شعر با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در اربعین
آخر نگشت دیدن روی تو قسمتم
لابد نبود دیدن رویت لیاقتم
لایق نبود و نیست به مولا رسد فقیر
شرمنده ام که نیست جز این استطاعتم
من خود ز هجر بار ملامت کِشم ، بیا
ای دل مکن به پیش رقیبان ملامتم
” اَمَّنْ یُّجیب ” خواندم و گفتم بیا ، کنون
در انتظار لحظه ی سبز اجابتم
بر لحظه های وصل تو دلبسته می شوم
گاهی که اشک بر تو رساند ارادتم
رخصت دهید تا که بیایم حضورتان
رخصت دهید ، گرچه لبالب ز خجلتم
رخصت دهید مثل شما گریه ها کنم
در اربعین درد که غرقِ مصیبتم
از شهر شام قافله آمد شکسته دل
من خونجگر ز داغ جگرسوز عترتم
اکنون رسید قافله ، زینب به همرهش
زینب که گفت ؛ خسته من از این اسارتم
گفت ای حسین آمده زینب به کربلا
آمد ولیک داغ تو بشکسته قامتم
این چادر سیاه شده احرام زائرت
این سیل اشک ، عطر و گلاب زیارتم
رأس تو را به نیزه نظر کرده ام ، هنوز
خون می چکد ز دیده ز داغت به صورتم
ما را اسیر کرده و بردند سوی شام
دلخسته از این همه ظلم و شقاوتم
طفلی سپرد گوشه ی ویرانه جان خود
در سینه سوخت از غم او صبر و طاقتم
گشتم رسول نهضت سرخ تو را به دهر
پایان نیافت بعد تو حتّٰی رسالتم
در کربلا خزان شده “یاسر” امید من
در خون شکفت چون که بهار طراوتم
شاعر:حاج محمود تاری
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 1628