شاخصهای خط امام
1 ـ معرفت ذاتي
بدون ترديد اولين شاخص شناخت خط امام در حوزه «معرفت» تعريف ميشود، چراكه زيرساخت انديشه سياسي از معرفت ميگذرد. بدن ترديد امام معتقد به «معرفت ذاتي» بود. يعني معرفت مدنظر امام در خصوص «زيست مسلماني» برپايه «از اويي» و «بهسوي اويي» متمركز بود. امام بر اين باور بود كه حكومت بايد براي انساني برنامهريزي داشته باشد كه در مسير تولد تا مرگ قوانين الهي بر او حاكم است. در نقطه مقابل معرفت ذاتي، «معرفت نسبي»، «معرفت شالودهشكن»، «معرفت جوهرستيزي» و «معرفت سيال» قرار دارد. منازعه غرب و انقلاب اسلامي در همين نقطه متمركز است كه معرفت غربي، معرفت نسبي، «خود بنياد» و «اين جهاني» است. به همين دليل سياست در انديشه امام به معني «هدايت» و در انديشه غربي يعني «لذت» و «رفاه» معني مييابد. مشكل اصلي سكولارها و ليبرالها و كساني كه جامعه آرماني خود را نه مدينهالرسول كه غرب ميدانند پيروي از معرفت نسبي است و عقل در معرفت نسبي راهي است به سوي «سود و لذت» و هر آنچه به اين دو مقوله ختم نشود عقلاني نيست.
2 ـ عدم جدايي دين از سياست
تبلور عملي عدم جدايي دين از سياست و شكل حكومتي آن «جمهوري اسلامي» است. هرگونه مدل حكومتي در مقابل اين نظام به معني عدول از هدفگذاري امام ميباشد. اصلاحطلبان در سالهاي موسوم به اصلاحات چند مدل حكومتي را طرح و براي تئوريزه كردن آن كتابها و مقالات متعددي نوشتند. مدل حكومت «مشروطهخواهي» با هدف بيخاصيت كردن جايگاه ولايت فقيه، مدل «جمهوريخواهي» با هدف سكولاريزه كردن نظام و «حاكميت دوگانه» با هدف ارائه تصوير پارادوكسيكال از نظام جمهوري اسلامي طرح شد. اما در انديشه سياسي امام خميني (رحمه الله) اسلام پاسخگوي همه نيازهاي مادي و معنوي بشر است و از آنجا كه اسلام داراي احكام اجتماعي است – اجراي آن نياز به حكومت دارد ـ پس بايد حاكميتي باشد تا مجري و ناظر احكام اسلام باشد. از نظر حضرت امام، فلسفه بسياري از مسائل عبادي اسلام، سياسي است. لذا ديانت و سياست نميتواند دو مقوله تفكيك شده باشد. انديشمندان صاحبنظر در «قرارداد اجتماعي» غرب، رابطه دين و سياست را در مدلهايي همچون سازگاري، تباين، تسلط دين بر سياست يا تسلط سياست بر دين ميدانند. اما امام دين را زايشگاه سياست ميداند و آبشخور دين و سياست را از چشمهاي واحد ميديد و ميفرمايد «[اسلام] نمازش مخلوط به سياست است، حجش مخلوط به سياست است، زكاتش سياست [و] اداره مملكت است. خمسش براي اداره مملكت است، ديگر حدود و تعزيرات و قصاص اين احكامي است كه تمامش را كنار گذاشتند و يك عده احكامي كه از غرب آمده است اينجا، در اين زمان طولاني به آن عمل كردند.» (صحيفه امام ج 9-25/6/58) عدم جدايي دين از سياست در انديشه امام يعني حكومت به بعد اخروي / معنوي افراد جامعه بايد توجه نمايد و همين نقطه محل منازعه و مبارزه دگرانديشان و خط امام محسوب ميشود. امام در اين باره ميفرمايد «ما اگر فرض كنيم كه يك فردي هم پيدا شود كه سياست صحيح اجرا كند نه به آن معناي شيطاني فاسدش، يك حكومتي، يك رئيسجمهور، يك دولتي سياست صحيح را هم اجرا كند و به خير و صلاح ملت باشد،اين سياست يك بعد از سياستي است كه براي انبيا بوده است و براي اولياي خدا و حالا براي علماي اسلام. انسان يك بعد ندارد،جامعه هم يك بعد ندارد، انسان فقط يك حيواني نيست كه خوردن و خوراك همه شئون او باشد. سياست شيطاني و سياستهاي صحيح اگر هم باشد، امت را در يك بعد هدايت ميكند و راه ميبرد و آن بعد حيواني است، بعد اجتماع مادي است و اين سياست يك جزء ناقص از سياستي است كه در اسلام براي انبيا و براي اوليا ثابت است. آنها ميخواهند ملت را، ملتها را، اجتماع را، افراد را هدايت كنند،راه ببرند در همه مصالحي كه از براي انسان متصور است. از براي جامعه متصور است.» (همان، جلد 13 ص 217) بنابراين اگر كسي فلسفه حكومت در انديشه امام را صرفاً به بعد مادي تقليل دهد نميتواند در خط امام و سياست مطلوب امام حركت نمايد. البته ممكن است كسي با نگاه امام به معارضه و منازعه بر نخيزد اما با سكوت از كنار آن بگذرد و راه خود را برود كه نتيجه آن با معارضين خط امام يكي خواهد شد.
3 ـ جهاني بودن نهضت
در انديشه امام(رحمه الله)، اسلام دين جهانشمول و داراي جامعيت در پاسخگويي به همه نيازهاي بشري است و از آنجا كه حاكميت از آن خداست، براي حكومتهاي طاغوتي جايي وجود ندارد. انسان معاصر نبايد خود را به جاي خالق و مالك جهان بنشاند (اومانيسم) و سلطه انسان بر انسان جايگزين سلطه خداوند بر مخلوقات شود. به همين دليل امام خميني (رحمه الله) رسالت خود را جهاني و در تراز انبيا ميداند. «ما كه نهضت كرديم براي اسلام نهضت كرديم، جمهوري، جمهوري اسلامي است. نهضت براي اسلام است، نميتواند محصور باشد در يك كشور و نميتواند محصور باشد حتي در كشورهاي اسلامي، نهضت براي اسلام همان دنباله نهضت انبياست. نهضت انبيا براي يك محل نبوده است. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) اهل عربستان است. لكن دعوتش مال عربستان نبوده، محصور نبوده به عربستان، دعوتش مال همه عالم است.» (همان جلد 20 ص 30) اين سخن امام به ما گوشزد ميكند كه هر كس تلاش مينمايد نهضت امام را صرفاً در سرنگوني پهلوي و استقرار نظام سياسي در فلات ايران و خاص دولت ـ ملت ايران بداند از خط امام خارج شده است و اسلام را واجد صلاحيت براي گسترش جهاني نميداند.
4 ـ استكبارستيزي (موضع هجومي عليه سرمايهداري، صهيونيسم و كمونيسم)
ماهيت و هويت انقلاب اسلامي از ديدگاه امام خميني (رحمه الله) به گونهاي است كه با منافع قدرتهاي بزرگ و صاحبان زر و زور بينالمللي در تضاد خواهد بود. امام (رحمه الله) معتقد بودند ما چه بخواهيم و چه نخواهيم استكبار و صهيونيستها در تعقيبمان خواهند بود تا حيثيت مكتبيمان را لكهدار نمايند. پس اگر اينچنين است (چه بخواهيم و چه نخواهيم) چرا بايد در موضع انفعال و دفاع باشيم و ميدان مبارزه و نوع آن را آنان مشخص كنند؟ از طرف ديگر مبارزه در انديشه امام امري دائمي است و «از آدم تا ختم زندگي» وجود دارد: «خداي تبارك و تعالي ما را مكلف كرده است كه با اينطور اشخاص و اينطور ظلم، با اينهايي كه اساس اسلام را دارند متزلزل ميكنند و همه مصالح مسلمين را دارند به باد ميدهند، ما مكلفيم كه با اينها معارضه و مبارزه بكنيم.» (همان جلد، 20 مرداد 1366) امام به نصرت الهي يقين داشت و رمز استوار حركت وي نيز همين يقين و توكل بود و با فرياد بلند و با موضع هجومي عرف بينالمللي را درمينورديد و ميفرمود: «من با اطمينان ميگويم اسلام ابرقدرتها را به خاك مذلت مينشاند. اسلام مدافع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را يكي پس از ديگري برطرف و سنگرهاي كليدي جهان را فتح خواهد كرد.» (همان) برخلاف آنان كه تلاش ميكنند با ارائه چهرهاي منفعل از امام وي را در عرف بينالملل تفسير نمايند و سياست تنشزدايي، تعامل و گفتوگوي تمدنها را جايگزين موضع هجومي امام نمايند امام هيچ نكته مثبتي درباره غرب و استكبار در كارنامه خود ثبت نكرده است و برخلاف كساني كه تلاش ميكنند به غرب ثابت كنند كه ما هم روشنفكر و اهل فهم و تساهل هستيم، امام «نابودي» را تنها راه مواجهه با نظامهاي فاسد ميدانست. «ما اين واقعيت و حقيقت را در سياست خارجي و بينالملل اسلاميمان بارها اعلام كردهايم كه در صدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و كم كردن سلطه جهانخوران بوده و هستيم. حال اگر نوكران امريكا نام اين سياست را توسعهطلبي و تفكر تشكيل امپراتوري بزرگ ميگذارند، از آن باكي نداريم و استقبال ميكنيم. ما درصدد خشكانيدن ريشههاي فاسد صهيونيزم، سرمايهداري و كمونيسم در جهان هستيم. ما تصميم گرفتهايم به لطف و عنايت خداوند بزرگ نظامهايي را كه بر اين سه پايه استوار گرديدهاند، نابود سازيم و نظام رسولالله (صلیالله علیه و آله و سلم) را در جهان استكبار ترويج نماييم… ما با تمام وجود از گسترش باج خواهي و مصونيت كارگزاران امريكايي – حتي اگر با مبارزه قهرآميز هم شده باشد – جلوگيري ميكنيم… امروز جهان تشنه فرهنگ اسلام ناب محمدي (صلیالله علیه و آله و سلم) است و مسلمانان در يك تشكيلات بزرگ اسلامي رونق و زرق و برق كاخهاي سفيد و سرخ را از بين خواهند برد» (همان، جلد 21 – 29/4/1367) امام خميني به حكم آيه شريفه «ولن يجعل الله للكافرين عليالمومنين سبيلا» معتقد بودند انديشههاي بشري مانند ليبراليسم و سوسياليسم فاقد صلاحيت براي اداره زندگي بشر هستند. از طرفي به حكم آيه فوق نبايد مسلمانان اجازه دهند غير مسلمين يا حكومتهاي فاسد و وابسته بر آنان حكومت كنند. جامعه اسلامي بايد با عزت و در پرتو احكام اسلام و با رهبري شايسته اداره شود. شعار نه شرقي و نه غربي اوج استكبارستيزي و استقلالخواهي امام در عرصه سياسي و اقتصادي است و نه تنها ملت ايران كه ديگر محرومان و مستضعفان جهان را نيز به خروج از سلطه جباران دعوت مينمايد: «شعار نه شرقي و نه غربي شعار اصولي انقلاب اسلامي در جهان گرسنگان و مستضعفين بوده و ترسيمكننده سياست واقعي عدم تعهد كشورهاي اسلامي و كشورهايي است كه در آينده نزديك و به ياري خدا اسلام را به عنوان تنها مكتب نجاتبخش بشريت ميپذيرند و ذرهاي هم از اين سياست عدول نخواهد شد و كشورهاي اسلامي و مردم مسلمان جهان نبايد وابسته به غرب و اروپا و امريكا و نه وابسته به شرق باشد كه انشاءالله به خدا و رسول خدا (صلیالله علیه و آله و سلم)و امام زمان(عجلالله تعالی فرجه الشریف) وابسته است و به طور قطع و يقين پشت كردن به سياست بينالمللي اسلام پشت كردن به آرمان مكتب اسلام و خيانت به رسول خدا (صلیالله علیه و آله و سلم)و ائمه هدي (علیهمالسلام) است و نهايتاً مرگ كشور ملتها و تمامي كشورهاي اسلامي است و كسي گمان نكند كه اين شعار، شعار مقطعي است كه اين سياست ملاك عمل ابدي مردم ما و جمهوري اسلامي ما و همه مسلمانان سراسر عالم است، چراكه شرط ورود به صراط نعمت حق برائت و دوري از صراط گمراهان است كه در همه سطوح و جوامع اسلامي بايد پياده شود… مردم شريف ايران و مسلمانان و آزاديخواهان تمام جهان بايد بدانند كه اگر بخواهند بدون گرايش به چپ و راست و مستقل از هر قدرت و ابرقدرتي روي پاي خويش بايستند بايد بهاي گران استقلال و آزادي را بپردازند.»
5- مرزبندي با غيريت (غرب – ليبرالها – اشراف)
حضرت امام به شدت بر مرزبندي بين هويتها تأكيد ميورزيد. امام اهل تساهل و تسامح به صورت مطلق نبود و با صراحت ميفرمود: «من با هيچ كس در هيچ مرتبهاي عقد اخوت نبستهام، دوستي ما با افراد در درستي راه آنان نهفته است و دفاع از حزبالله اصل خدشهناپذير نظام اسلامي است.» مرزبندي امام در درون گفتمان دینی نبود. امام به مرزبندي شيعه – سني اعتقاد نداشت و حتي خود نيز از واژه شيعه استفاده نميكرد. امام اسلام ناب محمدي (ص)را كليدواژه خود براي مرزبندي اسلام مد نظر با اسلامهاي ديگر ميدانست. بعد از سرنگوني رژيم پهلوي و خروج چپها از دايره انقلاب امام مرزبندي خود را در سه حوزه متمركز نمود؛ 1- اشرافيگرايان 2-ليبرالها 3-غرب، بدين صورت مرزهاي هويتي انقلاب اسلامي و رهبران آن با ديگران را روشن ميكرد. مبناي اعتقادي و معرفتي امام در اين مرزبندي ريشه ديني داشت و از اصل برائت سرچشمه ميگرفت و معتقد بود: شرط ورود به صراط نعمت حق برائت و دوري از صراط گمراهان است.» بنابراين علاوه بر مرزبندي، بر سه دسته فوق ميتاخت و از هر فرصتي براي تأكيد بر مرزبندي و افشاي هويت آنان استفاده ميكرد.
الف) غرب
امام غرب به سركردگي امريكا را عامل بدبختي مسلمانان به ويژه ملت مسلمان ايران ميدانست. براي امريكا از مفهوم ديني «شيطان بزرگ» استفاده و دنياي آنان را دنياي «كفر و بربريت» توصيف ميكرد و مرزبندي با آنان را مرزبندي دين- دنيا ميدانست و ميفرمود:«اگر در مقابل دين ما بايستيد در مقابل تمام دنيايتان خواهيم ايستاد.» امام اين سؤال را طرح و از مسلمانان ميپرسيد: «اگر اكنون امريكا يك كشور اسلامي را با خاك يكسان كند مسلمانان چه خواهند كرد» و خود پاسخ ميداد كه راه آن رسيدن مسلمان به «مرز قدرت سوم جهان» است. (با لحاظ وجود شوروي قدرت سوم را طرح ميكردند) بنابراين راه مقابله با هجمه سياسي، فرهنگي و نظامي غرب به جهان اسلام را وحدت و قدرتمندشدن جهان اسلام ميدانست. ماجراي سلمان رشدي را نمونهاي از كينه دنياي غرب عليه اسلام ميدانست و با صراحت ميفرمود: «گمان نكنيد ما به خاطر مسائل اقتصادي از كنار اعتقاداتمان ميگذريم.»
ب) اشراف و اشرافيگري
از نقاط بارز زندگي امام سادهزيستي است. وي بر زهد، تقوا، رياضت و زيطلبگي اصرار داشت و تا آخر عمر به اشرافيگري آلوده نشد. در خصوص همراهان نيز سادهزيستي را شاخص مهمي براي پيمودن مسير پرپيچ و خم انقلاب اسلامي ميدانست. به همين دليل معتقد بود بايد كساني در مصدر امور قرار گيرند كه از طبقه متوسط به پايين باشند. معتقد بود كساني تا آخر با ما خواهند بود كه درد محرومين و مستضعفين را چشيده باشند و سخت معتقد بود كه رفاه و مبارزه با هم قابل جمع نيست و ميفرمود: «كساني كه بر اين باورند مبارزه و رفاه با هم قابل جمع هستند آب در هاون ميكوبند.» يكي از راههاي انفعال مسئولان جمهوري اسلامي در مقابل دشمنان را رفاهطلبي و اشرافيگري ميدانست و توجه به كوخنشينان را اولويت خود قرار داده بود. بنابراين يكي از راههاي شناخت اعضاي خط امام، شناخت نسبت آنان با سادهزيستي است. يكي از شاخصهاي شناخت بريدگان يا منتقدان امروز و همراهان ديروز، وضعيت زندگي آنان و گرايش به اشرافيگري است. اين رويه بعد از پيامبر و خصوصاً از سال 25 هجري تا سال 90 به مدلي تبديل شد كه تا مرز جدال و جنگهاي داخلي بين مسلمانان پيش رفت. امويان نماد اشراف بودند و علي (علیهالسلام) نماد سادهزيستي بود و اين مدل كمكم در جهان اسلام نهادينه شد و زرق و برق دنيا بسياري از مسلمانان و صحابه را گرفتار كرد.
ج) ليبرالها
امام خميني(رحمه الله) در طول حيات خويش بيش از 11 مرتبه واژه ليبرالها را به كار ميبرد. تلقي امام از ليبرالها قدري مصداقي است. ضمن حساسيت نسبت به حاكميت يا بازگشت ليبرالها به قدرت، مصداق را (در آن زمان) نهضت آزادي ميدانست. امام به شدت نگران رخنه ليبرالها در حكومت بود و از فتح لانه جاسوسي كه اسناد وابستگي آنان به امريكا برملا شد تا فروردين 1368 لحظهاي از كيد و مكر آن غافل نبود و از هر فرصتي براي برملا كردن خيانت آنان فروگذار نميكرد. امام ليبرالها را وابسته به امريكا، بيهنر و مدعي ميدانست و معتقد بود: «جز حرف و ادعا هيچ هنري ندارند.» امام در نامه 6/1/1368 خود به آيتالله منتظري به وي تأكيد ميكند كه «بيت خود را از وجود ليبرالها پاك نماييد» و به وي متذكر ميشود كه «شما ميخواهيد بعد از من حكومت را به دست ليبرالها و از طريق آنها به منافقين بسپاريد.» در نامههايش به ايشان هر كجا نام ليبرالها را ذكر مينمايد همراه منافقين ميباشد و اين دو از نگاه امام درهمتنيدهاند و به همين دليل « منافقين را فرزندان عزيز مهندس بازرگان» ميدانستند. امام در نامه 3/12/1367 به روحانيت با صراحت مينويسد: «من به آناني كه دستشان به راديو و تلويزيون و مطبوعات ميرسد و چه بسا حرفهاي ديگران را ميزنند با صراحت اعلام ميكنم تا من هستم نخواهم گذاشت حكومت به دست ليبرالها بيفتد.» (همان جلد 21-3/12/67) امام خميني سپردن پستهاي كليدي نظام به ليبرالها در صدر انقلاب را «اشتباه تلخ» ميداند كه آثارش به زودي از بين نميرود:«من امروز بعد از 10 سال از پيروزي انقلاب اسلامي همچون گذشته اعتراف ميكنم كه بعضي تصميمات اول انقلاب در سپردن پستها و امور مهمه كشور به گروهي كه عقيده خالص و واقعي به اسلام ناب محمدي نداشتهاند، اشتباهي بوده است كه تلخي آثار آن به راحتي از ميان نميرود، گرچه در آن موقع من شخصاً مايل به روي كار آمدن آنان نبودم ولي با صلاحديد و تأييد دوستان قبول نمودم و الان هم سخت معتقدم كه آنان به چيزي كمتر از انحراف انقلاب اسلامي از تمامي اصولش و حركت به سوي امريكاي جهانخوار قناعت نميكنند. در حالي كه در كارهاي ديگر نيز جز حرف و ادعا هنري ندارند. امروز هيچ تأسفي نميخوريم كه آنان در كنار ما نيستند، چراكه از اول هم نبودهاند. انقلاب به هيچ گروهي بدهكاري ندارد و ما هنوز هم چوب اعتمادهاي فراوان خود را به گروهها و ليبرالها ميخوريم.» (همان، صفحه285). بعد از رحلت امام اصلاحطلبان اين جملات امام را به كلي زير پا گذاشتند و با شعار «ايران براي همه ايرانيان» صبغه ملي را جايگزين هويت ديني كردند و تلاش نمودند ضدانقلاب غيرمسلح را وارد قدرت نمايند. ليبرالها را به ميتينگهاي حزبي و جرياني دعوت كردند و رسانههاي خود را در اختيار آنان قرار دادند. حتي شايد اعتقادي به آنان نداشتند اما براي بر هم ريختن صفوف انقلاب و ترسيم چارچوبي غير از مسير امام و رهبري دست به اين كار زدند. اين در حالي بود كه امام شرط بازگشت آنان به دامن كشور و انقلاب را نيز روشن كرده بود. اما اصلاحطلبان هيچ شرط و پيششرطي را براي دراز كردن دست به سوي آنان قائل نبودند، چراكه در قاموس روشنفكري اين مرزبنديها معنايي ندارد. امام شرط بازگشت را اينگونه توصيف مينمايد:«آغوش كشور و انقلاب هميشه براي پذيرفتن همه كساني كه قصد خدمت و آهنگ مراجعت داشته و دارند گشوده است ولي نه به قيمت طلبكاري آنان از همه اصول كه چرا به امريكا گفتيد، چرا جنگ كرديد! چرا نسبت به منافقين و ضدانقلابيون حكم خدا را جاري ميكنيد؟ چرا شعار نه شرقي و نه غربي دادهايد؟ چرا لانه جاسوسي را اشغال كردهايم و صدها چراي ديگر.» (همان، ص286). بعد از رحلت امام نه تنها بخشي از مدعيان امام ليبرالها را به رسميت شناختند و اجازه دادند آنان در صفوف انتهايي اصلاحطلبي قرار گيرند بلكه برخي از افراد نوظهور كه بعد از امام ساز تشكلي زدند نيز با صراحت و سري بلند فرياد ليبرالخواهي سر دادند. حسين مرعشي و غلامحسين كرباسچي از اعضاي محوري حزب كارگزاران سازندگي رسماً ميگويند: «حزب كارگزاران ليبرال مسلمان است ما به حزب عدالت و توسعه تركيه نزديك هستيم.» و عبدالكريم سروش در تأييد آنان ميگويد: «من افتخار ميكنم كه كارگزاران ميگويند ما ليبرال هستيم، بالاخره شترسواري دولادولا نميشود.» اكنون وضعيت خط امام به گونهاي شده است كه نه تنها ليبرالها بلكه برخي انقلابيون سابق هم خود را ليبرال ميدانند و در عين حال مدعي نظام و انقلاب هستند و براي تصاحب قدرت نيز تلاش مينمايند. اكنون حزب ليبرال – مسلمان كارگزاران جزو شاكله اصلي دولت جمهوري اسلامي است و هيچ كس نيست جملات امام درباره ليبرالها را در دست گيرد و مقابل آنان بايستد. آنها كه توسط امام ليبرال ناميده ميشدند، خود به ليبرال بودن اصرار نداشتند و چنين واژهاي را براي خود به كار نميبرند بلكه امام از رفتار و منش آنان ليبرال بودن را استنباط ميكرد. اما ليبرالهاي جديد كه از جمله با بيت امام، آيتالله هاشمي و سران اصلاحات رابطه سياسي – عاطفي دارند خود بر ليبرال بودن اصرار دارند به صورتي كه محمد هاشمي به همين دليل ئاز حزب خارج ميشود.
ملاك در راه امام بودن
ملاكهاي استاد – شاگردي يا فرزندي يا ژنتيك در عصر حاضر از ملاكهاي منسوخ شده است. مردمسالاري از يكسو و اصول امام از سوي ديگر دو شاخصي هستند كه اين قاعده را به همه زدهاند بنابراين تأكيد بر اصول امام از سوي هر كه باشد همان واجد صلاحيت براي پيمودن راه امام است شرط اين مسئله جامع ديدن امام و عدم تفسير تكبعدي از سيره و انديشه وي است. آنچه قطعي و يقيني است اينكه امام به انقلاب جهاني باور داشت. هيچ نكته مثبتي در تأييد غرب و امريكا از وي ثبت نشده است و با ليبرالها و اشراف هيچ رابطهاي نداشت. به خودكفايي كشور و «بريدن همه رگههاي وابستگي» اعتقاد و باور داشت و پشيزي براي عرف حاكم بر روابط بينالملل قائل نبود. هركس چنين ميانديشد و چنين عمل ميكند فرزند و رهرو خميني است و اگر كسي غير از اين ميانديشد و بر امام تأكيد دارد به دنبال سرمايهسازي و هويتسازي از امام براي خويش است.
بازدیدها: 373