فرماندهی که گونی خاک کول می‌کرد!

خانه / انقلاب و دفاع مقدس / فرماندهی که گونی خاک کول می‌کرد!

یکی از بچه‌ها که از جابجایی گونی‌های خاک خسته شده بود، گفت: «فرماند‌هان خودشان می‌گیرند می‌خورند و می‌خوابند ولی به ما دستور می‌دهند که کیسه‌ها را کول کنیم.»

اصغر زاهدی می‌گوید: قبل از عملیات والفجر هشت بچه‌ها برای این که سنگرهای لب اروند را ترمیم کنند، به نوبت می‌رفتند کیسه‌ها را از خاک پر می‌کردند و به‌خاطر این که عراقی‌ها متوجه نشوند، کیسه‌ها را کول می‌گرفتند و تا لب ساحل می‌بردند، از ماشین و وسایل دیگر در این خصوص استفاده نمی‌شد.

یکی از بچه‌ها که از این وضعیت خسته شده بود، گفت: «فرماند‌هان خودشان می‌گیرند می‌خورند و می‌خوابند، ولی به ما دستور می‌دهند که کیسه‌ها را کول کنیم.»

در همان لحظه کیسه خاک را به آقای عمرانی فرمانده محور که داخل گل ایستاده بود داد که او آن را در محل مورد نظر بگذارد، آقای عمرانی که از ناحیه یک دست جانباز بود، به زحمت کیسه گل و لای را کول کرد و برد، من برگشتم به آن جوان بسیجی گفتم: «می‌دانی کیسه را کول چه کسی گذاشتی؟» گفت: «نه!» گفتم: «این همان فرماندهی است که داشتی می‌گفتی دارند می‌خورند و می‌خوابند.» آن جوان خجالت کشید و سرش را پایین انداخت.

صبح عملیات والفجر هشت گروهان ویژه‌ای که من در آنجا بودم به اتفاق آقای عمرانی برای استقرار در یک راهی که دژبانی عراق محسوب می‌شد، از خانه‌های مسکونی فاو خارج شدیم، در بین راه عراقی‌هایی که بالای مخازن نفت بودند به سمت ما شلیک می‌کردند، ما چاره‌ای جز عبور از آن منطقه را نداشتیم، چند نفر از بچه‌ها داشتند کنار جاده سنگر می‌کندند، وقتی به سه راه رسیدیم آقای عمرانی به ما دستور داد در آشیانه‌های تانک که در سمت راست ما قرار داشت مستقر شویم، تا در صورت پاتک دشمن اجازه ندهیم تانک‌ها پشت آشیانه‌ها پناه بگیرند.

ماشین‌های عراقی که به شهر فاو می‌آمدند هنوز نمی‌دانستند که شهر سقوط کرده است، بچه‌های گردان حمزه سیدالشهدا (علیه السلام) لشکر ویژه 25 کربلا که در سمت چپ جاده مستقر بودند، لباس دژبان‌های عراقی را پوشیده بودند و ماشین‌ها را متوقف می‌کردند.

این صحنه برای همه بچه‌ها خنده‌دار بود، بعضی از آنها تا آخر متوجه نمی‌شدند که افرادی که در سنگرهای دژبانی هستند ایرانی‌اند ولی تعدادی از آنها متوجه می‌شدند، یکی از جیپ‌ها، که انگار جیپ فرماندهی بود، متوجه شد و به‌سمت بچه‌ها شلیک کرد که سریع توسط چند نفر از بچه‌ها از پا در آمدند.

حدوداً ساعت 11 صبح گروهی از عراقی‌ها آمدند تا با پاتک دژبانی را از دست ما خارج کنند، ابتدا بچه‌ها خیال کردند این تعداد برای اسیر شدن آمده‌اند ولی با شلیک به سمت ما فهمیدیم که نیت حمله دارند، در این حمله یک معلم عربی داشتیم که اهل بندرگز بود که در آنجا بلندگویی که در دست داشت و آنها را برای اسیر شدن تشویق می‌کرد، متأسفانه در حمله عراقی‌ها به شهادت رسید یک تیربارچی هم داشتیم که در این حمله مجروح شد، فامیلی‌اش مازندرانی بود.

وقتی بچه‌ها دیدند این‌ها قصد حمله را دارند با تمام اسلحه‌هایی که در دست داشتند به سمت آنها شلیک کردند، تعدادی از آنها را کشتند و بقیه آنها فرار را برقرار ترجیح دادند.

 منبع : فرهنگ نیوز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *