اسطوره‌ای که 29 سال با «نی» غذا خورد و نگاه‌های سنگین آزارش داد!

خانه / مطالب و رویدادها / اسطوره‌ای که 29 سال با «نی» غذا خورد و نگاه‌های سنگین آزارش داد!

«حمید یادروج» تهیه‌کننده و کارگردان مستند «پسر را ببین، پدر را تصور کن» و دبیر نخستین جشنواره فیلم مدافعان حرم به مناسبت شهادت حاج رجب محمدزاده (بابا رجب) دلنوشته ای برای این شهید نوشت .

دو سال پیش بود، درست در مهرماه سال 1393. وقتی که سردبیر خبرگزاری، عکس جانبازی را به من نشان داد و پیشنهاد داد از او فیلمی بسازم. پذیرفتم اما دلم نپذیرفته بود. نمی‌دانستم مواجهه با این شخصیت چطور خواهد بود؟ نمی‌دانستم خوب می‌شود یا بد؟ راستش را بخواهید تکلیفم با خودم روشن نبود؛ بگذارید صریح‌تر باشم، کمی ترس هم داشتم. دروغ نگویم از بزرگمرد اسطوره‌ای کشورم می‌ترسیدم. اما بالاخره ته دلم را صاف کردم و گفتم این مستند را می‌سازم.

خیلی زود کارهای مقدماتی سفر با حمایت مدیرعامل و سردبیر انجام شد. دیگر درنگ نکردم، دو روز بعد به همراه همکارم مشهد بودیم. در طول سفر مدام به ساخت این مستند فکر می‌کردم و هر بار ایده‌ای به ذهنم می‌رسید تا اینکه تصمیم گرفتم روی نگاه‌های مردم تمرکز کنم.

با خانواده او قرار ملاقات گذاشتیم. آن‌ها هم به گرمی پذیرفتند. به خانه‌شان رفتیم. خانه‌ای ساده اما باصفا در یکی از جنوبی‌ترین محلات مشهد مقدس. بابا رجب به استقبال‌مان آمد. در ابتدا فضا خیلی سنگین بود. اما آرام آرام با او رفیق شدیم. ساعت‌ها گپ زدیم و با هم به حرم امام رضا علیه‌السلام و بهشت رضا (ع) رفتیم. در طول مدتی که حرف می‌زدیم مدام از نگاه‌های سنگین مردم حرف می‌زد که آزارش می‌داد اما ذره‌ای گله نمی‌کرد و به آن‌ها حق هم می‌داد. می‌گفت مردم فکر می‌کنند من جذام دارم یا اینکه روی صورتم اسید پاشیده‌اند. این موضوع خیلی آزارش می‌داد که چرا باید این‌طور به او نگاه شود اما تا این حرف را می‌زد می‌گفت خب مردم هم حق دارند که این‌طور بگویند و از من فرار کنند، چون نمی‌دانند چه اتفاقی برایم افتاده است.

شاید باورتان نشود زمانی که کنار او در خیابان‌های منتهی به حرم دقایقی پیاده‌روی کردیم، نگاه‌های سنگین مردم را به شدت حس کردم. هنوز از یادم نرفته است مردمی که گردن‌شان 180 درجه می‌چرخید و با نگاهی خاص به بابا رجب می‌نگریستند. واقعا سخت است؛ همه جوری نگاهت می‌کنند که از خجالت آب شوی. انگار گناهی مرتکب شدی. فکر کنم تا حدود زیادی سنگینی نگاه‌های مردم را در مستند زندگی بابا رجب (مستند پسر را ببین، پدر را تصور کن) به تصویر کشیدیم اما تصویر هیچ وقت نمی‌تواند حس واقعی را نشان دهد.

بابا رجب را به مقابل درب حرم بردم تا حس مردم را نسبت به او بپرسم. از روحانی و خادم حرم گرفته تا زن و مرد و پیر و جوان را مقابل دوربین آوردم تا از آن‌ها بپرسم چه اتفاقی برای بابارجب افتاده. هیچ کس نتوانست حدس بزند. یکی گفت جذام دارد. یکی گفت تصادف کرده، یکی گفت به صورتش اسید پاشیده‌اند. خلاصه هر کسی یک چیزی گفت جز اینکه او جانباز جنگ است. زمانی که به مردم گفتم او جانباز است همه جا خوردند و یکی یکی صورت او را بوسیدند.

از او که می‌پرسیدم در زندگی‌ات چه آرزوهایی داری می‌گفت فقط یک آرزو دارم و آن هم دیدار با مقام معظم رهبری است. برایم خیلی جالب بود مردی که سال‌ها عذاب کشیده آرزویش سلامتی جسم نیست و تنها به این فکر می‌کند که رهبرش را از نزدیک ببینید که خدا را صد هزار مرتبه شکر این اتفاق پیش از شهادتش افتاد و ایشان در حرم مطهر امام الرئوف (ع) با رهبری دیدار کردند.

خدا را شاکرم که این مستند پیش از شهادت او ساخته شد تا در سال‌های پایانی عمرش مردم او را بشناسند و شاید کمی از رنج‌های او کاسته شود. یادم نمی‌رود زمان پخش مستند از شبکه یک سیما، یکی از مسئولان پخش شبکه، فیلم را سانسور کرد و تصاویر کلوزآپ بابا رجب را از مستند درآورد. وقتی دلیل را جویا شدم گفتند شبکه یک، شبکه سراسری است و همه مردم نمی‌توانند این چهره را ببینید. برای این طرز تفکر تاسف خوردم که جانباز ما چقدر در کشور خودش مظلوم است که صورت 23 بار عمل شده‌اش در قاب تلویزیون جای نمی‌گیرد؛ با اینکه همین مستند چند شب قبل از قاب شبکه‌ای دیگر به طور کامل پخش شده بود!

بابا رجب 29 سال با این صورت زندگی کرد، 29 سال غذایش را با نی خورد، 29 سال مردم از او فرار کردند، 29 سال زجر کشید تا اسطوره بماند. اسطوره‌ای تمام نشدنی در کنار همسری مقاوم و محکم که 29 سال تنهایش نگذاشت و پا به پای او دوید.

روحت شاد بابا رجب…

حمید یادروج

تهیه‌کننده و کارگردان مستند «پسر را ببین، پدر را تصور کن»

بازدیدها: 39

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *