اشعار سالروز تخریب بقیع – هشتم شوال

خانه / اشعار / اشعار سالروز تخریب بقیع – هشتم شوال

در جهان، هم شأن و همتائی کجا دارد بقیع؟

چون که یک جا، چار محبوب خدا دارد بقیع

نور چشمان رسول و پور دل بند بتول

صادق و سجاد و باقر، مجتبی دارد بقیع

خلق شد عالم ز یُمن خلقت آل عبا

یک تن از پنج تن آل عبا دارد بقیع

همدم دل دادگان و محرم محراب راز

هست زین العابدین، بنگر چه ها دارد بقیع

حاصل آیات قرآن، باقرِ علم رسول

وارث فضل و کمال انبیا دارد بقیع

صادق آل محمّد، ناشر احکام حق

دین و دانش را، رئیس و پیشوا دارد بقیع

در نظر آید، زمین بر چرخ سنگینی کند

بس که خاکش گوهر سنگین بها دارد بقیع

گر چه تاریک است، در ظاهر ندارد یک چراغ

همچو ایوانِ نجف نور و صفا دارد بقیع

رازها گوید به گوش شب در این جا کهکشان

رمزها از خلقت ارض و سما دارد بقیع

سایه ها نجوا کنان بر مدفن این چارتن

کرده شب گیسو پریشان یا عزا دارد بقیع؟

سر به دیوارش زند هر کس از این جا بگذرد

در سکوتش ناله ها و گریه ها دارد بقیع

چار معصومند و دورند از حریم جدّشان

شِکوه ها از دشمنانِ مصطفی دارد بقیع

آن دو غاصب در جوار مدفن پاک رسول

دور از او جسم امامان را چرا دارد بقیع؟

می کند محکوم، ظالم را به هر دور زمان

گفته ها با زائران آشنا دارد بقیع

بشنو از این قبرها بانگ انا المظلوم را

تا که مهدی باز آید، این ندا دارد بقیع

تا شود ثابت که نور حق نمی گردد خموش

گر چه ویران شد، جلال کبریا دارد بقیع

نالهٔ امّ البنین با اشک زهرا همدم است

در غبارِ غم، جمال کربلا دارد بقیع

چون (حسان) این جا بود، شب ها، مسیر فاطمه

تا که نامحرم نیاید، انزوا دارد بقیع

 

استاد حسان

 

************************

 

روزی اینجا بهار داشته است

چار سنگ مزار داشته است

به حریمش پناه میبرده

هرکه با هرکه کار داشته است

مثل مشهد در اين حرم زائر

از خودش اختیار داشته است

شانه ي بی قرار ِ لرزان و

گونه ی آبدار داشته است

اشک با پلک ، رو به روی ضریح

آشکارا قرار داشته است

روزگاری به خادمی ِبقیع

جبرئیل افتخار داشته است

روی زوار باز بوده حرم

ساعت دو سه چار داشته است

شاخه هایش به سنگ محکوم است

هر درختی که بار داشته است

***

گیرم اینجا خراب هم باشد

دائما آفتاب هم باشد

دل مهم است بین ما با قبر

گیرم اصلاً طناب هم باشد

گاه مثل بقیع میبایست

در زیارت شتاب هم باشد

این خودش باب رحمت است اگر

زدن شیعه باب هم باشد

پیرهن خود ضریح خواهد شد

زیر آن گر کتاب هم باشد

چون که اُمّ البنین در این خاک است

باید اینجا رباب هم باشد

باید اینجا شبیه کرب و بلا

ناله ی آب آب هم باشد

***

باید اینجا حرم درست کنند

چار تا مثل هم درست کتتد

با امام حسن سزاوار است

چند باب الکرم درست کنند

با طلا دور مرقد سجاد

بیتی از محتشم درست کنند

به تولای باقر و صادق

صحن دارالقلم درست کنند

نزد ام البنین نمادی از

مشک و دست و علم درست کنند

“دودمه” نه در این مکان باید

شاعران “چاردم” درست کنند

با کریمان “کریم خانی”ها

قطعه ی “آمدم” درست کنند

دورگنبد چهار گلدسته

ولی از داغ خم درست کنند

کاش هرجیز را نمی سازند

کوچه را دست کم درست کنند

کوجه را در ادامه ی طرح ِ

از حرم تا حرم درست کنند

مهدي رحيمي

 

*****************************

 

آتش بزن ای غم تمام پیکرم را

لبریز کن ازخون دل چشم ترم را

ای آه و ناله راه بغضم را بگیرید

تا پنجۀ بغضی نگیرد حنجرم را

خانه خرابم کرد سیل اشک ،وقتی

کردم نظاره تربت پیغمبرم را

بگذار تا از غربت زهرا بکوبم

برپنجره های بقیع او سرم را

ای کاش چون پروانه ای درماتم او

آتش بسوزاند همه بال وپرم را

اینجا چرا گلچین به گل زد تازیانه

این غم شراره زد دل غم پرورم را

هرگز نمی بخشم تو را شهر مدینه

من درکجا جویم مزار مادرم را

آتش مزن بردفتر شعر «وفائی»

ای اشک غم رنگین نمودی دفترم را

 

سید هاشم وفایی

 

******************************
دلم امشب به مجلس روضه

خسته و بی قرار می آید

یك كبوتر شده و از سمتِ

حرمی پر غبار می آید
گرد غربت نشسته بر روی

پر و بال كبوترانهٔ دل

می چكد لاله لاله اشكِ درد

امشب از خلوت شبانهٔ دل
با من ای دل بگو كجا رفتی

كه پر از ماتم و شراره شدی

تو چه دیدی در آن دیار غریب

كه شكستی و پاره پاره شدی
گفت رفتم به سرزمینی كه

عطر اندوه و بغض و ماتم داشت

خاك آنجا همیشه دلگیر و

آسمانش همیشه شبنم داشت
به خدا رنگ خاك می گیرد

پر و بال كبوتران بقیع

روز ها هم همیشه در آن جا

آفتاب است سایه بان بقیع
نه حرم، نه رواق، نه گنبد

نه ضریح و نه صحن و گلدسته

هست آنجا مزار خاكیّ

چار مرد غریب و دل خسته

 

یوسف رحیمی

 

****************************

 

***

دیشب برای دفتر من همّ و غم شدی

بی حرف پیشِ مطلعِ حرفِ قلم شدی

باور نکرد نیست سرانجام در زمین

مهمانِ رسمی شب شعر خودم شدی

تو از زمان آدم و حوا، وَ قبل از آن

بر روی دست های مشیّت علم شدی

بی مرحمت که روز شما شب نمی شود

اصلاً تو آفریده برای کرم شدی

هشتاد سال و خرده ای انگار می شود

از جمع اهل بیتِ حرم دار کم شدی

با اتفاق هشتم شؤال آن زمان

تنها گریزِ روضهٔ من در حرم شدی

ماندم چرا زمین و زمان زیر و رو نشد

آن موقعی که وارد بازی سم شدی

آن بار هفتمی که لبت رنگ سبز شد

آن بار هفتمی چه قَدَر پر ورم شدی

وقتی که شعله چادر مادر گرفته بود

زخمیِ دست هیزم و چوبِ ستم شدی

حالا بماند این که چه شد بین کوچه ها

حالا بماند این که برای چه خم شدی

«عارف» نگو دگر، نکند فکر می کنی!

مثل مؤید و شفق و محتشم شدی

 

علی زمانیان

 

*****************************
حـجـاز کـوی مجـاز و حقیـقت اسـت بقیع

سواد و سرمۀ چشم بصیرت اسـت بقیع

اگر چـه کربُبـلا سـرزمین کـرب و بلاسـت

زمیـن مـاتـم و کـوی مصیـبت اسـت بقیع

هزار دیده بر این خاک گوهر افشانده است

که گنج گم شده آل عصمـت اسـت بقیع

چهـار حـجّـت حـق را گـرفـتـه در آغـوش

به چار رکن از این روی حجّت است بقیع

مـزار مظـهـر حُسـن اسـت و مسجـد سجـاد

مـحـیط علـم و مـقام صـداقـت است بقـیع

حجاب و بقعه ندارد از آن جهت این خاک

که با خدای خود اندر عـبادت اسـت بقیع

قسـم بـه کعبـه و بـر تـربـت نـبی ســوگنـد

حریم حرمت و معنای غـربت اسـت بقیع

هـمـیشـه بـوسـه زنـد آفـتـاب و مهـتـابــش

که بوسه گاه فلک از شـرافت اسـت بقیع

از آن چراغ ندارد کـه خـود به خـامـوشـی

چــراغ روشــن راه هـدایــت اسـت بقیع

به دادگاه عدالت کـه قاضـی اش مهدی است

ز جور خصم، کتاب شـکایـت اسـت بقیع

«شفیـع» مـی طـلبـد از خـدا نصیـب کـنـد

زیارتـش کـه صـفای زیـارت اسـت بقیع

 

سید علی احمدی

 

***************************

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *