تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد يازدهم، سوره بقره، آيه 246

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد يازدهم، سوره بقره، آيه 246

پس از دوران موساي كليم، گروهي از بني‌اسرائيل كه خواهان حيات مجدّد و دستيابي به وطن از دست رفته بودند، با هدف پايه‌ريزي جهادي مقدّس از پيامبرشان درخواست فرمانده كردند؛ ولي پس از معرفي طالوت به فرماندهي و آمدن فرمان جهاد گروه اندكي فرمان پيامبرشان را اجابت و بيشتر آنان سرپيچي كردند و با پذيرش ستم و سكوت در برابر آن، خود را در رديف ستمگران قرار دادند، زيرا قبول اسارت و آوارگي و باز ايستادن از مبارزه، سبب تقويت ظالم و در حدّ خود ظلم است.

اَلَم تَرَ اِلَي المَلَاِ مِن بَني اِسرءيلَ مِن بَعدِ موسي اِذ قالوا لِنَبِي لَهُمُ ابعَث لَنا مَلِكًا نُقتِل في سَبيلِ اللهِ قالَ هَل عَسَيتُم اِن كُتِبَ عَلَيكُمُ القِتالُ اَلاّ تُقتِلوا قالوا وما لَنا اَلاّ نُقتِلَ في سَبيلِ اللهِ وقَد اُخرِجنا مِن دِيرِنا واَبنائِنا فَلَمّا كُتِبَ عَلَيهِمُ القِتالُ تَوَلَّوا اِلاّقَليلاً مِنهُم واللهُ عَليمٌ بِالظّلِمين (246)

گزيده تفسير
پس از دوران موساي كليم، گروهي از بني‌اسرائيل كه خواهان حيات مجدّد و دستيابي به وطن از دست رفته بودند، با هدف پايه‌ريزي جهادي مقدّس از پيامبرشان درخواست فرمانده كردند؛ ولي پس از معرفي طالوت به فرماندهي و آمدن فرمان جهاد گروه اندكي فرمان پيامبرشان را اجابت و بيشتر آنان سرپيچي كردند و با پذيرش ستم و سكوت در برابر آن، خود را در رديف ستمگران قرار
605

دادند، زيرا قبول اسارت و آوارگي و باز ايستادن از مبارزه، سبب تقويت ظالم و در حدّ خود ظلم است.
رجوع آنان به پيامبر خود براي تعيين فرمانده جنگ از اين‏روست كه مديريت جهاد و دفاع مقدس بايد در دست پيامبر يا نايب ايشان باشد و چنين جهاد و دفاعي «في سبيل الله» به شماره مي‌آيد، گرچه براي دفاع از سرزمين و بازپسگيري آن باشد.

تفسير

مفردات
المَلأ: «ملأ» جماعت همرأي است كه شكل و رفتار ظاهري آنها چشمها را و شكوه و جلالشان جانها را پرمي‌كند 1. اين واژه مانند واژه‌هاي «قوم»، «جيش»، «رهط» اسم جمع است 2 و مفرد ندارد. مراد از «ملأ» در اين آيه يا «به علاقه ما كان» خصوص عده‌اي از اشراف به جا مانده از بني‌اسرائيل آواره‌اند؛ يا جمعيّت درخور توجهي كه اشراف اسرائيلي در جمع آنان بوده‌اند و به عنوان سخنگوي رسمي مردم ستمديده سخن مي‌گفتند.
شاكله خود برتربيني از يكسو و تفكر ثروتمدارانه از سوي ديگر و تحقير فاقدان مال وافر را در سر پروراندن از سوي سوم، ويژگي دارج ملأ به معناي اَشراف است كه در معترضان به انتصاب طالوت مشهود است. توضيح اين مطلب در ضمن آيه بعدي معلوم مي‌شود.
^ 1 – ـ مفردات، ص 776، «م ل ء».
^ 2 – ـ التفسير الكبير، مج3، ج6، ص183.
606

مَلِكاً: «مَلِك» كسي است كه با امر و نهي، افراد زير مسئوليت خود را تدبير مي‌كند. كاربرد اين واژه مختص به تدبير انسانهاست، از همين‏رو «ملك الناس» استعمال مي‌شود ولي «ملك الاَشياء» گفته نمي‌شود 1.
عسيتم: «عسي» از افعال مقاربه است و تركيب آن با «هل» استفهامي، نشان استفهام تقريري است نه استفهام محض.
كُتِبَ عَليهِمْ القِتالُ: «كتابت قتال» به معناي واجب ساختن آن است كه كار شارع مقدس يعني خداوند است 2.
ديرنا: «ديار» جمع «دار» است. دار به معناي محلي است كه با چيزي كه دور بزند و اطراف را دربر بگيرد (مانند ديوار) محدود شده باشد؛ نظير اطاق 3. «اخراج از ديار»، كنايه از ممنوعيت از مطلق تصرف در وطن است و «اخراج از ابناء» كنايه از جدايي و دوري انداختن ميان فرزندان و والدين است.

تناسب آيات
قرآن كريم در آيات گذشته اصل جهاد با مال و جان را مطرح فرمود و اكنون با ارائه نمونه‌اي عملي، برخي از امور مربوط به جهاد را به مؤمنان گوشزد مي‌كند. در حقيقت دو آيه پيشين در حكم سرفصل و تابلوي مبحث جهاد با جان و مال در اين چند آيه است و آيه مورد بحث در حكم متن اين قصّه و آيات بعدي به گونه‌اي شرح و تفسير آن شمرده مي‌شوند.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ مفردات، ص 774، «م ل ك».
^ 2 – ـ ر.ك: الجامع لاحكام القرآن، مج2، ج3، ص223.
^ 3 – ـ مفردات، ص 321، «د ا ر».
607

اجمال داستان
گروهي از بني‌اسرائيل كه بر اثر تجاوز طاغياني به سركردگي شخصي به نام جالوت، از وطن خود رانده شده بودند، نزد پيامبر عصر خود رفتند و درخواست فرمانده لشكري 1 كردند تا با فرماندهي او با متجاوزان بجنگند؛ ولي پيامبرشان بر اثر سست عهدي و پيمان‌شكني گذشته آنان گفت كه در صورت وجوب نبرد، چه بسا شما مقاومت نكنيد.
در پي اين پاسخ، گروه ياد شده با برشمردن همه انگيزه‌هاي مبارزه، چون تبعيد و جدايي از فرزندان و اسارت، اعلام كردند كه دليلي براي سكوت و ترك مبارزه ندارند و آماده جهاد هستند و سرانجام، پس از اصرار فراوانشان و درخواست پيامبر الهي از مبدأ وحياني، خداي سبحان نبرد را بر آنان واجب كرد و فردي به نام طالوت را براي فرماندهي لشكر برگزيد.
آنان نخست درباره شخص فرمانده اعتراض كردند؛ سپس برخي از آنها از حركت براي جنگ سرپيچيدند و بعضي نيز از روي ضعف ايمان، در امتحان ميانه راه رد شدند و بازگشتند و تنها گروه اندكي كه بردبار بودند، به رهبري
^ 1 – ـ مَلِك به معناي فرمانروا از اسماي حسناي خداي سبحان است: «هُوَ اللهُ الَّذي لااِلهَ اِلاّهُوَ المَلِكُ القُدّوس» (سوره حشر، آيه 23) و اين فرمانروايي را به هر كس بخواهد عطا مي‌كند: «واللهُ يُؤتي مُلكَهُ مَن يَشاء» (سوره بقره، آيه 247)، چنان كه به بني اسرائيل داد و در ميان آنان افزون بر انبياي فراوان ملوك بسياري بوده‌اند كه به رهبري پيامبران كار مي‌كرده‌اند: «واِذ قالَ موسي لِقَومِهِ يقَومِ اذكُروا نِعمَةَ اللهِ عَلَيكُم اِذ جَعَلَ فيكُم اَنبِياءَ وجَعَلَكُم مُلوكا… » (سوره مائده، آيه 20). فرمانروايي به خودي خود بد نيست، گرچه در تاريخ آن را بدنام كرده‌اند. البته در قرآن اين واژه در معناي فرمانروايي مذموم نيز به كار رفته است: «اِنَّ المُلوكَ اِذا دَخَلوا قَريَةً اَفسَدوها» (سوره نمل، آيه 34).
608

طالوت جنگيدند و به ياري خداوند پيروز شدند.
در ميان فاتحان نبرد، حضرت داود(عليه‌السلام) قرار داشت كه با كشتن فرمانده مهاجمان يعني جالوت، بني‌اسرائيل را از شرّ او نجات داد.

زمان وقوع داستان
قيد ﴿مِن بَعدِ موسي﴾ نشانِ وقوع اين داستان، پس از دوران موساي كليم(عليه‌السلام) است. از قرآن حكيم در اين باره مطالب زير برمي‌آيد:
1. پس از حضرت موساي كليم(عليه‌السلام)، انبيايي آمدند و بر اساس تورات حكم كردند و حافظ شريعت موسوي بودند: ﴿اِنّا اَنزَلنَا التَّورةَ فيها هُدي ونورٌ يَحكُمُ بِهَا النَّبِيّونَ الَّذينَ اَسلَموا لِلَّذينَ هادوا والرَّبّنِيّونَ والاَحبارُ بِمَا استُحفِظوا مِن كِتبِ الله) 1 يكي از آنان پيامبري است كه داستان وي در اين آيات آمده است.
2. از تأخّر زماني اين پيامبر و قوم ايشان نسبت به زمان حضرت موسي(عليه‌السلام) استفاده مي‌شود كه بني‌اسرائيل مبارزه با آل فرعون و پيروزي بر آنان و معجزات حضرت موساي كليم(عليه‌السلام) را به خاطر داشتند، پس نه تنها انگيزه نبرد با طاغوتيان و همه جهات پيروزي براي آنان فراهم بود، بلكه عامل بازدارنده‌اي از نبرد در ميان خود نمي‌ديدند و پيامبرشان هم جانشين همان پيامبر عظيم الشأني‌اند كه فرعون و درباريانش را به فرمان الهي به دريا افكنده بود، از اين‏رو با عزمي راسخ نزد پيامبرشان رفتند و از او خواستند تا فرمانده لشكري براي آنان برگزيند: ﴿ابعَث لَنا مَلِكا﴾.
^ 1 – ـ سوره مائده، آيه 44.
609

3. چون فاصله زماني دو رخداد مزبور زياد بود، برخي آن را چند قرن دانسته‌اند احتمال آنكه مقصود از پيامبر: ﴿لنبي لهم﴾، جناب يوشع همسفر حضرت موسي(عليهما‌السلام) باشد بسيار بعيد است، زيرا بين حضرت داود كه در عصر آن پيامبر مي‌زيست و بين يوشع چند قرن فاصله است 1.
نكته: كلمه «نبي» در ﴿قالوا لِنَبِي لَهُم… ﴾ به صورت نكره آمده، يعني گذشته از آنكه نام آن پيامبر برده نشده، لفظ «نبي» هم بدون ابزار تعريف، مانند الف و لام و اضافه ذكر شده، چون تعريف وي ضرورتي نداشته است.
علّت نياوردن نام پيامبر بني‌اسرائيل اين است كه روش قرآن كريم در بيان وقايع تاريخي، ذكر خصوصيتهاي ضروري است كه در هدايت و تربيت انسانها سهم دارند، زيرا قرآن كريم كتاب هدايت است نه روايت، از اين‏رو نام پيامبرشان را نياورده، چنان‌كه جزئيات ديگر داستان را نيز نقل نكرده است. افزون بر آنكه نياوردن نام پيامبر چندان مهم هم نيست، چون قرآن كريم از ميان انبيايي كه مبعوث شدند تنها از 24 نفر نام برده است، چنان‌كه داستان بعضي را بيان كرده و قصه بسياري از آنان را نياورده است: ﴿ورُسُلاً قَد قَصَصنهُم عَلَيكَ مِن قَبلُ ورُسُلاً لَم نَقصُصهُم عَلَيكَ… ) 2

دليل كاربرد «بعث»
كاربرد كلمه «بعث» همراه «لام» منفعت: ﴿ابعَث لَنا﴾، نشان سود بردن «مبعوث إليهم» از مبعوث است؛ برخلاف استعمال آن با حرف «علي» كه علامت «بعث» بر ضرر «مبعوث إليه» است و آنان دچار خسران خواهند شد.
^ 1 – ـ الجامع لاحكام القرآن، مج2، ج3، ص222.
^ 2 – ـ سوره نساء، آيه 164.
610

قرآن كريم درباره آل‏فرعون مي‌فرمايد كه خداوند كساني را بر آنان مبعوث مي‌كند كه نشاني از مِهر ندارند: ﴿واِذ تَاَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبعَثَنَّ عَلَيهِم اِلي يَومِ القِيمَةِ مَن يَسومُهُم سوءَ العَذاب) 1
«بعث» به بيداري از خواب گفته مي‌شود 2 و به ظهور پيامبران بعثت گفته شده است، چون در پرتو وحي و نبوّت، جوامع جاهلي از خواب غفلت بيدار مي‌شوند و حيات از دست رفته خود را بازمي‌يابند.
از اين مطالب، روشن مي‌شود كه بني‌اسرائيل مي‌خواستند با مبارزه با مهاجمان حيات از دست رفته خود را بازيابند و از مرگ به حيات درآيند، از اين‏رو به جاي طرح «نصب و تعيين» فرمانده، از پيامبرشان درخواست «بعث» فرمانده داشتند، تا اين مبارزه بعثت و خيزشي نو براي آنان باشد، زيرا رهبر مبعوثْ مايه انبعاث امّت خواهد شد، پس اگر واژه بعث به طور مستقيم به امّت اسناد داده نشده است، سرانجام آن را دربر خواهد داشت.
بر اين اساس، فعل «بعث» در آيه به معناي «انصب» و مانند آن نيست تا كار عادي باشد، بلكه همان معناي بعثت (بيداري و حيات بخشي) را دارد. دو قرينه خارجي اين مطلب (بعث الهي براي بيداري) را تأييد مي‌كند:
1. آيه بعدي: ﴿اِنَّ اللهَ قَد بَعَثَ لَكُم طالوتَ مَلِكا﴾. معلوم مي‌شود كه پيامبرشان از طرف خدا مأموريت داشته است تا طالوت را مَلِك و فرمانده آنان كند، بنابراين ﴿ابعَث لَنا مَلِكا﴾ يعني از خدا براي ما چنين فرماندهي بخواه.
2. آيه: ﴿وقالَ لَهُم نَبِيُّهُم اِنَّ ءايَةَ مُلكِهِ اَن يَأتِيَكُمُ التّابوت) 3 نشانه اينكه
^ 1 – ـ سوره اعراف، آيه 167.
^ 2 – ـ ر.ك: لسان العرب، ج2، ص117.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه 247.
611

طالوت فرمانده مبعوث از طرف خدا براي شماست، آوردن تابوت معهود موساي كليم(عليه‌السلام) است، بنابراين اگر سخن از نصب فرمانده به دست پيامبرشان بود، او در پاسخ مي‌گفت «نصب مي‌كنم» يا «نصب كردم» و از او درخواست نشانه و معجزه الهي نمي‌كردند.

علّت رجوع مردم به پيامبر
مديريت جهاد و دفاع مقدس بايد در دست پيامبر يا نائب ايشان باشد، وگرنه جهاد في سبيل الله نيست؛ يعني در هر حركت و قيامي، افزون بر حسن فعلي بايد حسن فاعلي نيز باشد. آري زماني كه هيچ‌يك از پيامبر و نائب پيامبر و امام يا نائب خاص يا عام امام معصوم(عليهم‌السلام) نباشد، مديريت نبرد با مهاجم در دست مؤمنان عادل است.
بني‌اسرائيل با مراجعه به پيامبر خود براي تعيين فرمانده لشكر، نبرد را در پوشش وحي و رسالت قرار دادند. آنان خواسته‌هاي ديني خود را به وساطت پيامبرشان از خداوند مي‌طلبيدند. اگر جريان بعثت فرمانده لشكر را از پيامبرشان خواستند براي اين بود كه هر پيامبري مبلّغ پيام الهي است، چون پيامبر نه از خود فتوا مي‌دهد و نه برانگيخته از طرف مردم است. از اين تحليل دو مطلب به خوبي معلوم مي‌شود:
1. درخواست بني‌اسرائيل از پيامبر به منزله استدعاي آنها از خداوند بود؛ ليكن اين پيشنهاد را به وساطت پيامبرشان بيان كرده‌اند.
2. بني‌اسرائيل آگاه بوده‌اند كه فرمان جهاد مانند بعث مَلِك بايد از ناحيه خداي سبحان باشد و اين مطلب را با درخواست بعث فرمانده جنگ ارائه كرده‌اند، زيرا وقتي خداوند به دست پيامبر خود امير لشكر معيّن كرد، اين بعثْ
612

مستلزم تشريع جهاد است و تشريع قانون الهي، گاهي به صورت تأسيس و زماني به صورت امضاء است. بررسي قوانين اسلامي نشان مي‌دهد كه همه آنها تأسيسي نيستند، بلكه برخي از آنها امضائي‌اند.

تحليل پاسخ پيامبر به بني‌اسرائيل
در تحليل پاسخ پيامبر به بني‌اسرائيل به دو مطلب اشاره مي‌كنيم:
1. اتمام حجّت: پس از مراجعه بني‌اسرائيل به پيامبرشان و اظهار آمادگي براي نبرد، پيامبر الهي كه مي‌دانست آنان به زودي از درخواست خود بر مي‌گردند، با طرح سؤالي از آنان تعهد گرفت كه پس از آمدن فرمان جهاد سرپيچي نكرده و ايستادگي كنند.
با اين بيان روشن مي‌شود كه استفهام در ﴿قالَ هَل عَسَيتُم اِن كُتِبَ عَلَيكُمُ القِتالُ اَلاّ تُقتِلوا﴾، استفهام تقريري است؛ يعني آن پيامبر مي‌دانست كه آنان از فرمان جهاد سرپيچي خواهند كرد و در اين زمينه ترديدي نداشت و براي تعهد گرفتن از آنها فرمود كه چه بسا پس از وجوب قتال آن را ترك كنيد، پس اين عبارت صرفِ پيش‌بيني نبوده، بلكه نوعي اتمام حجّت نيز بوده است؛ يا از راه وحي الهي يا به دليل وجود زمينه ستمپذيري در قوم خود، تمرّد آنان از دفاع را مي‌دانسته است. جمع هر دو احتمال نيز ممكن است. شاهد درستي احتمال آگاهي وي از طريق وحي، ذيل آيه است: ﴿واللهُ عَليمٌ بِالظّلِمين﴾؛ يعني خداوند به حال ظالمان آگاه است و پيامبرش را نيز از احوال آنان باخبر مي‌كند.
2. تصحيح بيان درخواست: با آنكه بني‌اسرائيل درخواست خود را خوب بيان نكرده و به پيامبرشان نگفتند كه از خدا بخواه تا براي ما فرماندهي بفرستد،
613

آن پيامبر در جواب، مسئله را خوب بيان كرد و فرمود كه شايد در صورت وجوب جهاد ايستادگي نكنيد.
روشن است كه واجب كردن هر چيزي به دست خداي سبحان است، زيرا تشريع احكام فقط در اختيار اوست و سرّ نيامدن نام خدا در پاسخ پيامبر الهي و به كاربردن فعل مجهول: ﴿اِن كُتِبَ عَلَيكُمُ القِتال﴾ به جاي فعل معلومِ «إن كَتَبَ الله»، رعايت حرمت و عدم هتك نام خداوند است، زيرا آوردن نام خداي سبحان در كنار طرح سرپيچي بندگان، مصداق هتك حرمت ذات اقدس الهي است، چنان كه در آيه ﴿كُتِبَ عَلَيكُمُ القِتالُ وهُوَ كُرهٌ لَكُم) 1 نيز كه جهاد و ناخشنودي بندگان مطرح است يا در آيه ﴿كُتِبَ عَلَيكُمُ الصّيام) 2 كه بندگان روزه را براي خود سخت و زجرآور مي‌پندارند، فعل به صورت مجهول آمده است، تا عبد و مولا رو در روي هم قرار نگيرند و هتك و اهانت به مولا برداشت نشود.
تذكّر: سرّ مجهول شدن فعل، ممكن است چند چيز باشد كه برخي از آنها مانند صعوبت صوم، قبلاً گذشت و بعضي نيز نظير پرهيز از هتك ساحت مولا، در اينجا ذكر شد.

جهاد براي آزادسازي وطن
از پيامهاي برجسته آيه مورد بحث اين است كه دفاع از سرزمين و محرومان و مبارزه با ستمگران را جنگ در راه‏خدا مي‌شمرد. دفاع غير از جهاد ابتدايي است كه در آن پيامبر الهي به دستور خداي سبحان با طاغيان عصر خود به نبرد
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 216.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 183.
614

مي‌پردازد تا آنان را به دين الهي فراخواند هرچند جهاد ابتدايي نيز با تحليل عميق به دفاع باز مي‌گردد و نيز غير از جهاد دفاعي در برابر افرادي است كه قصد خاموش كردن دين خدا را دارند، زيرا موضوع آيه مورد بحث نبرد گروهي است كه مظلومانه از سرزمين خود آواره شدند و عدّه‌اي از آنان به اسارت رفتند يا زنداني شدند و اكنون قصد استرداد وطن خود را دارند.
در چنين شرايطي، انسانهاي با ايماني كه بدانند خداوند همان‌گونه كه به پرهيز از ظلم فرمان مي‌دهد، به پرهيز از پذيرش ستم نيز دستور مي‌دهد، چنانچه به دستور خداوند براي حفظ وطن و بازپسگيري آب و خاك و آزادي زندانيان و رهايي اسيران قيام كنند، نبردشان در راه خداست؛ خلاف مبارزات ملحدان كه هرگز في سبيل الله نيست، بلكه آنها و اعمالشان «في سبيل الغي و الطاغوت» است؛ مانند انقلابهاي كمونيستي سابق، چون اعتقادي به خدا و قيامت ندارند.
ادله‌اي كه ثابت مي‌كند آزادسازي وطن و آب و خاك، نبرد در راه خداوند است، بدين شرح است:
1. در آيه مورد بحث، سخني از اقدام جالوت ستمگر براي خاموش كردن دين الهي يا سخني از قيام بني‌اسرائيل آواره براي روشن كردن چراغ دين نيست، بلكه استدلال بني‌اسرائيل براي ايستادگي در جنگ، تبعيد از وطن و جدايي ميان پدران و فرزندان است: ﴿وقَد اُخرِجنا مِن دِيرِنا واَبنائِنا﴾. اگر خطر زوال دين در بين بود شخص پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) مسئول مبارزه با آن خطر مي‌شد. تعليل به تبعيد نه خطر زوال دين، نيز نشان مي‌دهد هدف مبارزان آزادسازي وطن بوده است.
615

دعاي ﴿وانصُرنا عَلَي القَومِ الكفِرين) 1 نيز كه از آنان نقل شده است دعاي خواصِ از آنان است نه همه آنها، بنابراين ممكن است در جمع كثير آنان گروهي اندك چنين انگيزه‌اي داشتند.
2. كلمه «في سبيل الله» دوبار در آيه تكرار شده است و اگر جنگ مورد نظر «في سبيل الله» نمي‌برد، هرگز پيامبر الهي براي هدايت نبرد همكاري نمي‌كرد و در پاسخ خود، در راه خدا نبودن آن را به آنان گوشزد مي‌كرد، پس سكوتِ معنادار بلكه امضاي ايشان مؤيد «في سبيل الله» بودن جنگِ مزبور به شمار مي‌رود. وانگهي قرآن كريم اين داستان را بدون تخطئه آورده است و اين دليل قاطعي است كه نبرد مسلمانان براي آزادسازي آب و خاك و زندانيان، پيكار «في سبيل الله» است.
3. در آغاز آيات قتال آمده است: ﴿وقتِلوا في سَبيلِ الله) 2 و اين بسان تابلويي تمام داستان را زير پوشش خود قرار مي‌دهد و فرض ندارد كه سرفصل مزبور، نبرد براي آزادسازي وطن را كه زير مجموعه آن قرار دارد دربرنگيرد، بنابراين از آيه مورد بحث به همراه آيات قبلي استفاده مي‌شود كه نبرد با ستمگران واجب است، گرچه براي آزادي اسرا و زندانيان و بازپسگيري وطن باشد.
گفتني است افرادي كه فقط براي استرداد سرزمين يا آزادي اسيران و زندانيان مي‌جنگند و به خداوند نيز معتقدند، از توان محدودي براي جنگ برخوردارند، زيرا تا زماني نبرد را مجاز مي‌دانند كه به كشته شدن يا اسارت آنان نينجامد، وگرنه نبرد را نقض غرض مي‌يابند.
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 250.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 244.
616

در مقابل، كساني كه با انگيزه اعتلاي كلمه حق مي‌جنگند، از كمي نيرو نمي‌هراسند: ﴿كَم مِن فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كَثيرَةً بِاِذنِ الله) 1 و كشته شدن در راه خدا را رسيدن به حيات برتر مي‌دانند: ﴿ولاتَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللهِ اَموتًا بَل اَحياء) 2 از اين رو چنين افرادي تا لحظه پاياني نبرد مي‌ايستند.

شمار اندك اجابت كنندگان فرمان جهاد
هنگامي كه بني‌اسرائيل به مبارزه با ستمگران فراخوانده شدند، تنها گروه اندكي نداي پيامبرشان را اجابت كردند: ﴿فَلَمّا كُتِبَ عَلَيهِمُ القِتالُ تَوَلَّوا اِلاّقَليلاً مِنهُم﴾.
طبق نقل زمخشري شمار اندكي كه از فرمان جهاد سرپيچي نكردند، سيصد و سيزده نفر بودند كه برابر با اصحاب جنگ بدر است 3.
سيصد و سيزده نفر رقم اندكي نيست؛ ليكن نسبت به مجموع داوطلبان قليل محسوب شدند، زيرا قلّت و كثرت در اين مورد نسبي است نه نفْسي.
نكته: حضرت ولي عصر(ارواحنا فداه) نيز هنگام ظهورشان سيصد و سيزده نفر ياور ويژه دارند 4 و هر يك از آنان دست‌كم مانند حضرت امام خميني(قدس‌سرّه) است. آنان در ركاب آن حضرت(عليه‌السلام) و با رهنمود وحياني وي توان اصلاح تمام جهان را دارند.
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 249.
^ 2 – ـ سوره آل عمران، آيه 169.
^ 3 – ـ الكشاف، ج1، ص291.
^ 4 – ـ ر.ك: كمال الدين و تمام النعمه، ج2، ص368؛ بحار الانوار، ج 52، ص 323.
617

ظلم بودن پذيرش ستم
گروه فراواني از بني‌اسرائيل كه از جهاد دست برداشتند، در حقيقت با قبول اسارت و آوارگي و دست برداشتن از مبارزه، سبب تقويت ظالم شدند و با انظلام خود در رديف ظالمان قرار گرفتند، از اين‏رو در پايان آيه آمده است كه خداوند به حال ظالمان آگاه است: ﴿واللهُ عَليمٌ بِالظّلِمين﴾، وگرنه آوردن آن در ذيل آيه مناسبتي نداشت.
جمله ﴿واللهُ عَليمٌ بِالظّلِمين﴾ مؤيد گفتار پيامبرشان است كه به تعليم وحي فرموده بود كه شايد اگر جنگ بر آنها واجب شود، در برابر دشمن مقاومت نكنند: ﴿هَل عَسَيتُم اِن كُتِبَ عَلَيكُمُ القِتالُ اَلاّ تُقتِلوا﴾.
آن گروه ستمپذير با سكوتشان ستمگر را تقويت كردند و در حدّ خود ظالم شدند، زيرا دستور دفاع را كه از مهم‌ترين واجبهاي الهي است امتثال نكردند و حكم خدا را صريحاً مخالفت كردند و همين تمرّد ظلم شمرده مي‌شود.

اشارات و لطايف

1. ضرورت وجود رهبر و اطاعت از او
چنان كه گذشت، براي اداره جنگ فرمانده و رهبر ضرورت دارد كه از اصل كلي وجوب حفظ نظم از راه وحدت رهبري سرچشمه مي‌گيرد.
زمخشري از رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نقل مي‌كند كه ايشان(صلّي الله عليه وآله وسلّم) به مردم امر مي‌كردند در سفر، يكي را راهنما و رهبر قافله برگزينند: أنّه أمر النّاس إذا سافروا أن يجعلوا أحدهم أميراً عليهم 1. اين امر، در روايات ديگر چنين آمده است: إذا
^ 1 – ـ الكشاف، ج1، ص291.

618

كنتم ثلاثة في سفر فأمّروا أحدكم 1 ؛ يا: إذا خرج ثلاثة في سفر، فليؤمّروا أحدهم 2.
راز آمدن كلمه «ثلاثه» به عنوان حدّاقل در روايات آن است كه اگر كسي به تنهايي مسافرت برود، به انتخاب راهنما و رهبر نياز ندارد و اگر دو نفر باشند، انتخاب امير قافله دشوار است، چون اكثريت حاصل نيست؛ ولي اگر سه نفر و بيشتر باشند، نظم و مديريت اقتضاي انتخاب رهبر و راهنما را دارد و انتخاب رهبر يا به اتفاق آرا و يا به اكثريت آرا ميسور است.
پس از مرحله تعيين رهبر، اصل ضرورت اطاعت از رهبري مطرح است، زيرا نفي اين ضرورت، با فرض ضرورت تعيين رهبر سازگاري ندارد و نقض غرض است.
منظور از لزوم اطاعت رهبر، اين نيست كه هر كس زمام كار مردم را به دست گرفته است، بايد از او اطاعت كرد و او مصداق اولواالامر است، چنان‌كه اهل سنّت چنين پنداشته‌اند 3 و گاهي محذور تمسّك به ﴿وقَد اَفلَحَ اليَومَ مَنِ استَعلي) 4 پيش مي‌آيد، بلكه مراد اين است كه از ولي امر واجد شرايط زمامداري، يعني پيامبر يا امام معصوم(عليه‌السلام) و يا منصوب از سوي آن دو بايد فرمان برد: ﴿اَطيعُوا اللهَ واَطيعُوا الرَّسولَ واُولِي الاَمرِ مِنكُم) 5
^ 1 – ـ المحجّة البيضاء، ج4، ص58؛ سنن ابي داود، ج3، ص37.
^ 2 – ـ سنن ابي داود، ج3، ص37.
^ 3 – ـ الاحكام السلطانيه، ص 20؛ المغني في ابواب التوحيد و العدل، ج 20، ص 255؛ روح‌المعاني، مج4، ج5، ص96.
^ 4 – ـ سوره طه، آيه 64.
^ 5 – ـ سوره نساء، آيه 59؛ ر.ك: الميزان، ج 4، ص 387 ـ 403.
619

2. حاكميت خدا
فرمانروايي و حكومت بر جامعه بالاصاله در اختيار مردم نيست تا هر كه را خواستند بر خود حاكم كنند، در نتيجه رهبر نيز مانند نماينده مجلس، وكيل مردم باشد نه ولي آنان گرچه اجراي قوانين فرماندهي و امارت و راهنمايي به دست مردم است زيرا در اين صورت خداوند نمي‌فرمود: ﴿اَطيعُوا اللهَ واَطيعُوا الرَّسولَ واُولِي الاَمرِ مِنكُم) 1 واجب شمردن اطاعت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و اولي الامر نشان مي‌دهد كه حق حاكميت از آنِ خداست و او افراد شايسته‌اي را براي حكومت بر مردم تعيين كرده است و وظيفه مردم رجوع و اطاعت از آنان است.
شايد گفته شود كه حكومت بالاصاله از آنِ مردم است و آنها بر اساس آيه ﴿واَمرُهُم شوري بَينَهُم) 2 و با مشورت خويش فردي را به رهبري برمي‌گزينند؛ ولي اين سخن ناصواب است، زيرا نخست بايد ثابت كرد كه حكومت بر جامعه، امر مردم و در اختيار آنان است تا بر اساس استشهاد به آيه ياد شده بر شورايي بودن امور مردم، بتوان گفت كه مسئله حكومت شورايي است؛ نه امر خدا يكي و نيازمند به نصب خاص يا عام الهي.
دليل ناصواب بودن آن سخن اين است كه حكومت بر جامعه و رهبري امت مانند طرح ترافيك و امور شهرداري و مانند آن نيست بلكه نظير نماز، روزه و…، «امر الله» است كه بايد خداوند مشخص كند «نه امر الناس»، زيرا انسانْ مسافر جهان ابد است و تمام شئون زندگي‌اش در دنيا وابسته به صلاح و طلاح آينده است، بنابراين قانون، قانون شناس، مفسّر قانون، مدافع قانون و بالاخره
^ 1 – ـ سوره نساء، آيه 59.
^ 2 – ـ سوره شوري، آيه 38.
620

مجري قانون را خدا بايد تعيين فرمايد، چنان‏كه براي حكومت ديني ولي و متولّي تعيين كرده و نيز اطاعت آنان را واجب ساخته است.
تمسّك به آيه ﴿واَمرُهُم شوري بَينَهُم﴾ براي اثبات امر الناس بودن حكومت، تمسك به عام در شبهه مصداقي آن است كه كسي آن را صحيح نمي‌داند.
حاصل اينكه وجود رهبر و اطاعت از وي لازم و بايسته است و رهبر را نيز خداي سبحان تعيين مي‌كند.
تذكّر: حيثيّت اجتماعي مردم در عقل‌مداري و خردورزي آنان است. فتوا و حكم قاطع خرد اين است كه مسافر ناآشنا و ناآگاه از مبدأ و معاد به راهنماي راهرو، راهبر و همراه امين محتاج است. او هرگز به بهانه آزادي، سعادت خود را هزينه جهالت نمي‌كند و خطر ﴿اَفَرَءَيتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَوه) 1 را به عنوان استقلال در رأي استقبال نخواهد كرد، از اين‏رو عقل را كه سراج منير است به جاي صراط مستقيم نمي‌نشاند، چون چراغ براي شناخت راه است نه خود راه.
آنچه از عقل ناب برمي‌آيد اين است كه به شريعت و شريعت‌شناسِ مدافع و حامي و مجري آن محتاج است كه از آن به فقيه جامع شرايط فقاهت، عدالت، تدبير و مديريت ياد مي‌شود، از اين‏رو مي‌كوشد كه چنين شخصي را بشناسد و ولايت او را بپذيرد. بازگشت چنين پذيرشي به پذيرش شخصيّت حقوقي، يعني ولايت فقاهت و عدالت است كه خود فقيه عادل نيز پذيراي ولايت همان فضيلت علمي و عملي است.
لازم است عنايت شود كه ولايت فقيه جامع شرايط در جريان سياسي كشور با ولايت بر محجوران كه در كتاب حَجر آمده است، تفاوت عميق دارد.
^ 1 – ـ سوره جاثيه، آيه 23.
621

3. رهبري و مردم
برخي از تفاسير در پايان آيات اين داستان بني‌اسرائيل جمع‌بندي بحث را با عنوان «السنن الإجتماعيه» آورده است كه برخي از آن سنّتها برگرفته از تفسير ناصوابي است كه از آيه مورد بحث دارد. وي در سنّت چهارم مي‌گويد:
اختلاف نظر درباره زمامدار امّت، از شأن امّتهاست كه گاه منشأ پراكندگي است، پس بايد مرجّحي باشد كه جمهور امّت آن را بپذيرند، از اين‏رو گروهي از بني‌اسرائيل كه اهل حلّ و عقد بودند، پيش پيامبرشان رفتند تا فرماندهي براي آنان برگزيند.
سپس مي‌افزايد:
اسلام، مرجّح را بيعت اولوا الامر با فردي از ميان خودشان قرار داده است و اولوا الامر نيز اهل حلّ و عقد و صاحبان مكانت در ميان امت هستند. بر همين اساس، رسول خدا(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نيز كسي را به جانشيني خود نصب نكرد و اهل حلّ و عقد به جهت اهمّيت مسئله، بر عدم دفن پيامبر پيش از نصب جانشين براي آن حضرت، اجماع و ابي‌بكر را انتخاب كردند؛ ليكن خلافت او بالفعل ثابت نشد، مگر وقتي كه مردم نيز با او بيعت كردند.
استنباط بعضي از صحابه نيز اين بود كه وقتي رسول خدا(صلّي الله عليه وآله وسلّم) در حال شدّت بيماري، ابابكر را براي امري ديني يعني امامت جماعت، صالح دانست و فرمان داد كه به جاي ايشان نماز بخواند، يقيناً او را براي امامت و خلافت كه امري دنيايي است
622

صالح مي‌داند 1. با اين استدلال، رضايت پيامبر را كشف كردند؛ ولي با اين حال عمر گفت: بيعت با ابي بكر، كار ناگهاني و نسنجيده‌اي بود كه خداوند مسلمانان را از شرّ آن حفظ كند 2.
روشن است كه صدر و ذيل آيه شريفه در داستان بني‌اسرائيل و انتخاب طالوت، با سخنان اين مفسّر كاملاً متفاوت و نشان نادرستي آن است، زيرا منظور از «ملأ» در آيه، اشراف به جامانده از توده بني‌اسرائيل بود كه هنوز از كامرواييهاي مالي خود مانند ﴿ونَحنُ اَحَقُّ بِالمُلكِ مِنه) 3 و ﴿ولَم يُؤتَ سَعَةً مِنَ المال… ) 4 سخن مي‌گفتند؛ نه تعدادي صاحب‌نظر. همچنين «ملأ» هرگز انتخابات به راه نينداختند، بلكه در امر رهبري نزد پيامبر خود رفتند: ﴿اِذ قالوا لِنَبِي لَهُمُ ابعَث لَنا مَلِكا﴾. معناي كار آنان، گِرد پيامبر جمع شدن و درخواست انتصاب رهبر است؛ نه اجتماع اهل حلّ و عقد براي انتخاب رهبر.
آري وحدت و نظم و رهبري براي جامعه لازم است و بدون آنها جامعه به جايي راه نمي‌برد؛ ولي بايد دانست كه نظام اسلامي، نظام ولايت است نه وكالت، وگرنه اين همه بر نصب و تعيين و عدم تعدّي از منصوبان و… تأكيد نمي‌شد.
^ 1 – ـ المغني في أبواب التوحيد و العدل، ج 20، ص 288.
^ 2 – ـ ر.ك: الملل و النحل، ج 1، ص 22 ـ 23؛ تفسير المنار، ج2، ص492. در پايان اين قصّه بحث مبسوطي در المنار و در الميزان آمده است و تسنيم نيز رسالت خود را در بخش پاياني اين داستان ملحوظ داشته است. فارتقب بمنّه تعالي.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه 247.
^ 4 – ـ همان.
623

بني‌اسرائيل از پيامبرشان تعيين فرمانده را درخواست داشتند و پيامبرشان نيز فرمود كه خداوند طالوت را براي شما برانگيخته است: ﴿اِنَّ اللهَ قَد بَعَثَ لَكُم طالوتَ مَلِكا) 1 وي نصب فرمانده دفاع را به خود اسناد نداد؛ مبادا بني‌اسرائيل اعتراض كنند كه پيامبر از پيش خود اين كار را كرده است و به همين بهانه، مخالفت با سخن ايشان را براي خود جايز بدانند.
در نظام اسلامي مردم گرامي‌اند و از ارزش آنان به هيچ‌وجه كاسته نمي‌شود؛ اما حكومت از آنِ دين است نه فرد معيّن، از اين‏رو در انتخابات، رأي شخص رهبري به لحاظ شخصيّت حقيقي، نه حقوقي با يك شهروند عادي مساوي است و در شمارش آرا هرگز رأي او بيش از يك رأي به حساب نمي‌آيد و نيز رهبر از آن جهت كه مكلّف است، مانند ساير مردم است، چنان‌كه رهبر از آنجا كه فقيه جامع‌الشرايط و نائب امام زمان(عجل الله تعالي فرجه) است، داراي شخصيت حقوقي است و مرجعيت، قضا، ولايت و حكومت دارد و در حقيقت، خداي سبحان در امر حكومت، شخصيت حقوقي يعني فقاهت و عدالت را حاكم كرده است؛ نه فقط شخص فقيه را؛ و فخر بزرگ انسان اين است كه تابع فقاهت و عدالت فقيه جامع‏شرايط باشد.
تذكّر: 1. فقيه جامع شرايط رهبري، داراي حيثيت تعليليه است كه با تحليل عقلي به حيثيت تقييديه برمي‌گردد و شخص فقيه همانند افراد ديگر، مطيع همان حيثيّت تقييديه است. اين اطاعت، در فتوا و قضا و حكومت كاملاً مشخص است. تفصيل اين مطلب را مي‌توان با مراجعه به كتاب ولايت فقيه، ولايت فقاهت و عدالت دريافت.
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 247.
624

2. رفتار مفسّر ياد شده با آيات الهي، تفسير به رأي و تحميل افكار پيش ساخته خود بر قرآن كريم است، چنان كه همين مفسّر ذيل آيه وصيت (آيه 180 سوره بقره) مي‌گويد: پيامبر دوگونه حكم دارد: دستورهايي كه از خدا مي‌گيرد و استنباطها و اجتهادهاي شخصي كه وحي نيست و خطا در آنها راه دارد 1 ، با آنكه به تصريح قرآن كريم رسول خدا(صلّي الله عليه وآله وسلّم) هرگز در دايره دين و احكام شريعت بدون وحي سخن نمي‌گويد: ﴿وما يَنطِقُ عَنِ الهَوي ٭ اِن هُوَ اِلاّوحي يوحي) 2 چنان‌كه پيامبر بني‌اسرائيل نيز با ذكر مكرّر نام خداي سبحان كه در آيات بعدي آمده است، همه امور را به خداوند نسبت داده و از نظر شخصي و اجتهادي خود هيچ سخني نگفته است.

4. شباهت برخي مسلمانان با بني‌اسرائيل
درخواست نبرد و به دنبال آن عدم مشاركت در جهاد به امتهاي گذشته و بني‌اسرائيل اختصاص ندارد، بلكه در امّت اسلامي نيز گروهي با اين اوصاف بودند كه هنگام رويارويي با شدايد، دادِ مبارزه سر مي‌دادند؛ ولي هنگام آمدن دستور جهاد عقب‌نشيني مي‌كردند.
قرآن كريم در اين زمينه مي‌فرمايد: ﴿قَد يَعلَمُ اللهُ المُعَوِّقينَ مِنكُم والقائِلينَ لاِخونِهِم هَلُمَّ اِلَينا ولايَأتونَ البَأسَ اِلاّقَليلا ٭ اَشِحَّةً عَلَيكُم فَاِذا جاءَ الخَوفُ رَاَيتَهُم يَنظُرونَ اِلَيكَ تَدورُ اَعيُنُهُم كَالَّذي يُغشي عَلَيهِ مِنَ المَوتِ فَاِذا ذَهَبَ الخَوفُ سَلَقوكُم بِاَلسِنَةٍ حِدادٍ اَشِحَّةً عَلَي الخَيرِ اُولئِكَ لَم يُؤمِنوا فَاَحبَطَ اللهُ
^ 1 – ـ تفسير المنار، ج2، ص140.
^ 2 – ـ سوره نجم، آيات 3 ـ 4.
625

اَعملَهُم وكانَ ذلِكَ عَلَي اللهِ يَسيرا) 1 در اين دو آيه به گروهي اشاره شده است كه پيش و پس از جنگ زبانشان تند و تيز بوده است؛ ليكن در متن حادثه و هنگام اعزام به جبهه، از ترس بسان كساني بوده‌اند كه به سوي مرگ مي‌روند.
اينان پيش از بر پا شدن صحنه‌هاي نبرد، حريصانه و با حماسه شعار جنگ سر مي‌دادند؛ ولي روز جنگ كه فرارسيد مانند كسي بودند كه وقتي پاي چوبه دار برده مي‌شود، از وحشت حدقه چشمانش مي‌چرخد و پس از آرام شدن اوضاع و پايان يافتن جنگ، با زبانهاي تند و تيز سخنان حماسي سر مي‌دهند.
همچنين مي‌فرمايد: ﴿ويَقولُ الَّذينَ ءامَنوا لَولا نُزِّلَت سورَةٌ فَاِذا اُنزِلَت سورَةٌ مُحكَمَةٌ وذُكِرَ فيهَا القِتالُ رَاَيتَ الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَضٌ يَنظُرونَ اِلَيكَ نَظَرَ المَغشي عَلَيهِ مِنَ المَوتِ فَاَولي لَهُم) 2 ﴿لَولا﴾ براي تحضيض و ترغيب و حاكي از آن است كه عدّه‌اي از مؤمنان، بي‌صبرانه در انتظار دستور جنگ بوده و درخواست جهاد داشته‌اند؛ اما وقتي سوره‌اي محكم با دلالتي روشن و توجيه ناپذير در وجوب جنگ فرود مي‌آمده، بيماردلان مانند محتضرِ بيهوش مي‌شده‌اند و چشمانشان از ترس مي‌چرخيده است.
جمله ﴿الَّذينَ في قُلوبِهِم مَرَض﴾، منافقان و نيز افراد سست ايمان را دربر مي‌گيرد، زيرا ضعف ايمان نيز نوعي بيماري است و اين افراد گاهي زير پوشش ﴿في قُلوبِهِم مَرَض﴾ قرار مي‌گيرند، چنان كه گاهي افراد ضعيف‌الايمان در مقابل ﴿في قُلوبِهِم مَرَض﴾ قرار دارند كه در اين صورت، مقصود از بيماردلانْ
^ 1 – ـ سوره احزاب، آيات 18 ـ 19.
^ 2 – ـ سوره محمّدص، آيه 20.
626

خصوص منافقان هستند.

بحث روايي

1. معناي مَلِك
عن أبي عبدالله(عليه‌السلام) … قال: كان المَلِك في ذلك الزّمان هو الّذي يسير بالجنود و النبي يقيم له أمره و ينبئه بالخبر من عند ربّه 1.
اشاره: پيامبر در حكم مقنّن از طرف خداوند و مَلِك به مثابه مُجري دستورهاي وحياني او بوده است، پس هيچ قانون و حكمي از پيش خود مَلك نبوده است.

2. مقدار قليل
عن أبي جعفر(عليه‌السلام) في قوله ﴿فَلَمّا كُتِبَ عَلَيهِمُ القِتالُ تَوَلَّوا اِلاّقَليلاً مِنهُم﴾، قال: كان القليل ستين ألفاً 2.
اشاره: طبق بيان امام باقر(عليه‌السلام) شصت هزار نفر از بني‌اسرائيل ماندند و با دشمنان جنگيدند. قبلاً از برخي نقل شد كه عدد قليل، سيصد و سيزده نفر به عدد اصحاب جنگ بدر بوده‌اند. در صورت رقم اخير، قلّت آن نسبي است نه نفسي؛ يعني با سنجش اين رقم نسبت به مجموع بني‌اسرائيل، اين گروه اندك بوده‌اند، هرچند رقم شصت هزار عدد زيادي است.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ تفسير العياشي، ج 1، ص 132؛ البرهان، ج1، ص522.
^ 2 – ـ تفسير العياشي، ج 1، ص 132.
627

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *