آیه ۲۲- الذى جعل لکم الارض فراشا و السماء بناء و انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقا لکم فلا تجعلوا الله اندادا وانتم تعلمون
گزیده تفسیر
خداوند سبحان در صدر این آیه که تتمه آیه قبل است ، با تبیین ربوبیت خدا در قالب ذکر برخى ها آیات آفاقى که نمونه اى از مجموعه نظام آفرینش است، انسان را متوجه توحید ربوبى مى کند و در ذیل آن او را از هر گونه شرک آشکار و پنهان نهى مى کند، تا انسان که مسافر الى الله است بتواند در پرتو عبادت زاد و توشه راه را که تقواست تحصیل کند.
اداره همه امور کلى و جزئى عالم مستقیما به دست خداست و حلقه هاى زنجیره علل هر شى ء نیز جز مجارى فیض و آیات الهى نیست و از این رو، اسباب و علل در آفرینش و پرورش اشیا هیچ استقلالى ندارد. پس هیچ شریکى براى خدا در خالقیت و ربوبیت نیست .
انسان که با فطرت توحیدى آفریده شده، اگر به فطرت خویش بازگردد، همین نداى توحید را از درون خود نیز شینده با نداى آفاق جهان هماهنگ و سازگار مى یابد.
تفسیر
الذى: این موصول به صله اش (جعل لکم…) صفت دوم است براى ربکم (در آیه قبل) و بدین معناست که انسانها باید خدایى را عبادت کنند که هم آفریننده آنان و نیاکانشان است و هم آیات و نشانه هاى دیگر او در زمین، آسمان، باران و میوه ها براى تامین روزى هاى بشر آشکار است.
جعل: جعل در این جا به معناى قرار دادن شى ء در حالتى خاص است (جعل ترکیبى) و از این رو دو مفعول مى گیرد.
تذکر: جعل گاهى به معناى صیرورت است، که در این صورت متعددى نیست و زمانى به معناى ایجاد است، که در این حال متعددى به یک مفعول است ؛ مانند: (وجعل الظلمات والنور) (۹۷۶) و گاهى به معناى تصییر و قرار دادن است ؛ نظیر آیه محل بحث که متعددى به دو مفعول است. ۲- تقدیم ذکر آفرینش انسان بر آفرینش نظام کیهانى از قبیل تقدیم آیات انفسى بر آفاقى است ؛ گذشته از آن که هدف در آیه محل بحث ذکر منافع و مصالح انسان است، که قهرا متاخر از هستى خود انسان خواهد بود.
لکم: لام در لکم براى غایت و فایده (نه علت غایى) است، یعنى تدبیرهاى که نمونه هایش در این آیه ذکر شده، براى تامین منافع شما انسانهاست.
الارض: ارض اسم جنس است و بر هر چه در مقابل سماء قرار گیرد اطلاق مى شود و در قرآن کریم اطلاقاتى دارد که برخى وسیعتر از برخى دیگر، زیرا گاهى بر منطقه خاصى از زمین اطلاق مى شود؛ مانند (یا قوم ادخلو الارض کفاتا) (۹۷۷) و گاهى نیز مراد از آن مجموع عالم ملک در برابر عالم ملکوت است، مانند: (الله نور السموات والارض)، (۹۷۸) (وله المثل الاعلى فى السموات والارض) (۹۷۹)
السماء: علت تکرار کلمه سماء در جمله (والسماء بناء و انزل من السماء ماء) و نیاوردن ضمیر به جاى اسم ظاهر آن است که سمائى که همچون خیمه اى بر زمین سایه افکنده و مانند سقفى بنا شده است (۹۸۰) با آسمانى که محل ریزش باران است فرق دارد. آسمان اولى محل نظام کیهانى و اختران ثابت و سیارى است که در مدارهاى ریاضى، نه طبیعى، سیر مى کند؛ چنانکه از اقدمین موروث است و متاخران به آن رسیده اند؛ نه در اجرام فلکى و اجسام سپهرى که در محورهاى طبیعى قرار دارد؛ چنانکه قدما مى پنداشتند، ولى آسمان دومى همانت جو متراکم بالاى زمین است که جایگاه ابرهاست.
تذکر: تعبیر از آسمان حسى به سقف در آیه: (و جعلنا السماء سقفا محفوظا)(۹۸۱) به حسبت دید ظاهرى بشر است ؛ چنانکه تعبیر از آن به بناء نیز به همین مناسبت است.
به: در جمله (فاخرج به من الثمرات)، باء در به براى سبیت است و خداوند با این کلام نظام سبب و مسببى در جهان عینى را تایید مى کند. گرچه علل و عوامل مادى در رویش گیاهان و پرروش میوه هاى متنوع سهم به سزایى دارد، لیکن گذشته از آن که همه آنها مخلوق خداوند است، تاثیر آنها در پیدایش و رویش تاثیر اعدادى است، نه فاعلى.
الثمرات: ثمر عبارت است از هر چیزى که از چیز دیگر حاصل و متولد شود؛ مطلوب باشد یا نامطلوب و مادى باشد یا معنوى در امور مادى خوراکى باشد یا غیر خوراکى . در قرآن کریم ثمر به انواع میوه هاى درختان و محصول بوته ها، یعنى مجموع فرآورده هاى باغدارى و کشاورزى اطلاق شده است، مانند: (ثم کلى من کل الثمرات)، (۹۸۲) (ونقص من الاموال والانفس والثمرات). (۹۸۳) در آیه محل بحث نیز مراد از ثمرات چنین معنایى است. (۹۸۴)
تذکر: چون رزق اعم از ماکول و ملبوس و… است، بنابراین، هر چه براى بشر سودمند است خواه به واسطه و خواه بى واسطه، رزق است. از این رو قرآن چنین مى فرماید: (متاعا لکم ولا نعامکم) (۹۸۵) (کلوا وارعوا انعامکم) (۹۸۶)
اندادا: انداد جمع ند به معناى مثل و شبیه نیست، بلکه به معناى چیزى است که در مقابل شى ءو مخالف آن باشد و ادعاى مماثلت در اعمال و امور نیز داشته باشد. پس در معناى ند سه عنصر ملاحظه شده: مقابلت، مخالفت و ادعاى مماثلت و اگر در موردى هر سه قید ملاحظه نشود، کاربرد واژه ند مجاز خواهد بود. بر این اساس، ند خدا شامل مى شود آنچه را که در مقابل خدا قرار گیرد و مخالف اراده او باشد و ادعاى معبود و مطاع بودن نیز داشته باشد و این معناى جامع مصادیق گوناگونى دارد؛ مانند هواى متبع، امیر مطاع و مال محبوب و همچنین اصنامکى که بت پرستان به تاثیر آنها در امور معتقد بودند. (۹۸۷)
و انتم: جمله (وانتم تعلمون) حال براى فاعل (فلا تجعلوا) و متعلق آن محذوف است. حذف متعلق مفید عموم است ؛ یعنى، شیئى از اشیا و شخصى از اشخاص (فرد یا گروه) را شریک و ند خداوند قرار ندهید، در حالى که همه شما از آگاهى توحیدى برخوردارید. علل و عوامل آگاهى متعدد است: برخى از آنها مشرک است ؛ مانند فطرت توحیدى و نیز توان استدلال فى الجمله، نه بالجمله و برخى از آنها مختص به اهل کتاب است، مانند آنچه در آثار پیامبران گذشته و کتابهاى آسمانى آنان ثبت شد. بنابراین، اگر شخصیت حقیقى یا حقوقى به نحو استقلال مورد اطاعت قرار گیرد به امید انتفاع مادى، چنین کار مذمومى شرک خواهد بود و هرگز با دانش توحیدى سازگار نیست. قرآن کریم در عین حرمت نهادن به همه علل و عوامل اقتصاد، تنها منبع مستقل ارتزاق را خداوند مى داند: (ان الله هو الرزاق ذو القوه المتین)، (۹۸۸) (فابتغوا عند الله الرزق واعبدوه واشکروه له الیه ترجعون) (۹۸۹)
درجات نعمتها و متنعمان
خداى سبحان در آیه قبل همه انسانها را مخاطب قرار داد و با خطاب (یا ایها الناس) آنان را به عبادت رب خالق مدبر فرا خواند و در این کریمه به ذکر نعمتهایى مى پردازد که به انسانها ارزانى داشته است. تبیین نعمتها در قرآن کریم متناسب با مخاطبانى است که خداوند با آنان سخن مى گوید.
خداوند در جایى که مخاطبان او توده مردم باشند ربوبیت خویش را در قالب ذکر نعمتهاى ظاهرى تبیین مى کند؛ نعمتهایى که حیوانات نیز با انسان در بهره بردارى از آنها شریکند و با تعبیرهاى لطیفى مانند (متاعا لکم ولا نعامکم) (۹۹۰) یا (کلوا وارعوا انعامکم) (۹۹۱) از آنها یاد مى کند، ولى در جایى که مخاطب خداوند مومنان هستند ربوبیت خود را در قالب ذکر نعمتهاى باطنى، مانند ارسال رسل، انزال کتب و جعل نبوت و امامت و خلافت تبیین مى کند که انسان در این مرحله در ردیف فرشتگان قرار مى گیرد؛ چنانکه در آیه شریفه (شهد الله لا اله الا هو والملائکه و اولو العلم قائما بالقسط) (۹۹۲) که سخن از شهادت بر وحدانیت حق است، انسان در ردیف فرشته قرار گرفته است.
در آیه مورد بحث ابتدا از زمین که بستر مناسبى براى زندگى است سخن به میان آمده و چون زمین به تنهایى براى پیدایش و پرورش انسانها، حیوانات و گیاهان و جمادات کافى نیست، سپس سخن از بناى برافراشته آسمان به میان آورد. بر اثر تابش خورشید است که آبها به بخار تبدیل مى شود و با پیدایش ابر و ریزش باران گیاه مى روید و رشد مى کند و حیوان و انسان سیراب مى شوند و با گردش و حرکت زمین و ستارگان آسمان است که فصول گوناگون پدید مى آید و حیات انسان و حیوان و گیاه بر روى زمین تامین مى شود.
توحید ربوبى
خداى سبحان هنگامى که در صدد بیان چگونگى اداره حکیمانه عالم است کارها را به فاعلهاى قریب نسبت مى دهد و در پایان مى فرماید: این مجموعه، ساخته حکیمانه، من است. به همین جهت بارش باران را گاهى به ابر، گاهى به باد و سرانجام به خودش نسبت مى دهد؛ مانند (وارسلنا الریاح لواقح)، (۹۹۳) ولى در جایى که در صدد بیان توحید ربوبى باشد، همانند آیه مورد بحث، پدیده ها و دگرگونیها آن را مستقیما به خود اسناد داده، مى فرماید: (ان الله فالق الحب و النوى)؛ (۹۹۴) خداوند شکافنده دانه هاست، (افرایتم ما تحرثون #ءانتم تزروعونه ام نحن الزارعون) (۹۹۵) شما بذر را به خاک مى سپارید، ولى نمى دانید ما چگونه این بذر را زنده مى کنیم. خداوند حرث را به کشاورز و زرع را به خود نسبت مى دهد.
همه عوامل موثر در پیدایش و پرورش پدیده ها، مجارى فیض و سربازان الهى هستند: (ولله جنود السموات والارض). (۹۹۶) چنین نیست که خداوند تنها سرحلقه سلسله علل باشد، بلکه ربوبیت الهى نامحدود است و در کارهاى جزیى ظاهرى هم دست خدا را مى توان دید: (فاینما تولوا فثم وجه الله). (۹۹۷) در بحثهاى بطلان دور و تسلسل که زنجیره علل را ذکر مى کنند، براى این است که ذهن را آشنا کنند، نه این که خدا فقط سرحلقه زنجیره علل باشد و حلقه هاى وسط و نازل جداى از خدا باشند؛ چون او بر هر چیزى احاطه دارد و انسان سالک صالح وقتى به سرحلقه مى رسد، آنگاه مى فهمد که محیط بر همه، خداست . چنین سالک هر چیزى را مشاهده مى کند مى توان به عنوان این که آیت حق و محاط خداست، همان جا خداى سبحان را نیز با چشم جان مشاهده کند.
حاصل این که، با توجه به مفاد آیه مورد بحث که توحید ربوبى است اداره همه امور کلى و جزئى عالم مستقیما به دست خداست همه عالم امکان مجارى فیض و آیات اوست. از این رو قرار دادن خداوند در سرسلسله حلقات على و معلولى تنها براى آشنایى ذهن است وگرنه خداوند در همه حلقات بدون امتزاج، اتحاد و حلول حضور مستقیم دارد.
آفت زدایى از توحید عبادى
پس از تبیین بعد اثباتى توحید عبادى با (اعبدوا) بعد سلبى آن را با جمله (فلا تجعلوا الله اندادا) بیان مى کند. این جمله با کمى تفاوت در دیگر آیات قرآن کریم نیز آمده است ؛ مانند: (قل ائنکم لتکفرون بالذى خلق الارض فى یومین و تجعلون له اندادا ذلک رب العالمین) (۹۹۸)
ماده جعل در این بخش از آیه شریفه به معناى قرار دادن دروغین است ؛ یعنى، عمل مشرکان که براى خداوند مثل و شریک قرار مى دهند کارى دروغین و باطل است.
سر این که از بتها به عنوان انداد یاد شده، این است که گرچه مشرکان اعتقاد داشتند خداوند در ذات خود و نیز در مقام خالقیت مثل ندارد، ولى در مرتبه ربوبیت اعتقاد به ربوبیت بتها داشته، محبت و عبادت آنها را لازم مى دانستند. مشرکان کارى را که باید به خدا اسناد دهد به دیگرى نسبت مى دانند و چیزى را که باید از خدا بخواهند از دیگرى مى خواستند و این همان قرار دادن ند و مثل است: (و من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله) پس آنان بتها را انداد خدا قرار داده بودند، گرچه به ظاهر مى گفتند: (هولاء شفعونا عند الله)؛ (۹۹۹) زیرا بتها را در شفاعت خود و نزدیک کردن انسانها به خدا مستقل مى پنداشتند و چنین استقلالى حتما با ربوبیت همراه است. خداى سبحان مى فرماید: اینان که امروز این آثار را به بتها نسبت مى دهند، سرانجام مى فهمند همه این نیروها از خداست و قهرا سراسر عالم، آیات و جنود الهى است و چیزى از خود قدرت مستقل ندارد تا کارى انجام دهد و بر اثر آن معبود شود: (ولو یرى الذین ظلموا اذ یرون العذاب ان القوه لله جمیعا و ان الله شدید العذاب)
عبارت (فلا تجعلوا لله اندادا)، چنانکه گذشت، بیانگر بعد سلبى توحید عبادى است که بعد اثباتى آن در صدر آیه قبل (اعبدوا…) ذکر شده است. علت تقدم بعد اثباتى بر بعد سلبى آن است که در فطرت آدمى اصل بر توحید است و شرک امرى تحمیلى بر فطرت انسان است. از این رو انسان باید در مرحله اول توحید فطرى ثابت شده خود را پایگاه فکرى قرار داده، سپس به برکت آن، هر گونه شرک و طاغوت را نفى کند.
در کلمه طیبه لا اله الا الله نیز بعد اثباتى بر سلبى مقدم است، گرچه برخى مى پندارند که در این کلمه طیبه بعد سلبى بر بعد اثباتى مقدم است ؛ زیرا کلمه الا به معناى غیر و صفت ماقبل خود است. از این رو معناى عبارت فوق این است که جز الله که فطرت او را مى پذیرد معبود دیگرى نیست و آیاتى از قبیل آیه مورد بحث و آیه (ولقد بعثنا فى کل امه رسولا ان اعبدواالله واجتنبوا الطاغوت) (۱۰۰۰) با روح کلمه طیبه لا اله الا الله مطابق است، نه با لفظ آن، چون کلمه طیبه دو قضیه اثباتى و سلبى نیست، تا ابتدا الهه دروغین را نفى و سپس الله را اثبات کند. کلمه لا اله الا الله گرچه به دو قضیه منحل نمى شود، لیکن دو مطلب اثباتى و سلبى و نیز تقدم اثباتى و سلبى و نیز تقدم اثباتى بر سلبى را مى فهماند.
مثل و همتا قرار دادن براى خداوند گاهى در قالب شرک آشکار و مشهود و گاهى در قالب شر پنهان و مستور است که هر نوع آن به دلیل واقع شدن نکرده (اندادا) در سیاق نفى (فلا تجعلوا) که مفید عموم است، مورد نهى واقع شده است.
نهى از شرک نسبت به کافران و منافقان براى تناهى از شرک بالفعل و نسبت به مومنان براى تناهى از ابتلاى به شرک جلى یا خفى است.
چون سراسر جهان امکان، وجه خداست (فانما تولوا فثم وجه الله) (۱۰۰۱) پس در حقیقت یک مدبر است که عالم را اداره مى کند و دیگران نقشى جز مظهریت ندارند. این که گفته مى شود: خدا حق است، ولى وسیله اى لازم است، چنین گفتارى با توحید سازگار نیست. خدا حق است، ولى وسیله اى لازم است، چنین گفتارى با توحید سازگار نیست. خدا حق است، ولى وسیله اى لازم است ، چنین گفتارى با توحید سازگار نیست. خدا حق است و خود او مسبب الاسباب است و از این رو، ما از همان خداى مسبب الاسباب مى خواهیم تا وسایل را تامین کند: وقرب وسیلتى الیک من بنى الوسائل. (۱۰۰۲) بنابراین، شرک، آشکار باشد یا پنهان، با عبادت و تقوا و هدف خلقت سازگار نیست.
کلمه اندادا به صورت جمع آمده، در حالتى که هر فرد مشرک تنها یک بت را مى پرستید و همین طور قبایل، هر کدام بت مخصوصى داشتند که آن را عبادت مى کردند. از این رو، جمع کلمه انداد دو گونه توجیه مى شود:
۱- چون خطاب به توده مشرکان است، مجموع در برابر مجموع قرار گرفته است ؛ یعنى ، مجموع مشرکان در برابر مجموع بتهایى که عبادت مى کردند لحاظ شده است، نه این که هر مشرکى چند بت داشته باشد و از پرستش آنها نهى شده باشد؛ نظیر (اوقوا بالعقود) (۱۰۰۳) که به این معناست: هر کس باید به پیمان خود عمل کند، نه این که هر کس موظف است به پیمانهاى دیگران نیز عمل کند با این که آیه مزبور تنها ناظر به مواردى باشد که هر شخصى داراى چند پیمان است.
۲- چون انسان با همه موجودات ارتباط دارد و به آنها نیازمند است، یک انسان بت پرستى که براى هر یک از زمین، آسمان، دریا، صحرا و غیر آن ربى جداگانه قائل است و به همه آنها نیاز دارد، باید به ارباب گوناگون سربسپارد؛ چنانکه یوسف صدیق (سلام الله علیه) زندانیان را به توحید دعوت کرد و فرمود: (ءارباب مترقون خیر ام الله الواحد القهار) (۱۰۰۴) و این با فرض بتهاى مخصوص براى هر قبیله منافاتى ندارد، زیرا اصل بت تراشى براى تجسیم و حضور فیزیکى معبود است، خواه آن معبود یکى باشد یا بیشتر.
فطرت توحیدى
از نظر قرآن کریم انسان داراى دو علم فطرى و اکتسابى است. درباره علم فطرى که اصیل است مى فرماید: خدا شما را با سرمایه فطرت توحیدى آفرید: (فطرت الله التى فطر الناس علیها). (۱۰۰۵) امیرالمومنین (علیه السلام) نیز مى فرماید: وجابل القلوب على فطرتها شقیها وسعیدها؛ (۱۰۰۶) خداوند همه دلهاى اهل سعادت و شقاوت را بر فطرت جبلى آفرید و درباره علم اکتسابى که تبعى است مى فرماید: خدا به شما چشم و گوش داد تا از بیرون وجود خود علم بیاموزید؛ اما مواظب باشید اندوخته هاى این چشم و گوش با علم اصیل فطرى مزاحم نباشد: (وجعل لکم السمع و الابصار والافئده لعلکم تشکرون). (۱۰۰۷)
هیچ انسانى در برابر توحید و شرک بى طرف آفریده نشده، بلکه با سرمایه علمى فطرت توحیدى آفریده شده است و شرک امرى تحمیلى است که سرزمین فطرت توحیدى را غصب مى کند و این تحمیل شرک بر فطرت توحیدى ظلم عظیم است: (ان الشرک لظلم عظیم). (۱۰۰۸) قرآن کریم درباره مشرکان و کافران مى فرماید: (ولکن انفسهم یظلمون)؛ (۱۰۰۹) زیرا آنان فطرت توحیدى را در بین اغراض و غرایض دفن مى کنند و بذر شرک را در دل خود مى کارند و این ظلم به فطرت است.
از این رو پیامبران مبعوث شده اند تا فطرت توحیدى انسان را بیدار و شکوفا کنند و به همین دلیل در قرآن کریم نسبت به بت پرستانى که ابراهیم خلیل (علیه السلام) بتهاى آنان را درهم شکست، مى فرماید: (فرجوا الى انفسهم (۱۰۱۰) ؛ محصول بت شکنى ابراهیم (علیه السلام) رجوع انسانها به فطرت توحیدى خود بود و چون پرستش و گرایش به هر چیزى غیر از خدا، بت پرستى است، گرچه مستور و خفى باشد، لازم است انسان با تبر عبادت خالصانه براى خدا، بتهاى هوا و هوس و مقام و القاب و مانند آنها را در هم بکوبد تا مشمول (اف لکم و لما تعبدون من دون الله) (۱۰۱۱) نشود.
خداوند در پایان آیه مورد بحث مى فرماید: (وانتم تعلمون)؛ در حالى که شما با نداى فطرت، توحید ربوبى و ضرورت عبادت رب خالق را مى یابید. این جمله یا خطاب به مشرکان است و مى فرماید: شما که مى دانید خالق این نظام خداوند است، چرا غیر او را عبادت مى کنید؛ چون توحید در خلقت مستلزم توحید در عبادت است. یا این خطاب به عموم انسانهاست ؛ یعنى، همه انسانها با رجوع به فطرت خود خواهند دانست که خالقى دارند و خالق را باید عبادت کنند.
تذکر: مفاد آیه مورد بحث و آیه قبل توحید عبادى و توحید ربوبى و توحید خالقى خداوند است. این آیات براى مومنان که معتقد به این عقایدند، ولى گاهى در توجه به آن کوتاهى مى کنند موعظه و براى مشرکان که فقط منکر توحید ربوبى و دچار شرک عبادى هستند، گرچه توحید خالقى را مى پذیرند، جدال احسن و براى ملحدان برهان است ؛ زیرا ملحدان پس از دقت در معناى آیات مذکور ناچار به تصدیق خالقیت خداوند هستند و در پى آن باید به ربوبیت مطلق خالق اعتراف و تنها او را عبادت کنند.
مفاد این دو آیه گرچه برهانى است بر توحید ربوبى، زیرا مخاطبان اولى آن، گروهى بودند که نسبت به اصل وجود خالق تردیدى نداشتند لیکن این گونه براهین با تقریب خاص خود مى تواند دلیل متقن براى اثبات اصل خالق نیز باشد.
لطایف و اشارات
۱– عبادت خالص و تقوا
خداى سبحان عبادت خالص را مى پذیرد و مشوب و غیر خالص آن را نمى پذیرد. قرآن کریم گاهى در یک جمله به عبادت و خلوص در آن اشاره کرده، مى فرماید: (الا لله الدین الخالص)؛ (۱۰۱۲) دینى براى خداست که خالص باشد و غیر خدا در آن راه نداشته باشد. پس اگر شرک آشکار یا پنهان در عبادت راه پیدا کند هرگز زمینه تقوا را فراهم نمى کند.
گاهى نیز همین معنا را با دو جمله نفى و اثبات مشخص مى کند؛ مانند آیه محل بحث و آیه: (وعد الله الذین امنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فى الارض کما استخلف الذین من قبلهم ولیمکنن لهم دینهم الذى ارتضى لهم ولیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننى لا یشرکون بى شیئا) (۱۰۱۳) کسانى که خداى سبحان، وعده حکومت در زمین را به آنان داد، اگر به حکومت برسند دین خالص را تحقق مى بخشند، یعنى خدا را عبادت مى کنند و چیزى را شریک او قرار نمى دهند. کلمه (شیئا) نکره است و نکره بعد از نفى، مفید عموم است و هر گونه شریکى را نفى مى کند.
در حقیقت مضمون این دو جمله، دو مطلب مستقل نیست تا یکى درباره پرهیز از شرک و دیگرى درباره اصل عبادت باشد. به همین جهت جمله (لا یشرکون بى شیئا) بدون حرف عطف آمده تا متمم جمله (یعبدوننى) باشد. پس از آن جهت که نکره در سیاق نفى آمده همه شرکا را نفى مى کند و از آن جهت که حرف عطف بین دو جمله قرار نگرفته معلوم مى شود نفى شرک جداى از عبادت نیست، بلکه در قوام عبادت دخیل است، یعنى ، عبادت آن است که در آن، شرک راه پیدا نکند.
به هر میزان عبادت خالص باشد بهره بیشترى دارد و برجسته ترین درجه خلوص آن است که در قلب عابد، احدى جز خدا نباشد امام صادق (علیه السلام) درباره قلب سلیم فرمودند: دلى است که در آن جز یاد خدا نباشد: القلب السلیم الذى یلقى ربه ولیس فیه احد سواه (۱۰۱۴) و این برترین درجه خلوص است. همچنین آن حضرت مى فرماید: ما انعم الله عزوجل على عبد اجل من ان لا یکون فى قلبه مع الله غیره (۱۰۱۵)
۲– خلوص در توحید
خلوص از شرک جلى و خفى تنها در عبادت مصطلح نظیر نماز و روزه نیست، بلکه در همه شئون زندگى انسان موحد ظهور دارد. کسى که در هنگام بهره بردارى از چیزى یا گریز از چیز دیگر، غیر خداوند را واقعا نافع یا ضار مى داند و بیش از حد مظهر و آیت خدا بودن درباره آن اعتقاد دارد چنین باور ناصوابى با خلوص در توحید سازگار نیست و تفصیل این بحث در ذیل آیه (و ما یومن اکثرهم بالله الا وهم مشرکون) (۱۰۱۶) با استمداد از احادیث تفسیرى روشن مى شود.
بحث روایى
۱- آفرینش زمین
– عن امیرالمومنین (علیه السلام): فسبحان من امسکها (الارض) بعد موجان میاهها، و اجمدها بعد رطوبه اکنافها فجعلها لخلقه مهادا و بسطها لهم فراشا فوق بحر لجى راکد یجرى ، وقائم لا یسرى تکر کره الریاح العواصف و تمخضه الغمام الذوارف (ان فى ذلک لعبره لمن یخشى.(۱۰۱۷)
وانشا الارض فامسکها من غیر اشتغال وارساها على غیر قرار و اقامها بغیر قوائم و رفعها بغیر دعائم و حصنها من الاود والاعوجاج و منعها من التهافت والانفراج. ارسى اوتادها و ضرب اسدادها و استقاض عیونها وخد اودیتها فلم یهن ما بناه و لا ضعف ما قوه، هو الظاهر علیها بسلطانه و عظمته و هو الباطن لها بعلمه و معرفته، والعالى على کل شى ء منها بجلاله و عزته (۱۰۱۸)
۲- هماهنگى جهان آفرینش با بهره ورى انسان
– عن على بن الحسین (علیه السلام) فى قوله عزوجل (الذى جعل لکم الارض فراشا و…) قال: جعلها ملائمه لطبائعکم موافقه لاجسادکم و لم یجعلها شدیده النتن فتعطبکم و لا شدیده اللین کالماء فتغرقکم و لا شدیده الصلابه فتمتنع علیکم فى دورکم و ابنیتکم و قبور موتاکم و لکنه عزوجل جعل فیها من المتانه ما تنفعون به (وتتماسکون) و تتماسک علیها ابدانکم و بنیانکم و جعل فیها ما تنقاد به لدورکم و قبورکم و کثیر من منافعکم. فذلک جعل الارض فراشا
ثم قال: (والسماء بناء) سقفا محفوظا من فوقکم یدیر فیها شمسها و قمرها و نجومها لمنافعکم. ثم قال عزوجل (وانزل من السماء ماء) یعنى المطر نیزله من على لیبلغ قلل جبالکم و تلالکم و هضابکم و اوهاد کم ثم فرقه رذاذا و وابلا و هطلا وطلا لتنشفه ارضوکم ولم یعجل ذلک المطر نازلا علیکم قطعه واحده فیفسد ارضیکم واشجارکم و زروعکم و ثمارکم…. (۱۰۱۹)
۳- معناى سماء
– عن امیرالمومنین (علیه السلام) فى جواب یهودى ساله عن مسائل: وسمیت السماء سماء؛ لانها و سم الماء، یعنى معدن الماء… (۱۰۲۰)
۴- آفرینش باران و رسالت فرشتگان
– عن الباقر (علیه السلام): کان على (علیه السلام) یقوم فى المطر – اول مطر یمطر – حتى یبتل راسه ولحیته وثیابه ؛ فیقال له: یا امیرالمومنین: الکن الکن !فیقول: ان هذا ماء قریب العهد بالعرش، ثم انشا یحدث فقال: ان تحت العرش بحرا فیه ما ینبت به ارزاق الحیوانات، فاذا اراد الله عزوجل ان ینبت ما یشاء لهم رحمه منه، اوحى الله عزوجل فمطر منه ما شاء من سماء الى سماء حتى یصیر الى سماء الدنیا فیلقیه الى السحاب بمنزله الغربال، ثم یوحى الله عزوجل الى السحاب: اطحنیه واذیبه ذوبان الملح فى الماء ثم انطلقى به الى موضع کذا، عباب، فتقطر علیهم على النحو الذى یامره الله فلیس من قطره تقطر الا ومعها ملک یضعها موضعها ولم تنزل من السماء قطره من مطر الا بقدر معدود و وزن معلوم، الا ما کان یوم الطوفان على عهد نوح فانه نزل منها منمهمر بلاد عدد و لا وزن (۱۰۲۱)
– عن النبى: (وانزل من السماء ماء) یعنى المطر ینزل مع کل قطره ملک یضعها فى موضعها الذى یامره به ربه عزوجل (۱۰۲۲)
– ما من ساعه من لیل ولانهار الا والسماء تمطهر فیها، یصرفه الله حیث یشاء (۱۰۲۳)
اشاره
۱- آنچه درباره آفرینش زمین در قرآن و سنت معصومین (علیهم السلام) آمده ، بعد از ارزیابى سند و تفسیر متون نقلى با استمداد از یکدیگر در بوته آزمون تجارب قطعى منزه از فرضیه قرار مى گیرد و با استعانت از علوم متعارفه و اصول بدیهیه، مورد پژوهش واقع مى شود. آنگاه روشن مى شود که بخشى از علوم تجربى در متون نقلى آمده است و اگر تجربه قطعى با ظاهر متن منقول هماهنگ نبود، به عنوان دلیل لبى قرینه بر صرف ظاهر خواهد شد. غرض آن که، ره آورد عقل یا تجربه و حس و همچنین شهود قطعى که صیانت آن را هواجس نفسانى و نزاهت آن از وساوس شیطانى و دسایس ابلیسى احراز شد، مى تواند شاهد تفسیرى متن منقول قرار گیرد و در این جهت فرقى میان مسائل حکمت عملى، مانند فقه و اخلاق و حقوق و مطالب حکمت نظرى، مانند حکمت و کلام و زمین شناسى و اخترشناسى نیست.
۲- آنچه در ظاهر متون نقلى مشهود است که زمین داراى قرار است: (امن جعل الارض قرارا) (۱۰۲۴) به معناى فراش و بستر ملایم با زندگى است، نه به معناى مقابل حرکت، چنانکه تعبیرهایى مانند فراش و مهاد با کرویت زمین مافى نیست.
۳- کرویت زمین که مطلبى حسى و تجربى است با روش عقلى محض قابل اثبات یا نفى نیست، چنانکه نمى توان به ظاهر غیر قطعى متن نقلى بسنده کرد. (۱۰۲۵)
۴- حرکت زمین نیز همانند کرویت آن که مطلبى حسى و تجربى است با روش تجربى نفى یا اثبات شود، نه از راه عقل محض، زیرا برهان عقلى در موجود جزئى خارجى راه ندارد و نه از راه ظاهر غیر قطعى متن نقلى. برخى مفسران برآنند که آیات قرآن در موافقت هیئت قدیم صریح نیست، چنانکه در مخالفت هیئت جدید نیز صراحت ندارد و حقیقت مطلب را جز خداوند کسى نمى داند و اوضاع مذکور در هر دو هیئت مبنایى جز حدس ندارد که شکوک و ردود آنرا دفع مى کند. (۱۰۲۶)
۵- آنچه طبق برهان منطقى، نه برابر مسائل روانى، قطع حاصل شد، خواه از مبادى تجربى باشد یا از مبادى عقلى محض مى توان اولا به صنع الهى اسناد داد و ثانیا به آن باور داشت و ثالثا اگر اثر عملى داشت مورد استفاده عملى قرار داد و رابعا برهان عقلى را در برابر برهان نقلى دانست، نه در برابر دین و شرع، زیرا عقل برهانى همان طور که در اصول فقه ثابت شد، حجت دینى است، یعنى، منبعى از منابع دین محسوب مى شود، نه مقابل آن ؛ زیرا عقل در برابر نقل است، نه در برابر دین الهى، چنانکه در مقدمه تفسیر گذشت. (۱۰۲۷)
بازدیدها: 214