، یا اینکه خدا دو حصن دارد، یکی حصن توحید و دیگری حصن ولایت است، یا به گونه دیگری است؟ سؤال از چگونگی جمع بین این دو حدیث، یک سؤال طلبگی است.
راهی را که برای جمع بین این دو حدیث به نظرم می رسد، از تتمه حدیث اول استنباط می کنم. حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ این حدیث را در نیشابور در حالیکه روی مرکب سوار بودند، بیان کردند. ۱۲ هزار نفر راوی، قلم و کاغذ برداشتند و این حدیث را ضبط کردند. شاید در تاریخ چنین نقلِ حدیثی نمونه نداشته باشد. برای اولین و آخرین بار بود که کسی حدیثی نقل کند و ۱۲ هزار نفر ایستاده و آماده، این حدیث را بشنوند. نقل کرده اند و نوشته اند: وقتی حضرت این جمله را فرمودند، مرکب خواست حرکت کند، ولی حضرت اشاره فرمودند: «صبر کن». مردم منتظر بودند ببینند چرا حضرت مرکب را متوقف کردند. آن زمان چون وسائلی مانند بلندگو نبود، باید چند نفر، تکه تکه خبر می دادند تا بقیه بشنوند. حضرت فرمودند: این کلمه را اضافه کنید: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»: کلمه توحید که حصن خداست، یک شروطی دارد، و من یکی از آن شروط هستم؛ خود من که امام رضا هستم، یکی از شروط این حدیثم؛ یعنی وقتی شما وارد حصن خدا می شوید، که ولایت من را بپذیرید.
واضح است که ولایت شخص امام رضا ـ علیه السّلام ـ خصوصیتی نداشته و مقصود، ولایت همه ائمه اثنی عشر ـ علیهم السّلام ـ بوده است که اوّل آن، ولایت علی ـ علیه السّلام ـ است؛ پس آنجا که فرمودند: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی»، یعنی به شرط ولایت ائمه ی معصومین ـ علیهم السّلام؛ این حصن، این حصار و این دژ، وقتی مستحکم است که شامل ولایت باشد؛ بدون ولایت استحکامی ندارد. راه جمع طلبگی این دو حدیث، این بود که عرض کردیم. خلاصه اینکه چون حدیث اول، این ذیل را دارد و حدیث دوم هم مصداق این ذیل است، این دو به این وسیله جمع می شوند.
تبیین عقلانی جایگاه ولایت
این مطلب نیاز به تبیین عقلانی دارد. ممکن است انسان تعبداً این مطلب را بپذیرد؛ یعنی برای دو حدیثی که نقل شده، یک راه جمعی پیدا کند و چون این مطلب مقتضای جمع بین دو روایت است، تعبّدی قبول کند؛ البته در صورتی این جمع معتبر است که واجد شروطی که در علم اصول گفتهاند، باشد؛ مثل اینکه عام و خاص باشند و … . امّا می توان یک تبیین عقلی از این مطلب ارائه داد؛ یعنی صرفنظر از تعبّد، عقل هم بفهمد که، اولاً: چگونه کلمه توحید حصن خداست و اگر کسی وارد این حصن شود از عذاب مصونیّت پیدا می کند، و ثانیاً: چگونه شرط این حصن، ولایت امیرالمؤمنین و ائمه معصومین ـ علیهم السّلام ـ است و این دو با هم چه ارتباطی دارند. در جواب، تبیینی که به نظر بنده می رسد، مطرح می کنم و از شما می خواهم درباره آن فکر کنید و اگر راه بهتری به نظرتان رسید، بعداً به بنده هم اطلاع دهید.
قرب به خدا، هدف آفرینش
اصولاً هدف از آفرینش انسان این است که انسان با اختیار خودش خداشناس و خداپرست شود و به او نزدیک شود. در اینجا تعبیرات مختلفی به کار می رود و همۀ اینها، کم و بیش مقداری ابهام دارند؛ مثلاً معنای به خدا نزدیک شدن چیست؟ حال این مفاهیم را علی الاجمال می پذیریم؛ شاید در فرصت های دیگر یا توسط افراد دیگر، توضیح بهتری در مورد مقصود از قرب و نزدیک شدن به خدا و امثال آن ارائه شود. برای ما که متعبّد به قرآن کریم هستیم، خیلی روشن است که هدف از خلقت به نص قرآن، عبادت خداست، و این مطلب به صورت حصر ـ حصر با نفی و اثبات ـ در قرآن بیان شده است؛ قرآن می فرماید: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»۴: هیچ هدفی از آفرینش جنّ و إنس در کار نیست، جز عبادت خدا.
اجمالاً اشاره کردم که خصوصیّت عبادت این است که وسیله قرب به خداست. هدف اصلی و نهایی، قرب به خداست و عبادت هدف متوسط است؛ یعنی وسیله ای برای قرب به خداست. آخرین هدف این است که انسان به مقامی برسد ـ مقام هم مبهم است ـ و به گونه ای شود که از آن با تعبیر «پهلوی خدا» یاد می شود: «فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر»۵، همین جا آن مطلبی که قرآن کریم از قول همسر فرعون نقل می کند، یادمان باشد؛ قرآن می فرماید: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّه …»۶: خدا الگوی کسانی که ایمان آوردهاند را، چه مرد و چه زن، همسر فرعون قرار داد؛ یعنی اگر می خواهید از کسی سرمشق بگیرید، از همسر فرعون سرمشق بگیرید. امّا در مورد اینکه از کجای زندگی او باید سرمشق گرفت، می فرماید: «إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّه».
در مورد موقعیّت همسر فرعون خوب فکر کنید. فرعون ادعای خدایی داشت و اهل مصر او را پرستش می کردند. همسر فرعون کسی است که در این کاخ بزرگ شده است و در آن زندگی می کند؛ برای او انواع و اقسام لذایذ فراهم است. او به خدا ایمان می آورد و این دعا را از خدا درخواست می کند. این دعای او، برای همه مؤمنین عالم حتّی مؤمنین امّت پیغمبر آخرالزّمان، سرمشق می شود. الگو شدن این خانم به خاطر معرفت و همّتی است که پیدا کرد و این درخواست را از خدا کرد. خدا از ما می خواهد که این چنین همّت و معرفتی پیدا کنیم. همسر فرعون می گوید: خدایا من از تو یک چیز می خواهم و آن این است که خانه ای برایم پهلوی خودت در بهشت بسازی که نزدیک خودت باشم. این تعبیر، تعبیری خیلی خودمانی است. حال حقیقت این معانی چیست، درخواست ساختن خانه به چه معناست، نزدیک خدا بودن یعنی چه، … اینها نیازمند به تفسیر است؛ اما تعبیر خودمانی آن این است: «خدایا می خواهم پهلوی خودت باشم؛ می خواهم خانه ام هم پهلوی خودت باشد: «رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّه»؛ این مطلب اشاره به این است که من تو را دارم و جز تو به هیچ چیز نمی اندیشم؛ لذا خدا به مؤمنین می گوید: از همسر فرعون یاد بگیرید که چه درخواستی داشته باشید. یک لقمه نان و آب هر جایی میسر می شود؛ خداوند روزی حیوانات را هم داده است؛ از همسر فرعون یاد بگیرید که از خدا، قرب به خدا را بخواهید. این آن چیزی است که باید عمرتان را صرف آن کنید. راه رسیدن به این مقام هم عبادت، بندگی و اطاعت خداست. هدف از آفرینش انسان این است که با اختیار خود، انسان شود؛ همه عالَم هستی، بنده خدا است؛ مگر چیزی هم وجود دارد که مخلوق و بنده خدا نباشد؟ آن چه که خدا از انسان می خواهد، این است که با اختیار خودش این راه بندگی را طی کند؛ یعنی آنچه لازمه بنده بودن است، آنرا در عمل پیاده کند. وقتی هدف این باشد، باید گفت: هدف از خلقت انسان، بندگی خداست. اگر بخواهیم این مطلب را در یک کلمه تمام ابعادش را بیان کنیم، باید بگوئیم: «لا اله الا الله»؛ یعنی هیچ معبودی جز الله نیست؛ تنها باید او را پرستید.
رسیدن به هدف خلقت، یعنی مصونیت از عذاب
اگر آنچه را که هدف خلقت ماست، انجام دادیم، به هدف رسیده ایم و دیگر مصونیّت پیدا می کنیم. وقتی هدف، بندگی خداست، با رسیدن به این هدف، دیگر چه نقصی در کارست؟ با رسیدن به این هدف، انسان در یک حصن حصینی قرار می گیرد. پس کلمه توحید، توجّه به این نکته است که جز الله کسی قابل پرستش نیست؛ یعنی فقط باید او را پرستش کرد. وقتی گفتیم: فقط باید او را پرستش کرد، یعنی راه ما در عمل هم باید راه پرستش خدا باشد؛ یعنی باید مصداق «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ» شویم. در این صورت دیگر هیچ خطری در کار نیست. خطرها وقتی انسان را تهدید می کنند که در بین راه منحرف شود؛ امّا وقتی راه را درست طی کرد و به مقصد رسید، دیگر خطری نیست. پس کلمه «لا اله الا الله»، یک حصن و دژ مستحکمی است که هیچ خطری آن را تهدید نمی کند. کسی که وارد این دژ شود، امنیت دارد و دیگر شیاطین نمی توانند خطری را متوجّه او کنند: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی».
حال که گفتیم: کلمه توحید، کلمه نجات، کلمه اخلاص و کلمه سعادت است، آیا معنای آن این است که همین که با زبان بگوییم: «لا اله الا الله»، کافی است؟ اگر کافی بود، بسیاری از افراد باید وارد حصن خدا می شدند. همه منافقین هم «لا اله الا الله» می گفتند و نماز هم می خواندند. افرادی مثل معاویه، صدام و … هم این کلمه را می گفتند. اگر صرف گفتن، کافی باشد، کار خیلی آسان است؛ در این صورت آفریدن چنین عالمی که با یک کلمه همه مشکلات آن حل می شود، کاری عبث است. بدیهی است که اینگونه نیست؛ بلکه هم محتوای این کلمه و هم لوازم عملی آن منظور است. باید اعتقادی باشد که در عمل مجسم شود. امّا چه اعتقادی مقصود است؟
توحید یعنی توحید در خالقیت و ربوبیت تکوینی و تشریعی
اگر مفهوم توحید را مورد دقت قرار دهیم، چند مفهوم از آن به دست می آید. شبیه تحلیلی که در تعریف نوع انجام می دهیم. وقتی مفهوم نوع را تحلیل می کنیم، از آن جنس و فصل به دست می آید. جنس و فصل هم حملش بر نوع، حمل اولی ذاتی است؛ همانطور که از تحلیل خود مفهوم نوع، دو یا سه مفهوم حاصل می شود، وقتی مفهوم توحید و «لا اله الا الله»، تحلیل می شود، چند مفهوم از آن به دست می آید: اولاً: این مفهوم حاصل می شود که خالقی جز «الله» نیست؛ چون الوهیّت و پرستش فقط شأن کسی است که آفریدگار باشد؛ ثانیاً: می دانیم که خیلی ها قائل به خالقیّت بودند؛ حتّی بت پرستان مکّه هم خالقیّت الله را قبول داشتند. آنها در عین اینکه بتها را می پرستیدند، می گفتند: «… ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى …»۷: ما برای اینکه تقرّب به الله پیدا کنیم، بت ها را می پرستیم. الله و خالقیّت الله را قبول داشتند. مسأله دوّم که از تحلیل توحید به دست می آید، ربوبیّت الله است؛ یعنی غیر از اینکه خدا، عالم را آفریده است، اداره عالم، اختیار انسان و … به دست اوست؛ کسی بر اراده او حکومت نمی کند؛ چیزی بی اراده او تحقق پیدا نمی کند؛ صاحب اختیار عالم اوست. این فکر در مقابل افکار انحرافی ای که برخی از یهودی ها قائل به آن بودند، قرار دارد؛ آنها می گفتند: خدا، عالم را آفریده و آنرا رها کرده است و دیگر مدیریت عالم با خدا نیست. فرقه ای به نام مفوّضه هم همین اعتقاد را داشتند؛ آنها می گفتند: خدا اختیار عالم را به انسان تفویض کرده است. پس مرحله