مرحوم دولابی: آماده میهمانی خدا باشید

خانه / مطالب و رویدادها / مرحوم دولابی: آماده میهمانی خدا باشید

مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود:شما آماده رفتن به میهمانی خدا و ملاقات با او باشید، چه زنده بمیرید و چه اینکه فوت برسد و بدن و قلب‌مان با هم بروند. اگر قلبت زودتر رفت که دیگر کاری نداری که بدنت بماند و زود برود یا دیر برود.

مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: جان دادن، شیرین است. به خودت عرضه کن. اصلا از این که تدریجی گذشت می‌کنی، معلوم است. هرچه گذشت می‌کنیف داری از دنیا رو به موت می‌روی. رگ‌های موت را کنده‌ای. لذیذتر می‌شود و سبک‌تر می‌شویف بیناتر و داناتر می‌شوی. از کارهایت پیداست. هرچه به میهمانخانه خدا نزدیک‌تر می‌شوی، شیرین‌تر می‌شود. امیدوارم پیش از چشیدن مرگ و همین‌طور که نزدیک می‌شوید و عریان می‌شوید، بچشید که موت چقدر شیرین است. در آن صورت، نخواهی ایستاد که با هم برویم، می‌خواهی از من جلوتر بروی.

البته من هم چنین نیستم که شما بروید و من بنشینم. هر وقت که شما راه بیفتید، ان‌شاءالله خدا توفیق بدهد که من اول باشم. زیرا خیلی خوب جایی است. مگر آن که به من اعتماد دهد؛ بگوید تو هم خواهی آمد، بگذار اینها جلو بیایند، تا من عجله نکنم و با خاطر جمعی، عقب‌تبر بایستم تا اینها جلوتر بروند.

اما نه! مگر در روز عاشورا اصحاب به هم می‌گفتند تو حالا برو و من بعداً می‌روم؟ بلکه از هم سبقت می‌گرفتند تا به ملاقات پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بروند. همه ما همین جوریم.

با این حساب که من عرض می‌کنم، اگر در رختخواب هم بمیری، شهیدی. امیدوارم خیلی آسان بگیرید. مبادا بترسید و به بهاه این که گناهکارم و رویم نمی‌شود، ملاقات را ترک کنید. مثل این است که کسی بخواهد میهمانی برود و بگوید لباسم خوب نیست. هر جوری هستی، بیا. این که دعوتت کرده رفیق تو است. او دوستت دارد. مگر آن دوست به لباس تو نگاه می‌کند؟ او فقط می‌خواهد نفس تو را در آن مجلس بیابد.

شما آماده رفتن به میهمانی خدا و ملاقات با او باشید، چه زنده بمیرید و چه اینکه فوت برسد و بدن و قلب‌مان با هم بروند. اگر قلبت زودتر رفت که دیگر کاری نداری که بدنت بماند و زود برود یا دیر برود. اگر هم هر دو با هم رفتند؛ نور علی نور. در هر حال میهمانی را عقب نینداز. مبادا بگویی سرم شانه نیست و قشنگ نیستم. خود راه رفتن به سوی میهمانی دوست، آدمی را تمیز می‌کند. در راه که می‌رود مستقیم و قشنگ می‌شود و تند می‌شود. داشتی آهسته راه می‌رفتی؛ نزدیک آنجا که رسیدی، می‌بینم که بی‌اختیار، داری تند راه می‌روی.

وعده‌های آنها راست و صدق است امیدوارم وعده‌های او را قبل از آنکه ما را ببرد بپذیریم و سر سفره و غذا بخوریم و بدنمان بعدها بیاید و خواهد آمد و آنجا با هم خواهید رفت.

بدن، چییز دگیری جز خود شماست. من دارم با خود شما صحبت می کم. با بدنت حرف می‌زنم. اگر خواب بودی با تو حرف نمی‌زدم. چون نشسته‌ای و داری مرا نگاه می‌کنی با تو صحبت می‌کنم. با قلبت حرف می‌زنم. اِنَّ اللهَ لا یَنظُرُ الی صُورِکُم وَ لکِن یَنظُرُ الی قُلوبِکُم. خدا با قلب ما کار دارد. دلت هم هیچ مانعی ندارد. وقت‌هایی که نماز می‌خوانی و الان هم که نشسته‌ای و با خدای خود هستی، همین جور است.

پی نوشت:

کتاب طوبی محبت؛ جلد چهارم – ص 41

بازدیدها: 123

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *