شرح خطبه فدکیه-مرحوم آیت الله تهرانی-جلسه ۵
حضرت زهرا سلام الله علیها در ادامه خطبه میفرمایند:
* اِذِ الْخَلائِقُ بِالْغَیْبِ مَکْنُونَهٌ وَ بِسِتْرِ الْأهٰاویلِ مَصُونَهٌ
یعنی این انتخاب پدرم از سوی خداوند آنگاه بود که همۀ خلائق پوشیده و به پوشش هول ها محفوظ بودند. اشاره به این است که این انتخاب آنگاه صورت گرفت که هنوز موجودات وجود عینی پیدا نکرده بودند و پا به عرصۀ وجود نگذاشته بودند.
* وَ بِنَهایَهِ الْعَدَمِ مَقْرُونَهٌ
و هنوز موجودات به منتهای عدم، مقرون بودند. در اینجا ممکن است این سؤال مطرح شود که اگر هنوز موجودات خلق نشده بودند و پا به عرصۀ وجود (از نظر وجود عینی) نگذاشته بودند پس برگزیدگی و انتخاب چگونه معنا پیدا می کند؟ حضرت زهرا سلام الله علیها خود در عبارت بعد به این سؤال پاسخ می دهد.
* عِلْماً مِنَ اللّهِ تَعالی بِمَآئِلِ الامُورِ وَ اِحاطَهً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ وَ مَعْرِفَهً بِمَواقِعِ الْمَقْدُورِ
یعنی از آنجا که خداوند به نظام وجود علم دارد و بر آیندۀ همۀ امور از ازل تا ابد آگاهی و به موقعیت مقدورات شناخت داشت. البته نمی خواهم به مسائل فلسفی بپردازم که فرصت دیگری می طلبد امّا اشاره می کنم که در فلسفه می گویند در بحث علت غایی، وجود ذهنی شیء مقدّم است بر وجود عینی آن، به عبارت ساده تر در علم خداوند این بود که در این کاروان هستی که به حرکت درآورده و در این باغی که او آراسته گل سرسبد و میوۀ شیرین کدام است. پس لازم نیست ابتدا همۀ مخلوقات باشند تا بعد برگزیدن معنا پیدا کند. همانطور که یک باغبان از ابتدا میداند چه میوهای را از این باغ می خواهد به عمل آورد. پس چون خداوند آیندۀ همۀ حوادث را از نظر علمی میدانست و به موقعیت های مقدورات خود آگاه بود و می دانست که مقدورات این عالم هر کدام چه موقعیت و جایگاهی در نظام آفرینش دارند پس گل سرسبد این آفرینش و انسان کامل را هم می شناخت و او را که اشرف مخلوقات است از میان همۀ انسان ها برای خود برگزید. یعنی همان انسان کامل را که گفته اند علت غایی برای جمیع خلقت است و در حدیث قدسی آمده است: لَوْلاکَ لَمٰا خَلَقْتُ الافْلاکْ؛ که نشان می دهد همۀ هستی طفیل وجود پیامبر اکرم صلوات الله علیه وآله است که در بین اشرف مخلوقاتش، کامل ترین انسان و مظهر انسان کامل است.
* اِبْتَعَثَهُ اللّهُ اِتْماماً لِأمْرِهِ
خداوند پیغمبر را مبعوث کرد تا امر خود را تمام کند. در باب هدف از خلقت می گویند علت غایی برای خلقت انسان کامل و کمال انسانی است. در سیر هستی هم همینطور است، جمادات فدای نباتات و نباتات فدای حیوانات و همۀ اینها فدای انسان. امّا آن که علت غایی است انسان کامل است و انسان در این عالم با روشی که خدا به او نشان داده به آن کمال لایق انسانی اش می رسد. پس من و شما اشرف مخلوقات هستیم اگر به دستورالعملی که به ما داده اند عمل کنیم و به شرافت برسیم و الا این هیکل دو پا که شرافت ندارد. خداوند آنقدر حیوان دو پا دارد که حد ندارد. و روش و دستورالعمل انسان شدن در اختیار ما قرار نمی گیرد مگر با بعثت انبیاء از جانب خداوند. در باب ادیان هم هر دینی که می آید متمّم و مکمّل دین قبلی است. مثلاً شرایع حضرت نوح، ابراهیم، موسی، عیسی سلام اللّه علیهم اجمعین به ترتیب آمده و هر یک شریعت قبلی را تکمیل و تتمیم کرده اند تا می رسد به شریعت اسلام که اتمّ و اکمل شرایع است یعنی دیگر مافوق اسلام و پس از آن دستوراتی برای نیل به آن اعلی درجه از هدف خلقت انسان نداریم. پس پیغمبر اکرم صلوات الله علیه وآله مبعوث شد تا امر الهی را که رسیدن انسان به کمال لایقش است به اتمام برساند.
* وَ عَزیمَهً عَلی إمْضٰاءِ حُکْمِهِ
و به وسیله بعثت پیغمبر خداوند همان حکمی را که از ازل داشته بود امضاء کرد یعنی آن حکم ازلی را به اجرا درآورد. یعنی بر اساس یک طرح سلسلۀ مخلوقات خلق شد تا رسید به انسان، بعد هم انسانها و شرایع یکی پس از دیگری آمدند و یکدیگر را تکمیل کردند تا رسید به دین اسلام و پیغمبر خاتم، که با آمدن این پیغمبر همۀ آنچه از ازل پیشبینی شده بود به اجرا درآمد یعنی در عالم خلقت کاملی بیاید. این را هم بدانید که انسان کامل علاوه بر هدایتهای لفظیاش حتی پیکرهاش هم الگوست. یعنی انسانهای کامل با آن جاذبۀ روحانی خودشان به اصطلاح انسانها را مجذوب می کنند و به دنبال خودشان می کشند. پس انسان کامل خود الگویی است در میان دیگر انسانها و آنها از او الگوگیری می کنند. لذا رسول اکرم صلوات الله علیه وآله فرمود: إنّی بُعِثْتُ لاِتَمِّمَ مَکارِمَ الأخْلاقْ؛ یعنی اصلاً بعثت من برای اتمام مکارم اخلاق است.
اخلاقیات همان ملکات نفسانیه درونی انسان هستند. پیغمبر آمده تا ما آدم بشویم یعنی حیوان نباشیم و البته انسانیت انسان هم همان ملکات نفسانی اوست که ملکات نفسانیه صورت باطنیۀ انسان است.
* وَ إِنْفاذاً لِمَقادیرِ حَتْمِهِ
و خداوند به وسیلۀ بعثت پیغمبر اکرم صلوات الله علیه وآله خواسته تا مقدّرات حتمی خود را تنفیذ کند. در این عبارت مقادیر که موصوف است به صفت خود که حتمه است اضافه شده یعنی پیغمبر از مقدورات حتمی خداوند بوده و مبعوث شدن او تنفیذ این تقدیر حتمی خداوند است.
وضع مردم قبل از بعثت پیغمبر خاتم صلوات الله علیه وآله
* فَرَأی الاُمَمَ فِرَقاً فی اَدْیٰانِهٰا
در معنای این عبارت بنا بر ضمیر فاعل رَأی دو احتمال وجود دارد. اوّل اینکه خداوند دید امّتها از نظر دینی، فرقه فرقه شده اند یکی آتش می پرستد، یکی خورشید، یکی ماه، یکی بت و… و دوّم اینکه وقتی پیغمبر مبعوث شد دید وضع مردم این طور شده که انسان هایی که باید خداپرست باشند بت پرست و گاوپرست و… شده اند. حتی برخی از برخی بدبخت ترند، یکی مثل خودش را می پرستد آن دیگری که بدبخت تر است حیوان را می پرستد و آنکه از همه بدبخت تر است رفته جمادات را بت کرده و می پرستد یعنی چند مرتبه پایین تر از وجود خودش را می پرستد. پس در احتمال اوّل خداوند وقتی مردم را اینگونه دید پیغمبر را مبعوث کرد و در احتمال دوّم پیغمبر در موقع بعثت مردم را اینگونه دید.
* عُکَّفاً عَلی نیرانِهٰا
و دید که این مردم ملازم با آتش های آنها شدند یعنی این که آتش پرست شده اند یا به احتمال دیگر بگوییم راهی را رفته اند که به جهنم منتهی می شود.
* عابِداً لأوْثانِهٰا
و بت هایشان را عبادت می کنند.
* مُنْکِرَهً لِلّهِ مَعَ عِرفانِهٰا
و با اینکه فطرتاً شناخت نسبت به خدا داشتند خدا را منکر شدند. اینجا ممکن است توهّم شود که در این عبارت تناقض وجود دارد یعنی میگوید هم شناخت به خدا داشتند و هم منکر شدند. امّا با دقّت در این عبارت معلوم میشود همانطور که قبلاً گفته شد خداوند شناخت خودش را در همۀ دلها جاسازی کرده و همۀ فطرتها به توحید اقرار و اعتراف دارد، ولی برخی انسانها علیرغم این فطرت خدا را انکار میکنند. این از نظر بحث فلسفی در مورد این عبارت که درست هم هست. امّا به نظر میرسد مطلب بالاتر از این است. بحث عرفان است یعنی حضرت کلمۀ معرفت به کار برده و فرق است بین علم و عرفان. یعنی خدا خودش را، توحیدش را در جمیع موجودات عالم حتی سلولها و کوچکترین ذرّه ها جاسازی کرده است. هر ذرّه ای را که ببینید موحّد است. همۀ موجودات موحّدند. فقط انسان است که با یک چیزی که خدا به او داده یعنی اختیار، گاه بر خلاف مسیری که همۀ اجزاء پیکره اش حرکت می کنند می رود، چرا؟ برای اینکه تابع شهوت و غضب میشود و لذا علیرغم همۀ پیکره اش که توحید را فریاد می زند، انسان مشرک و ملحد و کافر می شود. پس عبارت حضرت سلام الله علیها اشاره به آیۀ: فِطْرَهَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لاتَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّه[روم-۳۰] دارد.
* فَأَنارِ اللّهُ بِأبی مُحَمَّدٍ ظُلَمَهٰا
سپس خداوند به وسیله پدرم ظلمت های این امّت ها و فرقه ها را مبدّل به نور کرد. یعنی رسول اکرم صلوات الله علیه وآله ظلمت بت پرستی و امثال آنها را از بین برد و نور ایمان و توحید را جایگزین آن ساخت.
* وَکَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهْمَها
و مبهماتشان را از دل ها منکشف کرد. دقت کنید که حضرت زهرا سلام الله علیها تعبیر قلوب را به کار می برند یعنی اینها شناخت قلبی داشتند امّا انکار می کردند. در اینجا یک وقت می گوییم منظور مسائل عقلی است یعنی انسانها مسائل پیچیده ای مثل مرگ، برزخ، قیامت، حشر و نشر را نتوانسته بودند حل کنند، پیغمبر آمد این مسائل را حل کرد. امّا سخن بالاتر از شناخت قلبی است و عبارات بعد هم همین معنا را تأیید میکند که مشکلات قلب و دل عبارت از کثافات دل است یعنی کثافت هایی که بر اثر پیروی از شهوات و خلافکاری ها و فرو رفتن در هواهای نفسانی در انسانها پیدا شده بود و روی دیدۀ دل را فرا گرفته بود باعث شده بود که اینها نمی توانستند حقایق را ببینند، و فطرتشان جلوه گر شود. پیغمبر اکرم صلوات الله علیه وآله آمد آن کثافات را با هدایت و دستورالعمل هایش برطرف کرد. البته مشکلات عقلی و اعتقادی هم به وسیلۀ رسول اکرم صلوات الله علیه وآله حل شد. امّا در اینجا منظور مشکلات و مبهمات قلب است و بارها گفته ام که اعتقاد هنگامی کارساز است که وارد قلب شود، یعنی واردات قلبیه کارساز است و اهمیت دارد.
* وَ جَلا عَنِ الْأبْصارِ غُمَمَها
و روشن کرد از چشمه ای آنها پوشش هایشان را، پیامبر چشم دلی را که کثافت روی آن را گرفته بود و لذا نمی توانستند خدا را ببینند، پاک کرد و جلوه داد. این کاری نیست که یک فیلسوف بتواند در جامعه انجام دهد. بلکه بالاتر از او لازم است یعنی یک مرد الهی باید بیاید و دلها را متوجه خدا کند و چشم دلها را باز کند.
* وَقٰامَ فی النّٰاسِ بِالْهِدایَهِ
و پدرم قیام کرد در مردم برای هدایت آنها.
* فَأنْقَذَ هُمْ مِنَ الْغَوایَهِ
پس آنها را از گمراهی رهایی بخشید.
* وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمایَهِ
و از کوری نجاتشان داد و بینا ساخت.
* وَ هَداهُمْ إلَی الدِّینِ الْقَویمِ وَ دَعاهُمْ إلی صِراطِ الْمُسْتَقیم
و آنها را هدایت کرد به دین محکم و دعوت کرد آنها را به راه راست.
از این جملات به دست می آید که هدف از بعثت این بوده که قلوب انسانها متوجۀ خدا بشود و قلب خداشناس بتواند کار خودش را انجام دهد. چون لازم نیست خداشناسی را به قلبت یاد بدهی، او خود خداشناس است تو سعی کن شیطان شناسی را کنار بگذاری. پس پیغمبر آمده تا انسان ها را از فرقه فرقه شدن و انحراف از صراط مستقیم بازدارد. حضرت زهرا سلام الله علیها تا اینجا فرمود که هدف از خلقت و غایت از بعثت، آدم شدن من و توست. برای این کار هم کافی است راه شیطان را نروی و بگذاری که همان فطرت اوّلیه ات کار خودش را بکند.
رحلت پیغمبر اکرم صلوات الله علیه وآله
* ثُمَّ قَبَضَهُ اللّهُ إلَیْهِ قَبْضَ رَأْفَهٍ وَ اخْتِیارٍ
سپس خداوند پیغمبر را قبض روح کرد و با قبض روحی که از روی رأفت و انتخاب بود او را به سوی خود برد. رأفت یعنی مهربانی. امّا توجه کنید به کلمۀ اختیار، در اینجا اختیار چه معنا دارد؟ بعضی گفتهاند در مسئلۀ مرگ و قبض روح، عزرائیل یا مأمورین عزرائیل برای قبض روح از کسی اجازه نمیگیرند، تنها در یک مورد آمده است که عزرائیل برای قبض روح اجازه گرفت آن هم در مورد شخص رسول اکرم صلوات الله علیه وآله بود که در روایت آمده است عزرائیل به صورت یک اعرابی یا روستایی آمد و در خانه را زد حضرت زهرا سلام الله علیها که بالای سر پدر نشسته بود پرسید چه کسی است؟ عزرائیل گفت اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اهلبیت النُّبُوّهِ وَ مَعْدَنِ الرِّسالَهِ و اجازۀ ورود خواست. حضرت زهرا سلام الله علیها پاسخ داد که پیغمبر یارای ملاقات با کسی را ندارد برو. عزرائیل برای بار دوم در زد باز همین پاسخ داده شد تا بار سوم که وقتی در زد و تقاضای ورود کرد، در این وقت پیامبر اکرم صلوات الله علیه وآله چشمها را باز کرد و در چهرۀ حضرت زهرا سلام الله علیها نگرانی و اضطراب دید، سؤال کرد چه شده؟ حضرت جریان را گفت، پیغمبر پرسید آیا شناختی او چه کسی است؟ حضرت سلام الله علیها نگفت نشناختم بلکه عرض کرد اللّه و رسوله اعلم. رسول اکرم صلوات الله علیه وآله فرمود این کسی است که اگر وارد هر خانه ای بشود زنها را بیوه و فرزندان را یتیم می کند. این شکننده شهوات و ناقض تمام لذات است و… این ملکالموت است. حال توجه کنید حضرت زهرا سلام الله علیها که در این عبارت اخیر از خطبه می فرماید ثُمَّ قَبَضَهُ اللّهُ إلَیْهِ قَبْضَ رَأفَهٍ وَ اخْتِیارٍ منظورش از اختیار این است که آنقدر پیغمبر در این دنیا رنج کشید و آنقدر او را اذیت کردید که پیامبر مرگ را برای خودش انتخاب و اختیار کرد. پس در اینجا دو احتمال وجود دارد اوّل اینکه پیامبر بخاطر اذیتهای آن مردم مرگ خود را از خدا درخواست کرد. دوّم اینکه قبض روح پیغمبر با اذن خود او صورت گرفت.
پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله حاج آقامجتبی تهرانی رحمه الله تعالی
بازدیدها: 0