شعر | به مناسبت شب دهم محرم

اشعار به مناسبت شب دهم محرم (حضرت امام حسین (ع) ، وداع ، شب عاشورا)

قرعه ي من را بزن بنام خود امسال

تا بزنم باز برای تو پـــر و بـــــال

ارث رسیده به من از عــــــالم بالا

از همه ی صورت تو مشکی این خال

چشم من از گریه ها که حال می آید

از هوس سینه زنی می روم از حال

فرش عزای تو شده شهپر جبریل

حزن لبت قائله ای داشت به دنبال

ریخته دور بدنت یک دهه مضمون

کاش بیفتد ز سر قافیه خلخال

فکر نمی کرد کسی داشته باشد

پیرهن پاره تو این همه جنجال

می رسد از نیزه تو عطر خوش سیب

پاشده از حنجر صحرا عطشی کال

کاش مادرت فقط نیامده باشد

این شب جمعه، حرم، حوالی گودال

شاعر : رضا دین پرور

********************************

گردن  گرفت داغ مرا  شانه های اشــــک

خون می چکد زهر مژه ی من به جای اشک

دور از نگاه دختر تو جای مادرم

کردم پس از نماز برایت دعای اشک

از بس نرفته خواب ز دلشوره، ریختم

امشب به زخم بستر چشمم دوای اشک

حالا که از ستاره پر است آسمان مان

دارد شب کویری خیمه هوای اشک

پیغمبرم شدی شب معراج رفتنت

انداختی به قامت پلکم عبای اشک

زانو نزن تو را به خدا پای بغض من

وا می شود به حلقه چشم تو پای اشک

کمتر محل به حنجره ی نیزه ها بده

دارد بلند می شود اینجا صدای اشک

بر گودی گلوی تو افتاد عــــاقبت

چشمم که می دوید فقط در قفای اشک

فردا غروب کار من و تو در آمده

پیش ازطلوع  اشک تو قضای اشک

شاعر : رضا دین پرور

********************************

میدونن عاشقا،

امشب،شب پر زدنه

از وفا داری گفتنه

ارباب شمس انجمنه

مرکز عاشقی،

خیمه گاه کرب و بلاست

توخیمه ای غوغابه پاست

بزم شمع و پروانه هاست

*وای،یه طرف اکبر،شبه پیغمبر

یه طرف ماه وامیر لشکر

عسلی رنگه،لبای قاسم

حر تو اون لشکر،دو دل و نادم

صحرا تو اضطراب،دریا به التهاب

محزون نواده های بوتراب

ای صبح مکن طلوع

********

همه لاهوتیان،

محو نور خیام عشق

منتظر قیام عشق

فرداست حسن ختام عشق

نگهبان حرم،

زیر پاش می لرزه زمین

سرباز قرآن مبین

جانم یل ام بنین

*آه،مثه حیدر شیر،به یه دست شمشیر

به یه دست تسبیح،رو لباش تکبیر

حضرت دریا،تو چشاش اشکه

غصهء سقا ،جیرهء مشکه

این آخرین شبه آروم زینبه

از اضطراب و غم، لبالبه

ای صبح مکن طلوع

********

علی اصغر و،

با زحمت خوابونده رباب

هر وقت میبینه خواب آب

بچه میپره از تو خواب

میگه زینب دیگه:

خوابش برام عذاب شده

حال اصغر خراب شده

غبغب بچه م آب شده

*وای،نمیخواد زمزم،هاجر عالم

بس میشه حتی، قطره ای شبنم

چه جور بگذاره،دست بروی دست؟

صفا و مروه اش،خیمه تا خیمه است

نخلستون و علم،حتی شریعه هم

با بانوی حرم،گرفته دم

ای صبح ،مکن طلوع

شاعر : عبدالله باقری

********************************

حرم بی صاحب و صاحب حرم گردیده صحرایی

بریز ای کعبه تا صبح قیامت،اشک تنهایی

امیر کاروان دل شده آواره در صحرا

کند،دنبال او صد کاروان دل راهپیمایی

خلایق دور کعبه جمع و جمعی از بنی هاشم

به صحراها شده آواره با گل های زهرایی

رخ ماه بنی هاشم گل روی علی اکبر

بود منزل به منزل دور محمل ها تماشایی

پراکنده آل الله را از مکه،می بینم

که نوک نیزه ها دارند فردا گردد هم آیی

به سنگ زشت خویان از کنار کعبه می بینم

که از خون جبین گلگون شود رخسار زیبایی

بریز ای اشک بهر باغبان وحی از دیده

که پرپر می شود گل های او پیش از شکوفایی

نه طفلی تشنه جان داده،نه آبی منع گردیده

چه رخ داده که از خون چشم سقا گشته دریایی؟

به سوی کربلا منزل به منزل می رود زینب

که در گودال خون بخشد امامش را شکیبایی

به صحرای بلا پر می زند روح علی اصغر

که در گهواره خون بهر او گویند لالایی

ز بام کعبه زیر تابش خورشید می بینم

که می گیرد عطش از چشم عین الله بینایی

بسوز ای دل که می بینم سر فرزند زهرا را

کند بر نوک نی هر دلربایی هم دل آرایی

نشاید شرح این غم را نوشتو گفت ای(میثم)

قلم را نیست یارایی،زبان را نیست گویایی

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار

********************************

پریشونه زینب، بی سامونه زینب

شلوغه تو گودال ، نرو جون زینب

پاشو ای برادر، جلو چشم مادر

تو خوردی زمین اومد شمر با خنجر

منو میدید و خنجر رو حنجر می کشید

وحشیونه شمر پلید ، سر از تن تو می برید

نداد امون، گودال و فواره خون

تنت لگد مالی شده ،به زیر سم اسبا شد

ریختن سرت، پاشیدن سر از پیکرت

دیدم یه بی حیای پست، نیزه شو کاشتتو حنجرت

تورو خدا این قدر نزن تو دست و پا

سفر به خیر مسافر، دیگه نباش فکر ماها

خدایا پرم سوخت ، تمام حرم سوخت

ز آتیش خیمه، پر معجرم سوخت

سنان نیزه داره ، تنم لرزه داره

می ترسم برادر، زبونم لال چشم هرزه داره

کو قمرم ، دارن میان سمت حرم

با چی بپوشونم سرم، حالا که سوخته معجرم

حزینه ام یه دنیا غم تو سینه ام

می ترسم از این کوفیان، دلواپس سکینه ام

غوغا شده ، سرت رو نیزه جا شده

بر سر غارت حرم، بین عدو دعوا شده

دلم شکست ، وای از چشم خولی پست

بابام کجاست تا ببینه، منم عدو دستامو بست

[(مرو سالار من)2)]2

********************************

غم زینب برا تو ، تموم غم ها برا من

کهنه پیرهن برا تو ، بوسه به حنجر برا من

قمرامون برا تو ، این همه اختر برا من

پسرامون برا تو ، این همه دختر برا من

علی اکبر برا تو ، ناله ی لیلا برا من

علی اصغر برا تو رباب مضطر برا من

سنگ اینجا برا تو ، سنگای کوفه  برا من

گوش پاره برا تو ، زخم سه ساله برا من

اینجا موندن برا تو ، رخت اسیری برا من

********************************

الف قامتم ز داغت شد تا

که شدم اسیر از غمن صد آثار

به سما بنگرم سرت بر نیزه

به زمین بنگرم تنت در گودال

(تنت شد پامال)3

همه دیدن مرکبت خونین بال

همه می گفتن در این وضع و حال

ذوالجناها از چه رنگت باختی

جان زهرا را کجا انداختی

سر تو روی نی شده ماننده

سر عباس مضطر و شرمنده

شده غلبم ز داغ تو آکنده

حذمله می خنده سنان میخنده

که داره سمر دستمو می بنده

زر و خلخال دخترت را بردند

کمی دیر آمدم سرت را بردند

به کجا انگشترت را بردند

همه هستی خواهرت را بردند

همه اعصپضای پیکرت را بردند

سر شش ماهه اصغرت را بردند

سر عباس و اکبرت را بردند

وای از در به دری های رژیم بیداد

دختر حرمله دشنام به زینب می داد

حلقه کرب و بلا حال و هوایی دارد

سراشیبی گودال منایی دارد

خبرش پر شده در دشت ز مرکب افتاد

زمین خوردن آیینه صدایی دارد

مادرش دوخته با دست شکسته مکشید

آخر این پیراهن کهنه بهایی دارد

بی کفن در ته گودال رهایش نکنید

چه کسی بین شما کهنه عبایی دارد

سر تو روی نیزه ها وااای

تن تو زیر دست و پا وااای

جلوی چشم بچه ها وااای

نزن اینجوری دست و پا وااای

********************************

وصیت مادرمون بود،نیمه شبا یه ظرف آب پیشت بزارم(افتاده بودی روی زمین تویه گودال)2

حتی نشد یه قطره آب (برات بیارم )2

نشد بپرسم از تو آرزوی مادر چی میشه

قصه  ی ظرف و آب و آبروی خواهر چی میشه

تکلیف من با لب خشک و نیزه و سر چی میشه

شرمنده هستم، ای شاه بی سر

در کنج گودال ،غش کرده با مادر

{(سالار زینب، سالار زینب}2)2

امانت مادرمون بود، این پیراهن رو دوخته زهرا با دستاش

(می دوختشو با گریه می گفت)2 الهی مادرش بشه (فدای زخماش)2

مادرمون همش می گفت برادرم بی کفنه

حالا داری میری و من دلم داره شور میزنه

انگار که دشمن تو فکر غارت پیراهنه

ترسم از اینه بی پیراهن شی، در بوریایی آخر بی کفن شی

{(سالار زینب، سالار زینب}2)2

دلشوره زینبت اینه، که ساربان انگشتر و دستت ببینه

همش میترسم، تویه گودال، یه بی حیا بیاد و رو (سینت بشینه )2

داری میری به کی میخای بسپاری این خواهر تو

پس لااقل بزار منم ببوسم اون حنجر تو

می دونم آخر از روی نیزه می بینم سر تو

آهسته ترای سامون زینب باشی تو خیمه ، میونه زینب

وصیت مادرمون بود،نمیه شبا یه ظرف آب پیشت بزارم(افتاده بودی روی زمین تویه گودال)2

حتی نشد یه قطره آب (برات بیارم )2

نشد بپرسم از تو آرزوی مادر چی میشه

قصه  ی ظرف و آب و آبروی خواهر چی میشه

تکلیف من با لب خشک و نیزه و سر چی میشه

شرمنده هستم، ای شاه بی سر

در کنج گودال ،غش کرده با مادر

{(سالار زینب، سالار زینب}2)2

امانت مادرمون بود، این پیراهن رو دوخته زهرا با دستاش

(می دوختشو با گریه می گفت)2 الهی مادرش بشه (فدای زخماش)2

مادرمون همش می گفت برادرم بی کفنه

حالا داری میری و من دلم داره شور میزنه

انگار که دشمن تو فکر غارت پیراهنه

ترسم از اینه بی پیراهن شی، در بوریایی آخر بی کفن شی

{(سالار زینب، سالار زینب}2)2

دلشوره زینبت اینه، که ساربان انگشتر و دستت ببینه

همش میترسم، تویه گودال، یه بی حیا بیاد و رو (سینت بشینه )2

داری میری به کی میخای بسپاری این خواهر تو

پس لااقل بزار منم ببوسم اون حنجر تو

می دونم آخر از روی نیزه می بینم سر تو

آهسته ترای سامون زینب باشی تو خیمه ، میونه زینب

{(سالار زینب، سالار زینب}2)2

********************************

زائر کوی حسین ، گشته دل و جان و ما

بسته به موی حسین ، حال پریشان ما

دل خوشیه عاشقان، روضه خون خدا

جنت ما هیئت ، مقد ما کربلا

مولایم اربابم یا حسین

از عشقت بی تابم یا حسین

(فریاد هل من ناصرت در یاد ماست

یا لیتنا کنا معک در یاد ماست)2

در پی روح خداف سوی خدا می رویم

همچو شهیدان سوی کرب و بلا می رویم

جان و دل عاشقان، نذر رضای ولی

(چشم منو ، فرمان تو سید علی )2

آتش هجرت زده، شعله به دل های ما

صاحب این دل تویی، حضرت صاحب زمان

میرسی و می رود ، سوز غم از سینه ها

میرسی و میبری،غربت آدینه را

(یا مهدی یا مولا العجل)2

بین الحسن ای قبله ای هفت آسمان

(در هر نفس، می خوانمت تا پای جانت)2

********************************

امشب گره افتاده به كار دل زارم

من دست به دامان كريم تو گذارم

يك لحظه نگاهي بكن اي زاده زهرا (س)

او فتاده به پاي تو برادر سرو كارم

یعنی چه که فردا تو علمدار حسینی

این با تو نبوده است در این دشت قرارم

توپيش مني و دل من تنگ تو باشد

اي واي اگر كه تو نباشي به كنارم

***

امشب تو بخوان فاتحه در خيمه زينب(س)

اين خيمه نه خيمه است بي توست مزارم

ای دوست تصور نکنی تا سحر امشب

اندازه یک پلک زدن چشم گذارم

گیرم که کنم باز زر و زیور اطفال

کس نیست در این دشت که با او بسپارم

من آمده ام همرهت ای برادرم

هر جا بروی می روم ای نیزه سوارم

شاعر : مهدی عظیمی

********************************

کنار پیکر تو نیزه بسیار

حسینم را رها کن مردم آزار

از این شاه غریبم دست بردار

کمی او را به حال خویش بگذار

مگر خشکی لب ها را ندیدی

که اینگونه تو رگ ها را بریدی

خودم دیدم چگونه پیکرت ریخت

سپاهی بی حیا دورو برت ریخت

جلو چشم حرم بال و پرت ریخت

هزاران نیزه بر روی سرت ریخت

حلام کن که مویت را کشیدند

حلالم کن گلویت را بریدند

همین که پیکرت افتاد بر خاک

کنارم مادرت افتاد بر خاک

طلای خواهرت افتاد بر خاک

حلالم کن سرت افتاد بر خاک

ببین آشفته حال خواهرت را

ببین پهلو شکسته مادرت را

اگرچه باورش سخت است اما

بدون یاورش سخت است اما

برای خواهرش سخت است اما

جلوی مادرش سخت است اما

تنش را عاقبت مثله نمودند

به زیر سم تنش را له نمودند

ز روی نیزها جمعت نمودم

به چه زحمت تو را جمعت نمودم

ز زیر دست و پا جمعت نمودم

میان بوریا جمعت نمودم

سرمغرب شد از گودال رفتند

سنان و حرمله خوشحال رفتند

به غیر از چشم تر دیگر ندارم

کنار خیمه ها یاور ندارم

به جان تو قسم باور ندارم

سرش را گرم کن معجر ندارم

منو بازار شام ای وای ای وای

منو چشم حرام  ای وای ا ی وای

شاعر : حامد جولا زاده

********************************

قامتت مصداق قامت را کفایت می کند

ناله هایت یک قیامت را کفایت می کند

خواهرم شبها کمی با دختران من بخند

غصه ی من روزهایت را کفایت می کند

گرچه در گودال سر  را میبرند و می برند

حنجر من بوسه هایت را کفایت می کند

لحظه پاکوب اسبان استراحت کن کمی

پیکر من چند ساعت را کفایت می کند

خیمه ها امن ست خواهر جان که پیشانی من

سنگهای این جماعت را کفایت می کند

در نیاور گوشوار از گوش طفلان خواهرم

جامه ی من جشن غارت را کفایت می کند

گرمی دست رقیه با تمام کوچکیش

سوز شبهای اسارت را کفایت می کند

شاعر : حسین زحمتکش

********************************

عکس امشب که خوش احوال تو را می بینم

عصر فردا ته گودال تو را می بینم

آمدم تا که دلی سیر کنارت باشم

شانه بر مو بزنی آینه دارت باشم

چقدَر پیر شدی ،از حسنم پیر تری

از من خسته به والله زمین گیر تری

مادرم بود که آگاه ز تقدیرم کرد

من اگر پیر شدم پیری تو پیرم کرد

عصر فردا به دل مضطر من رحمی کن

ته گودال به چشم تر من رحمی کن

من ببینم که تو پیرهَنی می میرم

تکیه بر نیزه ی غربت بزنی می میرم

آه از سینه ی پر خون بکِشی می میرم

از دهان نیزه ای بیرون بکشی می میرم

سنگ پیشانی یحیی بخورد می میرم

سینه ی خسته ی تو پا بخورد می میرم

وای اگر طعنه ز دشمن بخوری می میرم

بی هوا نیزه ز گردن بخوری می میرم

سر گودال من از هول و ولا می میرم

زود تر از تو در این کرب و بلا می میرم

دختر فاطمه ام پس به لگد می میرم

بر سر و صورت تو چکمه خورد می میرم

پنجه ی کینه به مویت برسد می میرم

نیزه ای زیر گلویت برسد می میرم

از نبی بوسه بر این حنجر تو می بینم

خنجری کند به پشت سر تو می بینم

مُردم از غم بروم فکر اسیری باشم

قبل از آن فکر مهیّای حصیری باشم

********************************

شراروزلزله بر عرش داور افتاده

به فرش شورش وغوغای محشر افتاده

محیط کرببلا پرشده ست ازصیاد

زتیر حرمله هرسو کبوتر افتاده

به هرطرف که نظر می کنی گلی خونین

چوگوهری ست که ازدیدۀ ترافتاده

به یک طرف تن قاسم فتاده برصحرا

به یک طرف تن صدچاک اکبرافتاده

دودست برسرخود زدچوزینب ازغم دید

به روی خاک دودست برادر افتاده

کنار علقمه سقای کربلا می دید

به روی آب روان عکس اصغر افتاده

به موج خیز ستم، کشتی هدایت وعشق

میان لُجه ای ازخون شناور افتاده

صفای گلشن سرسبز باغ فردوس است

گل همیشه بهاری که پرپر افتاده

سزاست گرکه جهان خاک غم به سرریزد

که سرفرازترین سرو بی سرافتاده

زناله های غم انگیز عترت یاسین

شرار غم به وجود پیمبر افتاده

شمیم فاطمه آید مگر زخاک حسین

که باز زینب او یاد مادر افتاده

گه اسیری دخت علی وفائی گفت

طناب ظلم به بازوی حیدر افتاده

شاعر : استاد سید هاشم وفایی

********************************

ظهر فردا چه کنم اینکه بد احوال شوی

با لبِ تشنه زمین خورده و بی حال شوی

ظهر فردا چه کنم غیر همین شیون و شین

از کنار حرمت راهیِ گودال شوی

ظهر فردا که زمین گیر شوی می بینی

طعمه دست همین خولی و دجّال شوی

چه کنم تا نروی، گر بروی می میرم

وسط معرکه غرقابه به جنجال شوی

تو مپندار که من طاقت ماندن دارم

بروی در ته گودال، لگدمال شوی

من بد آورده ام و جان برادر رحمی

مپَسندا که به فردا تو بد اقبال شوی

ظهر فردا همه اهل حرم گریانند

زنده باشی و ببینیم که پامال شوی

شبِ فردا که سرت دست سنان می افتد

شاهد غارت گهواره و خلخال شوی

شاعر : رضا باقریان

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *