داستان سریالی | نسل سوخته قسمت بیست و دوم: زمانی برای مرد شدن

خانه / مطالب و رویدادها / داستان سریالی | نسل سوخته قسمت بیست و دوم: زمانی برای مرد شدن

نسل سوخته
قسمت بیست و دوم: زمانی برای مرد شدن
از روزه گرفتن منع شده بودم … اما به معنای عقب نشینینبود … صبح از جا بلند می شدم … بدون خوردن صبحانه … فقط یه لیوان آب … همین قدر که دیگه روزه نباشم …

و تا افطار لب به چیزی نمی زدم … خوراکی هایی رو هم که مادرم می داد بین بچه ها تقسیم می کردم … یک ماه … غذام فقط یک وعده غذایی بود …

برای من … اینم تمرین بود … تمرین نه گفتن … تمرین محکم شدن … تمرین کنترل خودم …

بعد از زنگ ورزش … تشنگی به شدت بهم فشار آورد … همون جا ولو شدم روی زمین سرد … معلم ورزش مون اومد بالای سرم …
– خوب پاشو برو آب بخور …

دوباره نگام کرد … حس تکان دادن لب هام رو نداشتم …
– چرا روزه گرفتی؟ … اگر روزه گرفتن برای سن تو بود … خدا از 10 سالگی واجبش می کرد …

یه حسی بهم می گفت … الانه که به خاطر ضعف و وضع من … به حریم و حرمت روزه گرفتن و رمضان … خدشه وارد بشه … نمی خواستم سستی و مشکل من … در نفی رمضان قدم برداره … سریع از روی زمین بلند شدم …
– آقا اجازه … ما قوی تریم یا دخترها؟ …

خنده اش گرفت …
– آقا … پس چرا خدا به اونها میگه 9 سالگی روزه بگیرید … اما ما باید 15 سالگی روزه بگیریم؟ … ما که قوی تریم …

خنده اش کور شد … من استاد پرسیدن سوال هایی بودم که همیشه بی جواب می موند … این بار خودم لبخند زدم …
– ما مرد شدیم آقا …

– همچین میگه مرد شدیم آقا … که انگار رستم دستانه … بزار پشت لبت سبز بشه بعد بگو مرد شدم …

– نه آقا … ما مرد شدیم … روحانی مسجدمون میگه … اگر مردی به هیکل و یال کوپال و … مو و سیبیل بود … شمر هیچی از مردانگی کم نداشت … ما مرد بی ریش و سیبیلم آقا …

فقط بهم نگاه کرد … همون حس بهم می گفت … دیگه ادامه نده …
– آقا با اجازه تون … تا زنگ نخورده بریم لباس مون رو عوض کنیم …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *