قاسم بن حسن بن على بن ابیطالب
قاسم بن حسن برادر پدر و مادرى همان ابوبکر بن حسن است که بیش از او کشته شد. ابومخنف به سندش از حمید بن مسلم (که خبرنگار لشکر عمر بن سعد است ). روایت کرده که گفت : از میان همراهان حسین علیه السلام پسرى که گویا پاره ما بود به سوى ما بیرون آمد، و شمشیرى در دست و پیراهن و جامه اى بر تن داشت و نعلینى بر پا کرده بود؟ بند یک از آن دو بریده شده بود، و فراموش نمى کنم که آن نعل چپش بود.
عمرو بن سعید بن نفیل (۸۰) ازدى که او را دید گفت : به خدا سوگند هم اکنون بر او حمله آرم . بدو گفتم : سبحان الله تو از این کار چه مى خواهى ؟ همانهایى که مى نگرى از هر سو اطرافشان را گرفته اند، تو را از کشتن او کفایت کنند، گفت : به خدا سوگند من شخصا باید به او حمله کنم ، این را گفت و بى درنگ بدان پسر حمله برد و شمشیر را بر سرش فرود آورد، قاسم به رو درافتاد و فریاد زد: عمو جان ! و عموى خود را به یارى طلبید.
حمید گوید: به خدا سوگند حسین (که صداى او را شنید) چون باز شکارى رسید و لشکر دشمن را شکافت و به شتاب خود را به معرکه رسانید و چون شیر خشمناکى حمله افکند و شمشیرش را حواله عمرو بن سعید کرد، عمرو دست خود را سپر کرد، ابوعبدالله دستش را مرفق بیفکند و به یک سو رفت ، لشکر عمر بن سعد (براى رهایى آن پست خبیث ) هجوم آورده و او را از جلوى شمشیر حسین علیه السلام به یک سو برده نجاتش دادند، ولى همان هجوم سواران سبب شد که آن نتوانست خود را از زمین حرکت دهد و زیر دست و پاى اسبان لگد کوب گردید و از این جهان رخت بیرون کشید – خدایش لعنت کند و دچار رسوایى محشرش گرداند. (۸۱)
گرد و غبار فرو نشست ، حسین علیه السلام را دیدم که بالاى سر قاسم بود و او پاشنه پا بر زمین مى سود، در آن حال آن جناب مى فرمود: از رحمت حق به دور باشند گروهى که تو را کشتند، و رسول خدا صلى الله علیه و آله در روز قیامت درباره تو خصم ورزد و طرف آنها باشد.
سپس فرمود: به خدا سوگند ناگوار و گران است بر عموى تو که او را بخوانى و پاسخت را ندهد، یا پاسخت بدهد ولى سودى به تو نبخشد، روزى است که دشمنش بسیار و یاورش اندک است ، سپس قاسم را بر سینه گرفت و از زمین بلند کرد و گویا هم اکنون مى نگرم به پاهاى آن جوان که بر زمین کشیده مى شد، و همچنان او را بیاورند تا در کنار جسد فرزند على بن الحسین افکند. من پرسیدم : این پسر که بود؟ گفتند: قاسم ابن حسن بن على بن ابیطالب بود. صلوات الله علیهم اجمعین .
به میدان رفتن حضرت قاسم بن الحسن(علیه السلام)
قاسم به میدان مىرود.چون کوچک است،اسلحهاى که با تن او مناسب باشد،نیست.ولى در عین حال شیر بچه است،شجاعتبه خرج مىدهد،تا اینکه با یک ضربت که به فرقش وارد مىآید از روى اسب به روى زمین مىافتد.حسین با نگرانى بر در خیمه ایستاده،اسبش آماده است،لجام اسب را در دست دارد،مثل اینکه انتظار مىکشد. ناگهان فریاد«یا عماه»در فضا پیچید،عموجان من هم رفتم،مرا دریاب!مورخین نوشتهاند حسین مثل باز شکارى به سوى قاسم حرکت کرد.کسى نفهمید با چه سرعتى بر روى اسب پرید و با چه سرعتى به سوى قاسم حرکت کرد.عده زیادى از لشکریان دشمن(حدود دویست نفر)بعد از اینکه جناب قاسم روى زمین افتاد،دور بدن این طفل را گرفتند براى اینکه یکى از آنها سرش را از بدن جدا کند.یکمرتبه متوجه شدند که حسین به سرعت مىآید.مثل گله روباهى که شیر را مىبیند فرار کردند و همان فردى که براى بریدن سر قاسم پایین آمده بود،در زیر دست و پاى اسبهاى خودشان لگدمال و به درک واصل شد.آنقدر گرد و غبار بلند شده بود که کسى نفهمید قضیه از چه قرار شد.دوست و دشمن از اطراف نگران هستند.«فاذن جلس الغبره»تا غبارها نشست،دیدند حسین بر بالین قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است.فریاد مردانه حسین را شنیدند که گفت:
«عزیز على عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک»
فرزند برادر!چقدر بر عموى تو ناگوار است که فریاد کنى و عموجان بگویى و نتوانم به حال تو فایدهاى برسانم،نتوانم به بالین تو بیایم و یا وقتى که به بالین تو مىآیم کارى از دستم بر نیاید.چقدر بر عموى تو این حال ناگوار است (۱) راوى گفت:در حالى که سر جناب قاسم به دامن حسین است،از شدت درد پاشنه پا را محکم به زمین مىکوبد.در همین حال«فشهق شهقه فمات»فریادى کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد.یک وقت دیدند ابا عبد الله بدن قاسم را بلند کرد و بغل گرفت.دیدند قاسم را مىکشد و به خیمهگاه مىآورد.خیلى عظیم و عجیب است:وقتى که قاسم مىخواهد به میدان برود،از ابا عبد الله خواهش مىکند.ابا عبد الله دلش نمىخواهد اجازه بدهد.وقتى که اجازه مىدهد،دستبه گردن یکدیگر مىاندازند،گریه مىکنند تا هر دو بیحال مىشوند. اینجا منظره بر عکس شد،یعنى اندکى پیش،حسین و قاسم را دیدند در حالى که دستبه گردن یکدیگر انداخته بودند ولى اکنون مىبینند حسین قاسم را در بغل گرفته اما قاسم دستهایش به پایین افتاده است چون دیگر جان در بدن ندارد.
و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم و صلى الله على محمد و آله الطاهرین.
پى نوشت:
۱) در قم شنیدم یکى از وعاظ معروف این شهر،این ذکر مصیبت را در محضر مرحوم آیت الله حاج شیخ عبد الکریم حائرى(رضوان الله تعالى علیه)خوانده بود.(آن مرحوم بسیار بسیار مرد مخلصى بوده است،از کسانى بود که شیفته اهل بیت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بود،و این به تواتر براى من ثابتشده است.من محضر شریف این مرد را درک نکردم،دو ماه بعد از فوت ایشان به قم مشرف شدم.کسانى که دیده بودند،مىگفتند این پیر مرد نام حسین بن على را که مىشنید،بى اختیار اشکش جارى مىشد.)به قدرى این مرد گریه کرد و خودش را زد که بیحال شد.بعد به آن واعظ گفت:خواهش مىکنم هر وقت من در جلسه هستم این روضه را تکرار نکن که من طاقتشنیدن آن را ندارم.
کتاب: مجموعه آثار ج ۱۷ ص ۲۷۹
نویسنده: شهید مطهرى
شهادت جناب قاسم بن الحسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام
سهیل سر زده گفتی مگر ز سمت یمن رخ چو ماه تمام و قدی چو سرو چمن نمود در بر خود پیرهن به شکل کفن |
ز برج خیمه برآمد چو قاسم بن حسن ز خیمگاه به میدان کین روان گردید گرفت تیغ عدو سوز را به کف چون هلال |
قاسم بن الحسین علیه السلام به عزم جهاد قدم به سوی معرکه نهاد، چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام نظرش بر فرزند برادر افتاد که جان گرامی بر کف دست نهاده آهنگ میدان کرده، بیتوانی پیش شد و دست به گردن قاسم درآورد و او را در بر کشید و هر دو تن چندان بگریستند که در روایت وارد شده حَتّی غٌشِی عَلَیْهِما، پس قاسم گریست و دست و پای عم خود را چندان بوسید تا اذن حاصل نمود، پس جناب قاسم علیه السلام به میدان آمد در حالی که اشکش به صورت جاری بود و میفرمود:
سِبْطِ النَّبِیّ الْمُصْطَفی الْمُؤْتَمِن بَیْنَ اُناسٍ لاسُقُوا صَوْبَ المَزنِ |
اِنْ تَنْکرُوٌنی فَانَا اْبنُ الْحَسَنِ هذا حُسَیْنٌ کَالْاَسیرالْمُرْتَهَن |
پس کارزار سختی نمود و به آن صغر سن و خردسالی سی و پنج تن را به درک فرستاد. حمید بن مسلم گفته که من در میان لشکر عمر سعد بودم پسری دیدم که به میدان آمده گویا صورتش پاره ماه است و پیراهن و ازاری در برداشت و نعلینی در پا داشت که بند یکی از آنها گیسخته شده بود و من فراموش نمیکنم که بند نعلین چپش بود، عمرو بن سعد ازدی گفت: به خدا سوگند که من بر این پسر حمله میکنم و او را به قتل میرسانم، گفتم سبحان الله این چه اراده است که نمودهای؟ این جماعت که دور او را احاطه کردهاند از برای کفایت امر او بس است دیگر ترا چه لازم است که خود را در خون او شریک کنی؟ گفت به خدا قسم که از این اندیشه برنگردم، پس اسب برانگیخت و رو برنگردانید تا آنگاه که شمشیری بر فرق آن مظلوم زد و سر او شکافت پس قاسم به صورت بر روی زمین افتاد و فریاد برداشت که یا عماه چون صدای قاسم به گوش حضرت امام حسین علیه السلام رسید تعجیل کرد مانند عقابی که از بلندی به زیر آمد صفها را شکافت و مانند شیر غضبناک حمله بر لشکر کرد تا به عمرو (لعین) قاتل جناب قاسم رسید، پس تیغی حواله آن ملعون نمود، عمرو دست خود را پیش داد حضرت دست او را از مرفق جدا کرد پس آن ملعون صیحه عظیمی زد. لشکر کوفه جنبش کردند و حمله آوردند تا مگر عمرو را از چنگ امام علیه السلام بربایند همینکه هجوم آوردند بدن او پامال سم ستوران گشت و کشته شد. پس چون گرد و غبار معرکه فرو نشست دیدند امام علیه السلام بالای سر قاسم است و آن جوان در حال جان کندنست و پای به زمین میساید و عزم پرواز به اعلی علیین دارد و حضرت میفرماید سوگند با خدای که دشوار است بر عم تو که او را بخوانی و اجابت نتواند و اگر اجابت کند اعانت نتواند و اگر اعانت کند ترا سودی نبخشد، دور باشند از رحمت خدا جماعتی که ترا کشتند.هذا یَوْم وَاللهِ کَثُرَواتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ.
آنگاه قاسم را از خاک برداشت و در بر کشید و سینه او را به سینه خود چسبانید و به سوی سراپرده روان گشت در حالی که پاهای قاسم در زمین کشیده میشد. پس او را برد در نزد پسرش علی بن الحسین علیه السلام در میان کشتگان اهلبیت خود جای داد، آنگاه گفت بارالها تو آگاهی که این جماعت مار ا دعوت کردند که یاری ما کنند اکنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما یار شدند، ای داور دادخواه این جماعت را نابود ساز و ایشان را هلاک کن و پراکنده گردان و یکتن از ایشان را باقی مگذار، و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ایشان مگردان.
آنگاه فرمود ای عموزادگان من صبر نمائید ای اهلبیت من شکیبائی کنید و بدانید بعد از این روزخواری و خذلان هرگز نخواهید دید.
مخفی نماند که قصه دامادی جناب قاسم علیه السلام در کربلا و تزویج او فاطه بنت الحسین (علیه السلام) را صحت ندارد چه آنکه در کتب معتبره به نظر نرسیده و به علاوه آنکه حضرت امام حسین علیه السلام را دو دختر بوده چنانکه در کتب معتبره ذکر شده، یکی سکینه که شیخ طبرسی فرمود: سیدالشهداء علیه السلام او را تزویج عبدالله کرده بود و پیش از آنکه زفاف حاصل شود عبدالله شهید گردید. و دیگر فاطمه که زوجه حسن مثنی بوده که در کربلا حاضر بود چنانکه در احوال امام حسین علیه السلام به آن اشاره شده، و اگر استناداً به اخبار غیر معتبره گفته شود که جناب امام حسین علیه السلام را فاطمه دیگر بوده گوئیم که او فاطمه صغری است و در مدینه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن علیهماالسلام بست و الله تعالی العالم.
منبع : آوینی
بازدیدها: 991