ما هرگز در باره خدا شكّ نداريم

ما هرگز در باره خدا شکّ نداریم

خانه / قرآن و عترت / عترت / ستارگان هدایت / امام صادق (علیه السلام) / ما هرگز در باره خدا شکّ نداریم

اى مرد، کسى که نمى ‏داند بر آنکه مى‏داند برهانى ندارد، نادان را حجّتى نیست، اى برادر مصرى از من بشنو و دریاب که ما هرگز در باره خدا شکّ نداریم، مگر خورشید و ماه و شب و روز را نمى‏بینى که به افق درآیند، و از هم سبقت بجویند

ما هرگز در باره خدا شکّ نداریم

از هشام نقل است که گفت: در مصر فردى زندیق مى‏زیست که سخنانى از حضرت صادق علیه السّلام به او رسیده بود، روزى به مدینه آمد تا با آن حضرت مباحثه کند؛ وى را نیافت، گفتند به مکّه رفته، آنجا آمد، ما با آن حضرت مشغول طواف بودیم که به آن حضرت نزدیک شده و سلام کرد، حضرت پرسید: نامت چیست؟ گفت:عبد الملک (بنده سلطان)،: کنیه‏ات؟: أبو عبد اللَّه (پدر بنده خدا).

حضرت فرمود: این سلطانى که تو بنده اویى از سلاطین زمین است یا آسمان؟ و نیز بگو:پسرت بنده کدام خدا است؛ خداى آسمان یا خداى زمین، بگو!. ولى او ساکت ماند، باز فرمود: بگو! ولى لب نگشود.امام فرمود: وقتى از طواف فارغ شدیم نزد ما بیا. زندیق پس از پایان طواف امام علیه السّلام آمده و در مقابل آن حضرت نشست و ما نیز اطرافش بودیم.امام بدو فرمود: قبول دارى که زمین زیر و زبرى دارد؟ گفت: آرى.

فرمود: زیر زمین رفته‏اى؟ گفت: نه، فرمود: پس چه میدانى که زیر زمین چیست؟ گفت: نمیدانم ولى گمان مى‏کنم زیر زمین چیزى نیست! امام فرمود: گمان؛ درماندگى است نسبت به چیزى که به آن یقین نتوانى کرد، سپس فرمود: به آسمان بالا رفته‏اى؟ گفت: نه، فرمود: مى‏دانى در آن چیست؟ گفت: نه.

فرمود: آیا به مشرق و مغرب رفته ‏اى و پشت آن دو مکان را نظاره نموده‏اى؟ گفت: نه.فرمود: شگفتا از تو که نه به مشرق رسیدى و نه به مغرب، نه به زمین فرو شدى و نه به آسمان بالا رفتى و نه از آن گذشتى تا بدانى پشت سر آسمانها چیست و با این حال آنچه را در آنها است منکر گشتى، مگر عاقل چیزى را که نفهمیده انکار مى‏کند؟!! زندیق گفت: تا حال کسى غیر شما با من این گونه سخن نگفته بود، امام فرمود: بنا بر این تو در این موضوع شکّ دارى که شاید باشد و شاید نباشد! گفت: شاید چنین باشد. امام فرمود:

اى مرد، کسى که نمى ‏داند بر آنکه مى‏داند برهانى ندارد، نادان را حجّتى نیست، اى برادر مصرى از من بشنو و دریاب که ما هرگز در باره خدا شکّ نداریم، مگر خورشید و ماه و شب و روز را نمى‏بینى که به افق درآیند، و از هم سبقت بجویند، مى‏روند و مى‏آیند و در این عمل ناچار و مجبورند و مسیرى جز مسیر خود ندارند، اگر نیروى رفتن دارند پس چرا بر مى‏گردند؟ و اگر مجبور و ناچار نیستند چرا شب روز نمى‏شود و روز شب نمى‏گردد؟ اى برادر مصرى بخدا آنها براى همیشه به ادامه وضع خود ناچارند.

سپس افزود: براستى آنچه را به او گرویده ‏اید و گمان مى‏کنید که دهر است، اگر دهر مردم را مى‏برد چرا آنها را بر نمى‏گرداند و اگر بر میگرداند چرا نمى‏برد؟ آیا آسمان را نمى‏بینى که افراشته است و زمین نهاده شده، بدون آنکه آسمان بر زمین بیفتد، و چرا زمین بالاى طبقاتش سرازیر نمى‏گردد و به آسمان نمى‏چسبد!؟ خدا که پروردگار و مولاى زمین و آسمان است آنها را نگه داشته!.

راوى گوید: فرد زندیق بدست امام علیه السّلام ایمان آورد، و حضرت به هشام فرمود: او را نزد خود بدار و تعلیمش ده.

بازدیدها: 126

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *