سخنرانی مکتوب | حجت الاسلام و المسلمین سید حسین مؤمنی؛اعتکاف 95

خانه / علما وسخنرانان / سخنرانان مرتبط با هیات / حجت الاسلام سید حسین مومنی / سخنرانی مکتوب | حجت الاسلام و المسلمین سید حسین مؤمنی؛اعتکاف 95

« اَنَا جَليسُ مَن جالسَني »، قرآن که می خوانی خدا کنارت است، دعا می خوانی خدا کنارت است، نماز می خوانی خدا کنارت است، این جمله ی بعدی خیلی من را منقلب می کند، خدا می گوید «مطیع من عطاعنی» منِ خدا مطیع کسی هستم که اطاعت من را کند، این می دانید یعنی چه؟! خیلی راحت بگویم اگر امشب کسی دستی به آسمان بلند نکرد، چیزی نخواست، یا اگر بگوید من خواستم و نگرفتم، بی عرضه خودش است، امشب خدا خروار خروار به بنده هایش می دهد، « مُطيعُ مَن اَطاعَني » شما جوان های نازنین اطاعت خدا را کردید، خدا می گوید من مطیع تو هستم، چه می خواهی؟، از طرف شما می گویم، خدایا هیچ چیز نمی خواهیم می خواهیم بنده ات بمانیم، لذت بندگی ات را به من بچشان، همینطور که لذت بندگیت را به این شهدا چشاندی،« غافِرُ مَنِ اسْتَغْفَرَني » اگر کسی از من طلب مغفرت کند، من می بخشمش، خیلی خدا مهربان است، جوان ها بابا بشوید می فهمید من چه می گویم، انقدر پدردوست دارد جوانش وقتی خطا می کند بیاید جلو بابا بگوید بابا اشتباه کردم، غرور نداشته باشد، برای بابایت خودت را بزن زمین، در اعتکاف آمدی حالا پرده نزدند، دیگران می بینند، ببینند طوری نیست، خودت را برای خدا بزن زمین صورت را بگذار روی خاک، بگو« عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ العَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ »، من بد بنده ای هستم اما تو خوب خدایی هستی.

بسم الله الرحمن الرحیم

معلمی داشتیم به نام شهید حاج غلامرضا علی عسگری، وقت هایی که در این پیچ و خم دنیا کارد به استخوان می رسد، ما خلوتمان کنار قبر معلممان است، می رویم آن جا می نشینیم یک زیارت عاشورایی، نماز مغرب و و عشاء را می خوانم در گلزار شهدای قم و کنار قبر ایشان و می آیم. آن شب خیلی شکوه کردم و ناراحتی کردم و وضعیتی داشتم و گرفتاری، رفتم منزل خیال می کنم ساعت دوازده و یک شب بود، دیدم در خانه را می زنند، از همکلاسی های قدیم ما که ایشان در داروخانه داروسازی و دکتر داروسازی در بهزیستی هم کار می کند، پدرش تازه فوت کرده بود، مدت ها بود که من ایشان را ندیده بودم، آمد در خانه و من تسلیت گفتم و معذرت خواهی کردم که نتوانسته بودم مراسم را شرکت کنم، به من برگشت گفت که سر قبر حاج عسگری رفته بودی؟ گفتم آره، چطور؟ گفت من خیلی حالم گرفته بود و ناراحت بودم، از دست دادن پدر خیلی برایم سخت بود بعد رفتم خانه و گریه کردم، خوابیدم و در حالت خواب حاج عسگری را دیدم، از بابایم از او پرسیدم، گفت بابات نماز قضا زیاد دارد، نماز قضا برایش بخوانید، این بدهکاری را دارد و دانه دانه بهش گفتم و جوابم را داد، بعد که داشتم از او خداحافظی می کردم برگشت به من گفت برو به فلانی بگو تنها راه رفع گرفتاریت این است که بروی دست به دامن قمر منیر بنی هاشم اباالفضل عباس بشوی، ما هم اینجا دعا می کنیم،  چون شد آن ایمان و باورهای ما / خاک شهر کوفه بر سرهای مان / فرق دارد کوفه بس با کربلا / ما کجاییم و شهیدان در کجا.  آن ها در چه وادی رفتن و گز کردن، منِ بیچاره در چه وادی می روم و گز می کنم. دیگر چون عزیزمان دل ها را شهدایی کردن و مجلس معطر است به عطر شهدا، خداحفظ کند استاد فرزانه ی ما را حضرت آیت الله عظمی مظاهری می فرمودند ما هنوز زود است دست به دامان اهل بیت بشویم، شهدا را واسطه قرار بدهیم. مطلبی را می خواستم بگویم منصرف شدم، یک مطلب دیگری را عرض می کنم.

در اعتکاف یک پیامد مهمی باید داشته باشد، آن پیامدش هم احیای عقل است، به خاطر همین باید تمام اتصال به بیرون و زندگی بیرون قطع بشود، اموری که بر حاجی حرام است بر معتکف مکروه است، مثل نگاه کردن در آینه مثلا، مثل استفاده کردن از بوی خوش، حتی می گویند صابون خوشبو هم استفاده نکنید کراهت دارد، از شانه مثلا استفاده نکنید این ایام، یعنی کمترین اشتغال به غیر عبادت نداشته باشید، جهتش چی است؟ احیای عقل، عقل تعطیل شده. اعتکاف برای انسان احیای عقل به ارمغان می آورد، شهدا کسانی بودند که به بالاترین درجه ی عقل و عقلانیت رسیدند، چرا که نشانه های انسان عاقل را شما در وجود آن ها می بینید، در بیان نورانی خاتم الانبیاء که الان عرض می کنم نشانه ی انسان عاقل وقتی بیان می شود می خواهید مصداق بیان کنید بیاورید در سیره ی عملی شهدا، این ها انسان عاقل هستند، شهیدی است فکر می کنم بیست و دو سه سالش است این شهید بیست و دو سه ساله به التماس از بابایش رضایت می گیرد برای دفاع از حرم زینب کبری(س)، خب دانشجو است می تواتند درس بخواند به لذت دنیا برسد اما تمام این ها را می گذارد کنار، کمترین دلبستگی و وابستگی به دنیا و تعلقات دنیا پیدا نمی کند، دست از تمام این ها می کشد و میرود، به این می گویند انسان عاقل، نیروی که در وجود انسان، انسان را به سمت خدا سوق می دهد به آن می گویند عقل«ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمانُ‌ » عقل عبارت است از « مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان » آن ملکه ای که در وجود انسان، انسان را به سمت بندگی خدا سوق می دهد به آن می گویند عقل و هر آن چیزی که انسان را به سمت پرستش و عبودیت غیر خدا، شیاطین سوق می دهد به آن می گویند جهل.انسان عاقل انسانی است که تمام سرمایه هایش را فقط برای خدا هزینه کند چرا که اگر در اینجا سرمایه گذاری کردی بردی و اگر جای دیگر سرمایه گذاری کردی باخته ای و مغبون واقع شدی؛

از این فرصت به وجود آمده در اعتکاف عزیزان، سروران و رفقا، جوان ها و نوجوان ها حداکثر استفاده را بکنید چون اعتقاد من این است که اعتکاف نه بار یک سال، اعتکاف بار یک عمرتان را می بندد، یک بار اعتکاف آمدن و استفاده ی حداکثری از زمان بار یک عمرتان را می تواند ببندد، لذا از حداکثر زمان استفاده کنید خصوصا امشب، آنقدر وقت برای دور هم دیگر نشستن داریم، انقدر وقت برای حرف زدن داریم، انقدر وقت برای رفتن در فضاهای مجازی داریم، انقدر وقت برای گعده های رفاقتی داریم اما امشب با کسی همنشین هستید که می گوید جوابتان را می دهم فقط شما بخواهید من جوابتان را می دهم، این ها چه کار کردند که اینطوری چهارتیکه استخوان می آید دلهایتان را اینطوری می لرزاند، خدایا امشب ما را هم اینطوری کن، بودن موثر بودند حالا که رفتند چهارتیکه استخوانشان موثر است، هر جاهم این ها دفن می شوند قبرشان می شود منشاء برکت. من یک قبری خریده ام نزدیک چندتا شهید گمنام است، یک وقت هایی می روم سر قبر خودم، قبلش می روم سر قبر این شهیدهای گمنام در بهشت معصومه ی قم، بعد می نشینم آن جا با این شهدا خلوت می کنم، چه بودند این ها، مگر جوان نبودند؟! مگر نمی توانستند دنبال لذت ها بروند؟! عاقل بودند، جایی رفتند جوانی کردند که خدا خریدارشان شد، خدا مشتریشان شد، گوش به هرچیزی ندادند، هرچیزی را ندیدند، هرچیزی را نگفتند، هرچیزی را نخوردند، اجازه ندادند هر کس و ناکسی در دلشان بیاید، شدند حبیب الله، خدا اختیارشان کرد برای خودش« وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا  بَل أَحياءٌ ». امشب را از دست ندهید،

