دهه محرم بخش یازدهم| سخنرانی مکتوب حجت الاسلام مسعود عالی
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام حسب روال سال های گذشته با تولید منبر های مکتوب از سخنرانان برجسته کشور علاوه بر نشر محتوای غنی برای علاقه مندان و همراهان همیشگی سایت هیات، محتوای متناسب و قابل ارائه ویژه سخنرانی و خطبا را تهیه دیده است.
در این مجموعه سخنان حجت الاسلام والمسلمین مسعود عالی به صورت مکتوب و مدون در دسترس قرار گرفته است، در ادامه بخش یازدهم این مجموعه سخنرانی با عنوان دهه محرم در اختیار شما همراهان همیشگی سایت هیات قرار گرفته است.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین بارئ الخلائق اجمعین و الصلاة و السلام علی سیدالانبیاء و خاتم النبیین حبینا و حبیب اله العالمین ابی القاسم المصطفی محمد صلی الله علیه و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
جایگاه شب عاشورا
شب عاشورا هست، بزرگترین مصیبت اهل بیت و تمام انبیاء و اولیاء الهی، شبی است که وجود مقدس حضرت ولی عصر علیه السلام مثل امشب و فردایی مصیبت و عزایی که دارد در اوج هست و نسبت به کل سال و تمام مصائب بالاترین مصیبت است. تسلیت عرض می کنیم خدمت وجود مقدس و نازنین اماممان حضرت ولی عصر علیه السلام و عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه ی شما بزرگوارانی که در مجلس هستید. خدا را قسم می دهیم به حق امام حسین علیه السلام همه ی ما را مشمول لطف و دعای صاحب عزا، امام زمان علیه الصلاة و السلام قرار بدهد به برکت صلوات دیگری بر محمد و آل محمد
مهمترین پیوند، پیوند امام و مومن
در جلسه ی قبل عرض شد که یکی از مهمترین و یا نباید گفت یکی از مهمترین بلکه باید گفت مهمترین پیوندی که شیطان و دستگاه ابلیس در صدد این هست که آن پیوند را از بین ببرد، پیوند بین مؤمن و امامش هست، پیوند بین مؤمنین و ولی خدا هست که اگر این پیوند سست شود یا از بین برود خدانکرده، هیچ قرب به خدا و هیچ رشدی و کمالی برای انسان اتفاق نخواهد افتاد. هر رشدی و هر کمالی و هر تقربی به خداوند متعال اگر هست در محیط ولایت معصوم اتفاق می افتد و زیر پرچم ولی خدا.
امامت شرط توحید است
عنایت بفرمایید، ببینید ما در آموزه های دینی مان نه فقط آن جمله ی آن حدیث معروف سلسلة الذهب که همه شنیده اید از امام رضا که فرمود حتی من شرط توحید هستم لا اله الا الله حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی تا جایی که می فرماید بشروطها و انا من شروطها؛ شرط توحید هم امامت است یعنی حتی اگر توحید بدون امامت باشد سر از شرک در می آورد. درست است که مهمترین و محوری ترین دستور دین بندگی خدا است، اما بندگی زیر پرچم معصوم و با هدایت او وگرنه توحید می شود توحید وهابیت، می شود توحید عربستان که با شرک کاملا می سازد. می شود توحید داعش که روی پرچمش لا اله الا الله هست، اسم پیغمبر هم هست اما شما ببینید جنایاتی که انجام دادند و آبرویی که از دین بردند و ضربه ای که به مسلمین زدند شاید هیچ کس دیگری نزد.
ولایت امیرالمومنین شرط توحید
در بعضی از روایات ما دارد که اصلا توحید تا اشهد ان علیا ولی الله است! هم از امام رضا علیه السلام روایت داریم هم از امام سجاد در تفسیر علی بن ابراهیم قمی که روایت نقل شده شخصی از امام رضا علیه السلام سؤال کرد این آیه ی قرآن که خدا می فرماید فطرة الله التی فطر الناس علیها؛ خدا مردم را با فطرت الهی خلق کرد، این فطرت الهی چیست؟
امام رضا علیه السلام فرمودند لا اله الا الله محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) علی ولی الله، بعد از اینکه امام رضا این سه جمله را فرمود، فرمود الی هاهنا التوحید؛ توحید تا اینجا هست! دلیلش هم خیلی روشن است دیگر، چون اگر کسی خدا را قبول داشته باشد لا اله الا الله را بگوید ولی نبوت پیغمبر که از طرف خدا منصوب شده را قبول نداشته باشد، معلوم است که توحیدش خراب است، معلوم است که از همان اول مشکل داشته است. اگر توحید و نبوت را قبول داشته باشد ولی ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام را قبول نداشته باشد که از طرف خدا باز منصوب شده است معلوم می شود توحیدش خراب است. توحید یک الفی هست که اگر کسی بگوید باید تا یائش برود. تا آن آخرش باید برود. بنابراین امام رضا فرمود الی هاهنا التوحید؛ توحید تا علی ولی الله است.
علت تاکید بر ولایت و امامت
سؤال این هست که چرا ما اینقدر روی امامت و ولایت تکیه می کنیم؟ چرا شیعه اینقدر روی مسأله ی امامت و ولایت تأکید می کند که می گوید حتی شرط توحید هم ولایت و امامت است، تمام اصول و فروع دین بند امامت و ولایت است؟ چرا اینقدر ما روی این مسأله تکیه می کنیم؟
من در یک جمله عرض می کنم و نمی خواهم خیلی به آن بپردازم. امام در دین نقش قطب نما در کشتی را دارد. شما در یک کشتی هرچقدر شیک باشد، هرچقدر مدرن باشد، اگر قطب نما نداشته باشد به ساحل نمی رسد. اتفاقا چون خیلی مدرن هست و سرعتش زیاد باشد، وقتی قطب نما نداشته باشد بیشتر از مقصد دور می شود. دین هم اگر امام را نداشته باشد که مقصد را نشان بدهد، آن کسی که خودش تا آخر راه را رفته، آن کسی که مستقیم خدا او را تربیت کرده است،
کسی که تمام استعدادهایش به فعلیت رسیده است، انسان کامل است، حجت خدا است، خلیفه و جانشین خدا در زمین است، البته جانشین خدا در زمین است یعنی در زمین دارد زندگی می کند وگرنه جانشین خدا در تمام عوالم وجود است یعنی در تمام عوالم وجود؛ عالم ملائکه، عالم جن و تمام عوالم هست که او دارد کار می کند و از خدا فیض می گیرد و می دهد. خب امام نقش قطب نما دارد که اگر نباشد آن دین هر چقدر هم شیک باشد هرچقدر هم قشنگ قرآن بخواند، هرچقدر هم قشنگ مساجدشان را درست کنند، ولی امام نباشد مثل کشتی است که قطب نما نداشته باشد، به مقصد نمی رساند، به خدا نمی رساند.
قاری قرآن و دشمنی با ولایت
یک مرتبه کمیل میگوید من با امیرالمؤمنین شب در کوچه های کوفه داشتیم میرفتیم. این روایت در سفینة البحار محدث قمی آمده است. می گوید یک مرتبه صدای یک تلاوت قرآن بسیار زیبا به گوشم رسید که اصلا دلم رفت، اینقدر قشنگ قرآن می خواند در دلم گفتم بارک الله چه قرآنی!! آیاتی که می خواند این بود امن هو قانت آناء اللیل ساجدا و قائما یحذر الآخره و یرجوا رحمت ربه این آیات را می خواند. تا در دلم این را گفتم امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود کمیل! وز وز این آدم فریبت ندهد، این اهل جهنم است! کمیل میگوید من بُهتم زد!! هم از این جهت که امیرالمؤمنین علیه السلام اینقدر سریع هم چیزی که در دلم گذشت را گفت و هم از این جهت که اینقدر قاطع عاقبت این فرد را گفت که جهنمی است.
اما می دانستم امیرالمؤمنین حرف بی حساب نمی زند لذا چیزی نگفتم. گذشت تا بعد از مدتها در جنگ نهروان با خوارج که تمام شد، من با حضرت امیر علیه السلام بین کشته ها داشتیم حرکت می کردیم. امیرالمؤمنین به کشته ای رسید با پایش آهسته به پیکر آن کشته زد و فرمود امن هو قانت آناء اللیل ساجدا و قائما یحذر الاخره این همان است که آن آیات را می خواند. کمیل افتاد به پای امیرالمؤمنین گفت آقا حقا مرد خدا خودتی!! اول و آخر آدمها را می دانی. خب این همانی بود که آن قرآن را می خواند اما این قرآن او را بالا نمی برد. مگر این داعشی ها در سنگرهایشان قرآن نبود؟ ولی ببینید وقتی این کشتی قطب نما نداشته باشد، امام حق جلودارش نیست، تمام کارهایش به نفع شیطان هست، هیچ قربی به سمت خدا ندارد.
ولایت فردی و ولایت اجتماعی
من فقط یک نکته ای را می خواهم خدمت شما عرض کنم در این شب باعظمت. ما باید درکمان از مسأله ی ولایت و امامت از مسأله ی ولایتهای فردی فراتر برود و به ولایت اجتماعی برسیم. توضیحش را خدمت شما عرض می کنم. باید درک شیعه از مرحله ی ولایت فردی ارتقاء پیدا کند و به ولایت اجتماعی برسد تا زمینه ساز ظهور بشود. درود خدا و رحمت خدا بر امام راحلمان که ایشان بعد از انقلاب شیعه را وارد این مرحله کرد، مرحله ای که به ولایت اجتماعی برسد که آخرین مرحله ی قبل از ظهور است. این اتفاق با انقلاب و با آن تعلیمی که امام به شیعه داد و آن تربیتی که در مورد شیعه داشت اتفاق افتاد. من توضیحش را خدمت شما عرض می کنم.
تفاوت ولایت مداری قبل انقلاب و بعد انقلاب
ببینید ماها قبل از انقلاب بزرگترهای جلسه می دانند شکی نیست که مردم ما ولایت داشتند، خب کشور خودمان را خودمان می دانیم، از فضایل اهل بیت می گفتند، مجالس بود، مجلس عزا که می شد سیاه پوش می کردند و دسته جات و سینه زنی بود، ایام جشن که می شد نقل و شیرینی و طاق نصرت و جشن برقرار بود. اسم اهل بیت را روی بچه هایمان می گذاشتیم، اهل بیت را دوست داشتیم و نسبت به دشمنانشان بغض داشتیم. ببینید این چیزها قبل از انقلاب بود. این ولایت ها و محبتها و ارادتها به اهل بیت بود اما اینها ولایت فردی بود. ولی جامعه و سرپرست جامعه طاغوت بود. یعنی ماها شیعه بودیم، ولایت اهل بیت را داشتیم، ابراز ارادت می کردیم اما آن کسی که سرپرستی می کرد جامعه را کفر بود. یعنی ما زیر پرچم کفر بودیم. تمام منافع این کشور به نفع کفر رقم می خورد. نقشی که الان عربستان دارد که گاو شیرده آمریکا هست، آن موقع ما داشتیم.
در رأس این کشور کسی حاکمیت می کرد، ولی شیطان که بدون مشروب شب نمی توانست بخوابد که به قول علم (خیلی عذر می خواهم) اگر چشمش در مهمانی به خانمی می افتاد و خوشش می آمد می گفت ما باید برایش جور می کردیم هر طور شده! یک چنین کسی حاکمیت داشت. یعنی ما ولایت فردی داشتیم، هر کدام از ما ارادت به اهل بیت در دلمان بود، فضایل اهل بیت را می گفتیم، سینه می زدیم، اشک می ریختیم، در ایام جشنشان هم جشن داشتیم، ذکر صلوات داشتیم و امثال اینها. اما آن کسی که مقدرات اجتماعی ما را رقم می زد، سیاست ما، فرهنگ ما، اقتصاد ما، روابط اجتماعی ما، کفر بود. امام عظیم الشأن ما آمد به مرکز کفر زد و ولایت را عوض کرد. یعنی ولایت شیطان و ولی شیطان را کنار زد، نائب امام زمان علیه السلام که در زمان غیبت حضرت ولی عصر او حجت هست بر همه ی ما مؤمنین نایب امام زمان در رأس قرار گرفت. کسی که زاهد بود، ساده زیست بود، یک گناه که هیچ، کمتر از گناه در زندگی امام نبود.
شناخت آیت الله اراکی از امام خمینی
خدا رحمت کند آیت الله اراکی را رضوان خدا بر او، این سلمان زمان ما. بیش از صد سال عمر کرد این مرجع تقلید باعظمت. ایشان می گفت من هفتاد سال از جوانی آقا روح الله را می شناختم، از نوجوانی می شناختم، یک مکروه در زندگی اش نبود!! بعد آقای اراکی می گفت اگر ایشان در عاشورای امام حسین در کربلا بود، هفتاد و دو شهید می شد هفتاد و سه تا. قطعا از یاران سیدالشهداء بود که به شهادت می رسید. خب یک چنین کسی در رأس قرار گرفت و شیعه را ارتقاء داد از مرحله ی فردی به ولایت اجتماعی که پرچم بلند کند در عالم. که مدیریت را به دست بگیرد. که روابط کلان اجتماعی را به دست بگیرد.
ولایت اجتماعی آخرین مرحله قبل از ظهور
ببینید این نکته نکته ی بسیار مهمی است و این آخرین مرحله ی قبل از ظهور است. چرا؟ این را دقت بفرمایید. حالا اینکه این مرحله چقدر طول بکشد تا ظهور آن را ما نمی دانیم. ما نمی توانیم برای ظهور وقت تعیین کنیم که امیدواریم هرچه زودتر باشد ولی آخرین مرحله این مرحله است که شیعه پرچم بلند کند در دنیا و به مدیریت اجتماعی و به ولایت اجتماعی برسد و از ولایت فردی بیرون بیاید. این آخرین مرحله است، چرا؟ به این خاطر که حضرت ولی عصر وقتی تشریف می آورد، می آید چه کار می کند؟
می آید یک گوشه در یک حسینیه یا مسجد یا اتاقی می نیشیند که ما برویم جلوی او یک سینه زنی کنیم، یک اشکی بریزیم، بعد امام زمان نمره بدهد بگوید آفرین، بیست؟! ببینید من نمی خواهم ارزش اشک و اینها را پایین بیاورم ها!! ابدا! این که فوق العاده است ولی حضرت برای این نمی آید! حضرت نمی آید یک گوشه بنشیند که ما برویم ولایتهای فردی را به او ارائه بدهیم! ولایتهای فردی، محبتمان، عشقمان را برویم به او ارائه دهیم؛ حضرت می آید که ولایت اجتماعی در مقیاس جهانی داشته باشد، آن کسی که حضرت را کمک بدهد در این زمینه بیست می گیرد.
کمک کنندگان به حضرت در ولایت اجتماعی
در این زمینه! یعنی در چیزی که رسالت امام زمان است. رسالت امام زمان، ولایت و مدیریت جهان است. آن کسی که به او در این جهت کمک بدهد، بیست می گیرد. حاج قاسم سلیمانی بیست می گیرد که منطقه را آماده کرد، که نیرو درست کرد. ببینید امام زمان که فقط مال ایران نیست. حضرت وقتی تشریف می آورد یاران کارآزموده از جهت نظامی (از جهات دیگر هم می خواهد) یاران کارآزموده و رزم دیده ای می خواهد که افسرانش باشند. خب اینها را حاج قاسم در منطقه درست کرد و انقلاب ما درست کرد.
امام زمان علیه السلام که از ملائکه نمی آورد که کارگزاران حکومتش باشند. باید نیرو داشته باشد، باید مدیر داشته باشد که بتوانند کارها را بگیرند، مدیران پاکدست، مدیرانی که امتحان داده اند. مدیرانی که خودشان را نشان داده اند و آن مدیران در این انقلاب و در این دوره ها دارد تربیت می شود. درست است که همه ی ما دلمان خون است از مدیران بی عرضه ای که بعضا آمدند دست در جیب مردم کردند، همه ما دلمان خون هست که ضربه زدند به این انقلاب، اعتماد مردم را به این نظام و انقلاب را خدشه دار کردند که خدا از آنها اصلا نمی گذرد، این گناه بخشودنی نیست، حق الله که نیست که یک استغفر الله بگویند و تمام شود و برود. اعتماد وقتی برود دیگر نمی شود برگرداند. ضربه ای که آن کسانی که زدند، نگاهها را به سمت غرب و به سمت کدخدا بردند این گناه بخشودنی نیست. امام آمد همه نگاهها را به سمت خدا آورد. بعضی ها آمدند در این سالهای گذشته هم و غمشان این بود که غرب را برای ما الگو کنند.
انقلاب ایران و ولایت اجتماعی
ببینید منظورم این هست که ما در راستای رفتن به سمت ظهور هستیم که ولایت اجتماعی حضرت در جهان خواهد بود. انقلاب ایران و کاری که حضرت امام و خلف صالحش مقام معظم رهبری در این 42 سال کرده اند همین هست که این ولایت اجتماعی شیعه را جا بیندازند، اینکه نیرو تربیت بشود، مدیر تربیت بشود، افسر تربیت شود که وقتی امام زمان تشریف بیاورد یار داشته باشد. حضرت برای اداره ی جهان آدم می خواهد. این آخرین مرحله است که در رأس این نظام نایب امام زمان باشد که در همان راستا حرکت کند. همه ی انقلاب هم و غمش این بود.
روایت آقای عسکر اولادی از انقلاب ایران
خدا رحمت کند آقای عسکر اولادی را. شما همه می دانید آقای عسکر اولادی از جوانی در مبارزه با رژیم شاه بود، با مرحوم نواب صفوی و فداییان اسلام. چند سال قبل از دنیا رفت و سه چهار سال قبل از از دنیا رفتنش یک خاطره ای را نقل کرد در قم آمده بود یک خاطره ای را نقل کرد که این خاطره را من خدمت شما عرض می کنم. ایشان می گفت من سال 42 حدودا که هنوز امام را دستگیر نکرده بودند که از قم به تهران بیاورند و تبعیدش کنند. یک پیامی را از مبارزین تهران که علیه شاه مبارزه می کردند یک پیامی را به قم می بردم برای حضرت امام. در راه که می رفتم فهمیدم تحت تعقیب هستم. سازمان امنیت شاه یعنی ساواک دارد من را تعقیب می کند. در اتوبوس و در کوچه هرچه برمی گشتم فهمیدم تحت تعقیب هستم.
خیلی ترسیدم. و این ترسم هم فقط برای شخص خودم نبود بلکه بیشتر به خاطر این بود که اسم چهل پنجاه نفر از مبارزین آن زمان را من می دانستم، می ترسیدم اگر من را بگیرند زیر شکنجه آنها را لو بدهم، بیشتر ترسم برای این بود. با همین اضطراب و ترس رفتم قم و رفتم به منزل امام. وقتی وارد شدم حضرت امام در حیاط آمده بود. وقتی من را دید که رنگم پریده و مضطرب هستم همه چیز را فهمید. من را به اتاق آورد، برایم چایی آورد و یک مقدار من را آرام کرد، بعد امام یک چیزی به من گفت، مقصوم من این است. امام به من گفت آقای عسکر اولادی! ما می خواهیم حرکتی را در ایران شروع کنیم که بعد از سی سال پرچم امیرالمؤمنین در این کشور بالا برود. و این اولین قدم ما است.
در قدم دوم می خواهیم کشورهای اسلامی که ذلیلانه زیر چکمه های استعمار دارند دست و پا می زنند از این ذلت در بیاوریم و اینها به سمت اسلام برگردند. این قدم دوم ما هست و در قدم سوم جهان که بر طبل کفر و بی خدایی می کوبد به سمت یک عدالت خواهی و معنویت خواهی سوق بدهیم تا وقتی این سه قدم را برداشتیم امام زمان تشریف بیاورد! اول در ایران پرچم امیرالمؤمنین و اهل بیت بالا برود، دوم بیداری اسلامی، و سوم معنویت خواهی جهانی. آقای عسکر اولادی! کار بسیار بزرگی در پیش داریم، شما از الان ترسیدی؟! اگر از الان ترسیدی برو کنار! کار بسیار بزرگی در پیش داریم، کارهای بزرگ سختی هایش هم بزرگ است اما افتخاراتش هم بزرگ است. ایرانیان طبق روایات اهل بیت زمینه سازان ظهور هستند، کار خیلی سخت است، خیلی سنگین است. طبیعی است که دشمن … دشمن که می گویم اول خود ابلیس که اول از همه رصد می کند که شیعه و مسأله ی امام شیعه در چه مرحله ای هست که این را بتواند عقب بیندازد و ثانیا آن جنود شیطان و لشکریان شیطان من الجن و الانس.
شیطان یک موجود واقعی
برادران بزرگوار! خواهران بزرگوار! به والله العظیم شیطان یک موجود تخیلی و سمبلیک نیست، یک موجود واقعی است، نقشه دارد، طرح و برنامه دارد، لشکر دارد. در بعضی از روایات هست که وقتی سران لشکرش کوتاهی کنند گردن می زند. دائم مشغول است. شکی نیست که انواع و اقسام فشارها بر این مردم می آید. درود خدا بر شما مردم. امام را یادتان هست که می گفت من نزد خدا شهادت می دهم که مردم ما از مردم حجاز در زمان پیغمبر بهتر هستند. مردم ما از مردم زمان امیرالمؤمنین بهتر هستند. این همه سختی، فشار! همه ی فشار هم از بیرون نیست، از نفوذی های داخلی است، از بی عرضه های داخلی است. از پوک های داخلی است. همه ی فشار از بیرون نیست ولی با همه ی این احوال این مردم پایش ایستاده اند. راه، راهی است که بن بست نیست. زمینه سازی ظهور! روایات متعدد از اهل بیت داریم که ایرانی ها این کار را می کنند، قوم سلمان، قوم فارس، مشرق زمین با این عناوین در روایات آمده است که این کار را می کنند. این اتفاق دارد می افتد. کاملا داریم می بینیم که شیعه از ولایت فردی به ولایت اجتماعی رسیده است. این را کاملا داریم می بینیم.
علت تعالی در موفقیت امام خمینی نسبت به قیام های گذشته
سال 94 جمعی از مردم قم خدمت مقام معظم رهبری رسیدند در روز 19 دی. ایشان یک سؤال مطرح کرد ولی جواب نداد، جوابش را واگذار کرد به خود مردم. سؤالی که آقا مطرح کرد این بود که چرا در قیامها و نهضتهای گذشته ی ایران حداقل در صدسال قبل یا صد و پنجاه سال قبل مثل قیام مشروطه، مثل نهضت ملی شدن نفت، مثل قیام جنگل توسط میرزاکوچک خان جنگلی چرا در این قیامها با اینکه مطالبه ی مردم حداقلی بود، خیلی چیزی نمی خواستند، نمی خواستند حکومت سرنگون بشود، مطالبه شان مثلا در نهضت ملی شدن صنعت نفت حرفشان این بود که چرا نفت ما را انگلیسی ها باید غارت کنند، نفت سرمایه ملی است و باید برای خود مردم باشد. در مشروطه می گفتند چرا پادشاه باید قدرت مطلقه داشته باشد و همه کاره باشد، قدرت باید تقسیم شود، قسمتی را مجلس بگیرد، و همینطور تقسیم قوا و توزیع قوا باشد. مقام معظم رهبری سؤالشان این بود که چرا در این نهضتها با اینکه مطالبه ی مردم حداقلی بود، شکست خوردیم و استبدادی که قبل بود تبدیل شد به یک استبداد خشن تر و بدتر از گذشته، اما در نهضت و قیام و انقلاب امام با اینکه مطالبه ی حداکثری بود، ما می خواستیم رژیم سابق سرنگون بشود و یک حکومت دیگری بیاید، مطالبه حداکثری بود چطور شد که این همه سال الان مثلا چهل و دو سال باقی ماند این انقلاب، ریشه دواند در منطقه و فراتر از منطقه و ایران شده یک قدرت بزرگ، اگر نگوییم قدرت اول منطقه، قطعا یکی از قدرتهای بزرگی که یک طرف موازنه ی قدرت قرار گرفته است،
ایران قدرت برتر
حیف که این فشارهای اقتصادی و این مشکلات اقتصادی نمی گذارد آدم خوب ببیند که به کجا رسیده ایم که ایران چه قدرتی شده است، در جهان سابقه ندارد که یک کسی سربازان آمریکایی را بگیرد و آنها خودشان را از ترس خیس کنند! ابرقدرت آن نیست که فقط سلاح دارد و اسلحه های پیشرفته، ابرقدرت آن است که شجاعت استفاده از سلاح را هم داشته باشد، آن سربازی که وقتی می گیرندش خودش را خیس می کند، وقتی پهباد فوق پیشرفته دویست میلیون دلاریش را می زنند، رییس جمهورشان فقط تشکر می کند که هواپیمای مسافربری پشتش را نزدید! وقتی پایگاه عین الاسدش را می زنیم مثل موش هیچ نمی گویند، آیا او ابرقدرت است؟ ابرقدرت این کشور است که به این شکل شده است.
حیف که وضعیت اقتصادی ما به خطر خیانتها، بی عرضگی ها، نفوذها، باعث شده که فشاری بر مردم بیاید که ما نتوانیم این دستاوردهایمان را ببینیم و همچنین سیاه نمایی ها و جنگ روانی که الان به خصوص در شبکه های ماهواره ای و فضای مجازی و شبکه های اجتماعی هست. آقا سؤالشان این بود که چه شد که ما ماندیم با وجود مطالبات حداکثری ولی آن نهضتهای قبلی نماندند. چه عنصری در این انقلاب بود که در قیامهای قبلی نبود؟ آیا مردم در نهضتهای قبلی نبودند؟ مردم که بودند.
مسلمان نبودند؟ مسلمان که بودند. علما نبودند؟ علما که بودند. در مشروطه علما هم بودند. چه چیز و چه عنصری در این انقلاب بود که در گذشته نبود و پابرجا ماند و ریشه دوانید؟ بدون شک عنصر ولایت بود. در گذشته این عنصر که مردم دور ولی خدا جمع بشوند و او را محور قرار بدهند و حرفش را فصل الخطاب قرار بدهند نبود، اختلاف بود اگرچه علما هم بودند، اگرچه مردم هم بودند اما یک محور نبود. وقتی شیعه بعد از انقلاب رسید به ولایت اجتماعی، حول محور ولی خدا جمع شدند. او را به عنوان نایب امام زمان قرار دادند و این نگه داشت. تردید داریم در این؟ کسانی که سیر انقلاب را از اول یادتان هست، هشت سال جنگ جهانی علیه ما بود، هشت سال!! آن موقع ما هیچ نداشتیم.
فتنه هایی در این کشور اتفاق افتاد که یکی از آنها کافی بود که یک حکومت را ساقط کند. سال 78، سال 88، سال 98، فتنه هایی که اتفاق افتاد که بعضی از این انقلاب های مخملی که در کشورهای بلوک شرق اتفاق افتاد باعث سرنگونی آنها شد، این انقلاب پابرجا ماند. اوایل انقلاب کسانی که بزرگتر هستند یادشان هست، یک بار تمام مسؤولین کشور رفتند! یعنی رییس جمهور شهید شد یعنی شهید رجایی، نخست وزیر شهید شد، رییس قوه ی قضاییه شهید بهشتی شهید شد، هفتاد و دو نفر نماینده های مجلس شهید شدند، سران نظامی کشور شهید شدند یعنی یک دور همه رفتند اما انقلاب باز ماند! چه بود که ماند؟
چون نخ تسبیحی که همه را مسنجم کرده بود و نگه داشته بود و ما با عنوان ولی فقیه می دانیم او بود، او نگه داشت. نایب امام زمان بود، مردم او را می دیدند، از او امید می گرفتند، حرفش را گوش می کردند، تمام این توطئه ها و فشارها را رد کردیم. به والله العظیم قسم بعدش هم همینطور خواهد بود اگر همین فرمان جلو برویم، نسبت به آقا دارم عرض می کنم، اگر همین فرمان شیعیانش جلو بروند و نایب امام زمان علیه السلام را تنها نگذارند که شما هیچ موقع این کار را نکردید.
رصد شیعه از نقطه قوت ایران
عرض کردم شیطان این نقطه را رصد می کند که شیعه به ولایت اجتماعی. این خیلی خطر است برای شیطان چون در جهان قدرت درست کرده است. شما ذره بین را دیده اید، ذره بین نورهای پراکنده را جمع می کند و متمرکز می کند و کانون می دهد. این نوری که از ذره بین و از آن کانون بیرون می آید قدرت دارد، اگر شما به یک کاغذ بگیرید می سوزاند. نورهای پراکنده آن قدرت را نداشت که کاغذ را بسوزاند امام ذره بین، آمد اینها را تجمیع کرد، متمرکز کرد، قدرت درست کرد و توانست اینچنین در بیرون اثر بگذارد. ولی خدا این است. نورهای پراکنده را جمع می کند، شیعیانی که اگر به خودشان بود با عبادتهای فردی قدرتی نداشتند، اینها را جمع می کند حول محور ولایت، کانون می دهد و آن وقت قدرت درست می کند و در جهان تأثیرگذار خواهد بود و ظلم را می سوزاند و با ظلم مبارزه می کند. از این جهت هست که شیطان نمی گذارد این اتفاق بیفتد، نمی خواهد این اتفاق بیفتد.
سفیر انگلیس و صدای اذان در عراق
سفیر انگلیس وقتی وارد عراق شد، اولین بارش بود که در یک کشور اسلامی آمده بود، موقع ظهر بود یک مرتبه صدای اذان شنید، داشت در کوچه ها می رفت، وقتی صدای اذان را شنید ترسید. این صدا بلند شده و از جاهای مختلف این صدا می آید، از آن مترجم عراقی سؤال کرد این صدا چیست؟ آن مترجم گفت این صدای اذان هست که مسلمانها در یک زمانهایی که می خواهند برای عبادت جمع شوند، اینطوری مردم را خبر می کنند که جمع شوند. آن سفیر گفت برای دولت بریتانیا هم ضرری دارد؟ آن مترجم عراقی گفت نه، کاری با شما ندارد، می آیند نمازشان را می خوانند و به خانه می روند. گفت خب پس تا صبح اذان بگویند. آن ترسی برای شیطان ندارد، عبادتهای فردی ترس نمی آورد. این که شیعه جمع شوند حول محور ولایت و قدرت درست کنند ترس دارد
میرزای شیرازی رضوان خدا بر او باد، وقتی آن حکم معروف تنباکو را صادر کرد، با آن قرارداد ننگین که ناصرالدین شاه با کمپانی رژی که در واقع با انگلستان بسته بود، و سرمایه ی ایران که توتون و تنباکو بود را به حراج گذاشته بود و در اختیار انگلیسی ها گذاشته بود میرزای شیرازی یک خط حکم نوشت که امروز استعمال توتون و تنباکو و دخانیات در حکم جنگ با امام زمان است. مردم ایران دیگر هیچ استفاده نکردند!! هیچ از توتون و تنباکو و قلیان و امثال اینها استفاده نکردند، همه را زدند و شکستند. آن کمپانی انگلیسی ورشکست شد، چون مردم دیگر از او نمی خریدند و آن قرارداد فسخ شد. یک پیروزی بزرگی برای مسلمین به دست آمد.
در سامرا که میرزای شیرازی بود مردم می رفتند برای تبریک گفتن به ایشان که یک جشنی است امروز که پیروزی مؤمنین است در ایران. دیدند میرزای شیرازی خیلی مغموم و پکر نشسته است!! گفتند امروز روز پیروزی و جشن است چرا اینطوری نشسته اید؟! ایشان فرمود من غصه ام از این است که از این به بعد دشمن آن مرکز ثقل شیعه را شناخته است، از این به بعد زعامت و مرجعیت را می زنند. حالا این مال آن زمانی بود که شیعه هنوز پرچم بلند نکرده بود، الان که پرچم بلند کرده است. قطعا می زنند، قطعا مقابله می کنند. خوشا به حال آن کسی که من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر؛ روی آن عهدش با خدا و اولیای خدا ایستاد، بعضی شهید شدند و بعضی هنوز منتظر هستند و همان مسیر را ادامه می دهند. خوشا به حالشان که بر عهدشان ایستادند. با شهدایمان، با امام راحلمان ایستادند. ایستادگی بر عهد.
داستان راننده ماشین و توسل به امام زمان علیه السلام
آخر این جلسه که حساسترین شب در شبهای سال هست اجازه می خواهم قضیه ای را خدمت شما عرض کنم. شاید خیلی از شما دوستان در کلیپها شنیده باشید. من این قضیه را از یکی از علمای بزرگوار مشهد نقل می کنم که ایشان از زبان یک راننده کامیونی که اگر الان زنده باشد حدود 90 سالش هست، اگر زنده باشد. این راننده کامیون می گفت من حدود پنجاه سال پیش بار زده بودم از مشهد به مقصد یکی از شهرهای دور. هوا بسیار خراب، سرد، طوفان و بوران بود. برف در جاده.
با این وضع من حدود صد کیلومتر از مشهد دور شدم و در جاده می رفتم. ماشین خوب کار نمی کرد. می فهمیدم موتور ماشین ریپ می زند و خوب کار نمی کند. یک جایی کنار زدم که ببینم چی هست؟ یک چند لحظه که ایستادم دیدم یک پت و پتی کرد و ماشین خاموش شد. اول خیلی نگران نشدم، چون خودم از جهت فنی وارد بودم پریدم پایین و کاپوت را بالا زدم. به هر جایی از موتور که گمانم این بود که خرابی ما آن هست ور رفتم ولی درست نشد. دیدم چه بیچارگی ای پیش آمد در این وضعیت. – خدا می خواست یک چیزی به او بدهد – هیچ کس هم نبود که از او کمک بخواهم. تردد ماشین در جاده قطع شده بود، هوا اینقدر خراب بود اصلا نمی شد دید.
رفتم در ماشین نشستم، یکی دو ساعت که نشستم یواش یواش به سمت غروب می رفت. به خودم گفتم تا زنده ای یک کاری بکن، اگر به شب بخوری قطعا اینجا یخ می زنی. باز رفتم پایین، به هرجایی از موتور که می دانستم ور رفتم، می آمدم استارت می زدم می دیدم روشن نمی شود. آمدم در اتاقک ماشین نشستم که سرمایش دست کمی از بیرون نداشت فقط برف در آن نمی آمد. یک مقدار که نشستم دیدم داره خوابم می برد. می دانستم که خواب نیست، دست و پایم کرخت شده بود، داشتم از حال می رفتم، سست شده بودم. و می فهمیدم این مقدمه ی مرگ است چون اگر از حال می رفتم یخ می زدم. در ذهنم صورت زن و بچه ام می آمد که دیگر آنها را نمی بینم. خجالت می کشیدم با خدا حرف بزنم، چون نمازم را درست نمی خواندم؛ گاهی مواقع می خواندم و گاهی مواقع نمی خواندم و یک معصیتی داشتم که به آن عادت کرده بودم برای همین هم خجالت می کشیدم با خدا حرف بزنم.
یک مرتبه حرف یک واعظی که به گوشم خورده بود یادم آمد که می گفت اگر جایی بیچاره شدید بگویید یا صاحب الزمان ادرکنی یا صاحب الزمان اغثنی. برادران بزرگوار! خواهران بزرگوار! این و جمله در ذهنتان باشد یک جا به دردتان می خورد یا صاحب الزمان ادرکنی یا صاحب الزمان اغثنی به فریادم برس. گفتم مولاجان! کار از دست من در رفته، خودت کمکم کن. می گفت همان وقت که داشتم به امام زمان توسل می کردم در دلم با خدا یک عهد بستم که خدایا به عزت و جلالت قسم، به عظمتت قسم اگر از این مخمصه نجات پیدا کنم نمازهایم را دیگر درست می خوانم که درست و حسابی نمی خواندم و آن معصیتی که عادت دارم را کنار بگذارم. عهد می بندم با تو. می گفت خدا را شاهد می گیرم در آن هوایی که دیگر گرگ و میش شده بود و به سمت غروب می رفت دیدم یک نفر دارد می آید و آچار در دستش هست. اول خیال کردم او هم ماشینش خراب شده و کمک می خواهد. آمد به سمت ماشین من، من یک مقدار شیشه را پایین دادم ببینم چه می گوید. سلام کرد، گفتم سلام. گفت چیزی شده است؟ مفصل برایش گفتم که چه شده است. گفت نگران نباش، من یک دستی به ماشینت می زنم وقتی گفتم استارت بزن، بزن.
می گوید دیدم این رفت جلوی ماشین هرچه دقت کردم به جایی از موتور ور نرفت فقط دستش به ماشین خورد. گفت بزن. استارت زدم روشن شد. در ذهنم گفتم چه فایده، هوای به این خرابی و ماشین این چنینی دو قدمت آن طرف تر باز دوباره من را می گذارد. آن فرد گفت خیالت راحت، تا خانه تو را می رساند. به او گفتم که مشکلش چی بود، من خودم از جهت فنی وارد هستم نتوانستم ماشین را راه بیندازم اما تو توانستی؟! گفت هرچه بود تمام شد دیگه. گفتم برویم کمک بدهیم ماشین شما را راه بیندازیم.
گفت ممنونم، احتیاجی به کمک شما نیست. من پول در جیبم زیاد بود گفتم هرچقدر پولش می شود به شما می دهم، تو جان من را نجات دادی. گفت ممنونم من به پول شما نیاز ندارم. گفتم اینطور که نمی شود، نه به کمک ما احتیاج داری، نه به پول ما، اینکه نامردی است که من اینجا رهایت کنم و بروم. حالا این حرفها را که من می زدم من در اتاقک ماشین نشسته بودم او در برف ایستاده بود، نه عجله می کرد، نه عصبانی می شد که چرا آن داخل نشسته ای، بیا پایین. به او گفتم این که نامردی است اینجا رهایت کنم و بروم. یک لبخندی زد و گفت فرق مرد با نامردی چیست؟! گفتم راننده ای که مرد است اگر کسی به او خدمتی کند تلافی می کند اما شوفری که نامرد است اگر کسی به او احسان کند اصلا انگار نه انگار، می رود. من نمی گویم خیلی مرد هستم، ولی نامرد هم نیستم. او با همان لبخندش گفت اگر می خواهی به ما کمکی بکنی به همان عهدت عمل کن!! گفتم کدام عهد؟!
گفت همان عهدی که نمازهایت را اول وقت بخوانی و آن معصیتی را که در زندگی به آن عادت داری کنار بگذاری. این راننده کامیون می گوید من یک مرتبه به خودم گفتم من آن عهد را که در دلم بستم، به کسی نگفتم!! فهمیدم خدمت همان کسی هستم که استغاثه می کردم و از او کمک می خواستم. خدمت حضرت هستم. خواستم در را باز کنمو خودم را به دست و پایش بیندازم و حلالیت بطلبم که من اینقدر معرفت نداشتم که حتی پایین بیایم، تو در برف ایستادی و کار من را راه انداختی. در را باز کردم به ثانیه نکشید که خودم را پایین انداختم، دیدم نیست!!
شروع کردم دور ماشین چرخیدن و دنبالش گشتن، دیدم نیست. این طرف و آن طرف دیدم نیست. سوار ماشینی شدم که او راه انداخته بود و می آمدم ولی مگر دیگر اشک اجازه می داد که من جاده را ببینم. می گفتم یا صاحب الزمان! مگر ما چه کار کرده ایم، کی هستیم که می آیی دست روی سرمان می کشی، می آیی به ما کمک می دهی. من که جز اینکه دل شما را خون کنم که کاری نکردم. با گریه می آمدم و با اشک. آمدم در شهرمان، بار را خالی کردم. رفتم در خانه، زن و بچه ها را جمع کردم و گفتم از این به بعد زندگی ما یک جور دیگر است، نمازها اول وقت، با آدمهای لاابالی هم رفت و آمد نمی کنیم. خانم! شما هم حجابت را قرص و محکم نگه دار. خانم من به من گفت ما از خدایمان هست که اینطور باشیم، تو تا حالا اینطور نبودی که ما اینطور نبودیم!! ایشان می گوید دیگر از آن به بعد به برکت امام زمان و عهدی که با او بستم زندگیم جور دیگری شد.
امشب با امام حسین عهد ببندیم که آقا ما رفقای شما هستیم، جان مادرت کمکمان کن بتوانیم جوری باشیم که امام زمان دلش خون نباشد، جان مادرت کمکمان کن طوری باشیم که هروقت حضرت نگاهمان می کند لبخند به لبش بیاید و دعایمان کند. او که همیشه دعا می کند ولی لبخند به لبش بیاید.
روضه
شب عاشورا هست امام حسین علیه السلام یک جا تنهای تنها شد، یعنی دور و برش را نگاه کرد دید هیچ کسی نیست. می دانید کی؟ آن موقع که از علقمه برگشت. آن موقع که آخرین سربازش که خودش به تنهایی یک لشکر بود، اباالفضلش را آنجا جا گذاشت. وقتی آمد چهره اش شکسته بود، بان الانکسار فی وجه الحسین، کسی با امام حسین حرف نمی زد. می دیدند چهره ی آقا مغموم است. دیدند امام حسین علیه السلام رفت به سمت خیمه ی اباالفضل ستون خیمه را کشید، خیمه افتاد. تا خیمه افتاد زینب کبری دستش را روی سرش گذاشت گفت واضیعتاه اسیری ما شروع شد. امان از اسیری!! اسیری مان شروع شد.
اباعبدالله خداحافظی هایش را کرد. من دیگر جزییات را نمی گویم. خداحافظی با بچه ها و خاندانش کرد، به خواهرش گفت خواهرم! تا وقتی من زنده هستم کسی از خیمه ها بیرون نیاید. تا وقتی من زنده هستم بچه ها در خیمه باشند. غیرت امام حسین اجازه نمی داد. اباعبدالله علیه السلام وقتی خواست برود یک مرتبه – این را در مقاتل متأخر نوشته اند در منابع قدیمی نیست – یک چند قدمی که رفت دید صدایی از پشت سر می آیید مهلا مهلا یابن الزهرا؛ زینب کبری بود که طاقت نیاورد که آخرین وداع را با برادرش بکند. اباعبدالله همانطور که روی اسب نشسته بود دیگر پایین نیامد. همانطور خم شد و خواهرش را بغل کرد. اینجا بود که زینب کبری زیر گلوی امام حسین را بوسید.
این یک بوسه بود که این خواهر زد. اما روز یازدهمی هم بود که وقتی خواستند از گودال قتلگاه اسرا را عبور بدهند، زینب کبری روی این پیکر له شده افتاده بود، لبهایش را گذاشت به گردن امام حسین علیه السلام ولی این بار بدون سر. آنجا را بوسید.
خدایا به آبروی سیدالشهدا و خاندانش قسمت می دهیم دست ما را در دنیا و آخرت از دامانشان کوتاه مفرما.
بازدیدها: 0