مبارزات سیاسی امام محمد باقر
هیات: در دوران امام باقر علیه السلام، حاکمان اموی به دلیل تعارضات داخلی از نهضت عظیم علمی آن حضرت غافل بودند، ولی این به معنای در امان بودن آن امام نیست; بلکه حجم وسیعی از روایات گویای اوضاع خشونت آمیز آن دوره، و ظلم و تجاوز حاکمان وقت نسبت به دین، مسلمانان و امام آنان است، به گونه ای که امام علیه السلام بارها تقیه می کرد و سرانجام نیز بر سر تعارضات مبنایی با نظام خلافت ظالمانه، توسط هشام به شهادت رسید .
درباره اوضاع سیاسی عصر آن حضرت کافی است، نگاهی به سیمای حاکمان وقت بیاندازیم .
1 . مروان بن حکم: مسعودی می نویسد: مؤمنان در عصر او، در خفا به سر می بردند و زندگی بر مردم مشقت بار شده بود . شیعیان در معرض خطر جدی بودند و خون و مالشان حرمت نداشت و به علی بن ابی طالب علیهما السلام آشکارا در محافل عمومی دشنام داده می شد .
او به شیوه معاویه، پسرش عبدالملک را ولیعهد کرد و بر اثر بیماری طاعون در سال 65 ه . ق در دمشق درگذشت .
2 . عبدالملک مروان: در سال 73 ه . ق بعد از پیروزی بر ابن زبیر، سلطنت کامل یافت . قبل از خلافت، خود را قرآن دوست معرفی می کرد، ولی بعد از خلافت، از مستبدترین خلفا شد . وی شراب می نوشید و هنگام آغاز حکومت، خطاب به قرآن کریم گفت: این آخرین دیدار من با تو است .
وی افرادی مثل حجاج بن یوسف ثقفی را بر مردم وشیعیان مسلط کرد . وی می گفت: به خدا سوگند از این پس هر کس مرا به تقوا دعوت کند، گردنش را قطع خواهم کرد . وی در سال 86 ه . ق مرد .
3 . ولید بن عبدالملک: وی باعیش و نوش بزرگ شد و فردی ستمگر وجبار بود . هرچند در روزگار او مرزهای جغرافیایی اسلام گسترش یافت و اندلس، خوارزم، سمرقند، کابل، طوس و … فتح شد;ولی عناصر خونخواری مثل حجاج در حکومت او صاحب قدرت بودند و در فاصله 20 ساله ای که او بر سر قدرت بود، کسانی که با شکنجه در حکومت او کشته شدند، صد وبیست هزار نفر برآورد شده است .
در همین دوره افرادی مثل سعید بن جبیر به جرم طرفداری از اهل بیت علیهم السلام شهید شد . و امام سجاد علیه السلام به واسطه سمی که ولید دستور داده بود، به شهادت رسید وبا شهادت حضرت سجاد علیه السلام، امامت به حضرت باقر علیه السلام منتقل شد . ولید در سن 43 سالگی، در سال 96 ه . ق در دمشق مرد .
4 . سلیمان بن عبدالملک: ابتدا از حاکمیت خدا و رضایت او سخن می راند، ولی در عمل مثل گذشتگان خود بود . تجمل و ریخت و پاش به گونه ای در دوره او رواج یافت که هر طبقه ای از مردم، با لباس مخصوص، به حضور او می رسیدند . در پرخوری وشکمبارگی بی نظیر بود .
در عصر وی، امر امامت پنهان بود وشرایط اجازه نمی داد که شیعیان با امام خود – باقر العلوم علیه السلام – ارتباط علنی داشته باشند . آنان به شدت تحت فشار بودند .
یعقوبی می نویسد: عمر بن عبدالعزیز نامه ای به امام باقر علیه السلام نوشت تا او را بیازماید . امام به او پاسخ داد . و چون عمر بن عبدالعزیز قبلا مشاور سلیمان بن عبدالمک بود و از مکاتبات او خبر داشت، فهمید که جواب امام به او با جوابش به سلیمان متفاوت است . لذا دستور داد نامه امام به سلیمان را پیدا کنند و بیاورند . وقتی نامه را آوردند، دید از هشدارهای امام علیه السلام در نامه به سلیمان خبری نیست، بلکه امام علیه السلام او را مدح کرده است .
عمر بن عبدالعزیز به کارگزار خود در مدینه نوشت: محمد بن علی را احضار کن و از این تفاوت در جواب بپرس . وقتی از امام باقر علیه السلام از راز تفاوت در جواب نامه ها پرسیدند، فرمود: سلیمان فردی جبار و زورگو بود و من ناگزیر بودم در نامه ام همان گونه سخن بگویم که مردم مجبورند با جباران سخن بگویند، ولی سرور تو می خواهد به شیوه ای غیر از روش جباران عمل کند و اقداماتی در جهت کاستن از ظلم و جباریت برداشته است، لذا به گونه ای با او سخن گفتم که مناسب وضع اوست .
5 . عمر بن عبدالعزیز: در سال 99 ه . ق به خلافت رسید، گامهایی در کاستن از فشارهای سیاسی، اجتماعی بر شیعیان برداشت، فدک را به اهل بیت برگرداند، به موعظه های امام باقر علیه السلام توجه می کرد و رسم دشنام دادن به علی علیه السلام را برانداخت . با این همه، غاصب جایگاه امامت بود . حضرت باقر علیه السلام در حق او می فرمود: این جوان روزی به فرمانروایی می رسد و روش عادلانه از خود آشکار می سازد، چهار سال زندگی می کند و سپس مرگش فرا می رسد . زمینیان بر او می گریند و آسمانیان نفرینش می کنند .
ابوبصیر می گوید: پرسیدم: مگر نفرمودید که عدل پیشه می کند؟ فرمود: آری! ولی بر جایگاهی که از آن ما و شایسته ما است تکیه می زند، در حالی که هرگز حقی ندارد . بلی! او در جایگاهی که غصب می کند به اظهار عدل می پردازد .
6 . یزید بن عبدالملک: با مرگ مشکوک عمر بن عبدالعزیز در سال 101 ه . ق، یزید بن عبدالملک، جوان 25 ساله، خلیفه شد وتا سال 105 ه . ق خلافت کرد . در این دوره شدیدترین روشها را علیه شیعه به کار بردند و کینه ها را نسبت به علی علیه السلام وخاندان او آشکار ساختند . وی از کینه توزان علیه امام باقر علیه السلام بود .
7 . هشام بن عبدالملک: فرمانروایی اش 19 سال و 7 ماه طول کشید و در سال 125 ه . ق مرد . مردی خشن، درشتخو و مال اندوز بود . بخل، ستمگری وبی عاطفگی از خصوصیاتش بود . نسبت به امام باقر علیه السلام کینه عجیبی داشت . دوران او از نظر سیاسی، سخت ترین دوره بر امام باقر علیه السلام بود . تنهادر این دوره بود که امام به مرکز خلافت احضار می شد .شیعیان نیز به شدت تحت فشار بودند; از جمله می توان به سرنوشت جابر بن یزید جعفی اشاره کرد، که به دستور امام برای در امان ماندن از شر عبدالملک، خود را به دیوانگی زد . شهادت زید بن علی بن حسین علیهم السلام در این دوره واقع شد و امام باقر علیه السلام نیز در این دوره به شهادت رسید .
شیوه های مبارزاتی امام باقر علیه السلام
در چنین فضایی امام باقر علیه السلام برای احیای ارزشهای دینی و انجام وظیفه پاسداری از ارزشها، وبه تناسب موقعیت، از راهها و شیوه های زیر بهره جست:
الف) تقیه
میزان اهتمام حضرت باقر علیه السلام به تقیه چنان بود که می فرمود: «التقیة من دینی و دین آبائی و لا ایمان لمن لا تقیة له; تقیه از دین من و دین پدران من است . و کسی که تقیه ندارد، ایمان ندارد .» این امر به دلایل متعددی مانند: حفظ جان نیروهای خودی، حفظ توان اقتصادی خودیها، اجرای برنامه های مهم تر، حفظ ارزشها و … صورت می گرفت و امام با رعایت این اصل، رکت سری خود در تداوم وظیفه امامت را طی می کرد .
نقل است که حمران نزد امام باقر علیه السلام آمد و گفت: علی بن ابیطالب و حسن و حسین علیهم السلام تا مرز شهادت و کشته شدن پیش رفتند، نظر شما چیست؟ حضرت فرمودند: «یا حمران! ان الله تبارک و تعالی قد کان قدر ذلک علیهم و قضاه و امضاه و حتمه ثم اجراه فبتقدم علم ذلک الیهم من رسول الله صلی الله علیه و آله قام علی و الحسن و الحسین و بعلم صمت من صمت منا;
ای حمران! خداوند پاک و بلند مرتبه، آن برنامه را بر آنان تقدیر و طرح ریزی و امضاء وحتمی نمود و سپس آن را اجرا کرد . پس با مقدم شدن علم آن به سوی آنان از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله، علی و حسن و حسین علیهم السلام قیام کردند . و هر کس از ما سکوت کرد، از روی علم بود .»
ب) ترسیم وظایف حاکم اسلامی
امام می کوشید با تبیین وظایف حاکمان، نوک تیز انتقاد خود را متوجه حاکمان وقت سازد و عدم مشروعیت اقدامات آنان را گوشزد کند . مثلا می فرمود: «بنی الاسلام علی خمسة اشیاء: علی الصلاة و الزکاة و الحج و الصوم و الولایة، اسلام بر پنج چیز بنا شده است: نماز، زکات، حج، روزه، ولایت .»
زراره پرسید: کدام افضل است؟ فرمود: «الولایة افضل لانها مفتاحهن و الوالی هو الدلیل علیهن; ولایت برتر است; چون کلید آنهاست و والی (امام) راهنمایی کننده برآنهاست .»
ج) نهی از همکاری با حکومت طاغوت
امام همواره مؤمنان را از همکاری با حکومت طاغوت نهی می کرد و به هر طریق ممکن، این پیام خود را به گوش امت می رساند .
عقبة بن بشیر اسدی می گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم: من در میان قوم خود از حسبی عالی برخوردار بودم . قوم من در گذشته عریف (معاون و کارگزار) داشتند که جان سپرد . مردم تصمیم گرفتند که مرا به جای او به ریاست بگمارند، نظر شما چیست؟ آن حضرت فرمود: «فان کنت تکره الجنة و تبغضها فتعرف علی قومک و یاخذ سلطان جابر بامرء مسلم لسفک دمه فتشرکهم فی دمه و عسی لا تنال من دنیاهم شیئا; اگر از بهشت بدت می آید و از آن ناخشنودی، کارگزار قوم خود شو; زیرا چه بسا سلطان ستمگری، مسلمانی را می گیرد تا خونش را بریزد و تو [که گوشه ای از کار آن سلطان را بر عهده گرفته ای] شریک آنان در خون او خواهی بود، در حالی که ممکن است از دنیای آنها بهره ای نبری .»
و زمانی که فردی گفت: از زمان حجاج تا حالا والی بوده ام، آیا راهی برای توبه هست؟ امام سکوت کرد وبعد از تکرار سؤال، فرمود: «لا، حتی تؤدی الی کل ذی حق حقه; نه، مگر اینکه حق هر صاحب حقی را ادا کنی .»
یکی از شیعیان به نام عبدالغفار بن قاسم می گوید: به امام باقر علیه السلام گفتم: نظرتان در نزدیک شدن من به سلطان و رفت و آمد به دربار چیست؟ فرمود: این کار را برای تو صلاح نمی دانم . گفتم: گاهی به شام می روم و بر ابراهیم بن ولید وارد می شوم . فرمود: «ای عبدالغفار! رفت و آمد تو نزد سلطان سه پیامد منفی دارد: محبت دنیا در دلت راه می یابد، مرگ را فراموش می کنی، و نسبت به آنچه خدا قسمت تو کرده ناراضی می شوی .»
عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! من عیالوارم و هدفم از رفتن به آنجا، انجام تجارت است . فرمود: «ای بنده خدا! من نمی خواهم تو را به ترک دنیا دعوت کنم، بلکه می خواهم گناهان را ترک کنی . ترک دنیا فضیلت است، اما ترک گناه فریضه و واجب است و تو در شرایطی هستی که به انجام واجبات نیازمندتری تا کسب فضائل .»
زمانی هم که مردم برای تبریک گفتن به والی جدید مدینه، به خانه اش می رفتند، فرمود: خانه والی، دری از درهای آتش است .
همچنین آن حضرت فرمود: «انما عقر الناقة رجل واحد فلما رضوا اصابهم العذاب; فاذا ظهر امام عادل فمن رضی بحکمه و اعانه علی عدله فهو ولیه و اذا ظهر امام جور فمن رضی بحکمه و اعانه علی جوره، فهو ولیه;
ناقه [صالح] را یک نفر پی کرد، ولی چون توده مردم به آن راضی شدند، عذاب به همه آنها رسید; پس هرگاه امام عادلی ظاهر گشت، هر کس راضی به حکم او باشد، و او را در عدلش یاری کند، یاور او خواهد بود . زمانی که امام ستمگری ظاهر شود هر کس به حکم او راضی باشد، و او را بر ستمکاریش یاری کند، یاور او خواهد بود .»
در جای دیگری آن حضرت می فرمودند:
«قال الله عز و جل: لاعذبن کل رعیة فی الاسلام دانت بولایة کل امام جائر لیس من الله و ان کانت الرعیة فی اعمالها برة تقیة و لاعفون عن کل رعیة فی الاسلام دانت بولایة امام عادل من الله و ان کانت الرعیة فی اعمالها ظالمة مسیئة; خداوند عزیز و جلیل فرموده است: هر کسی را که در اسلام به ولایت پیشوای ستمگری که از جانب خدا نیست – گردن نهند، عذاب خواهم کرد; هرچند آن فرد در کارهای خویش نیک و پرهیزکار باشد . و از هر کسی که در قلمرو اسلام به حاکمیت هر امام عادلی – که از جانب خداست – تن دهد قطعا درمی گذرم; هر چند آن فرد در کارهای خویش ستمکار و بدکار باشد .»
د) مبارزه رو در رو
امام باقر علیه السلام از یک سو قیامهای ضد حکومتی مانند قیام زید، مختار، کمیت و … را تایید می کرد و از سوی دیگر، در موقعیتهای مناسب، خود با خلفا به رویارویی جدی می پرداخت .
آن حضرت می فرمود: «من مشی الی سلطان جائر فامره بتقوی الله و خوفه و وعظه کان له مثل اجر الثقلین من الجن و الانس و مثل اعمالهم; هر کس به سوی سلطان ستمگری برود، و او را به تقوای الهی فرمان دهد، و او را بترساند و موعظه کند، مانند پاداش جن و انس ومانند اعمال آنان را خواهد داشت .»
همچنین آن حضرت مشروعیت حاکمان جور را زیر سؤال می برد و راه را بر قیام علیه آنان هموار می ساخت . امام علیه السلام می فرماید: «ان ائمة الجور و اتباعهم لمعزولون عن دین الله; پیشوایان ستمگر و پیروان آنها از دین خدا برکنار شده اند .»
درباره برخورد امام باقر علیه السلام با خلفا و مبارزه علنی آن حضرت، به نقل مطلبی از امام صادق علیه السلام بسنده می کنیم .
امام صادق علیه السلام می فرماید: در یکی از سالها که هشام بن عبدالملک برای انجام مراسم حج به مکه آمده بود، امام باقر علیه السلام هم در مکه بود . امام برای مردم سخنرانی کرد و فرمود: «سپاس خدایی را که محمد صلی الله علیه و آله را به پیامبری مبعوث کرد و ما را به وسیله او کرامت بخشید . ما برگزیدگان خدا بر خلق اوییم و انتخاب شده از میان بندگان وی هستیم . ما خلفای الهی هستیم; پس آن کسی که از ما پیروی کند، سعادتمند است و کسی که ما را دشمن بدارد، شقی خواهد بود .»
این سخنان به گوش هشام رسید … وقتی به مدینه برگشتیم، به وسیله نامه ای از کارگزارش در مدینه خواست امام علیه السلام را به دمشق بفرستد . وقتی وارد شدیم، سه روز اجازه ورود نداد . روز چهارم وقتی در آستانه ورود قرار داشتیم، هشام – که نفرین خدا بر او باد – به اطرافیانش دستور داد، پس از او هر یک به امام باقر علیه السلام ناسزا بگویند و سرزنش کنند . امام باقر علیه السلام وارد شد و بدون آنکه توجه خاصی به هشام کند، در جمله ای کلی به اهل مجلس گفت: «السلام علیکم » ، و بدون اجازه گرفتن از هشام، در جایی مناسب بر زمین نشست … .
هشام گفت: ای محمد بن علی! همواره یک نفر از شما خاندان، وحدت مسلمانان را می شکند و مردم را به سوی خود فرا می خواند و از روی سفاهت و جهل گمان می کند امام است! !
هشام شروع به سرزنش کرد و بعد از وی، یکایک اهل مجلس سخنان توهین آمیزی گفتند . امام باقر علیه السلام ایستاد و فرمود: «ای مردم! به کدام سو می روید و شما را به کجا می برند؟ خدا [نسل] اول شما را به وسیله ما خاندان هدایت کرد وآیندگان شما هم به وسیله ما راه می یابند . اگر شما پادشاهی زودگذر دنیا را دارید، ما در آینده فرمانروایی خواهیم داشت . پس از فرمانروایی ما هیچ حاکمیت و پادشاهی نیست، زیرا ما اهل فرجامیم و خدا فرموده است: «والعاقبة للمتقین » .
در پی این سخنان، به دستور هشام، امام را به زندان بردند، ولی در آنجا همگان دلبسته امام شدند و بعد از شکایت زندانیان از این وضع، هشام دستور داد امام باقر علیه السلام و فرزندش امام صادق علیه السلام را نزد وی ببرند .
وقتی وارد شدند، هشام و اطرافیانش مشغول تیراندازی بودند . هشام گفت: ای محمد! تو هم با بزرگان قوم من وارد مسابقه شو و تیراندازی کن . امام باقر علیه السلام فرمودند: از من گذشته است، اگر صلاح بدانی معاف باشم . هشام گفت: به حق کسی که ما را با دینش عزت داد و محمد را مبعوث کرد، تو را معاف نمی کنم . امام کمان وتیر را گرفت و نه تیر را پشت سر هم به هدف زد که هر یک در وسط تیر قبلی قرار گرفت و به هدف خورد . هشام گفت هرگز همانند کار تو را ندیده بودم و گمان نمی کنم کسی در روی زمین اینگونه تیراندازی کند . امام فرمود: ما کمالات و حقایق دین را به ارث می بریم; همان دین کاملی که خداوند فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا»
با شنیدن این سخنان، چهره هشام دگرگون شد و سؤالات و اشکالهای متعددی را مطرح کرد و امام علیه السلام پاسخ داد .
منبع: حوزه
بازدیدها: 0