اما پیروزی انقلاب اسلامی ایران، هژمون آمریکا و غرب را در منطقه خاورمیانه تحتالشعاع قرار داد و کشوری مستقل از وابستگیهای “غرب” و “شرق” توانست در عرصه بینالمللی ظهور و بروز داشته باشد و بعد از گذشت سه دهه الگویی برای سایر کشورهای منطقه، حتی فرامنطقهای شود. کارشناسان مسائل بینالمللی آغاز تغییر هندسه قدرت جهانی را با ظهور و بروز جمهوری اسلامی عنوان میکنند تا اینکه در این دوره مقام معظم رهبری در دیدار با اعضای مجلس خبرگان رهبری با اشاره به تغییر و تحول در هندسه قدرت جهانی تاکید کردند که تحولات حکایت از تغییر نظم جهانی پایهگذاری شده به وسیله غربیها اعم از اروپا و امریکا و شکلگیری نظمی جدید است. برای واکاوی و بررسی “نظم جدید در هندسه قدرت جهانی” میزگردی را با حضور ابراهیم متقی عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، سعدالله زارعی عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی و روحالامین سعیدی کارشناس ارشد مسائل بینالملل برگزار کرد که مشروح آن را در زیر میخوانید.
مشروح نظرات سعدالله زارعی عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی در میزگرد “بررسی نظم نوین جهانی” به شرح زیر است:
تشکر از اینکه دعوت ما را پذیرفتید و تشریف آوردید. آقای زارعی به نظر شما نشانه های تغییر چیست؟ چرا میگوییم الان در پیچی تاریخی قرار داریم و این نظمی که بر جهان بعد از جنگ جهانی حاکم بود در حال فروپاشی و تغییر است؟
زارعی: بسم الله الرحمن الرحیم. مطالب بنیادی و اساسی را جناب دکتر متقی بیان فرمودند و من هم سعی میکنم یک مقدمه کوتاهی در این بحث داشته باشم تا بعد به سئوالات شما برسیم. در واقع جهان به طور خیلی طبیعی در حال عبور از یک مرحلهای و ورود به یک مرحله جدیدی است. معمولا نظامهای جهانی عمری در همین حدود داشتند. ۷۰ سالی که ما از شکلگیریهای نظام دو قطبی شاهد هستیم و بعد هم دوره افول این قدرت و این نظام را مشاهده میکنیم، تقریبا عمر طبیعی یک فرایند جامع بینالمللی است. کما اینکه دوره حاکمیت اروپا تا زمانی که اولین نشانههای فروپاشی آن مشاهده شده نیز چیزی در همین حدود است. بعد ما یک دوره اغتشاش و بیهویتی را در نظام بینالملل شاهد بودیم که از اوایل قرن بیستم آغاز میشود و تا اواسط قرن بیستم استمرار پیدا میکند و در این مقطع دستکم دو جنگ جهانی اتفاق میافتد تا اینکه ما میرسیم به نظام جدیدی در سطح بینالمللی که به نظام دو قطبی معروف است. این تقریبا وضع طبیعی نظامها و پارادایمها در سطح بینالمللی است، مخصوصا در وضعیتی که ما شاهد بودیم و یا حیات سیاسی ما اجازه تجربه چنین موضوعی را میدهد. بنابراین ما اینجا باید به دو تا نکته مقدماتی توجه کنیم؛ یک نکته این است که ما در دوره گذار هستیم، یعنی نظام قبلی به پایان رسیده و فرو پاشیده است. هم ضلع شرقی آن و هم ضلع غربی آن، هم چهارچوبهای سیاسی آن و هم چهارچوبهای اقتصادی آن، هم چهارچوبهای فرهنگی آن و هم به تعبیر حضرت آقا ارزشها، اصول و منطق آن. در واقع همه اینها به پایان رسیده است و این یک پارادایم پایان یافته است و ما در شرایط عبور از پادارایم سابق به پارادایم جدید هستیم. این دورهای است که دستکم ۲۰ سال از آغازش میگذرد و بیش از ۲۰ سال یا نزدیک به ۲۵ سال است که از آغاز این فرایند میگذرد.
یعنی اگر ما فروپاشی دیوار برلین را به عنوان علامت شاخص این فروپاشی نظام دو قطبی ارزیابی کنیم، بعد در این فرآیند به رخدادها نگاه کنیم، میبینیم که از حدود سالهای ۱۹۹۰ در این فرایند، فروپاشی و پایان پارادایم سابق آغاز شده است و دنیا در یک شرایط گذار قرار گرفته است. امروز حدود ۲۵ سال از این دوره میگذرد. دورهای که ما شاهد بینظمی به مفهوم کلانش در سطح بین المللی هستیم و اگر خواسته باشیم یک مقایسهای کنیم باید بگوییم که بین مثلاً ۱۵ تا ۲۰ سال آینده هم ما قطعاً در مقطعگذار خواهیم بود، یعنی گذار از نظام قبلی به نظام بعدی یک دوره را سپری کرده است و هنوز نیم دوره از زمان طبیعی خودش باقی مانده است و این یک مجال و فرصت ۱۵ تا ۲۰ ساله برای ما است که بتوانیم در این فاصله ۱۵-۲۰ ساله شرایط خودمان را مدیریت کنیم و ظرفیتها و زیرساختهای لازم را در خودمان ایجاد کنیم تا بتوانیم با شروع پارادایم جدید، جایگاه برجسته خودمان را داشته باشیم. ممکن است این حرف مقداری دور از ذهن به نظر برسد که این دوره ۱۵- ۲۰ دوره کوتاهی است و چگونه میشود که یک کشوری ظرف مدت ۱۵-۲۰ سال از یک کشور حاشیهای به یک کشور کانونی تغییر کند و شاهد وضعیت جدید باشیم. البته ما همین الان هم کشوری با قدرت متوسط هستیم و در سطح بینالمللی هم به عنوان یک قدرت منطقهای به رسمیت شناخته میشویم، بنابراین صفر کیلومتر نیستیم و ابزارهایی در اختیار داریم. از طرف دیگر اگر ما به تجربههای گوناگون نگاه کنیم میبینیم آمریکاییهایی که در سال ۱۹۴۵ به مرکز یکی از دو قطب جهانی تبدیل شدند، ۲۵-۳۰ سال قبل از آن درگیر بحرانهای مختلفی بودند؛ بحران اقتصادی داشتند، بحرانی که در سال ۱۹۲۰ در آمریکا وجود داشت و اعتراضات خیابانی را به همراه داشت، اعتصابها علیه شرایط اقتصادی در آمریکا فعال بود و در حوزه سیاسی هم آمریکاییها دچار یک بحران چپگرایی بودند و نهضت چپگراها آنجا فعال بود که به جنبش مککارتیسم در آمریکا معروف است، بنابراین در داخل هم از بعد اقتصادی بحران داشت، هم از بعد سیاسی و با خیزش و خروش و اعتراضات سیاسی مواجه بود و هم در حوزه ارزشی آمریکاییها در سطح بینالمللی خیلی حرفی برای گفتن نداشتند و یک وجهه ممتاز فرهنگی در مقایسه با اروپاییها به حساب نمیآمدند.
اما همین آمریکای درگیر انواع بحرانها و کاستیهای ۱۹۲۰، در سال ۱۹۴۵، یعنی ۲۵ سال بعد به یکی از قدرتهای جهانی تبدیل شد. بنابراین گمان نکنید که این فرصت کم است و ما نمیتوانیم به این سمت حرکت کنیم، بنابراین اینکه برخی بگویند بهتر است که ما حدمان را نگه داریم و پایمان را اندازه گلیم خودمان دراز کنیم، به نظرم این برداشت اشتباهی است و نادیده گرفتن تواناییهاست. اگر ما بخواهیم مقایسه کنیم بین جمهوری اسلامی ۱۳۹۱ و ایالات متحده آمریکای ۱۳۰۰ که میشود همان ۱۹۲۰، میبینیم جمهوری اسلامی ۱۳۹۳ به مراتب از آمریکای ۱۳۰۰ قویتر است و این جهت را در واقع ما باید در نظر داشته باشیم و با تعبیرهای غلط فرصتهای ملی را ضایع نکنیم. نکته دوم این است که به هرحال وقتی پارادایم جدید شروع میشود، باید بدانیم که حداقل ۷۰ سال دیگر طول میکشد تا ما فرصتی شبیه امروز پیدا کنیم و بتوانیم در حد و اندازههای خودمان تغییراتی ایجاد کنیم و منافع ملیمان را بر پایه حقایق جدید بنا کنیم. بنابراین خمودگی، خموشی، تنبلی و تحلیل غلط میتوانند برای دست کم ۱۰۰ سال مشکلاتی را برای مملکت ما پدید بیاورد. با این حال جا دارد که ما با نگاه به ظرفیتها و واقعیتها و تجربه بشری که در اختیار داریم در جهت تأمین منافع بلند مدت جمهوری اسلامی و جهان اسلام تلاش کنیم. به نظر من این کار امکان پذیر است، لذا ما میبینیم که آمریکاییها از سال ۲۰۰۷ تلاشهای گستردهای برای بازسازی چهره سیاسی اخلاقی آمریکا شروع کردند و هزینههای هنگفتی هم در این راه دادند که بزرگترین هزینهشان تغییر مبنایی در سیاستهای دوره بوش بود که اتفاقاً این تغییر سیاستها در دوره خود بوش شروع شد. بعد به اوباما رسید و اوباما با شعار “تغییر” آمد، در واقع این نشان میدهد بزرگترین هزینهای که آمریکاییها در این عرصه پرداختند هزینه تئوریک، استراتژیک، گفتمانی و مبنایی بوده است که اینها متحمل شدند و علیرغم تغییرات اساسی که در بعضی از سیاستهایشان اعمال کردند امروز به هیچ وجه جمعبندی این نیست که چهره آمریکاییها مطلوبتر از ۲۰۰۷ است که آقای بوش تغییر سیاستهای آمریکا را آغاز کرد. اینها نشان دهنده این است که رقیب ما تلاش زیادی میکند، ولی نتیجه کم میگیرد و هر چه جلوتر میرویم ما شاهد نتایج کمتری از سیاستهای آمریکا خواهیم بود. بنابراین ما بدون ترس و واهمه میتوانیم وارد میدان شویم و برنامهریزی کنیم, البته برنامه مدون میخواهد و استراتژیهای مشخصی باید تدوین شود تا ما به این سمت حرکت کنیم.
در ابتدای بحث مقایسهای از وضعیت فعلی ایران با آمریکای سال ۱۳۰۰ داشتید و گفتید تحلیلهای غلطی هم هست که اینها ممکن است ما را در این زمینه بسیار متضرر کند و اگر ما از این فرصت استفاده نکنیم ممکن است تا ۷۰سال دیگر چنین فرصتی برای ما دست ندهد. مقام معظم رهبری نیز به همین مسئله اشاره کردند که این وضعیت کنونی دنیا باید درست تحلیل و فهمیده شود. بعضیها قطعاً از این وضعیت عقب ماندهاند و هنوز به این تحلیل نرسیدهاند که چنین روندی اتفاق میافتد و در مجلات و تریبونهای مختلف این تحلیل را اشتباه میدانند، مثلا یک ماهنامه مشهور متعلق به طیف اصلاحطلبان تحولاتی مثل داعش را هم در راستای سلطه غرب و لزوم بازگشت به لیبرالیسم تحلیل میکند. شما این تحلیلهایی که در این مورد وجود دارد را چگونه ارزیابی میکنید؟
زارعی: یک سری سوءتفاهمات میتواند منافع ملی و فهم ملی ما را از شرایط و تحولات دچار تهدید و آسیب جدی کند، یکی از این سوءتفاهمات درباره اندازه تحولات است که ما بیاییم اندازه تحولات را کوچک تلقی کنیم، یعنی گمان کنیم اینکه آمریکاییها قادر نیستند که پرونده عراق را به نفع خود تمام کنند و پرونده را عملاً به ایران تحویل میدهند، یک اتفاق کوچک است. یا اینکه آمریکاییها در افغانستان قادر نیستند شرایط و تحولات آنجا را به سمتی سوق دهند که منافع غرب را در عمل تأمین کند و ضمناً تأمین کننده منافع افغانیها هم باشد تا بتواند به سیستم آمریکا در آنجا دوام دهد، کار کوچکی است. یا اینکه آمریکاییها در عمل قادر نیستند اسرائیل را حمایت کنند، اگر چه خیلی حرف میزنند و آقای اوباما در همین جنگ اخیر وانمود کرد که به هیچ وجه اجازه نخواهد داد خدشهای به امنیت اسرائیل وارد شود، ولی جلوی چشمان او امنیت اسرائیل کاملا منهدم شد و آمریکاییها با هیچ کدام از امکانات خودشان اعم از ابزارهای سیاسی، امنیتی و حقوقی خود نتوانستند اسرائیل را حمایت کنند و در نهایت آمریکاییها مغلوب تحولات در جنگ غزه شدند، بعضیها خیال میکنند اینها اتفاقات سادهای است. مثلاً در مورد لبنان که کشور بسیار کوچکی است، بعضیها گمان میکنند اینکه آمریکاییها بعد از فرار سال ۱۳۶۴ خود از لبنان دیگر نتوانستند به آنجا برگردند و عملاً لبنان را تحویل دادند و نیروی جدید به لبنان آمد که ملی بود و جای آنها را گرفت، اتفاق سادهای است. اینکه آمریکاییها نتوانستند در پرونده جمهوری اسلامی علیرغم آن همه فشار، تحول عمدهای درباره ما به وجود بیاورند یک تحول ساده است یا بعضیها خیال میکنند اینکه در زمان حاکمیت آمریکا و رژیمهای آمریکایی در منطقه و مخصوصاً در یمن جریانی به نام الحوثی سر بر میآورد و یک میلیون آدم را در صنعا به مدت دو هفته در میدانها نگه میدارد و دولت و رئیس جمهور را وادار میکند که استعفای دولت را اعلام کنند، اتفاق کوچکی است. یکی از آسیبها این است که اندازه تحولات و اتفاقی که برای قدرت مسلط افتاده و میافتد را بعضیها در اندازه خودش ارزیابی نکنند. مطلب دوم درباره ماهیت تحولات است که احتمال دارد سوءتفاهم وجود داشته باشد و بعضیها این را یک مقطع از حیات سیاسی نظام جهانی ارزیابی کنند، یعنی بگویند بالاخره قبول داریم که نظامات جهانی دوران پر نوسانی را پشت سر میگذارند و فعلا در سراشیبی است و در نقطه ضعف قرار گرفته، ولی به این معنا نیست که این نظم در حال خداحافظی است، بلکه این نظم یک دوران بیماری دارد و آن را طی میکند و دو مرتبه دوره سلامتی آغاز میشود، بنابراین ما باید به این تحولات به عنوان یک دوره بیماری نگاه کنیم و فرد را در یک دوره کوتاه بیمار ببینیم، نه اینکه بگوییم اساساً این بیماری او را از پا در میآورد.
سومین سوءتفاهم این است که ما درباره تواناییهای خودمان دچار سوءتفاهم شویم، یعنی گمان کنیم که اندازه و قدرت ما “x” است، درحالیکه اندازه قدرت ما “y” باشد، ما باید درباره تواناییها و قدرت و مخصوصاً درباره میزان امکانی که ما برای افزایش توانمندیهای خود داریم، برآورد درستی داشته باشیم. مقام معظم رهبری در دیداری که با اعضای مجلس خبرگان داشتند به این نکته اشاره کردند که توانمندیهای ما در داخل و در منطقه و دوردست، مثل آمریکای لاتین زیاد است، بنابراین همه ظرفیتهای خود را باید شناسایی کنیم و بر این ظرفیتها سوار شویم و اهداف آینده را علامتگذاری کنیم.برای اینکه مشخص شود این حرف فقط حرف دین و بحث آرمان نیست و آقایانی در این مسئله تردید دارند که در یک دوره ۲۰-۳۰ ساله میشود خیلی اتفاقات را مدیریت کرد و به جاهایی رسید، اشاره کردم که شرایط آمریکای ۱۹۲۰در جریان جنبش مککارتی و بحران اقتصادی ۱۳۲۰ و ۱۳۲۱ نشان میدهد که ما هم میتوانیم علیرغم مشکلات موجود شرایط آینده را به نفع کشور و منافع ملی خودمان مدیریت کنیم، ولی در اینجا بعد از اینکه ما درباره سوءتفاهمات به یک جمعبندی رسیدیم، باید توجه داشته باشیم که تغییر نظام گذشته یا نظم ۷۰ ساله، تغییر جغرافیایی نخواهد بود که ما بگوییم مثلاً این یک ابری است که تاکنون بر سر اروپا و امریکا سایه گسترده بوده و این دفعه قرار است از ۲۰ سال آینده روی چین و هند و ژاپن و بر آسیا سایه افکند، ابر همان ابر است و خصوصیتش هم همان است. فقط موقعیت جغرافیایی آن تغییر کرده، در حالی که اگر ما میبینیم که دوره پارادایم قبلی تمام شده، یعنی دوره پارادایمی با آن خصوصیات تمام شده و آن خصوصیات هم خصوصیات جغرافیایی نبودند، جغرافیای اروپا و آمریکا بحران ایجاد نکردند، موقعیتهای توپوگرافی آمریکا و فیزیکی جغرافیای آمریکا نبود که بحران اقتصادی را پدید آوردند یا بحران اخلاقی، سیاسی و … را پدید آوردند. سواحل آمریکا و اروپا نقشی در شکست این پارادایمی که ۷۰سال حکومت میکرد نداشت، پس پارادایم آینده همان نخواهد بود، بلکه پارادایمی با موقعیت جدید خواهد بود. مهم این است که ما این هویت را بازشناسی کنیم و گمان نکنیم که در آنجا هم عناصر داخلی جابجا میشوند و با جابجایی اینها قضایا یک فرم و شکلی جدید پیدا می کنند. پارادایم آینده فقط جابجایی عناصر و اولویتها نیست، بلکه یک منطق و موقعیت جدید خواهد داشت و این مسئله مهم است، بشر خسته از پارادایم قبلی دنبال پارادایم جدید میگردد و منطق جدید میخواهد که حضرت آقا به مقولهای به نام “ارزشها و اخلاقیات” و مسائلی که در این حوزه هست اشاره کردند، ضمن اینکه عنصر اقتصاد را هم دارد ولی یک تعریف و کارکرد و منطق جدید دارد. اقتصادی که تمرکزگرا نیست و توزیعگرا است و مساواتطلب است و بیشتر یک قله اقتصادی را مورد توجه قرار میدهد. رشد اقتصادی به مفهوم امروز خودش مفهوماً و منطقاً تغییر خواهد کرد و ما با چارچوبهای جدید اقتصادی مواجه خواهیم بود، یعنی منطق اقتصاد ما منطق جدید خواهد شد و ما حرفهای جدید در این حوزه خواهیم شنید.
در حوزه اخلاق هم ما شاهد تغییری در بحث اخلاقی خواهیم بود. تا الان اخلاق در غرب بر مبنای قوانین اخلاقی توضیح داده میشد، یعنی این قوانین بودند که اخلاقی را تولید میکردند، در حالی که منطق اخلاقی قوانین مخصوص خودش را میخواهد. اگر ما میگوییم باید رشد اخلاقی اتفاق بیفتد از دل خود همین مفاهیم اخلاقی باید بیرون بیاید، نه اینکه قوانینی بیایند و اخلاق خاصی ایجاد کنند. غربیها با فشار آمدند و یک نوع اخلاق خاصی را که ولنگاری مذهبی هم جزئی از آن بود، ایجاد کردند، در حالیکه در این طرف قضیه ما شاهد ملتهایی هستیم که باورهای عمیق دینی دارند و مایلند که دین آنها را به سوی قوانین رهنمون باشد، حالا نه فقط دین بلکه آن چیزی که ارزشهای بنیادین محسوب میشوند و آن باورهای بنیادین به حساب میآیند. بنابراین ما در حوزه اقتصاد و در حوزه اخلاق و فرهنگ و حتی در حوزه امنیت شاهد یک فعل و انفعالاتی هستیم. الان مدتهاست که مسئلهای به نام ارتشها و ناکارآمدیهای ارتشها را ملتها تجربه میکنند. مدتهاست که مسئله جنگ بین قدرتها جای خودش را به درگیریهایی داده که در درون ملتها بر اساس ارزشها و باورهای فرهنگی ایجاد میشود. خب، این فضای جدیدی را ایجاد میکند و ارتشهای جدید مطالبه میکند. چند روز پیش رئیس جمهور عراق به عنوان یک راهحل اعلام کرد که ما به زودی در استانهای عراق سپاههای استانی تشکیل میدهیم؛ خب، این نشان دهنده این است که ارتش جدید برای اداره عراق تشکیل داده میشود و نه تنها اداره عراق، بلکه برای همه جای دنیا ما نیاز به ارتشهای جدیدی داریم که اینها از دل ملتها و باورها و ارزشهای ملی و تقدسها برخاسته باشند. این یک نشانه روشنی مبنی بر این است که امنیت و پاسداران امنیت، مفهوم و ماهیت و هویت جدیدی پیدا میکنند. حالا اینکه ابعاد قضیه چیست بایستی به آن پرداخته شود ولی یک نکته در اینجا حائز همیت است که جناب آقای سعیدی به آن اشاره کردند و در اینجا ما شاهد هستیم که در حوزه بازیگران کماکان بازیگران دولتی جایگاه برجستهای خواهند داشت. این نشان دهنده این است که ما با یک نظم و فضایی مواجه خواهیم بود که این نظم و فضا از حالا برای ما قابل اندازهگیری و محاسبه است، پس ما با یک شرایط گنگ غیرقابل اندازهگیری سیال به مفهوم مطلقش مواجه نیستیم، این حرف درست است و به ما کمک میکند که بنشینیم در محافل آکادمیک چارچوبهای تغییر آینده را شناسایی کنیم و راههای انطباق این عوامل را با برداشتها و فرهنگ و داراییهای خودمان پیدا کنیم. در حال حاضر آنچه که مشاهده میکنیم این است که غربیها خیلی زودتر دست به کار شدند و عناصر فرهنگ و اقتصاد آینده و هر چه در آینده مهم هست را شناسایی کردند و مسیر ما را پر از سنگلاخ میکنند، یعنی از عناصر شناختی نظام جهانی، اصول فکر و فرهنگ هست، در حوزه فکری دشمن دارد تلاش میکند که داشتههای ما را به افراطگرایی ترجمه کند و ما را به این متهم کند که در فکر، افراطگرا هستیم، در حالیکه اگر ما جهان اسلام را واکاوی کنیم و به بخشهای مختلف ملت در جهان اسلام سر بزنیم، میبینیم که نوعاً ملتهای مسلمان اخلاقیاند و اهل مدارا و تحمل هستند و تروریسم یک مسئله حاشیهای در همه این جوامع است، اما دشمن تلاش میکند که ما با تروریسم دیده شویم، این یکی از دسیسههایی است که غربیها دنبال میکنند؛ از جمله در مورد جمهوری اسلامی، آمریکاییها و اروپاییها خیلی تمایل دارند که ما با هویت نظامی دیده شویم و فعالیتهای ما از جمله هستهای را نظامی نشان میدهند، برای اینکه میخواهند ما را خیلی افراطگرا نشان دهند و آن جنبه فکری انقلاب اسلامی و جهان اسلام را مخفی کنند. کما اینکه در حوزه فرهنگی آنها تلاش میکنند ما را آزادیستیز معرفی کنند و با قطعنامهها و بیانیههای حقوق بشر تلاش میکنند تا این ارزشهای مسلط ما را که از اعلامیههای حقوق بشر غنیترند، مخفی کنند. همین طور در حوزه سیاست تلاش میکنند که ما را توسعهطلب معرفی کنند، لذا نظریه هلال شیعی برای این مطرح میشود که ما را در سطح منطقه توسعهطلب معرفی کنند، در حالیکه ما اگر تجربه انقلاب اسلامی و جبهه مقاومت و حضور ایران در منطقه را مورد نظر قرار دهیم میبینیم که جمهوری اسلامی در هر پروندهای که ورود کرده و به ملتها کمک کرده که بتواند از تواناییهای ملی خود برای امنیت خودشان استفاده کنند با ناخوشایندی ملتها مواجه نشده و در همه جا ملتها خواستار همکاری ملت ایران با خودشان هستند. این در حالی است که حضور غربیها را در منطقه نمیپسندند و با آن مبارزه میکنند، اینها مسائلی است که غرب با آن مواجه است. در حال حاضر غربیها در سه حوزه تلاش میکنند؛ در حوزه نخبگان که حوزه فکر است و در حوزه تودهها که حوزه فرهنگ است و در حوزه حاکمان که سیاست است، تلاش میکنند بدیلهایی را برای ما ایجاد کنند و با بسترهایی که در اختیار دارند ما را از مسائل آینده دور کنند. من در یک جمله کوتاه عرض کنم که ما به احتمال خیلی زیاد نظم دو قطبی متصلب را پشت سر میگذاریم یا گذاشتیم و نظام چند قطبی منعطف را پیش رو خواهیم داشت که در واقع در این نظام چند قطبی منعطف، کشورها و قطبها با گفتوگو میتوانند مسائلشان را حلوفصل کنند و به نظر من نظام بینالمللی جای خودش را بیشتر به نظام شورایی مشورتی خواهد داد، در حالیکه در نظام گذشته قوانین حقوقی بر رفتارها و مسائل مسلط بودند و به عنوان ابزار مورد استفاده قدرتها قرار میگرفتند، در نظام آینده نیز تعامل است که تعیین کننده بسیاری از موضوعات خواهد بود.
به نظر شما چه تهدیدهایی از سوی گروههای مثل داعش میتواند به وجود بیاید؟
زارعی: من خیلی کوتاه پیدایی گروههایی که با ذائقه عمومی مردم منطقه سازگاری ندارد را عرض کنم و یکی از شاخصهای این مسئله همین است که وقتی به وجود میآیند به سرعت مورد نفرت واقع میشوند و جایی در افکار عمومی مسلمانها و مخاطبانشان پیدا نمیکنند، این از شاخصهایی است که بگوییم گروههای افراطگرایانه ظاهر میشوند و با ذائقه مردم هماهنگی ندرند، دارای چه وضعیتی هستند. اگر ما به تاریخ مراجعه کنیم میتوانیم نمونههایی از اینها را در تاریخ ۵۰۰ یا ۴۰۰ ساله و یا کمتر و یا بیشتر ببینیم که نشان میدهد جریانهایی مثل مغول که از مغولستان حرکتی را آغاز کردند و تصویری که نشان داده شد این بود که اینها همه چیز را تغییر دادند و مسلط شدند و یا تیموریان وقتی به ایران حمله کردند و دورهای طولانی حاکم شدند ولی در نهایت این ایدئولوژی و ادبیات نتوانست در جامعه ایرانی و منطقه ماندگار باشد. اینها تازه مربوط به زمانی میشود که امکانات ارتباطی ضعیف بود و اتصال بخشهای مختلف امکانپذیر نبود، ضمنا به اندازه کافی درباره اهداف و پیامدها اطلاعات وجود نداشت. چند نکته اساسی در اینجا وجود دارد؛ اولاً اگر خواسته باشید وارد فضاهای عینی شوید باید ببینیم که اصلا جبهه تروریسم علیه چه کسانی شکل گرفته؟ آیا علیه آمریکا شکل گرفته؟ آیا علیه رژیمهای متحد آمریکا در منطقه شکل گرفته؟ و یا اینکه جغرافیای آلوده به تروریسم عمدتا جغرافیایی است که مربوط به جبهه مقاومت میشود و در یک نگاه دیگر مربوط میشود به حوزههایی که در معرض انقلابهای اصیل هستند که شمال آفریقا نمونههایی از این دسته به حساب میآیند. در این جاها ما شاهد تروریسم هستیم، اما در آن جاهایی که رژیمهای وابسته به آمریکا حضور دارند اصلا تروریسم نمیبینیم. در ترکیه تروریسم وجود ندارد یا در عربستان و قطر و کویت و امارات و عمان تروریسمی وجود ندارد و در دولتهایی که در سطح منطقه ما پیوستگی با آمریکاییها و یا با اروپاییها دارند. گمانم این است که تا دهها سال دیگر هم اینها گرفتار پدیدهای چون تروریسم نشوند، زیرا اساس تروریسم محصول یک جریان و روندی است که این نسبت واضحی با حکومتهایی مثل عربستان و ترکیه و امثال اینها دارد. بنابراین جغرافیای تروریسم و جغرافیای افراط، جغرافیایی است که در آن علیه جبهه مقاومت وجود دارد، بنابراین برای اینکه ما بدانیم سرنوشت افراطگرایی در منطقه چه میشود باید ببینیم که آیا جبهه مقاومت توانایی دارد که بر تروریسم غلبه کرده و آن را مهار و ضعیف کند و در نهایت از بین ببرد یا خیر. برای آنکه به این سئوال پاسخ دهیم کافیست که فعل و انفعالات سه سال اخیر را مورد تحلیل قرار دهیم که آیا جغرافیای مقاومت توانسته مقاومت کند و آیا دستاوردهایی داشته است؟ امروز هیچ کسی تردید ندارد که نظام سوریه از یک وضعیت در حال فروپاشی به یک وضعیت نظام یافته و در حال فعالیت تبدیل شده است. پس پاسخ ما این است که اولاً تروریسم یک تروریسمی با قدرت معین و محدود است و حضور آن در جغرافیای معینی هست و نیروهای مقابل آن هم معین هستند و توانایی این نیروها هم تا حد زیادی مشخص شده است. عملیاتی که در منطقه استراتژیک آمرلی در شمال رشته کوه حمرین عراق انجام شد، یک هفته پس از عملیات العوذین بود و مجموعه این دو عملیات بیش از سههزار کیلومتر مربع را آزاد کرد که نشان دهنده این است که توانایی مهار در جبهه مقاومت وجود دارد و من فکر میکنم که در نهایت تروریسم در منطقه ما در یک محدودهای خواهد ماند و گسترش نمییابد؛ اگر چه گسترش اینها در جاهایی میتواند با اهداف خاصی اتفاق بیفتدریال ولی بر خلاف آنچه که وانمود میشود تروریسم مهار گسیخته و لجام گسیخته نیست، بلکه تروریسم تعریف و نیرو و اهداف معین دارد که در منطقه ما فعالیت میکند.
بازدیدها: 2