اهانت به عزاداران امام حسین علیه السلام
در روز عاشورا مردم از اطراف و اکناف شهر و روستاها به حسینیّه ها هجوم آورده بودند که اقامه عزادارى کنند و بعد از عزادارى سفره اى پهن مى کردند و اطعام مى دادند خوب چون جمعیت زیاد بود در حسینیه هم جانبود مردم در کوچه گاهى براى نوبت گرفتن و تناول غذا مانع از عبور و مرور ماشین و خودروها مى شدند تا اینکه وارد کوچه شوند و گاهى از ازدحام عبور وسائل طول میکشید در این اوقات ماشینى از راه مى رسد و شلوغى مانع رفتن او مى شود یکى از سرنشینان آن ماشین به تندى مى پرسد چه خبر است که این گذر آنقدر شلوغ است ؟
یکى میگوید: مردم آمده اند از غذاى امام حسین ع تناول کنند. آن سرنشین که زنى تهرانى بود گفت خاک برسرتان گُشنه گداها خجالت نمى کشید؟ بروید گم شوید چه شلوغى کرده اند؟!
این زن به ظاهر اشرافى باگستاخى و بى حیائى به خود اجازه میدهد که به مهمانان آقا ابى عبداللّه الحسین ع زخم زبان بزند تا به این وسیله راه باز شود و برود، ولى فرداى آن روز که روز یازدهم محرم بود میگوید من در قسمت آخر آشپزخانه حسینیّه به نظافت و نظم اثاثها مشغول بودم تازه خورشید میخواست سوبزند که احساس کردم کسى درب حسینیّه را مى زند من خیال کردم رفقاهستند درب را باز کردم زنى را دیدم که چهره اى اشک آلود و پریشان التماس کنان که اجازه دهید داخل حسینیّه شوم ، گفتم چرا، گفت مرا راه دهید براى شما میگویم ، وقتى که وارد شد انگشت خود را با آب دهان ترمى کرد و مى مالید بر روى چهار چوب درب حسینیّه و میخورد و مرتب مى گفت آقاجان حسین جان غلط کردم نفهمیدم مرا ببخش و با این کلمات در پیشگاه امام حسین ع عذر خواهى مى کرد و بعد، از کیف دستى خود دستمالى درآورد مقدارى از خاک درگاه را در آن ریخته آن را گره زده و در کیفش نهاد و بعد از من درخواست کرد که اگر غذائى از دیروز باقى مانده به من بده ، من گفتم خیر چیزى از غذاى دیروز نمانده باید همان دیروز براى صرف غذا مى آمدید دیدم آن زن مقدارى به سر و صورت خود زد و اشک ریزان ، با صداى گره خورده گفت دیروز از تهران براى دیدار فامیلم به یزد آمدم ماشین ما از این کوچه میگذشت جمعیت فشرده بود گفتم براى چه این مشکل بوجود آمده ؟ گفتند در حسینیّه نهار میدهند، من هم از روى نادانى و غرور حرفهاى ناروایى زدم . ولى شب در عالم خواب دیدم که هوا بیرحمانه گرم است و من از شدت تشنگى گلویم مى سوزد و چشمهایم فضا را تیره مى بیند و مى خواهم از جوار همین حسینیّه بگذرم در عالم رؤ یا دیدم درب حسینیه باز است و سید بزرگوارى در کنار چهار چوب در ایستاده وهر کسى که عازم حسینیّه است از این آقا براتى و اجازه نامه اى میگیرد و داخل مى شود و همچنین روبروى آن آقا بانوئى مجلل به همین کیفیت نوشته اى به زنان میدهد تا وارد شوند من پیش رفتم به آن خانم گفتم نوشته اى هم به من بدهید تا وارد شوم ایشان با حالى متاءثر فرمود شما به مهمانهاى ما اهانت کرده اى چطور انتظار دست خط ما را دارى ؟
من از شدت شرمندگى و عطش از خواب بیدار شدم و تا صبح خواب به چشمم راه نیافت و با خود فکر میکردم که در چه محلى به عزاداران جسارت کردم تا اینکه ماجراى روز گذشه در نظرم آمد، حالا اگر غذائى وجود دارد به من بدهید.
گفتم : هیچ غذائى وجود ندارد دیدم رفت تکه هاى نان که آلوده بود بدست گرفت و شست و خورد و در و دیوار حسینیّه را با گریه مى بوسید بطورى که مرا سخت منقلب و گریان ساخت و میگفت اى خاندان عصمت و طهارت و اى عزیز زهرا مرا ببخش .(۱)
دلم مى خواد کبوتر بام حسین بشم من
فداى صحن و حرم ونام حسین بشم من
دلم مى خواد پربزنم توصحن و بارگاهش
دلم مى خواد فدابشم میون قتلگاهش
دلم مى خواد پروانه شم پربزنم بسویش
بسوزم از شراره شمع وصال رویش
دلم مى خواد به خون پیکرم وضوبگیرم
مدال افتخار نوکرى از او بگیرم
دلم مى خواد چو لاله اى نشکفته پرپربشم
شهد شهادت بنوشم مهمان اکبر بشم
دلم مى خواد حسین فاطمه بیاد در برم
سربزارم به دامنش اون لحظه آخرم
۱- کرامات حسینیّه .
منبع: کتاب کرامات الحسینیه جلد ۲ ،تالیف علی میر خلف زاده
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 0