تردیدى نیست که انسان در همه لحظات وجودش حقیقتى به نام «من» یا «خودم» را مشاهده مىکند. که اگر در آن دقت و کاوش نماید، آن را غیر ابعاد محسوس و مادّى وجود خویش خواهد یافت. «خود» حقیقتى است که مانند امور جسمانى دستخوش تغییر و تقسیم نشده و زمان و مکان را برنمىتابد. «خود» غیر بدن مادى است که اعضا و اجزایش در بند احکام مادّهاند. به این دلیل که بسیارى از اوقات، بلکه غالباً از این که داراى اعضاى بدن هستیم غفلت کرده، بلکه به طور کلى جسم خود را فراموش مىکنیم و با این حال از خود بىخبر نیستیم.
اگر هم گاهى در شرایطى ویژه، مىگوییم از خود بىخبر شدم یا از خود غافل هستم و یا خود را از یاد بردم؛ در حقیقت مجازگوئى است. زیرا در همین تعبیرات اقرار مىکردهایم که هنوز درکی از خود داریم و اینکه از خود غافل هستیم نیز آگاهیم. فاعل این غفلت و فراموشى کسى است به نام خودم. (المیزان ج۶.ص۲۶۴)
اگر من این جسم مادی آشنا نیست پس «خود» حقیقی یا حقیقت «من» چیست؟ آیاتى که از مرگ سخن گفتهاند؛ پاسخ به این پرسش را به خوبى بیان نموده و روشن کردهاند. براى نمونه پاسخ خداوند به منکرین معاد بسیار شیوا و گویاست. «و قالوا اذا ضللنا فى الارض اءنّا لفى خلقٍ جدیدٍ بل هم بلقاء ربّهم کافرون قل یتوفّیکم ملک الموت الذّى وکّل بکم ثمّ الى ربّکم ترجعون» کفران گفتند: آیا بعد از آنکه در خاک نابود شویم، دوباره به خلقت جدیدى در مىآییم؟ آنها بر کفرشان دلیلى ندارند و به دیدار پروردگارشان کفر مىورزند. اى پیامبر بگو: فرشته مرگ از طرف خدا وکیل است تا شما را به تمامى بگیرد و سپس به سوى پروردگارتان باز مىگردید. (سوره سجده آیات ۱۰و۱۱)
کلمه توفى یعنى چیزى را به طور کامل دریافت کنى، مانند توفى حق، و توفى قرض از بدهکار خداى تعالى به رسول گرامى خود دستور داد که در پاسخ کافران بگو: حقیقت مرگ نابود شدن انسان نیست، و شما در خاک گم نمىشوید، بلکه فرشته مرگ شما را بطور کامل مى گیرد، بدون اینکه چیزى از شما کم شود. او روح شما را از بدنها بیرون مى کشد و چون تمام حقیقت شما روح شماست، پس شما(که یک عمر مىگفتید من، تو، او…)، بعد از مردن محفوظ و زندهاید، و چیزى از شما کم نمىشود، آنچه درخاک گم مىشود و تغییر مىیابد، و از اول آفرینش در تحول و دگرگونى بود؛ بدنهاى شما بوده است.» (المیزان ج۱۶ص۳۷۶)
حال ببینیم این «من» در کجاى بدن ما نشسته و خود را از همه پنهان کرده است؟ قطعاً در هیچ یک از اعضاى بدن ما نیست، آنکه یک عمر مىگوید «من» در داخل سر ما نیست ، در سینه ما و در دست ما و خلاصه در هیچیک از اعضاى محسوس ما نیست، همچنین در حواس ظاهرى ما هم نیست زیرا ما آنها رابه خود نسبت مى دهیم و وجودشان را ثابت مى کنیم. شنوایى من وجود دارد چون من هستم و من مىشنوم پس شنوایى من موجود است و در حواس باطنى ما از قبیل حافظه و تخیّل و تفکّر و… که وجود آنها را از راه تجربه اثبات مىکنیم، و به خود نسبت مى دهیم، نیست. بدلیل اینکه بارها شده و مىشود که من از اینکه داراى بدنى هستم و یا داراى حواس ظاهرى یا باطنى هستم، بکلى غافل مىشوم و لیکن حتى براى یک لحظه هم نشده که از هستى خودم غافل باشم، و همیشه من در نزد (من) حاضر است، پس معلوم میشود این (من) غیر بدن اعضاء آن است.
اگر این دو مشاهده را با هم بسنجید، مى بینید که «من» معنائى بسیط و یکپارچه است که قابل تقسیم و تجزیه نیست، ولى بدن قابل انقسام است، پس معلوم مىشود نفس غیر بدن است، بنابراین جزیى از آن یا خاصیتى از خواص آن هم نیست، براى اینکه همه اینها مادّى است و ماده در تغییر و دگرگونى بوده و انقسام مىپذیرد. پس نفس به هیچ وجه مادى نیست. حقیقتى که با نام «خود» مشاهده مى کنیم امرى واحد و بسیط است که کثرت و اجزاء و مخلوطى ندارد، بلکه واحد صرف است، هر انسانى این معنا را در خود مىبیند و درک مىکند خودش است و غیر خود نیست و دو نفر نیست، بلکه یک نفر است و دو جزء ندارد بلکه یک حقیقت است. (المیزان ج۱ص۱۵۰و۱۵۱)
ویژگیهای گفته شده درباره نفس که هر کس با دروننگری در خودش خواهد یافت ما را به این نتیجه میرساند که حقیقت وجود ما و خود حقیقی ما روح است. هر شخصی اگر کمى با حقیقت خود انس بگیرد و اندکى از مشغلههاى گوناگون بدنى و آرزوها و هدفهاى مادى روگرداند؛ حقیقت خود را آشکارتر خواهد دید و زندگی دیگری را تجربه خواهد کرد. در صورتی که این توجه و خودکاوی ادامه یابد خود را فراتر از مادیات و زمان و مکان خواهیم یافت و از اسرار و شگفتیهای هستی آگاه خواهیم شد. ولى متاسفانه، اشتغال به مشاغل روزمره و هدر دادن همه نیروها و فرصتها در راه آرزوهاى زندگى مادى و رفع نیازهاى بدنى، آدمى را واداشته است که از این حقایق چشم بپوشد و به درکی ناچیز و ابتدائی از خود اکتفا کند.
حقیقت روح
معمولا گفته میشود که خداوند در قرآن کریم از روح سخن نگفته و پرسش از چیستی روح را بیپاسخ گذاشه است. اما به نظر میرسد که چنین نیست و قرآن کریم به اندازه کافی روح را تبیین کرده است اما پیچیدگی موضوع و اینکه قرآن کتابی برای همه است و نباید به صورت درسنامه علمی در آید، مطالب مرتبط با روح پراکنده شده و در بین سایر مطالب و حتی داستانهای قرآنی بیان شده است.
کلید اصلی شناخت روح در قرآن این آیه است: »یسئلونک عن الرّوح» (اسراء/ ۸۵) کلمه روح به طورى که در لغت معرفى شده به معناى مبدأ حیات است که جانداران به وسیله آن قادر بر احساس و حرکت ارادى مىشونداین تعریف تنها شامل روح حیوانی میشود که جسم را زنده میکند. اما حیات معنوی هم به روح نسبت داده میشود و از این نظر ایمان، علم و وحی نیز روح هستند. در آیه شریفه «ینزل الملائکه بالروح من امره» (نحل/ ۲) به همین جهت روح را به وحى تفسیر کردهاند و همچنین آیه «و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا» (شورى/ ۵۲) که مراد از آن قرآن است. اگر خدا قرآن و وحى را روح نامیده به این علت بوده است که نفوس مرده به وسیله آن حیات و زندگى مىیابند همچنانکه روح مایه حیات جسدهاى مرده است.(التحقیق فیکلمات القرآن. ماده روح)
کلمه روح در بسیارى از آیات مکّى و مدنى تکرار شده، و در همه جا به این معنائى که در جانداران مىیابیم بکار نرفته است. مثلاً در آیه: «یوم یقوم الروح و الملائکه» (نبأ/ ۳۸) و در آیه «تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر» (قدر/ ۴) بدون تردید مراد از روح در این دو آیه غیر روح حیوانى و غیر ملائکه است.» (المیزان ج۳ص۲۷۰) زیرا اگر منظور ملائکه بود در کنار روح دیگر نیاز به تکرار ملائک نبود. همچنین روح حیوانی در آسمانها نیست و تنزل و قیام ندارد. از این آیات و آیات دیگر قرآن کریم بر میآید که روح موجود مستقل بوده و داراى علم و قدرت و حیات است. نه آنطور که بعضى پنداشتهاند وابسته به موجودى دیگر مثل جسم یا ملائکه باشد. بلکه محافظ، همراه و حیات بخش جسم انسان، ملائکه و همه هستى است.(المیزان ج ۱۲ ص ۳۰۲ و ۳۰۳)
خداى سبحان براى بیان حقیقت روح فرمود: قل الروح من امر ربى(۱۵۲)؛ روح از امر من است. ظاهر کلمه مِن این است که حقیقت و جنس روح را بیان مىکند. همچنانکه این کلمه در سایر آیات مربوط به روح برای اشاره به حقیقت و ماهیت روح است. مانند: «یلق الروح من امره» (مؤمن/ ۵) و آیه «ینزل الملائکه بالروح منامره» (نحل/۲)و نیز آیه «اوحینا الیک روحا من امرنا» (شوری/۵۲) وآیه «تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهممن کل امر» (قدر/۴) در همه اینها کلمه من مى فهماند روح از جنس و سنخ امر است.
بنابراین حقیقت و ماهیت روح از جنس امر است اما امر چیست؟ آیات دیگر چیستى «امر» را توضیح دادهاند: «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون فسبحان الذى بیده ملکوت کل شىء» همانا امر او هنگامى است که چیزى را بخواهد. همین که بگوید باش، پس مى باشد. پاک و منزّه است او که (ملکوت) هرچیز بدست اوست. (یس/۸۲) این آیه در درجه اول این راز را باز مىگشاید که امر او عبارت است از کلمه کُن: باش، که همان کلمه ایجادى است و در واقع پدید آمدن و وجود هر چیز است. امّا نه وجود آن شىء از هر جهت بلکه از جهت ربطش به خداى تعالى و اینکه وجودش وابسته و برپا به ذات اوست.( المیزان ج۱۳ص۲۷۲و۲۷۳)
خداوند با کلامش میآفریند. فعل خداوند عین اراده اوست و همین که اراده کند، تحقق پیدا میکند. قرآن کریم این راده را با قول کُن معرفی کرده که به اصطلاح آن را فعل گفتاری خداوند مینامند. پس روح از جنس ملکوت و امر خداست و ملکوت آن جهت از وجود اشیاء است که مستقیم و دور از دخالت اسباب به خدا مربوط مىشود و از این جهت به آن امر مىگویند که به کلام و فرمان خدا پدید آمده است، نه با وساطت و تأثیر اسباب و علل. از جمله دلیلهایى که مىرساند، وجود اشیاء از جهت ربط به ذات پروردگار و با قطع نظر از اسباب کلام خدا هستند، این آیه است که مىفرماید: «و ما امرنا الا واحده کلمح بالبصر» (قمر/۵۰) یعنی امر خدا در یک چشم بر هم زدن انجام میشود.
در این آیه بعد از آنکه امر خدا را یگانه معرّفى نموده، به لمح بصر (یعنى چشم به هم زدن) تشبیه مى کند که منظور از آن نفى تدریجى بودن است و مى فهماند که موجودات با اینکه تدریجاً و بوسیله اسباب مادى موجود گشته و منطبق بر زمان و مکان هستند. با این حال وجهى دارند که پیراسته از تدریج و رها از زنجیر زمان و مکان است و به همین خاطر، امر خداوند و قل و کلمه او شمرده شده است.
«امّا همه چیز از جهتى دیگر که در مسیر سلسله علل و اسباب قرار داشته و بر زمان و مکان منطبق مىگردد، امر خدا نبوده، بلکه خلق خداست. صد البته که خلق و امر هر دو به دست خداست، اما یکی از جنس اسباب و علل و دیگر از جنس امر و بدون اسباب و واساطهها «الا له الخلق و الامر» آگاه باشید که خلق و امر از آن خداست. (اعراف/۵۴) پس امر، وجود هر موجود است از این نظر که تنها مستند و مربوط به خداى تعالى است، بدون وساطت اسباب و خلق عبارت است از وجود هر موجود از جهت ربط به خدا با واسطه علل و اسباب، در این میان حقیقت روح از جنس امر است. یعنى روح آن جهت از وجود اشیاء است که بدون واسطه با خدا رابطه دارد.
درباره بیان حقیقت روح روایات ارزشمندى وارد شده است که مهمترین آنها را مىخوانیم. کافى به سند خود از ابى بصیر روایت کرده که گفت: من از امام صادقعلیه السلام از آیه: یسلونک عن الروح قل الروح من امر ربى سؤال نمودم، فرمود: روح مخلوقى است بزرگتر از جبرئیل و میکائیل که همواره همراه رسول خدا (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، و همان روح همراه امامان نیز هست، و از عالم ملکوت است.»( نورالثقلین ج ۳ ص ۲۱۵)
باز هم از ابى بصیر روایت شده که امام صادقعلیه السلام و امام باقرعلیه السلام در پاسخ به سؤال او از آیه مذکور فرمودند:«روح همان است که در همه جنبندگان هست، ابا بصیر مىگوید پرسیدم: آن چیست؟ فرمودند: از عالم ملکوت و از قدرت است.» (تفسیر عیاشى ج ۲ ص ۳۱۷) در ادامه آیه یسلونک عن الروح میفرماید: «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا» که به این معناست که علم به روح بسیار بزرگ است و آنچه خدا به شما داده اندکى از بسیار است، زیرا روح موقعیتى در عالم وجود دارد و آثار و خواصى در این عالم بروز مى دهد که بسیار بدیع و عجیب است، و شما از آن آثار بىخبر هستید
منبع :عقیق
بازدیدها: 270