 این روایت را بخوانم بعد نشانه های عقل را عرض بکنم، وقتی ماه رجب بیاید یک ملکی است به نام «داعی»، حتما شنیده اید این ایام، هم اقبال الاعمال دارد هم کتاب گران سنگ المراقبات دارد، هم مستدرک الوسائل جلد هفت دارد، یک ملکی است « يُقَالُ لَهُ الدَّاعِي» به او می گویند داعی، یعنی دعوت کننده، زمانی که ماه رجب داخل بشود این داعی شب تا صبح ندا می دهد«طوبی الذاکرین» خوش به حال کسانی که اهل ذکر هستند، مثل شماها، شما معتکفین از میان میلیون ها آدم شایق که راغب بودند بیاید اعتکاف پای نامه ی شماها امضاء شده، چه نعمتی خدا به شما داده، خوش به حالتان، همین جا نفس می کشید شما ذاکر هستید، مهمان خدا هستید، من هم از این اعتکاف به آن اعتکاف می روم صدقه سری شماها خدا به من بیچاره هم یک نگاهی بکند، «طوبي للذّاكرين » خوش بحال کسانی که اهل ذکر هستند، « طوبي للطّائعين» خوش به حال کسانی که اهل اطاعت هستند، باز شما معتکفین مصداقش هستید، می توانستید بروید تفریح، تعطیل بود دیگه، بروید لذت ببرید، لذت حلال ببرید، بروید شمال، بروید جنوب، بروید تفریح و کنار خانواده تان لذت ببرید، اما سه روز آمدید در خانه ی خدا. یعنی چی؟ خدایا می خواهم بندگی تو را بکنم، راه بندگی را بلد نیستم یادم بده، غیر از این است؟! «طوبی الطائعین» خوش به حال آن هایی که اهل اطاعت هستند، «یقول الله» این مَلک می گوید، ای بندگان خدا، خدا می گوید «اَنَا جَليسُ مَن جالسَني» من همنشین کسی هستم که همنشین من باشد، با هرکه همنشین هستی و صحبت می کنی، امشب فقط خودت با خدای خودت صحبت بکن، با هیچکس حرف نزن، خدا همنشین تو است، با خدا خلوت کن، خدایا آمدم، می دانم به نگاه تو اما آمدم

 آمدم آمدم ای بنده نواز / با  تو امشب کنم راز و نیاز/ عمر بگذشت هنوز در خوابم؛

 « اَنَا جَليسُ مَن جالسَني »، قرآن که می خوانی خدا کنارت است، دعا می خوانی خدا کنارت است، نماز می خوانی خدا کنارت است، این جمله ی بعدی خیلی من را منقلب می کند، خدا می گوید «مطیع من عطاعنی» منِ خدا مطیع کسی هستم که اطاعت من را کند، این می دانید یعنی چه؟! خیلی راحت بگویم اگر امشب کسی دستی به آسمان بلند نکرد، چیزی نخواست، یا اگر بگوید من خواستم و نگرفتم، بی عرضه خودش است، امشب خدا خروار خروار به بنده هایش می دهد، « مُطيعُ مَن اَطاعَني » شما جوان های نازنین اطاعت خدا را کردید، خدا می گوید من مطیع تو هستم، چه می خواهی؟، از طرف شما می گویم، خدایا هیچ چیز نمی خواهیم می خواهیم بنده ات بمانیم، لذت بندگی ات را به من بچشان، همینطور که لذت بندگیت را به این شهدا چشاندی،« غافِرُ مَنِ اسْتَغْفَرَني » اگر کسی از من طلب مغفرت کند، من می بخشمش، خیلی خدا مهربان است، جوان ها بابا بشوید می فهمید من چه می گویم، انقدر پدردوست دارد جوانش وقتی خطا می کند بیاید جلو بابا بگوید بابا اشتباه کردم، غرور نداشته باشد، برای بابایت خودت را بزن زمین، در اعتکاف آمدی حالا پرده نزدند، دیگران می بینند، ببینند طوری نیست، خودت را برای خدا بزن زمین صورت را بگذار روی خاک، بگو« عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ العَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ »، من بد بنده ای هستم اما تو خوب خدایی هستی. من بچه ام کار بدی کرده بود می خواستم تنبیهش کنم نمی خواستم بزنمشا، الکی دستم را بردم بالا که مثلا می خواهم بزنمت، این بچه یک حالت اینطوری به خودش گرفت، یک حالت پشیمانی، من اصلا یک حالی شدم، دستم را بردم پشت گردنم که مثلا نمی خواهم اصلا بزنمت، خدا می گوید هیچ چیز نزد من محبوب تر از این نیست که جوان گناهکار بیاید در خانه من بگوید« الهی العفو»، خدا دستمان را بگیر، خدا نگذار زمین بخوریم، « وَغافِرُ مَنِ اسْتَغْفَرَني » بندگان من خدا می گوید « الشّهرُ شَهري » ماه که ماه من است« وَالْعبدُ عبْدي » این بنده هم که بنده ی من است« وَالرَّحمَهُ رَحمَتی ، فَمَن دَعانی فی هذَا الشَّهرِ أجَبتُهُ » اگر کسی در این شب من را بخواند من عجابتش می کنم، در ماه رجب، شب نیمه ی ماه رجب بگو یاالله، جوابت را می دهد « وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ » اگر کسی از من چیزی مسئلت کند به او عطا می کنم، « وَ مَنِ اسْتَهْدَانِي هَدَيْتُهُ » اگر کسی از من طلب هدایت کند، هدایتش می کنم، خدایا راهم را گم کردم، زورم به خودم نمی رسد، شیطان بر من مسلط شده، خدایا دستم را بگیر اسیر شیطان نشوم، اسیر هوای نفس نشوم، کمکم کن، « الشَّهْرُ شَهْرِي جَعَلْتُ هَذَا الشَّهْرَ حَبْلًا بَيْنِي وَ بَيْنَ عِبَادِي فَمَنِ اعْتَصَمَ بِهِ وَصَلَ إِلَيَّ » این ماه را قرار دادم، ریسمان بین خودم و بندگان خودم، اگرکسی به این ریسمان چنگ بزند به من متصل می شود، این برای امشب، شهدا هم که مهمانتان بودند. اعتکاف هم ماه احیای حق است، اعتکاف زمان احیای عقل است و نشانه ی انسان عاقل در کلام خاتم الانبیاء: « التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ » دل نبستن نسبت به دنیا، به چی دنیا دل ببندیم؟!. یکی از این شهدای مدافع، رفته بودم در مجلسش، یادبود گرفته بودند، دخترش آمد یک متنی را خواند، دختر شیرین زبان ولی این دختر نتوانسته بابا را زمین گیر کند که بابا نرود برای دفاع از حرم زینب کبری(س)، من نگاه می کردم خداوکیلی اگر یک دختر شیرین زبان اینطوری داشته باشم ول می کنم بروم؟! دیدم نه. این ها چه کسانی هستند؟! ذره ای دلبستگی و تعلق نسبت به دنیا ندارند، رها می کنند. رفته بودم یک روستا مادر یک شهید می گفت بچه ام مدتی ازدواج کرده بود، خانمش باردار بود، به او گفتم مادر صبر کن بچه ات به دنیا بیاید بعدا برو جبهه، گفت نه مادر، می ترسم بیاید برایم دلبستگی بوجود بیاورد، بگذار بروم اگر زنده ماندم و شهید نشدم در عملیات، می آیم، هستم بعدا می بینمش، ذره ای دلبستگی و تعلق نسبت به دنیا ندارد، ذره ای وابسطه به دنیا نیست، « التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةَ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ » روی می آورند به آخرت، تلاش می کنند برای آخرت، دنیا می گذرد، « والتَّزَوّدُ لِسُکْنَی القُبور » توشه بر می دارند برای شب اول قبر. آمده به پدر و مادرش می گوید دوست دارید بچه تان شب اول قبر عذاب ببیند؟! مانده بودم پدر و مادر بچه چه می خواهد بگوید! گفتند نه مادر، گفت پس امشب برایم دعا کنید خدا به من شهادت روزی کند. خدا شهادت روزیمان کند.« وَالتَأَهُّبُ لِیَوْمِ النُشورِ » آماده بودن برای روز قیامت، این نشانه ی انسان عاقل است. و بروید در سیره ی شهدا ببینید این طوری هستند یا نیستند؛ شهید بیست و دو سه ساله مدافع حرم در وصیتنامه اش نوشته، هرچه به بابام می گفتم بابا اجازه بده بروم، بابام اجازه نمی داد، تا اینکه روز اول ماه صفر پای منبر فلانی بودم(این عبد روسیاهی که در مقبلتان نشسته) و روزه ی ورود اهل بیت به شهر شام را خواند؛ این همان روزه های خط قرمز من است که سالی یک بار می خوانم. یک وقت هایی دیدید یک اتفاقی مثلا برای برادرت می افتد، برای پدرتان می افتد، برای خودتان می افتد، کسی از شما سوال می کند صفر تا صدش را تعریف می کنید؛ ولی یک اتفاقی برای ناموست می افتد، کسی از شما سوال می کند می گویید به خیر گذشت، زیاد توضیح نمی دهید. بعضی روضه ها است که روزه های خط قرمز است، نمی شود زیاد در آن ورود پیدا کرد. خب من آن روضه را خواندم، روز اول ماه صفر هم بود از روی متن خواندم، بچه ها را از دروازه ی ساعات وارد شهر شام کردند، نوازندگان نواختند، خوانندگان خواندند، به رقص و پای کوبی پرداختند، امام سجاد(علیه السلام) می فرماید ما را مثل قافله ی شتران با زنجیر به هم دیگر بسته بودند، همه را به گردن به هم دیگر بسته بودند، خاک بردهان من، امام زمان ( عج الله) ببخش، همه را به زنجیر به هم بسته بودند، امام سجاد (علیه السلام) می فرماید یک سر این زنجیر به گردن من است بعد همه ی زن و مرد و همه کوچک و بزرگ، همه هم که یک قد نیستند، با زنجیر، مجسم کنید، همه را بستند، حالا یک حرف بزنم، یا بقیه الله، امام سجاد(علیه السلام) می فرماید یک سر این زنجیر به گردن من است، همه را بستند و ته این زنجیر به گردن عمه جانم زینب (سلام الله علیها) است. یک حرف بزنم، حلال کنید، خاک بر دهان من، ببخشید، مجسم کن این اتفاق برای خواهر و مادر خودت افتاده، کدام حرام زاده ای این زنجیر را به گردن زینب (سلام الله علیها) بسته؛ اگر گرفته باشی همین بس است دیگر روضه نمی خوانم. در وصیتنامه اش نوشته با بابام آمدیم خانه رفتم در اتاق گریه کردم، بعد آمدم بیرون با چشم های برافروخته، به بابام گفتم بابا دیدی فلانی چه روضه ای خواند؟ کاش بودیم از ناموس حسین(علیه السلام) دفاع می کردیم، بابام هم گریه کرد، گفتم بابا اجازه بده بروم از حرم ناموس حسین(علیه السلام) دفاع کنم، بابام گریه کرد گفت پسرم برو، گفتم بابا حالا که رضایت دادی بروم پس دعا کن مثل حسین(علیه السلام) برگردم. جوان ها همین قدر به شما بگویم این شهید بی سر برگشت، همین جا در پرانتز می گویم، درست است این شهید بی سر برگشت اما خواهرش سر بریدنش را ندید به خدا قسم. کاری کردند عمه ما در نگاه ها مجبور شد با آستین جلوی صورت خودش را بگیرد.

چقدر نام تو زیباست اباعبدالله / چشم تو خالق دنیاست اباعبدالله / چشم ما روز قیامت به پر قنداقه ست / پسرت صاحب فرداست اباعبدالله /  زائر کرببلا حق شفاعت دارد / قطره در کوی تو دریاست اباعبدالله / مستجاب است دعا گوشه ی شش گوشه ی تو / حرمت عرش معلی ست اباعبدالله / هرکسی داد سلامی به تو و اشکش ریخت / او نظر کرده ی زهراست اباعبدالله / مادرت گفت “بُنَیَّ” دل ما ریخت به هم / بردن نام تو غوغاست اباعبدالله / ما که باشیم که سنگ تو بر سینه زنیم؟ / سینه زن زینب کبری است اباعبدالله/ خواهرت گوشه ی گودال تماشا می کرد/  برسر نعش تو دعواست اباعبدالله .

به خدا روضه خواندن از روضه شنیدن خیلی سخت تر است، یک وقت هایی اصلا آدم هنگ می کند، شما که روضه را می فهمید، من جلوتر بروم، نروم، اذیت می شوید. مقبل می گوید در عالم خواب دیدم پیامبرخدا فرمود محتشم برایم روضه بخوان، محتشم رفت بالای منبر، حضرت فرمود برو بالاتر، تا پله ی آخر منبر ایستاد شروع کرد برای خاتم الانبیاء روضه خواندن؛

کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا / در خاک و خون فتاده به میدان کربلا / ( ان شاءالله یک شب یک ناله ای بشنوید یا ببینید یک خواهر هی دارد در سرش می زند یا ببینی یک حرام زاده دنبال یک دختر بچه ای کرده ، یادشان رفته بود یک خلخال در پای یک بچه جا مانده بود، دیگه تا آخر خودت بخوان دیگه، سر این خلخال در آوردن دعوا شد در لشگر)

 از آب هم مضایقه کردند کوفیان / خوش داشتد حرمت مهمان کربلا / بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید / خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا .

 پیامبر خدا شروع کرد به گریه کردن تا گریه کرد محتشم آرام شد، تا آرام شد، خاتم الانبیاء فرمود محتشم بیشتر بخوان، اجازه داد بیشتر بخواند، محتشم خواند

پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول / رو کرد در مدینه که یا ایها الرسول / این کشته ی فتاده به هامون حسین توست / وین صید دست و پا زده در خون حسین توست .

 مقبل گفت یعنی می شود به من هم بگویند توهم شعر بخوان، یک وقت یک پیغامی آمد، فاطمه ی زهرا(سلام الله علیها) هم فرموده به مقبل هم بگویید روضه بخواند، مقبل هم شروع کرد به روضه خواندن؛  نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت / (تا ته مجلس باید ناله بزنید، یک جمله مقتل روز عاشورا می خواهم بخوانم) نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت / بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد / اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد / هوا ز باد مخالف چو نیلگون گردید / عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید ، کاش کار به همین جا تمام می شد، تا حسین روی زمین افتاد، تازه دور حسین را دوره کردند،« به السیف و السنان و الحجاره وبالخشب والعصا » می کوبند بر بدن حسین، تازه بعد از همه ی این ها، شمر با خنجر برون شد، وارد گودی قتلگاه، عمامه را از سر حسین برداشت، یک لگد به پهلو زد، محاسن را بلند کرد، جلوی چشم زینب هی خنجر می زد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *