مبانی خودشناسی در قرآن کریم

خانه / مطالب و رویدادها / مبانی خودشناسی در قرآن کریم

هدف این مقاله تبیین مبانی خودشناسی در قرآن است تا با استفاده از آن بتوانیم، درس‌های خودشناسی را در مکتب قرآن بهتر فرابگیریم.

ترديدى نيست كه انسان در همه لحظات وجودش حقيقتى به نام «من» يا «خودم» را مشاهده مى‏كند. كه اگر در آن دقت و كاوش نمايد، آن را غير ابعاد محسوس و مادّى وجود خویش خواهد یافت. «خود» حقيقتى است كه مانند امور جسمانى دستخوش تغيير و تقسيم نشده و زمان و مكان را برنمى‌تابد. «خود» غير بدن مادى است كه اعضا و اجزايش در بند احكام مادّه‏اند. به اين دليل كه بسيارى از اوقات، بلكه غالباً از اين كه داراى اعضاى بدن هستیم غفلت كرده، بلكه به طور كلى جسم خود را فراموش مى‏كنیم و با اين حال از خود بى‌خبر نيستیم.

17

اگر هم گاهى در شرايطى ويژه، مى‏گويیم از خود بى‌خبر شدم يا از خود غافل هستم و يا خود را از ياد بردم؛ در حقيقت مجازگوئى است. زيرا در همين تعبيرات اقرار مى‏کرده‌ایم كه هنوز درکی از خود داریم و اینکه از خود غافل هستیم نیز آگاهیم. فاعل اين غفلت و فراموشى كسى است به نام خودم. (المیزان ج۶.ص۲۶۴)

اگر من این جسم مادی آشنا نیست پس «خود» حقیقی یا حقیقت «من» چیست؟ آياتى كه از مرگ سخن گفته‏اند؛ پاسخ به اين پرسش را به خوبى بيان نموده و روشن كرده‏اند. براى نمونه پاسخ خداوند به منكرين معاد بسيار شيوا و گوياست. «و قالوا اذا ضللنا فى الارض اءنّا لفى خلقٍ جديدٍ بل هم بلقاء ربّهم كافرون قل يتوفّيكم ملك الموت الذّى وكّل بكم ثمّ الى ربّكم ترجعون» كفران گفتند: آيا بعد از آنكه در خاك نابود شويم، دوباره به خلقت جديدى در مى‏آييم؟ آنها بر كفرشان دليلى ندارند و به ديدار پروردگارشان كفر مى‏ورزند. اى پيامبر بگو: فرشته مرگ از طرف خدا وكيل است تا شما را به تمامى بگيرد و سپس به سوى پروردگارتان باز مى‏گرديد. (سورة سجده آیات ۱۰و۱۱)

كلمه توفى يعنى چيزى را به طور كامل دريافت كنى، مانند توفى حق، و توفى قرض از بدهكار خداى تعالى به رسول گرامى خود دستور داد كه در پاسخ كافران بگو: حقيقت مرگ نابود شدن انسان نيست، و شما در خاك گم نمى‏شويد، بلكه فرشته مرگ شما را بطور كامل مى‏ گيرد، بدون اينكه چيزى از شما كم شود. او روح شما را از بدن‌ها بيرون مى ‏كشد و چون تمام حقيقت شما روح شماست، پس شما(كه يك عمر مى‏گفتيد من، تو، او…)، بعد از مردن محفوظ و زنده‏ايد، و چيزى از شما كم نمى‏شود، آنچه درخاك گم مى‏شود و تغيير مى‏يابد، و از اول آفرينش در تحول و دگرگونى بود؛ بدن‌هاى شما بوده است.» (المیزان ج۱۶ص۳۷۶)

حال ببينيم اين «من» در كجاى بدن ما نشسته و خود را از همه پنهان كرده است؟ قطعاً در هيچ يك از اعضاى بدن ما نيست، آنكه يك عمر مى‏گويد «من» در داخل سر ما نيست ، در سينه ما و در دست ما و خلاصه در هيچيك از اعضاى محسوس ما نيست، همچنين در حواس ظاهرى ما هم نيست زيرا ما آنها رابه خود نسبت مى‏ دهيم و وجودشان را ثابت مى ‏كنيم. شنوايى من وجود دارد چون من هستم و من مى‏شنوم پس شنوايى من موجود است و در حواس باطنى ما از قبيل حافظه و تخيّل و تفكّر و… كه وجود آنها را از راه تجربه اثبات مى‏كنيم، و به خود نسبت مى‏ دهيم، نيست. بدليل اينكه بارها شده و مى‏شود كه من از اينكه داراى بدنى هستم و يا داراى حواس ظاهرى يا باطنى هستم، بكلى غافل مى‏شوم و ليكن حتى براى يك لحظه هم نشده كه از هستى خودم غافل باشم، و هميشه من در نزد (من) حاضر است، پس معلوم ميشود اين (من) غير بدن اعضاء آن است.

اگر اين دو مشاهده را با هم بسنجید، مى ‏بينید كه «من» معنائى بسيط و يكپارچه است كه قابل تقسیم و تجزيه نيست، ولى بدن قابل انقسام است، پس معلوم مى‏شود نفس غير بدن است، بنابراين جزيى از آن يا خاصيتى از خواص آن هم نيست، براى اينكه همه اينها مادّى است و ماده در تغيير و دگرگونى بوده و انقسام مى‏پذيرد. پس نفس به هيچ وجه مادى نيست. حقيقتى كه با نام «خود» مشاهده مى‏ كنيم امرى واحد و بسيط است كه كثرت و اجزاء و مخلوطى ندارد، بلكه واحد صرف است، هر انسانى اين معنا را در خود مى‏بيند و درك مى‏كند خودش است و غير خود نيست و دو نفر نيست، بلكه يك نفر است و دو جزء ندارد بلكه يك حقيقت است. (المیزان ج۱ص۱۵۰و۱۵۱)

49

ویژگی‌های گفته شده دربارة نفس که هر کس با درون‌نگری در خودش خواهد یافت ما را به این نتیجه می‌رساند که حقیقت وجود ما و خود حقیقی ما روح است. هر شخصی اگر كمى با حقیقت خود انس بگيرد و اندكى از مشغله‏هاى گوناگون بدنى و آرزوها و هدف‌هاى مادى روگرداند؛ حقیقت خود را آشکارتر خواهد دید و زندگی دیگری را تجربه خواهد کرد. در صورتی که این توجه و خودکاوی ادامه یابد خود را فراتر از مادیات و زمان و مکان خواهیم یافت و از اسرار و شگفتی‌های هستی آگاه خواهیم شد. ولى متاسفانه، اشتغال به مشاغل روزمره و هدر دادن همه نیروها و فرصت‌ها در راه آرزوهاى زندگى مادى و رفع نيازهاى بدنى، آدمى را واداشته است كه از این حقایق چشم بپوشد و به درکی ناچیز و ابتدائی از خود اكتفا کند.

حقيقت روح‏

معمولا گفته می‌شود که خداوند در قرآن کریم از روح سخن نگفته و پرسش از چیستی روح را بی‌پاسخ گذاشه است. اما به نظر می‌رسد که چنین نیست و قرآن کریم به اندازة کافی روح را تبیین کرده است اما پیچیدگی موضوع و اینکه قرآن کتابی برای همه است و نباید به صورت درس‌نامة علمی در آید،‌ مطالب مرتبط با روح پراکنده‌ شده و در بین سایر مطالب و حتی داستان‌های قرآنی بیان شده است.

کلید اصلی شناخت روح در قرآن این آیه است:‌ »يسئلونك عن الرّوح» (اسراء/ ۸۵) كلمه روح به طورى كه در لغت معرفى شده به معناى مبدأ حيات است كه جانداران به وسيله آن قادر بر احساس و حركت ارادى مى‏شونداین تعریف تنها شامل روح حیوانی می‌شود که جسم را زنده می‌کند. اما حیات معنوی هم به روح نسبت داده می‌شود و از این نظر ایمان، علم و وحی نیز روح هستند. در آيه شريفه «ينزل الملائكه بالروح من امره» (نحل/ ۲) به همين جهت روح را به وحى تفسير كرده‏اند و همچنين آيه «و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا» (شورى/ ۵۲) كه مراد از آن قرآن است. اگر خدا قرآن و وحى را روح ناميده به این علت بوده است كه نفوس مرده به وسيله آن حيات و زندگى مى‏يابند همچنانكه روح مايه حيات جسدهاى مرده است.(التحقیق فی‌کلمات القرآن. ماده روح)

كلمه روح در بسيارى از آيات مكّى و مدنى تكرار شده، و در همه جا به اين معنائى كه در جانداران مى‏يابيم بكار نرفته است. مثلاً در آيه: «يوم يقوم الروح و الملائكة» (نبأ/ ۳۸) و در آيه «تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر» (قدر/ ۴) بدون ترديد مراد از روح در اين دو آيه غير روح حيوانى و غير ملائكه است.» (المیزان ج۳ص۲۷۰) زیرا اگر منظور ملائکه بود در کنار روح دیگر نیاز به تکرار ملائک نبود. همچنین روح حیوانی در آسمان‌ها نیست و تنزل و قیام ندارد. از این آیات و آیات دیگر قرآن کریم بر می‌آید كه روح موجود مستقل بوده و داراى علم و قدرت و حيات است. نه آنطور كه بعضى پنداشته‏اند وابسته به موجودى ديگر مثل جسم يا ملائكه باشد. بلكه محافظ، همراه و حيات بخش جسم انسان، ملائكه و همه هستى است.(المیزان ج ۱۲ ص ۳۰۲ و ۳۰۳)

خداى سبحان براى بيان حقيقت روح فرمود: قل الروح من امر ربى(۱۵۲)؛ روح از امر من است. ظاهر كلمه مِن اين است كه حقيقت و جنس روح را بیان مى‏كند. همچنانكه اين كلمه در ساير آيات مربوط به روح برای اشاره به حقیقت و ماهیت روح است. مانند: «يلق الروح من امره» (مؤمن/ ۵) و آيه «ينزل الملائكة بالروح منامره» (نحل/۲)و نيز آيه «اوحينا اليك روحا من امرنا» (شوری/۵۲)  وآيه «تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهممن كل امر» (قدر/۴) در همه اينها كلمه من مى‏ فهماند روح از جنس و سنخ امر است.

بنابراین حقیقت و ماهیت روح از جنس امر است اما امر چیست؟ آيات ديگر چيستى «امر» را توضيح داده‌اند: «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى‏ء» همانا امر او هنگامى است كه چيزى را بخواهد. همين كه بگويد باش، پس مى‏ باشد. پاك و منزّه است او كه (ملكوت) هرچيز بدست اوست. (یس/۸۲) اين آيه در درجه اول اين راز را باز مى‏گشايد كه امر او عبارت است از كلمه كُن: باش، كه همان كلمه ايجادى است و در واقع پديد آمدن و وجود هر چيز است. امّا نه وجود آن شى‏ء از هر جهت بلكه از جهت ربطش به خداى تعالى و اينكه وجودش وابسته و برپا به ذات اوست.( المیزان ج۱۳ص۲۷۲و۲۷۳)

31

خداوند با کلامش می‌آفریند. فعل خداوند عین ارادة اوست و همین که اراده کند، تحقق پیدا می‌کند. قرآن کریم این راده را با قول کُن معرفی کرده که به اصطلاح آن را فعل گفتاری خداوند می‌نامند. پس روح از جنس ملكوت و امر خداست و ملكوت آن جهت از وجود اشياء است كه مستقيم و دور از دخالت اسباب به خدا مربوط مى‏شود و از اين جهت به آن امر مى‏گويند كه به كلام و فرمان خدا پديد آمده است، نه با وساطت و تأثیر اسباب و علل. از جمله دليل‌هايى كه مى‏رساند، وجود اشياء از جهت ربط به ذات پروردگار و با قطع نظر از اسباب كلام خدا هستند، اين آيه است كه مى‏فرمايد: «و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر» (قمر/۵۰) یعنی امر خدا در یک چشم بر هم زدن انجام می‌شود.

  در اين آيه بعد از آنكه امر خدا را يگانه معرّفى نموده، به لمح بصر (يعنى چشم به هم زدن) تشبيه مى‏ كند كه منظور از آن نفى تدريجى بودن است و مى ‏فهماند كه موجودات با اينكه تدريجاً و بوسيله اسباب مادى موجود گشته و منطبق بر زمان و مكان هستند. با اين حال وجهى دارند كه پيراسته از تدريج و رها از زنجير زمان و مكان است و به همين خاطر، امر خداوند و قل و كلمه او شمرده شده است.

 «امّا همه چيز از جهتى ديگر كه در مسير سلسله علل و اسباب قرار داشته و بر زمان و مكان منطبق مى‏گردد، امر خدا نبوده، بلكه خلق خداست. صد البته که خلق و امر هر دو به دست خداست، اما یکی از جنس اسباب و علل و دیگر از جنس امر و بدون اسباب و واساطه‌ها «الا له الخلق و الامر» آگاه باشيد كه خلق و امر از آن خداست. (اعراف/۵۴)  پس امر، وجود هر موجود است از اين نظر كه تنها مستند و مربوط به خداى تعالى است، بدون وساطت اسباب و خلق عبارت است از وجود هر موجود از جهت ربط به خدا با واسطه علل و اسباب، در این میان حقيقت روح از جنس امر است. يعنى روح آن جهت از وجود اشياء است كه بدون واسطه با خدا رابطه دارد.

 درباره بيان حقيقت روح روايات ارزشمندى وارد شده است كه مهمترين آنها را مى‏خوانيم. كافى به سند خود از ابى بصير روايت كرده كه گفت: من از امام صادق‏عليه السلام از آيه: يسلونك عن الروح قل الروح من امر ربى سؤال نمودم، فرمود: روح مخلوقى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل كه همواره همراه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم) بود، و همان روح همراه امامان نيز هست، و از عالم ملكوت است.»( نورالثقلين ج ۳ ص ۲۱۵)

 باز هم از ابى بصير روايت شده كه امام صادق‏عليه السلام و امام باقرعليه السلام در پاسخ به سؤال او از آيه مذكور فرمودند:«روح همان است كه در همه جنبندگان هست، ابا بصير مى‏گويد پرسيدم: آن چيست؟ فرمودند: از عالم ملكوت و از قدرت است.» (تفسير عياشى ج ۲ ص ۳۱۷) در ادامه آيه يسلونك عن الروح می‌فرماید: «و ما اوتيتم من العلم الا قليلا» كه به اين معناست كه علم به روح بسیار بزرگ است و آنچه خدا به شما داده اندكى از بسيار است، زيرا روح موقعيتى در عالم وجود دارد و آثار و خواصى در اين عالم بروز مى ‏دهد كه بسيار بديع و عجيب است، و شما از آن آثار بى‏خبر هستيد

منبع :عقیق

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *