سخنرانی ایام فاطمیه-دانشگاه تهران-استاد پناهیان-جلسه دوم
در ایام فاطمیه سال 98 که مصادف با ایام شهادت سردار دلها و مرد میدان، حاج قاسم سلیمانی بود در دانشگاه تهران ، محفل عزای حضرت صدیقه شهیده فاطمه زهرا سلام الله علیها با سخنرانی حاج شیخ علیرضا پناهیان برقرار بود. متن این سخنرانی جهت بهرهبرداری تقدیم می گردد.
«زندگی مبتنی بر ترس» اینقدر رایج است که اصلاً یک «بیماری» تلقی نمیشود!
ما قبل از اینکه بخواهیم به خدا مؤمن بشویم یا ایمانمان را به خدا تقویت کنیم، یا قبل از اینکه ایمان را در زندگی خودمان مؤثر قرار بدهیم، یکی از ویژگیهایی که خوب است در زندگی جاری کنیم این است که «زندگیِ مبتنی بر ترس» نداشته باشیم! ولی متأسفانه زندگیِ مبتنی بر ترس، خیلی رایج است به حدی که اصلاً کسی این ویژگی را یک بیماری (بیماریِ روحی یا روانی) تلقی نمیکند.
خیلیها وقتی باهم صحبت میکنند، رسماً از ترسهای خودشان و از اقداماتشان برای ترسهای خود میگویند بهصورتی که ترس، انگیزۀ اصلی حرکتها و برنامهریزیهای آنها قرار گرفته است؛ این خیلی رایج است و خیلی هم بد است. کسی هم نیست که بگوید «اصلاً این سبک زندگیکردن، بد است!»
خیلی از پدر و مادرها اصلاً بچههای خودشان را با ترس، رشد میدهند و آنها را با ترساندن، به باادب بودن و مرتببودن و فعالیتکردن و… وادار میکنند. درحالیکه مصرفِ ترس، اینجا نیست!
زندگی از سرِ ترس، موجب ضعف و کاهش خلاقیت انسان میشود
در آن زندگیِ ولایی تحت حکومت امامزمان علیه السلام، ترس افراد ریخته میشود! اگر انسان خیلی از ترسهای رایج در زندگی را دیگر نداشته باشد، با «خلاقیت» زندگی خواهد کرد. مثلاً تصور کنید، اگر درسخواندن یا کارکردنِ شما بهخاطر ترس از فقر نباشد، در اینصورت چگونه کار خواهید کرد و چگونه درس خواهید خواند؟ اگر کارگر باشید، کارگرِ خلاق کارخانه خواهید شد و اگر درس بخوانید، خیلی راحت، دانشمند خواهید شد. این مسئلهای است که در روانشناسی، برایش تست (آزمایش) هم انجام شده و نتایج آن نشان میدهد که وقتی برای یک امتحان (یا برای حل یک مسئله) جایزه میگذارند، استرس یا ترسِ از اینکه «مبادا این جایزه را از دست بدهم» موجب میشود خلاقیت افراد در حل مسئله، پایین بیاید. اما وقتی جایزهای در کار نباشد، معمولاً خلاقیت افراد در حل مسئله، بیشتر میشود.
خیلی از آدمها اینگونهاند که مدام در ذهن و فکرشان دنبال یک مشکلی میگردند که از آن بترسند! آدمهایی که عادت کردهاند به «زندگیکردن از سرِ ترس» ذهنشان اینگونه است؛ در ذهن خودشان میگردند تا از یک چیزی بترسند و فکر خودشان را مشغول آن کنند؛ این ترسیدن موجب میشود که آدم، ضعیف بشود. از طرف دیگر، چون تقریباً همۀ آدمها این ضعف را دارند، هیچکسی این را بد نمیداند و این را یک «بیماری» نمیداند و از این بابت، استغفار نمیکند.
پدر و مادرها مواظب تشویقهای خود باشند/ گاهی تشویقکردن فرد، موجب تولید ترس در او میشود
سبک زندگیها باید تغییر کند، شیوۀ مدیریت در جامعه و محیطهای آموزشی و تربیتی باید تغییر کند، باید ترس به حداقل برسد. آدم باید شجاعانه زندگی کند، شجاعت فقط مربوط به میدان جنگ نیست، اگر شجاعت در کل زندگی انسان جاری بشود در خیلی از تصمیمهای مهم زندگی ما تأثیر میگذارد، همانطور که ترس میتواند در تصمیمهای ما تأثیر بگذارد. مثلاً ممکن است کسی برای ادامۀ تحصیل خودش، رشتۀ پردرآمدی را انتخاب میکند درحالیکه علاقهاش به یک رشتۀ دیگر است و اصلاً برای یک کار دیگری آفریده شده است، اما از سرِ ترس (ترس از فقر و…) میرود یک مسیر دیگر را انتخاب میکند.
یکی از نکاتی که در شیوۀ مدیریت خانواده باید رعایت شود، این است که پدر و مادرها در تشویقهای خودشان از بچهها هم مواظبت کنند. در روایت هست، از هیچکسی در مقابل خودش تعریف نکن، اگر تعریفش کنی مثل این است که با خنجر به او ضربه زدهای! (إذا مَدَحتَ أخاکَ فی وَجهِهِ فکأنّما أمرَرتَ عَلى حَلقِهِ المُوسى؛ شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید/18/256) چرا این نوع تشویقکردن، بد است؟ چون در کنار این تشویق، یک ترس هم تولید میشود؛ ترس از اینکه «این را از دست بدهد» یا «ترس از اینکه در رقابت، عقب بماند» این ترسها را باید از زندگی زائل کرد.
دین جلوی «توجیه و تئوریزهکردن ترس» را میگیرد / تئوریزهکنندگانِ ترس، هم از دانشگاه هستند هم از حوزه
در ادامۀ بحث، دو موضوع دیگر را دنبال میکنیم: یکی اینکه بعضیها ترس خودشان را توجیه میکنند، دوم اینکه بعضیها ترس را تئوریزه میکنند. معمولاً باسوادها ترس را تئوریزه میکنند و عموم مردم، صرفاً ترس را توجیه میکنند. اما دین میآید هم جلوی توجیه ترس را میگیرد هم بیشتر از آن، جلوی تئوریزهکردن ترس را میگیرد.
اگر دانشمندان حوزه و دانشگاه، بخواهند ترس را تئوریزه کنند، خیلی جنایتکار هستند؛ چون مردمی که دنبال توجیهکردن ترس خود هستند، خواهند گفت: «علم و دانش هم، این را تأیید میکند!» حالا ممکن است این «علم برآمده از دین» تلقی شود یا «علم برآمده از تجربه» تلقی بشود. الان تئوریزهکنندگانِ ترس، هم از دانشگاه هستند و هم از حوزه هستند، یعنی اینطور نیست که بگوییم «اینها فقط از دانشگاه هستند!» البته در حوزه و دانشگاه، کسانی هم هستند که این تئوریها را نمیپسندند و میفهمند که این حرفها اشتباه است، یعنی در هر دویِ اینها(حوزه و دانشگاه) خوب و بد وجود دارد.
بسیاری از آیات و روایات برای این است که انسان «ترس خودش را توجیه نکند!»
خیلی از اوقات، انسان سعی میکند ترس خودش را توجیه کند و بسیاری از آیات و روایات ما کارشان این است که شما ترس خودتان را توجیه نکنید! یک نمونهاش «ترس از رفتن به جهاد» است، چون انسان طبیعتاً میگوید: اگر جنگ بشود و من برای جهاد بروم، در معرض آسیب و مرگ قرار میگیرم…
اما خداوند به آنهایی که بهخاطر ترس از مرگ، از جهاد فرار میکنند، میفرماید: «أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ» (نساء/78) شما حتی اگر در بُرج و باروهای محکم باشید، باز هم مرگ، یقۀ شما را میگیرد. در جای دیگری میفرماید: «فَإِیَّاىَ فَارْهَبُون» (نحل/51) یا «وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ» (بقره/40) از چه میترسید؟ اگر بنا باشد از چیزی بترسید، باید از خود من بترسید!
خداوند میخواهد جلوی توجیه ترس انسان را بگیرد(خصوصاً ترس از مرگ)، لذا تأکید میکند که «مرگ، دست من است!» همچنین قرآن بارها فرموده است که وقتی اجل برسد، یکذره هم عقب جلو نمیشود! (فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُون؛ نحل/61)
امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: «با هیچ وسیلهای نمیتوان از چنگال مرگ فرار کرد، اگر کشته نشوید(شهید نشوید) میمیرید؛ فَإِنَّهُ لَیْسَ عَنِ الْمَوْتِ مَحِیصٌ؛ إِنَّکُمْ إِنْ لَا تُقْتَلُوا تَمُوتُوا» (ارشاد مفید/1/238) جهاد، مرگ انسان را نزدیک نمیکند، پس فکر نکن اگر تو جبهه نمیرفتی، نمیمردی! (إنّ الفارَّ لَغَیرُ مَزِیدٍ فی عُمرِهِ و لا مَحجوزٍ بَینَهُ و بَینَ یَومِهِ؛ نه کسى که از مرگ بگریزد، بر عمرش افزوده میشود و نه گریختن مانعِ فرارسیدن روز مرگش میشود؛ کافی/5/41- نهجالبلاغه/حکمت1664)
شهادتطلبی یک راه است برای اینکه بتوانیم «ترس از مرگ» را دور بریزیم
چرا کسی مثل سردار سلیمانی اینقدر تمنای شهادت داشت؟ انسانهای هوشیار، میگویند: «نکند بمیرم و فرصت شهادت را از دست بدهم!» تصور کنید اگر سردار سلیمانی بعد از عمری مجاهدت، مثلاً در اثر «ایست قلبی» مرحوم میشدند؛ چقدر فاجعه بود! اصلاً تاریخ بهگونۀ دیگری رقم میخورد، همانطور که الان با شهادت ایشان، تاریخ دارد یکطور دیگری رقم میخورد.
ترس را باید دور ریخت؛ حتی ترس از مرگ را! شهادتطلبی یک راه است برای اینکه ما بتوانیم «ترس از مرگ» را کنار بگذاریم و از آن عبور کنیم! پلۀ اول شهادتطلبی این است که تو مسئلۀ مرگ را برای خودت حل کنی، اما بعضیها اصلاً به مرگ، فکر هم نمیکنند! ببینید چقدر سفارش کردهاند که آدم «وصیتنامه» بنویسد! وقتی وصیتنامه مینویسی به این توجه میکنی که «من واقعاً میخواهم بروم!» حالا شما بنویس، انشاءالله به این زودیها نمیروی! اما انسان میخواهد اصلاً به رفتن و مرگ، فکر نکند! اگر مرگ را برای خودت حل کنی، از خیلی چیزها خلاص میشوی.
اینکه خدا میفرماید «رزق شما دست من است» شیوهای برای کنارزدن ترس انسان است
علاوه بر این شیوه، خداوند متعال در قرآن کریم، به شیوۀ دیگری هم ترس انسان را میریزد؛ آنجایی که رزق و روزی را به خودش نسبت میدهد. خداوند تأکید میفرماید که «رزق و روزی، دست من است!» حالا شاید بگویید: «وقتی که رزق ما دست خداست، پس دیگر لازم نیست کاری انجام بدهیم؟» نکند شما از آن آدمهایی هستید که فقط از ترس گرسنهماندن کار میکنید؟ اینکه خیلی بد است!
انسان وقتی مطمئن بشود که روزیاش محفوظ است و حتماً به او میرسد، آیا دیگر نباید کار کند؟! جوهر انسان، کار است. امامصادق علیه السلام میفرماید: اگر شما چند روز مهمان جایی بشوید و به شما بگویند «هیچ کاری نکن و فقط بنشین، ما همۀ کارها را برایت انجام میدهیم» انسان بعد از دو سه روز، از کار نکردن خسته میشود و بلند میشود خودش را به زحمت میاندازد یا به صاحبخانه میگوید «یک کاری به من بدهید که انجام بدهم، خسته شدم از بس نشستم» (فَإِنَّهُ خُلِقَ لَهُ الْحَبُّ لِطَعَامِهِ وَ کُلِّفَ طَحْنَهُ وَ عَجْنَهُ وَ خَبْزَهُ وَ خُلِقَ لَهُ الْوَبَرُ لِکِسْوَتِهِ فَکُلِّفَ نَدْفَهُ وَ غَزْلَهُ وَ نَسْجَهُ…؛ توحید مفضل/86)
تعالیم اسلام میگوید که رزق و روزی را خدا میرساند، لذا از این بابت، نترسید. اما برخی افراد نادان میگویند: «اینطور تعلیمات دین دربارۀ رزق و روزی، موجب شده است که ملتهای مسلمان تلاش نکنند! علت عقبافتادگی ملتهای مسلمان، اعتقادات دینیِ آنهاست! چون آنها معتقدند که خدا روزیرسان است، لذا کار نمیکنند، باید از فقر بترسند تا بروند کار بکنند!» اینها برای کارکردنِ انسان، یک مبنای غلط را درنظر میگیرند. درحالیکه خداوند متعال دوست دارد بندگانش، باشخصیت بار بیایند، لذا به آنها میگوید: رزق و روزیِ شما را من میرسانم، شما کار کنید؛ برای تقرب به من، برای تعبّد و تشکر از من، برای تشبّه به من، برای خلاقیت بیشتر (کسی که خلاقیت بالایی دارد، یکمقدار شبیه خدای خالق میشود) در این صورت، زندگی کاملاً متفاوتی خواهید داشت.
دین بهگونهای ما را آموزش میدهد که ترس را از دلمان بیرون کند؛ همان ترسی که برای خیلیها عامل زندگی و حرکت است و آنها را وادار به کارکردن میکند، مثلاً بهخاطر «ترس از فقر» کار میکنند.
«ترسیدن از خدا»، یک راه حل دیگر برای از بینبردنِ ترس است
خداوند متعال برای اینکه ترس ما از بین برود، یک راه حل دیگر هم دارد. خدا وقتی میگوید «از چیزی نترس» و میبیند که گوش نمیدهی، آخرش میفرماید «از خود من بترس!» مثلاً میفرماید «فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنی» (بقره/1520) از آنها نترسید، از من بترسید، از من حساب ببرید. قرآن معمولاً در کنار اینکه «از کسی نترسید» میفرماید «از خدا بترسید»
اگر از کسی غیرخدا بترسیم چه میشود؟ مثلاً اگر شما بهخاطر ترس از آمریکایی که جنایت کرده است، در برابرش کوتاه بیایید (تا امنیت خودتان را حفظ کنید) چه میشود؟ اتفاقاً امنیت خودتان را از دست میدهید. اصلاً شیوۀ خدا اینگونه است. مثلاً میفرماید: «مَنْ لَمْ یُنْفِقْ فِی طَاعَةِ اللَّهِ ابْتُلِیَ بِأَنْ یُنْفِقَ فِی مَعْصِیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ لَمْ یَمْشِ فِی حَاجَةِ وَلِیِّ اللَّهِ ابْتُلِیَ بِأَنْ یَمْشِیَ فِی حَاجَةِ عَدُوِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» (من لایحضره الفقیه/4/412) تو اگر در راه ولیّ خد از خودگذشتگی نکنی و بترسی و بخواهی یک چیزی برای خودت نگه داری، من مبتلایت میکنم به اینکه در راه دشمن خدا فداکاری کنی و نابود بشوی!
ما اگر بسیجی نباشیم و در خدمت ولیّ خدا قرار نگیریم و در این راه فداکاری نکنیم، تبدیل میشویم به سرباز بیجیره و مواجبِ ذلیلشدۀ فدایی آمریکا! باید از این عاقبت بترسیم؛ خدا این بلا را در تاریخ، سرِ کوفیان آورد. امیرالمؤمنین علیه السلام بارها به آنها فرمود که بیایید به جنگ با دشمن برویم، اما کوتاهی کردند و نرفتند. نتیجهاش این شد که بعد از مدتی، رفتند پای رکاب یزید جنگیدند و هزاران نفرشان هم کشته شدند برای اینکه حسین علیه السلام را بکشند!
خدا چگونه راه توجیه ترس را بهروی ما میبندد؟
ببینید خداوند راههای توجیه ترس را چگونه میبندد؟ دو نمونهاش را بیان کردیم: یکی اینکه میفرماید «مرگ و اجل شما دست من است» و دیگر اینکه میفرماید «روزیِ شما هم دست من است» اینها دست من است، پس دیگر چرا میترسید؟
خداوند از یکطرف، راههای توجیه ترس را بهروی ما میبندد تا از غیرخدا نترسیم و از طرف دیگر، میفرماید: «از خود من بترسید، من میتوانم بلا بر سرتان بیاورم و…» مثلاً در این آیۀ معروف میفرماید: «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ» (مائده/3) امروز دشمنان ناامید شدند «فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ» دیگر از دشمن نترسید، چرا؟ چون من به شما «امام» دادم و امام، عامل قدرت شماست، حالا از من بترسید! اگر حرف این امام را گوش بدهید، قدرتمند میشوید و دیگر ترسی از دشمن، نخواهید داشت، ولی اگر حرف این امام را گوش ندهید، با خودِ من طرف هستید!
مثلاً شما حساب کنید که الان خدا محکمتر میتواند ما را بزند و بلایی بر سرمان نازل کند یا آمریکا؟ قطعاً خدا. پس چه توجیهی دارد که از خدا نترسیم و از آمریکا بترسیم؟!
ترس از خدا، آدم را عاشق خدا خواهد کرد
ما راهی برای توجیه ترس نداریم. اگر بخواهیم ترس خودمان را توجیه کنیم، ترس از خدا را باید چهکار کنیم؟ وقتی موضوع ترس از خدا مطرح میشود، اصلاً توجیههای ما یکدفعهای میپرد. ترس از خدا، توجیههایی را که ذهن آدم میخواهد درست کند، کنار میزند.
دربارۀ عشق شهدا به خداوند، زیاد صحبت شده است. حالا بنده دربارۀ «ترس شهدا از خدا» میخواهم نکتهای را بیان کنم. ما در ایام دفاع مقدس میدیدیم که ترس شهدا از خدا بیشتر از آن چیزی است که ما تصور میکنیم؛ مثلاً میترسیدند که اگر برگردند، این کارشان نافرمانی از خدا باشد. البته ترس از خدا، آدم را عاشق خدا خواهد کرد. اگر این ترس از خدا نباشد، انسان سرگشته و حیران خواهد بود.
رابطۀ بین ترس از خدا و ترس از غیرخدا چگونه است؟
یک رابطهای بین ترس از خدا و ترس از غیرخدا وجود دارد. امامصادق علیه السلام میفرماید: «مَنْ خَافَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَخَافَ اللَّهُ مِنْهُ کُلَّ شَیْءٍ وَ مَنْ لَمْ یَخَفِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَخَافَهُ اللَّهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ» (منلایحضرهالفقیه/4/410) هرکسی از خدا بترسد خدا همه را از او میترساند و کسی که از خدا نترسد، خدا او را از همهچیز میترساند.
مثلاً سردار سلیمانی خیلی از خدا میترسید. آنوقت کسی که از خدا بترسد چه اتفاقی برایش میافتد؟ یکی از نتایجش این است که دشمن از او میترسد. مثلاً وقتی داعشیها میخواستند بعضی از مناطق را تصرف کنند، همینکه شنیدند سردار سلیمانی دارد به سمت آن منطقه میآید، خودشان عقبنشینی کردند!
اثر وضعیِ ترسیدن از خدا، نترسیدن از غیرخداست
خدا برای اینکه راه توجیه ترس را به روی ما ببندد، میفرماید: «از خودم بترس!» توجه به عواملی مثل مرگ، فشار قبر، سؤال نکیر و منکر و… یک راه است برای اینکه ترس از غیرخدا در وجود ما از بین برود.
ببینید خداوند متعال در قرآن کریم، چقدر آدم را میترساند! حتی شاید بتوان گفت قرآن بیشتر از اینکه انسان را تحویل بگیرد و به او حال بدهد، او را میترساند. چون میخواهد تو از کسی غیرخدا نترسی و فقط از خودش بترسی! اثر وضعی ترسیدن از خدا نترسیدن از بقیه است. حالا اگر از کسی (غیرخدا) نترسی، چه میشود؟ او از تو میترسد!
حضرت امام(ره) به فرزندانش فرموده بود: «اینکه مردم میگویند از چیزی میترسند، من هیچوقت این احساس را درک نکردهام!» اینکه امام(ره) میفرماید «من این ترس را نمیفهمم» یعنی ایشان هیچوقت در عمرش از چیزی غیرخدا نترسیده است.
امام(ره) میفرماید: «وقتی انسان دید که همهچیز از اوست، دیگر از هیچ قدرتی نمیترسد. ما که از قدرتها میترسیم برای این است که خیال میکنیم قدرت این است. وقتی انسان قدرت را قدرت او دانست، وقتی انسان همهچیز را از او دانست، این دیگر نمیتواند که از دیگری بترسد. همه خوفهای ما از باب این است که نفهمیدیم که قدرت، یک قدرت است و آن قدرت هم برای نفع همه است. آن قدرت هم برای نفع همه افراد و جامعه و تمام بشر آن قدرت بهکار گرفته شده، برای نفع اوست. ما اگر همین معنا را ادراک کنیم که هر چی هست از اوست و هر چی هست برای نفع ماست و برای تربیت ماست، اگر همین معنا را واقعاً انسان ادراک کند و مشاهده کند و ذوب کند، این مسائل حل میشود.» (صحیفه امام/ج19/ص355)
سربازهای آمریکایی را بترسانید
یک پیشنهاد برای شما جوانها دارم. با کمک کسانی که زبان انگلیسی بلد هستند، یک جملاتی را به صورتهای مختلف، طراحی کنید و سربازهای آمریکایی را بترسانید و به خانوادههایشان بگویید که فرزندانتان را از اینجا ببرید. سربازهای آمریکایی همینجوری هم خیلی میترسند، اگر شما این کار را بکنید، بهمرور، کارشان به تمرد از ارتش میکشد و شاهد جداشدن آنها از ارتش و بیرون رفتن آنها از پادگانها خواهیم بود و کمکم مضمحل میشوند!
شهید همت در سال 1360 عضو آن گروهی بود که به فرماندهی حاج احمد متوسلیان به لبنان رفتند. ایشان بهعنوان مسئول یکی از بخشها، به رزمندگان آموزش میداد و میگفت: راحتترین جنگ دنیا، جنگ با اسرائیلیها است! بعد شیوۀ آرایش نظامیِ اسرائیلیها را موقعی که با تانک حمله میکنند، توضیح میداد و میگفت: فقط کافی است یکی از تانکهایشان را بزنید، تمام است! یا در ستون نیروهایشان، کافی است یک نیرویشان را بزنید، تمام است!
رزمندگان حزبالله لبنان در جنگ 33روزه، دو سه تا از تانکهای اسرائیلی را زدند و جنگ تمام شد. یکی از نیروهای حزبالله که در صحنۀ نبرد حضور داشت، میگفت: تانکهای اسرائیلی تا یک جایی جلو آمدند، ما سه چهار روز منتظر بودیم که جلوتر بیایند و آنها را بزنیم، اما جلوتر نمیآمدند!
امام رحمت الله علیه، 30 سال پیش فرمود: ناو آمریکا که آمد، بزنید؛ اما نزدند!
الان بعضیها از هیمنۀ سربازهای آمریکایی میترسند. حتماً دیدهاید که اینها یک چیزهایی به خودشان وصل کردهاند، به آنها بگویید: این چیزهایی که به خودتان وصل کردهاید، همهاش در اثر ترس است!
خدایا، آنهایی که تا الان موجب شدهاند آمریکا نابود نشود و به ظلم و جنایت خودش ادامه بدهد، اگر قابل هدایت نیستند رسوا و نابودشان بگردان؛ به حق خون همۀ مظلومهایی که تا حالا به زمین ریخته است.
امام راحل در سال 67 فرمود: اولین ناو آمریکا وقتی آمد، بزنیدش. اما نزدند! بعد از سی سال معلوم شد که مهمترین نقطهضعف ارتش آمریکا ناوهای اوست و ما هم میتوانستیم بزنیم اما نزدیم.
خداوند به ما میگوید: فقط شما نترسید، بقیهاش با من! خدا ادارهکنندۀ امواج است؛ امواج رعبی که از تو باید در دل دشمن بیندازد. خدا میگوید امواجش دست من است. بعد میفرماید: تو فقط از من بترس، من همه را از تو میترسانم. روایت در این زمینه فراوان هست. دربارۀ لشکریان حضرت ولیعصر علیه السلام فرمودهاند که وقتی به سمت منطقهای حرکت میکنند، ترس از لشکریان حضرت، قبل از حضور آنها وارد آن منطقه میشود و شرایط را برای حضور و پیروزی آنها فراهم میکند. (القَائِمُ مِنّا مَنْصُورٌ بِالرُّعْبِ مُوَیدٌ بِالنَّصْرِ؛ کمالالدین/ج1/331) (وَ الرُّعْبُ یَسِیرُ مَسِیرَةَ شَهْرٍ أَمَامَهُ وَ خَلْفَهُ وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ؛ غیبت نعمانی/ص234)
ترسیدن از خدا کار آدمهای سطح بالاست!
خداوند چگونه ما را متقاعد میکند که نترسیم؟ اول اینکه میگوید «قدرت دست من است» راه دیگرش این است که میگوید «از خود من بترس؛ من خودم پدرت را در میآورم!» شاید تصور کنید این روش، برای آدمهای سطح پایین است و آدمهای سطح بالا چون میفهمند که قدرت دست خداست، از غیرخدا نمیترسند. درحالیکه ترسیدن از خدا کار آدمهای سطح پایین نیست!
برای اینکه ترس از خدا را جدیتر بگیرید به این حدیث شریف از رسولخدا صلوات الله علیه وآله توجه کنید که در آن، خداوند به پیامبر صلوات الله علیه وآله میفرماید: من یک بندهای دارم بهنام فاطمه سلام الله علیها که وقتی در برابرم به نماز میایستد، از خوف من، ارکان بدنش به لرزه در میآید! (یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَلَائِکَتِهِ یَا مَلَائِکَتِی انْظُرُوا إِلَى أَمَتِی فَاطِمَةَ سَیِّدَةِ إِمَائِی قَائِمَةً بَیْنَ یَدَیَّ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهَا مِنْ خِیفَتِی وَ قَدْ أَقْبَلَتْ بِقَلْبِهَا عَلَى عِبَادَتِی؛ امالیصدوق/113)
فاطمۀ زهرا سلام الله علیها با آن مقام و منزلتی که دارد، صدا میزند: علی جان، بعد از اینکه مرا به خاک سپردی، زود از کنار قبر من بلند نشو، بلکه بنشین بالای سرم قرآن بخوان، من به آن عالم انس ندارم…
چرا هرکه از خدا بترسد عاشق خدا میشود؟
از حضرت زهرا سلام الله علیها بخواهیم به ما یک هدیه بدهد و آن هم «ترس از خدا» باشد، یا لااقل ترس از عذاب خدا یا ترس از قهر خدا باشد. انشاءالله این را به ما بدهد تا ما هم یکمقدار طعم زندگی و حیات را بچشیم و طعم محبت خدا را بچشیم، چون در ادعیه میخوانیم: «ای خدایی که هرکسی از هرچیزی بترسد از آن فرار میکند و دور میشود، ولی هرکسی از تو میترسد به تو پناه میبرد» در روایت هم آمده است که از خدا بهسوی خدا فرار کنید (وَ فِرُّوا إِلَى اللَّهِ مِنَ اللَّه؛ نهجالبلاغه/خطبه24)
هرکه از خدا بترسد، عاشق خدا میشود، میدانید چرا؟ چون خدا اینقدر او را سخت در آغوش میگیرد که این عاطفه و محبت خدا میجوشد و شروع میکند بندۀ خودش را آرام کردن! مثل مادری که بچهاش از چیزی میترسد و به آغوش او پناه میبرد و او بچهاش را نوازش میکند.
سایت استاد پناهیان
بازدیدها: 184