دوم این است که ما قائل به توحید در ربوبیّت شویم. ربوبیّت تکوینی، یعنی خدا عالم را تکویناً اداره می کند؛ «… إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاء …»۸، «… وَ اللَّهُ یُحْیی وَ یُمیت …»۹ و سایر امور تربیتی و مدیریتی عالم با خداست. هر عاملی در عالم به اذن الله است. جناب إبلیس هم تا این مرحله از توحید را داشت. او هم قائل به خالقیّت خدا و هم قائل به ربوبیّت خدا بود. إبلیس گفت: «… خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین …»۱۰؛ پس خالقیت خدا را قبول داشت، و گفت: «… أَنْظِرْنی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُون»۱۱؛ پس ربوبیّت تکوینی خدا را هم قبول داشت؛ اعتراف کرد به اینکه تو ربّ من هستی و از او مهلت خواست و مهلت دادن را هم کار او می دانست؛ گفت: «تو به من مهلت بده»؛ پس قبول داشت که مدیریّت عالم به دست خداست؛ تا اینجا جناب ابلیس موحّد بود؛ توحید در خالقیّت و توحید در ربوبیّت را داشت. پس اشکال کار ابلیس کجا بود؟ اشکال او در اینجا بود که قبول نداشت که هر چه خدا می گوید، باید اطاعت کرد. گفت: «دستوراتی را قبول می کنم که بفهمم و عقلم برسد! امّا تو می گویی: بر کسی که از من پست تر است، سجده کن: «… أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین»۱۲؛ من زیر بار این دستور نمی روم: «… لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»۱۳: من کسی نیستم که برای یک چنین موجودی سجده کنم؛ تو می گویی: سجده کن؛ ولی من سجده نمی کنم!» اشکال إبلیس در ربوبیّت تشریعی بود؛ ربوبیت تشریعی یعنی چون خدا صاحب اختیار عالم است، هر دستوری می دهد باید اطاعت کرد و هر قانونی که او وضع می کند، معتبر است. هیچ کس دیگری استقلالاً حق قانونگذاری ندارد. حضرت مسیح ـ علی نبیّنا و آله و علیه السّلام ـ هم که می گفت: «… أُحْیِ الْمَوْتى…»۱۴، در ادامه می فرمود: «بِإِذْنِ اللَّه»؛ خدا هم فرمود: «… تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنی …»۱۵؛ حضرت عیسی از خود استقلال نداشت. احکامی هم که پیغمبر اکرم و ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ به صورت تشریعی به ما دستور می دهند، از آن جهت که به إذن الله است، اطاعت آن بر ما واجب است؛ ایشان بی اذن خدا کاری انجام نمی دهند. اگر کسی بی اذن خدا قانونی جعل کند، خدا می گوید: «… قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ»۱۶: آیا خدا إذن داده است که این قانون ها را می گذارید، این دستورات را می دهید، یا به خدا افترا می بندید؟
لذا اگر همه اینها را پذیرفتیم، موحّدیم؛ معنای توحید، همهی این مفاهیم است؛ خدا یکی است، یعنی:
ـ یگانه خالق است؛
ـ یگانه رب تکوینی و رب العالمین است؛ «… لاربّ سواه …»۱۷
ـ یگانه رب تشریعی است؛ یعنی اختیار قانونگذاری با اوست؛
… ادامه دارد.
پی نوشت:
۱ . ولادت امام رضا ـ علیه السّلام ـ و ولادت حضرت معصومه ـ سلام الله علیها.
۲ . بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۱۲۳٫
۳ . عیون أخبار الرضا علیه السّلام، ج۲، ص: ۱۳۶٫
۴ . الذاریات / ۵۶٫
۵ . القمر / ۵۵٫
۶ . التحریم / ۱۱٫
۷ . الزمر / ۳٫
۸ . آل عمران / ۳۷٫
۹ . همان / ۱۵۶٫
۱۰ . الاعراف / ۱۲٫
۱۱ . همان / ۱۴٫
۱۲ . همان / ۱۲٫
۱۳ . الحجر / ۳۳٫
۱۴ . آل عمران / ۴۹٫
۱۵ . المائده / ۱۱۰٫
۱۶ . یونس / ۵۹٫
۱۷ . بحار الانوار، ج۴۷، ص ۳۰۹٫
بازدیدها: 0