در برت تقدیم جان میخواستم اما نشد
چون کبوتر آشیان میخواستم اما نشد
تا کنم گریه به یک زخم از سراپا زخم تو
روضه ای فوق زمان میخواستم اما نشد
زخم و خاک و آفتاب و خیمه ی غارت شده
من برایت سایبان میخواستم اما نشد
تا به جای تو لگد کوب سواران میشدم
من هزاران جان میخواستم اما نشد
دور تا از محمل زینب کند نامحرمان
غرش یک پهلوان میخواستم اما نشد
تا که شاید لحظه ی آخر به پایت دق کنم
مهلتی از ساربان میخواستم اما نشد
غسل و کفن و دفن و تشیع ات بماند آه من
بر سرت سنگ نشان میخواستم اما نشد
نه عمامه نه عبا خاتم نه در وقت سفر
از لب لعل لبت اذان میخواستم اما نشد
یک سال و نیم مانده غمت در گلوی من
هر روز وشب تویی همه جا روبه روی من
در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو
دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من
تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود
یک بوسه از تنت شده بود آرزوی من
از خاطرات آن شب مقتل کنار تو
مانده هنوز لاله سرخی به روی من
یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست
تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من
قاری روی نیزه شدی تا نگاه ها
آید به سوی نیزه نیاید به سوی من
سنگین ترین غمم غم دفن سه ساله بود
او رفت و رفت پیش شما آبروی من
بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم
دیگر بس است باده غم در سبوی من
موسی علیمرادی
پايگاه اطلاع رساني هيأت رزمندگان اسلام
بازدیدها: 134