دلنوشته ای به اسم آوای سلول ویژه دهه فجر از نمونه شعرهای زندانیان سیاسی دوران ستمشاهی به نقل از سایت تبیان؛
هوا تاریک
فضا دم کرده و سنگین
حصار از هر طرف پیچیده و در هم تنگ
سکوتی تلخ و وحشتزا فرا گسترده بال و پر
و من با پیکری رنجور
در این نفرت زده سلول
نشسته با خدای خویشتن تنها
فروغ چشمهایم بیرمق گشته
بر اندامم حکومت میکند لرزه
سرم میچرخد از سستی
و میآید صدا از بند بند استخوانهایم
ولی خرسند و خوشحالم
نمیگریم
نمینالم
که در راه خدا اینها و صد مانند اینها سهل و آسان است
شکنجه، زجر و زندان راحت جان است
از آن روزی که بر خود بر نهادم نام انسانی
وزان لحظه که پوشیدم ره و رسم مسلمانی
پذیرفتم همه هر چه رضای کردگارم بود
بریدم دل ز هر چه سد راهش بود
گذشتم از زن و اموال و فرزندان
فدا کردم به راه او جوانی و توان و جان
نخواهم جز رضای او
نپویم غیر راه او
خدایا عشق تو در هر رگ و خونم
به جز تو یار و محبوبی نمیخواهم نمیجویم
تو ای محبوب و معشوقم
تو ای مقصود و معبودم
ولی و آشنایم تو
انیس و رهنمایم تو
تنم تو، روح و جانم تو، رگم تو، استخوانم تو…
هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 150