معرفی یاران شهید امام حسین علیه السلام

خانه / پیشنهاد ویژه / معرفی یاران شهید امام حسین علیه السلام

ابن شهر آشوب تعداد شهداى اصحاب امام را در حلمه اول، چهل نفر ذكر كرده است كه نام بیست و هشت نفر از آنها را برده است و سپس مى‏گوید: ده نفر آنها از موالى حسین علیه‏السلام و دو نفر از موالیان امیرالمؤمنین بوده ‏اند

عمربن سعد نزدیك به یاران امام شد و دوید(1) را صدا كرد و گفت: پرچم را نزدیك آر، او پرچم را نزدیك آورد، پس عمربن سعد تیر را بر كمان نهاد و به سوى یاران امام انداخت و گفت: گواه باشید كه من اول كسى بودم كه به سوى آنان تیر انداختم!! سپس دیگران نیز تیر بر كمان نهاده و اصحاب امام را نشانه رفتند(2)، كه بعد از این اقدام، كسى از یاران امام حسین علیه‏السلام نماند كه از آن تیرها به او اصابت نكرده باشد، و همین امر باعث شد تا پنجاه تن از یاران امام حسین علیه‏السلام به شهادت برسند.(3)

عمربن سعد نزدیك به یاران امام شد و دوید را صدا كرد و گفت: پرچم را نزدیك آر، او پرچم را نزدیك آورد، پس عمربن سعد تیر را بر كمان نهاد و به سوى یاران امام انداخت و گفت: گواه باشید كه من اول كسى بودم كه به سوى آنان تیر انداختم!! سپس دیگران نیز تیر بر كمان نهاده و اصحاب امام را نشانه رفتند، كه بعد از این اقدام، كسى از یاران امام حسین علیه‏السلام نماند كه از آن تیرها به او اصابت نكرده باشد، و همین امر باعث شد تا پنجاه تن از یاران امام حسین علیه‏السلام به شهادت برسند.

پس امام علیه‏السلام به یارانش فرمود: این تیرها فرستادگان این جماعت است! بپا خیزید و بشتابید به سوى مرگى كه از آن چاره‏اى نیست، خداى شما را بیامرزد.

پس اصحاب آن حضرت قسمتى از روز را پیكار كردند تا آن كه گروه دیگرى از یاران امام شهید شدند.(4)

نام‌هاى شهداى حمله اول

ابن شهر آشوب تعداد شهداى اصحاب امام را در حلمه اول، چهل نفر ذكر كرده است كه نام بیست و هشت نفر از آنها را برده است و سپس مى‏گوید: ده نفر آنها از موالى حسین علیه‏السلام و دو نفر از موالیان امیرالمؤمنین بوده‏ اند(5)، ولى ما براى آوردن ترجمه مختصرى از هر كدام آنها، در اینجا نام‌هاى آنان را از كتاب «ابصار العین» سماوى ذكر مى‏كنیم، كه بعضى از آنان بر اساس نقل دیگران در حمله اول شهید نشده ‏اند و موارد اختلاف ذیلا مذكور گردیده است:

1 – ادهم بن امیه:از شیعیان بصره بود كه در خانه ماریه(6) اجتماع مى‏كردند، او با یزید بن ثبیط از بصره به مكه آمد و به امام علیه‏السلام پیوست.(7)

2 – امیْ بن سعد: او از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام و از تابعین و ساكن كوفه بوده، و چون از آمدن امام حسین علیه‏السلام به كربلا آگاهى یافت، در ایام مهادنه(8) به خدمت امام حسین آمد.(9)

3 – بشر بن عمر: او از تابعین بود و دلاورى فرزندان او در جنگ‌ها معروف است، در ایام مهادنه به خدمت امام علیه‏السلام آمد.(10)

4 – جابر بن حجاج: جابر از یاران شجاع امام حسین علیه‏السلام بوده و قبل از ظهر روز عاشورا به شهادت رسید.(11)

5 – حباب بن عامر: او در كوفه سكونت داشته و از شیعیان است، و با مسلم بن عقیل بیعت كرده و در بین راه به امام علیه‏السلام ملحق گردید.(12)

6 – جبلة بن على: از شجاعان كوفه و از ابتداى امر با مسلم بود و سپس نزد امام حسین علیه‏السلام آمد.(13)

7 – جنادة بن كعب: از مكه مصاحب امام بود و او و خانواده‏اش به همراه امام به كربلا آمدند.(14)

8 – جندب بن حجیر كندى: او از بزرگان و سرشناسان شیعه و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام بود، و در بین راه قبل از برخورد امام با حربن یزید به خدمت آن حضرت رسید و به كربلا آمد. اهل سیر گفته‏اند كه او در آغاز جنگ به شهادت رسید، بعضى فرزند او حجیر بن جندب را گفته‏اند كه در همان آغاز حمله شهید شدند ولى ثابت نشده است كه با پدرش شهید شده باشد.(15)

9 – جوین بن مالك: او شیعه و در میان قبیله بنى تمیم بوده است، و با آنان براى جنگ با امام حسین علیه‏السلام بیرون آمد! و چون ابن سعد شرط‌ هاى امام را نپذیرفت، او نیز همانند گروه دیگرى دست از سپاهیان كوفه كشیده و شب هنگام(16) به سوى اردوى امام كوچ كرد.(17)

10 – حارث بن امرئ القیس: او از شجاعان بنام بود و شهرتى در جنگ‌ها به دست آورده بود، و با سپاه عمر بن سعد به كربلا آمده بود! و چون آنها كلام امام حسین علیه‏السلام را نپذیرفتند، به امام پیوست.(18)

11 – حارث بن نبهان: پدر او نبهان – بنده حمزة بن عبدالمطلب – سوارى شجاع بود، و فرزندش حارث از پیوستگان به امام على و امام حسن علیه‏السلام بود و یا امام حسین علیه‏السلام به كربلا آمد و شهید شد.(19)

12 – حجاج بن بدر: او اهل بصره است، و همان كسى است كه پاسخ نامه امام علیه‏السلام را از بصره به خدمت امام در كربلا آورد؛ این نامه را امام به مسعودبن عمر نوشته بودند، و حجاج بن بدر با امام بود تا در اولین حمله پیش از ظهر عاشورا به شهادت رسید، و بعضى شهادت او را بعد از ظهر ضمن مبارزه ذكر كرده‏اند.(20)

13 – حلاس بن عمرو: او و برادرش نعمان از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام هستند و حلاس در كوفه فرمانده نیروهاى آن حضرت بوده است. او ابتدا با سپاه عمربن سعد به كربلا آمده بود و چون عمربن سعد شرائط امام را نپذیرفت او شبانه به اردوى امام حسین علیه‏السلام پیوست.(21)

14 – زاهر بن عمرو: شجاعى با تجربه و دلاورى مشهور و از دوستان معروف اهل‌بیت بود، او از یاران عمرو بن الحمق – صحابى معروف – بشمار مى‏رفت، و چون زیاد بن ابیه در طلب عمرو بن الحمق برآمد، زاهر با او بود و در قول و فعل با او مصاحبت داشت، آنگاه كه معاویه عمرو را تعقیب مى‏كرد، در تعقیب زاهر نیز بود، و سرانجام عمرو بن الحمق به دست معاویه به قتل رسید و زاهر خود را پنهان مى‏كرد، و در سال شصت هجرى چون مناسك حج را بجاى آورد، با امام علیه‏السلام ملاقات كرد و همراه امام به كربلا آمد.(22)

15 – زهیر بن سلیم: انگاه كه سپاه كوفه تصمیم به جنگ با امام علیه‏السلام گرفتند، او از جمله كسانى بود كه شب عاشورا به خدمت امام آمد و به اصحاب آن حضرت پیوست(23) و همانند مشتاقان جنگید تا این كه در حمله اول شهید شد و بعد از رسیدن به فیض شهادت به فیض دیگرى نیز نائل آمد و آن این كه در زیارات ناحیه مقدسه سلام بر او آمده است.(24)

عبدالله بن عمیر گفت: به خدا سوگند من مشتاق جهاد با اهل شرك هستم و امیدوارم جنگ با این جماعت كه با پسر دختر پیامبرشان مى‏جنگید، كمتر از جهاد با مشركین از نظر ثواب، نباشد. پس نزد همسرش ام وهب آمد و او را از این ماجرا آگاه و تصمیم خودش را گوشزد كرد، همسرش گفت: درست اندیشیده‏اى، خداوند تو را به بهترین راه‌ها و درست‏ترین اندیشه‏ها راهنمایى كند، همین كار را بكن و مرا نیز با خود ببر.

16 – سالم (غلام عامر بن مسلم ): او غلام عامر بود و در بصره سكونت داشت، و عامر از شیعیان آن شهر بشمار مى‏رفت، و هنگامى كه یزید بن ثبیط با فرزندان خود و برخى دیگر در مكه به خدمت امام علیه‏السلام آمدند، این دو نیز به همراه آنها به امام ملحق و با او به كربلا آمدند.(25)

17 – سالم بن عمرو: او اهل كوفه و از شیعیان بود، و در ایام مهادنه كه هنوز كار امام علیه‏السلام با سپاه كوفه به جنگ نیانجامیده بود، به كربلا آمد و به اصحاب امام ملحق شد.(26)

18 – سوار بن ابى حمیر: او نیز قبل از شروع جنگ به امام و یارانش ملحق شد، و در حمله اول مجروح گردید. او را سپاه كوفه اسیر كرده و نزد عمربن سعد بردند، عمربن سعد خواست او را به قتل برساند، خویشان او كه در سپاه كوفه بودند از ابن سعد خواستند كه او را آزاد نماید، و چون او مجروح شده بود پس از شش ماه به شهادت رسید و در عبارت زیارت ناحیه آمده است: «السلام على الجریح المأسور سوار بن ابى حمیر الفهمى».(27)

19 – شبیب بن عبدالله: او دلاورى شجاع بود كه با سیف و مالك فرزندان سریع به اردوى امام علیه‏السلام پیوسته است و قبل از ظهر روز عاشورا از جمله كسانى بودكه در حمله اول شهید شدند.(28)

20 – عائذ بن مجمع: او به همراه پدرش مجمع بن عبدالله در بین راه به امام علیه‏السلام ملحق شد و حر بن یزید خواست نگذارد، امام علیه‏السلام فرمود: اینها یاران منند و نباید آنها را از این كار بازدارى.

آنها به امام علیه‏السلام ملحق شدند و راهنماى آنها طرماح بود؛ و صاحب «حدائق» او را در شمار شهداى حلمه اول ذكر كرده و دیگران گفته‏اند با پدرش در یك جا شهید شدند و این قبل از حلمه اول در آغاز جنگ بوده است.(29)

21 – عامر بن مسلم: از اهل بصره و از شیعیان بود، به همراه غلامش سالم با یزید بن ثبیط از بصره به مكه آمده و به امام علیه‏السلام ملحق گردید.(30)

22 – عبدالله بن بشیر: او از مشاهیر دلاوران و از حامیان حق بشمار مى‏رفت، نام او و پدرش در جنگ‌ها مشهور است؛ عبدالله بن بشیر با لشكر عمر بن سعد به كربلا آمد و قبل از شروع قتال به امام علیه‏السلام پیوست و در اولین حمله قبل از ظهر عاشوار به شهادت رسید.(31)

23 – عبدالله بن یزید: او به همراه پدرش از بصره به مكه آمد و به خدمت امام علیه‏السلام رسید، سپس به همراه آن حضرت به كربلا آمده است.(32)

24 – عبیدالله بن یزید: او نیز به همراه پدرش یزید بن ثبیط و برادش و گروهى دیگر از اهل بصره در مكه به امام علیه‏السلام ملحق شدند.(33)

25 – عبدالرحمن بن عبد الرب: او از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و از مخلصین اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام است، هنگامى كه على علیه‏السلام در رحبه كوفه از مردم خواست كسى كه در غدیر خم حاضر بوده و حدیث غدیر را شنیده بپاخیزد و شهادت دهد، او به همراه گروهى دیگر برخاسته و گفتند: از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدیم كه مى‏فرمود: «خداى عزوجل ولى من است و من ولى مؤمنین، پس هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست، خدایا دوست بدار كسى را كه او را دوست مى‏دارد و دشمن بدار كسى كه او را دشمن مى‏دارد»؛ على علیه‏السلام او را تربیت كرده و قرآن تعلیم او نموده؛ او از مكه همراه امام حسین علیه‏السلام بوده و به كربلا آمده است.(34)

26 – عبدالرحمن بن مسعود: او و پدرش از معروفین شیعه و از شجاعان مشهور بودند، با عمربن سعد به كربلا آمدند و قبل از آغاز جنگ به خدمت امام حسین علیه‏السلام رسیدند و بر او سلام كردند و نزد امام مانده و در حمله اول به شهادت رسیدند.(35)

27 – عمر بن ضبیعه(36): او سوارى پیشتاز بود كه با عمربن سعد به كربلا آمد و بعد به حلقه یاران امام علیه‏السلام پیوست.(37) این حجر در «اصابه» گفته است كه عمرو بن ضبعه از نام آوران جنگ‌ها و مردى شجاع بوده است و افتخار درك رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را دارد.(38)

28 – عمار بن حسان: از شیعیان مخلص و از شجاعان معروف بود، پدرش حسان از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام بود و در جنگ‌هاى جمل و صفین در راه دفاع از آن حضرت مبارزه كرد و شهید گردید. عمار از مكه در خدمت امام حسین علیه‏السلام بود و از آن حضرت جدا نشد تا در روز عاشورا در حمله اول به فیض شهادت نائل آمد.(39)

29 – عمار بن سلامه: از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و از یاران على علیه‏السلام در جنگ‌ها بود، و هنگامى كه براى جنگ جمل همراه حضرت مى‏رفتند از آن حضرت سؤال كرد: وقتى با اصحاب جمل روبرو شدى چه خواهى كرد؟ امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرمود: آنها را به خدا و طاعت او دعوت مى‏كنم و اگر خوددارى كردند با آنها جنگ خواهم‏كرد، عمار گفت: آن كس كه مردم را به سوى خدا خواند هرگز مغلوب نگردد. عمار بن سلامه در كربلا به خدمت امام حسین علیه‏السلام آمد و در حمله او شیهد شد.(40)

30 – قاسم بن حبیب الأزدى: او از شیعیان كوفه بود و با سپاه عمر بن سعد به كربلا آمد، و قبل از آغاز جنگ به اردوى امام علیه‏السلام پیوست.(41)

31 – قاسط بن زهیر(42): او از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام و از جمله یاران امام حسن علیه‏السلام بود و در كوفه ماند و در جنگ‌ها خصوصا در صفین حضور داشت. چون امام حسین علیه‏السلام به كربلا آمد، شبانه به آن حضرت پیوست.(43)

چون غبار میدان رزم فرو نشست، همسر عبدالله بن عمیر به سوى كشته او به راه افتاد و بر بالین او نشست و خاك از رخسار او پاك كرد و گفت: بهشت خدا تو را گوارا باد! از خدایى كه بهشت را روزى تو كرد مى‏خواهم كه مرا مصاحب تو در بهشت قرار دهد.در این اثنأ شمر به غلامش دستور داد تا عمود خود را بر سر او فرود آورد، و در اثر این ضربه‏ ام وهب به آرزوى خود رسید و در كنار همسر شهیدش جان داد.

32 – كردوس بن زهیر: از اصحاب على علیه‏السلام بوده و همراه دو برادرش شبانه به امام حسین و كربلا پیوست.(44)

32 – كنانة بن عتیق(45): او از پهلوانان كوفه و از زمره زاهدان و قاریان قرآن است. در كربلا به خدمت امام حسین علیه‏السلام آمده و در حلمه اول شهید شد، و بعضى شهادت او را بعد از حمله اول ذكر كرده‏اند.(46)

34 – مسلم بن كثیر: از تابعین كوفه و از یاران امیرالمؤمنین علیه‏السلام بود و در یكى از جنگ‌ها یك پاى او آسیب دید و معلول شد، و شاید به همین جهت او را «اعراج» مى‏گفتند. هنگامى كه امام حسین علیه‏السلام به كربلا وارد شد، از كوفه به سوى آن حضرت حركت كرد و در كنار او به شهادت رسید.(47)

35 – مسعود بن حجاج: او و فرزندش از شیعیان معروف و از شجاعان مشهور بودند، و در ایام مهادنه به كربلا آمده خدمت امام علیه‏السلام رسیدند و نزد امام ماندند و هر دو در اولین حمله به فیض شهادت رسیدند.(48)

36 – مقسط بن زهیر: او و دو برادرش از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام و از مجاهدان پیشتاز آن حضرت در جنگ‌هاى جمل و صفین و نهروان بودند. چون امام حسین علیه‏السلام به كربلا آمد، شبانه به خدمت آن حضرت رسیده و به فیض شهادت نائل شد.(49)

37 – نصر بن ابى نیزر(50): پدر او از فرزندان ملوك عجم یا از اولاد نجاشى است و فرزند او – نصر – بعد از امام على و امام حسن علیه‏السلام در خدمت امام حسین علیه‏السلام بود، و از مدینه همراه حضرت به مكه آمد و از آنجا به كربلا، و در آنجا به شهادت رسید. ابتدا سواره بود ولى اسب او را پى كردند، و در حمله اول به شهادت رسید.(51)

38 – نعمان بن عمرو الراسبى: او و برادرش از اهل كوفه و از اصحاب على علیه‏السلام هستند، چون عمر بن سعد سخنان امام را نپذیرفت، شبانه به خدمت آن حضرت آمد و در كنار او به شهادت رسید.(52)

39 – نعیم بن عجلان: او و دو برادرش نضر و نعمان هر سه از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام بشمار مى‏رفتند، و در جنگ صفین در ركاب آن حضرت بودند و از شجاعان و از شعرا بشمار مى‏رفتند، نضر و نعمان از دنیا رفتند و نعیم در كوفه باقى ماند؛ چون امام حسین علیه‏السلام به سوى عراق آمد او به خدمت ایشان رسید و در روز عاشورا به عزم جنگ پیش آمد و در حمله اول به فیض شهادت نائل آمد.(53)

40 – زهیر بن بشر الخثعمى: صاحب مناقب او را از جمله شهداى حمله اول ذكر كرده است(54) ولى در دیگر مصادر نام او یافت نشد.

نزول نصر

از امام صادق علیه‏السلام نقل شده است كه فرمود: از پدرم شنیدم كه مى‏فرمود: چون اصحاب امام علیه‏السلام با سپاه عمر بن سعد درگیر شدند و آتش جنگ برافروخته شد، به فرمان خدا فرشتگان آسمان‌ها بر امام حسین فرود آمدند، و این مسأله امام را بر سر دو راهى قرار داد: پیروزى بر دشمنان و یا ملاقات خدا و شهادت، و آن بزرگوار، ملاقات خدا را برگزید.(55)

استغاثه

در این هنگام امام علیه‏السلام فریاد بر آورد كه:

“امَا من مُغیث یُغیثنا لوجه اللّه؟! اَما من ذاب یذبُّ عن حرم رسول الله ؟!

آیا فریادرسى هست كه ما را به خاطر خدا یارى دهد؟! آیا مدافعى هست كه از حرم رسول خدا دفاع نماید ؟!”(56)

نام‌هاى سایر شهدا

پس از این كه گروهى از یاران امام علیه‏السلام كه نامشان را قبلا یادآور شدیم در اولین حمله جان باختند و شربت شهادت نوشیدند، نوبت فداكارى به دیگر اصحاب و همچنین اهل‌بیت آن حضرت از بنى‌هاشم رسید كه هر كدام به میدان رزم شتافته و به استقبال شمشیرها و نیزه‏ها رفتند و لباس سرخ شهادت را به قامت خود پوشاندند و به لقاء الهى و رضوان خدا پیوستند و در جوار رحمت و الطاف حق آرمیدند كه به ترتیب در آغاز نام اصحاب و سپس اهل‌بیت آن حضرت را ذكر خواهیم كرد:

1- عبدالله بن عمیر(57): او پدر وهب و مردى شجاع و شریف بوده و در كوفه سرائى نزدیك «بثر الجعد»(58) همدان داشت، همسرش ام وهب است. او روزى به لشكرگاه كوفه در نخیله آمد و سپاه كوفه را مشاهده كرد كه عازم حركت به سوى كربلا هستند، سؤال كرد، به او گفته شد كه این سپاه براى جنگ با حسین فرزند دختر رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم مى‏روند!

عبدالله بن عمیر گفت: به خدا سوگند من مشتاق جهاد با اهل شرك هستم و امیدوارم جنگ با این جماعت كه با پسر دختر پیامبرشان مى‏جنگید، كمتر از جهاد با مشركین از نظر ثواب، نباشد. پس نزد همسرش ام وهب آمد و او را از این ماجرا آگاه و تصمیم خودش را گوشزد كرد، همسرش گفت: درست اندیشیده‏اى، خداوند تو را به بهترین راه‌ها و درست‏ترین اندیشه‏ها راهنمایى كند، همین كار را بكن و مرا نیز با خود ببر.

پس شب هنگام همسرش را برداشت و حركت كرد تا در كربلا به خدمت امام حسین علیه‏السلام رسید.

و چون عمر بن سعد به سوى امام علیه‏السلام تیر انداخت و سپاه كوفه به طرف اردوى امام تیر پرتاب كردند، غلام زیاد بن ابیه به نام «یسار» و غلام عبیدالله بن زیاد به نام «سالم» به میدان آمدند، و از سپاهیان امام مبارز طلب كردند، حبیب بن مظاهر و بریر بن خضیر از جاى برخاسته كه به میدان بروند، امام حسین علیه‏السلام مانع شد، عبدالله بن عمیر بپاخاست و از حضرت اجازه خواست، امام به او نظر كرد و او را مردى گندم گون و بلند بالا و داراى بازوانى قوى و سینه‏اى گشاده یافت، فرمود: گمان دارم كه حریفان خود را از پاى درآورى، اگر مى‏خواهى به جانب آنان رو.

پس عبدالله بن عمیر به میدان شتافت، سالم و یسار كه در میدان ایستاده بودند از نسب او سؤال كردند، او خود را معرفى نمود، آن دو گفتند: ما تو را نمى‌شناسیم! پس زهیر یا حبیب و یا بریر را به میدان طلب كردند، و یسار جلوتر از سالم ایستاده بود، عبدالله بن عمیر گفت: از جنگ با مردم ننگ دارى؟! هر كس به جنگ تو آید بهتر از تو خواهد بود. پس بر او حمله برد و او را با شمشیر زد تا او را به قتل رساند، و در آن هنگام كه سرگرم مبارزه با او بود، سالم به او حمله كرد. یاران امام فریاد بر آوردند كه: سالم آهنگ تو كرده است! او اهمیت نداد، و سالم با شمشیر بر او حمله كرد.

پس شخصى به نام ایوب بن شرح، تیرى به اسب حر زده و او را از پاى در آورد، حر به ناچار از اسب پیاده شد و پیاده مى‏رزمید تا چهل و چند نفر را به قتل رساند. در این احوال لشكر پیاده نظام ابن سعد بر او حمله‏ور شده و او را كشتند، اصحاب امام با شتاب به سوى او شتافته و او را در برابر خیمه‏ اى كه مى‏ جنگید قرار دادند، امام علیه‏السلام بر بالین او نشست و خون از چهره حر پاك كرد و این جملات را فرمود: تو حر و آزاده‏اى همانگونه كه مادرت بر تو نام نهاد، تو در دنیا و آخرت حر و آزاده‏اى.

عبدالله بن عمیر دست خود را جلو آورد و انگشتان دست چپ او قطع شد، ولى به سالم امان نداد و او را شمشیر زد و كشت، و روى به سوى امام كرد و در برابر آن حضرت رجز مى‏خواند در حالى كه هر دو حریف خود را كشته بود:

ان تنكرونى فانا ابن كلب حسبى ببیتى فى علیم حسبى انى امر ذو مرة و عصبو لست بالخوّار عند الحرب انى زعیم لك ام و هببالطعن فیهم مقدما و الضرب(59)

پس ام وهب همسر عبدالله بن عمیر عمود خیمه را برگرفته و روى به سوى همسر خود آورد و گفت: پدر و ماردم به فدایت باد! در برابر این ذریه رسول خدا مبارزه كن.

عبدالله بن عمیر او را به سوى زنان باز گرداند، ام وهب لباس همسر خود را گرفته و مى‏گفت: هرگز تو را رها نمى‌كنم تا در كنارت كشته شوم.

عبدالله بن عمیر در حالى كه دست راستش در اثر خون كشته شدگان به دسته شمشیر چسبیده بود و انگشتان دست چپ او قطع شده بودند، نتوانست همسرش را باز گرداند.

امام حسین علیه السلام آمد و فرمود: خدا شما خاندان را جزاى خیر دهد، به سوى زنان بازگرد و با آنان باش، خدا تو را رحمت كند، بر زنان جنگ نیست، پس او بازگشت.

عمرو بن حجاج زبیدى بر میمنه لشكر امام حمله كرد و یاران امام ایستادگى كردند، و شمر بر میسره حمله كرد ولى یاران امام استقامت مى‏كردند و با نیزه به آنها حمله مى‏بردند.

عبدالله بن عمیر – این مبارز شیر دل – كه در میسره لشكر امام علیه السلام مى‏رزمید، گروهى از آنان را كشت. در این هنگام، هانى بن ثبیت حضرمى و بكیر بن حى تیمى بر او حمله برده و او را شهید كردند، پس سپاه عمر بن سعد به یكباره از سواره و پیاده به یاران امام حمله ور شدند و جنگ سختى در گرفت و اكثر اصحاب امام بر روى زمین افتادند، چون غبار میدان رزم فرو نشست، همسر عبدالله بن عمیر به سوى كشته او به راه افتاد و بر بالین او نشست و خاك از رخسار او پاك كرد و گفت: بهشت خدا تو را گوارا باد! از خدایى كه بهشت را روزى تو كرد مى‏خواهم كه مرا مصاحب تو در بهشت قرار دهد.

در این اثنأ شمر به غلامش دستور داد تا عمود خود را بر سر او فرود آورد، و در اثر این ضربه‏ ام وهب به آرزوى خود رسید و در كنار همسر شهیدش جان داد.(60)

2 و 3- سیف بن الحارث، مالك بن عبدالله(61): این دو برادر مادرى به همراه غلامشان شبیب روز عاشورا هنگامى كه امام حسین علیه‏السلام را در آن حال مشاهده كردند، گریه كنان به خدمت امام آمده و به اردوى او ملحق شدند.

امام علیه‏السلام به آنها فرمود: اى فرزندان برادرم! چرا مى‏گریید؟! به خدا سوگند بعد از گذشت ساعتى چشمانتان روشن خواهد شد.

گفتند: خدا ما را فداى تو گرداند، بر خود نمى‏گرییم بلكه گریه مى‏كنیم براى این كه شما را در محاصره این گروه مى‏بینیم و قدرت نداریم تا به چیزى بیش از جانمان از تو حمایت كنیم!

امام علیه‏السلام فرمود: خدا شما را به خاطر این همراهى و یارى، بهترین پاداشى كه به متقین مى‏دهد، عطا نماید.

این دو برادر ایستاده بودند و حنظلة بن اسعد مردم كوفه را موعظه مى‏نمود و مبارزه كرد تا به شهادت رسید، آنگاه این دو برادر به سوى سپاه كوفه حركت كرده و روى به امام حسین علیه‏السلام نموده گفتند: السلام علیك یابن رسول الله! امام علیه‏السلام فرمود: رحمت و سلام و بركات خدا بر شما باد.

پس در حالى كه هماهنگ مبارزه مى‏كردند و یكى از دنبال دیگرى بود، هر دو به فیض شهادت نائل آمدند.(62)

4 – عمرو بن خالد الصیدواى(63)؛

5 – سعد مولاى عمرو(64)؛

6 – جابر بن حارث(65)؛

7 – مجمع بن عبدالله(66): این چهار بزرگوار با هم بر اهل كوفه حمله بردند و چون در میان دشمن قرار گرفتند سپاه كوفه آنها را محاصره و از دیگر یاران امام جدا كردند، امام حسین علیه‏السلام برادرش عباس علیه‏السلام را فرستاد تا آنها را با شمشیر از حلقه محاصره نجات دهد در حالى كه آنها كاملا زخمى شده بودند، ولى در اثناى راه، دشمن باز با شمشیر بر آنها حمله برد و با این كه مجروح بودند، مبارزه كردند تا در كنار هم به شهادت رسیدند.(67)

در این هنگام مجدداً عمرو بن حجاج با سپاهش بر میمنه اصحاب امام حسین علیه السلام حمله كردند، و چون به امام نزدیك شدند یاران امام بر زانو نشسته و نیزه‏ها را به سوى آنها گرفتند، از این رو اسبان سپاه عمرو بن حجاج نتوانستند قدم از قدم بردارند، و هنگام بازگشت، اصحاب امام بر آنان تیر زده و تعدادى از ایشان را كشته و گروهى را مجروح ساختند.(68)

8 – بریر بن خضیر: و چون جنگ شدت پیدا كرد، مردى از سپاه كوفه به نام یزید بن معقل به میدان آمد و بریر را ندا كرد كه: كار خدا را درباره خود چگونه مى‏بینى؟!

بریر گفت: به خدا سوگند كه او در حق من نیكى كرد و كار تو را در مسیر شر قرار داد.

یزید بن معقل گفت: دروغ مى‏گویى و قبل از این، دروغگو نبودى! و من گواهى مى‏دهم كه تو از گمراهانى!

بریر گفت: آیا مى‏خواهى با تو مباهله كنم تا خدا دروغگو را لعنت و آن كه را بر باطل است به قتل برساند؟

او پذیرفت و با هم در آویختند و دو ضربت رد و بدل شد و یزیدبن معقل ضربتى بر بریر وارد كرد كه زیانى متوجه او نشد، و شمشیرى حواله سر او كرد و كلاه او را شكافت و به مغز سرش رسید و روى زمین افتاد، و در حالى كه شمشیر بریر در سر او فرو رفته و بریر آن را تكان مى‏داد كه از سر او بیرون آورد، مرد دیگرى از سپاه كوفه به نام رضى بن منقذ بر بریر حمله كرد و ساعتى با یكدیگر مبارزه كردند تا بریر او را بر زمین زده و روى سینه او نشست، آن مرد فریاد زد: كجایند یاران تا مرا نجات دهند؟!

از امام باقر علیه‏السلام روایت شده كه: هر كسى كشته خود را از میدان بیرون مى‏برد و به خاك مى‏سپرد، اما جون كسى را نداشت تا او را از میدان بیرون برد، به همین جهت پیكر پاره پاره او را پس از ده روز دیدند در حالى كه بوى مشك از بدنش به مشام مى‏رسید.

كعب بن جابر به یارى او شتافت، به او گفته شد: این مرد بریر بن خضیر قارى است كه در مسجد كوفه مى‏نشست و ما را قرآن مى‏آموخت، او توجهى نكرد و با نیزه به بریر حمله كرد، و آن را بر پشت بریر نهاد.

چون بریر تیزى نیزه را در پشت خود احساس كرد، خود را به روى رضى بن منقذ افكند و روى او را به دندان گرفت و قسمتى از بینى او را بركند، كعب بن جابر نیزه را فشار داد و بریر را از روى رضى بن منقذ كنار زد و او را با شمشیر به شهادت رساند، رضوان خداوند بر او باد.(69)

عفیف(70) مى‏گوید: گویا من رضى بن منقذ را مى‏نگرم كه از جاى بر مى‏خاست، و در حالى كه غبار از جامه‏اش پاك مى‏كرد به كعب بن جابر مى‏گفت: اى برادر ازدى! خدمتى به من كردى كه هرگز آن را فراموش نخواهم كرد.

یوسف بن یزید مى‏گوید كه: از عفیف پرسیدم كه تو خود مباهله بریر را با یزید بن معقل شاهد بودى؟

عفیف گفت: آرى، به چشم دیدم و به گوش شنیدم.

كعب بن جابر – قاتل بریر – چون از كربلا باز گشت، همسرش و خواهرش نوار به او گفتند: تو دشمن پسر فاطمه را یارى كردى و بزرگ قرأ قرآن – بریر – را كشتى و گناه بزرگى را انجام دادى! به خدا سوگند كه هرگز با تو كلمه‏اى سخن نخواهیم گفت.(71)

عبیدالله پسر عموى كعب بر او خشمگین شد و گفت: واى بر تو! بریر را كشتى؟!

به چه امیدى خدا را ملاقات خواهى كرد؟!

نوشته‏اند كه: كعب از كرده خود پشیمان شده و اشعارى را به نظم درآورد كه در آن حزن و اندوه خود را به خاطر ارتكاب این جرم بزرگ یادآور شده است.(72) و (73)

9 – عمرو بن قرظة بن كعب انصارى: پدر او از صحابه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و از یاران امیرالمؤمنین علیه‏السلام بود، و در جنگ‌هاى امام على علیه‏السلام شركت داشت و آن حضرت او را به ولایت فارس گمارده بود، و در سال 51 بدرود حیات گفت. او داراى فرزندانى است كه مشهورترین آنها عمرو و على است كه عمرو در ایام مهادنه در كربلا خدمت امام حسین علیه السلام رسید و امام او را جهت ارشاد نزد عمر بن سعد مى‏فرستاده است، و این جریان تا آمدن شمر ادامه داشت، و چون شمر به كربلا آمد، این ارتباط قطع شد.(74) او روز عاشورا از امام اذن گرفت و به میدان آمد در حالى كه این رجز مى‏خواند:

قد علمت كتیبة الانصارانى ساحمى حوزة الذمار ضرب غلام غیر نكس شارى‌دون حسین مهجتى و دارى.(75)

پس عمرو بن قرظه ساعتى رزمید و نزد امام حسین علیه‏السلام بازگشت و در برابر آن حضرت ایستاد تا از او در برابر دشمن دفاع كند.(76)

ابن نما مى‏گوید: او صورت و سینه خود را سپر تیرها قرار داده بود و نمى‌گذاشت كه به امام حسین علیه‏السلام اصابت كند، و پس از جراحت‌هاى زیادى كه برداشته بود به امام عرض كرد: اى پسر رسول خدا! به عهد خود وفا كردم؟!

آن حضرت فرمود: آرى، تو زودتر از من در بهشت خواهى بود، سلام مرا به رسول خدا برسان و بگو كه من هم به دنبال تو خواهم آمد.

عمرو پس از شنیدن این سخنان بشارت‏آمیز به روى زمین افتاد و جان تسلیم كرد؛ سلام خدا بر او باد.

اما برادرش على كه با عمر بن سعد به كربلا آمده بود، چون برادرش كشته شد، از میان سپاه كوفه بیرون آمد و ندا كرد: اى حسین! برادر مرا فریفتى و او را كشتى!

امام حسین فرمود: من او را نفریفتم، خدا او را هدایت كرد و تو به گمراهى كشیده شدى.

گفت: خدا مرا بكشد! اگر تو را نكشم، و یا به دست تو كشته نشوم! و به طرف امام حمله كرد.

نافع بن هلال او را با ضربه نیزه بر روى زمین انداخت و یاران او آمده و از معركه بیرونش بردند و زخم‌هایش را مدوا كردند تا بهبودى یافت.(77)

وقتى كه خبر كشته شدن زهیر بن قین در ركاب امام علیه‏السلام به همسر با وفاى او رسید، به غلامش گفت: برو و مولایت زهیر را كفن كن، غلام زهیر وقتى كه بدن مطهر امام حسین علیه‏السلام را عریان در قتلگاه مشاهده كرد، با خود گفت: چگونه مولایم زهیر را كفن كنم ولى حسین علیه‏السلام را رها نموده و عریان بگذارم؟! به خدا سوگند كه چنین نكنم. پس امام را در پارچه‏اى كه همراه داشت پیچید و زهیر را با پارچه‏اى پاره كفن نمود.

10 و 11- سعد بن حارث، ابو الحتوف بن حارث(78): این دو برادر با عمر بن سعد به كربلا آمده بودند، و چون روز عاشورا شد و امام حسین علیه‏السلام ندا مى‏كرد: «الا من ناصر ینصرنا» و زنان و كودكان با شنیدن صداى امام علیه السلام شیون مى‏كردند، از دیدن این منظره، تاب نیاوردند و شمشیر به روى سپاه كوفه و دشمنان امام حسین علیه‏السلام كشیدند و آنقدر مبارزه خود را ادامه دادند تا شهید شدند.(79)

برخى نوشته‏اند كه: این دو برادر در لحظات آخرین امام و پس از شهادت اصحاب به فیض شهادت نائل آمدند.(80)

12 – نافع بن هلال: از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام و مردى بزرگوار و شجاع و قارى قرآن و نویسنده حدیث بود و در جنگ‌هاى جمل و صفین و نهروان در خدمت على علیه‏السلام شمشیر مى‏زد، و چون امام حسین علیه‏السلام به سمت عراق آمد، نافع و سه نفر دیگر از یارانش در میان راه به آن حضرت پیوستند.

چون عمرو بن قرظه شهید شد و برادرش على بن قرظه به خونخواهى او به میدان آمد، نافع بن هلال بر او حمله كرد و او را مجروح ساخت، یارانش براى نجات او حمله كردند و نافع بن هلال با آنها درگیر شد و رجز مى‏خواند و مى‏گفت:

ان تنكرونى فانان ابن الجملى دینى على دین حسین بن على.(81)

مردى به نام مزاحم بن حریث در پاسخ او گفت: من بر دین فلان هستم!

نافع بن هلال گفت: تو بر دین شیطانى؛ و بر او حمله كرد و مزاحم خواست برگردد كه ضربه نافع به او مهلت نداد و كشته شد.

عمرو بن حجاج فریاد زد: آیا مى‏دانید با چه كسانى مى‏جنگید؟! كسى به تنهایى به میدان اصحاب حسین نرود!

ابو مخنف مى‏گوید: نافع بن هلال، نامش را بر روى تیرهاى خود نوشته و آنها را مسموم نموده و پرتاب مى‏نمود، و از سپاه عمر بن سعد دوازده نفر را كشت و بسیارى را مجروح ساخت. هنگامى كه تیرهاى او تمام شد، شمشیر خود را برهنه نمود و حمله كرد و مى‏گفت:

انا الهزیر الجملى انا على دین على.(82)

لشكر دشمن چاره كار را در حمله دسته جمعى به او دید و لذا اطراف او را گرفته و او را هدف تیرها و سنگ‌هاى خود قرار دادند تا این كه بازوان او را شكسته و او را به اسارت گرفتند. شمر و گروهى از سپاه، او را نزد عمر بن سعد آوردند.

عمر بن سعد به او گفت: اى نافع! واى بر تو! چرا با خود چنین كردى؟!

نافع گفت: پروردگار من از قصد من آگاه است.

در حالى كه خون‌ها بر محاسن او جارى بود به او گفتند: مگر نمى‌بینى كه با خود چه كرده‏اى؟!

نافع گفت: دوازده نفر از شما را كشته‏ام و خودم را ملامت نمى‌كنم، اگر بازوان من سالم بود نمى‌توانستید مرا اسیر كنید.

شمر به عمر بن سعد گفت: او را بكش!

عمر بن سعد گفت: تو او را آوردى، اگر مى‏خواهى تو او را بكش!

شمر شمشیر از نیام كشید، و چون خواست نافع را به قتل برساند، نافع بن هلال گفت: به خدا سوگند اگر تو مسلمان بودى، براى تو ملاقات خدا بسیار دشوار بود و خون ما بر گردن تو سنگینى مى‏كرد، خدا را سپاس مى‏گویم كه مرگ ما را در دست بدترین خلق، قرار داد! پس شمر او را به شهادت رساند، رضوان خداوند بر او باد.(83)

13 – ابو الشعثأ كندى: نام او یزید بن زیاد(84) است و با عمر بن سعد به كربلا آمده بود، و چون كار به مقاتله انجامید، و سخنان امام را رد كردند، به جانب حسین علیه‏السلام آمد.

او كه تیرانداز ماهرى بود در برابر امام حسین علیه‏السلام زانو زد و صد تیر به سوى دشمن پرتاب كرد و امام مى‏فرمود: خدایا! تیرهاى او را به هدف بنشان و بهشت خود را پاداش او قرار ده! و هنگامى كه تیرهاى او تمام شد، در حالى كه بپا مى‏خواست گفت: پنج تن از سپاه عمر بن سعد را كشتم، سپس بر سپاه دشمن حمله كرد و نوزده نفر را به قتل رساند و بعد به شهادت رسید(85) او هنگام حمله این رجز را مى‏خواند:

“انا یزید و ابى‌مهاجر اشجع من لیث نبیل خادر یارب انى للحسین ناصر ولا بن سعد تارك و هاجر.(86)و (87)

14 – مسلم بن عوسجه: او مردى شریف، عابد و زاهد بود، و از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بشمار مى‏رفت؛ شجاعت او در جنگ‌ها و فتوحات اسلامى همیشه ورد زبان‌ها بود.(88)

عمرو بن الحجاج كه در میسره لشكر عمر بن سعد قرار گرفته بود، بر میمنه امام – كه زهیر بن قین فرماندهى آن را بر عهده داشت – حمله ور شد، و این درگیرى در ناحیه فرات صورت گرفت و ساعتى به طول انجامید و در آن مسلم بن عوسجه اسدى بر روى زمین افتاد و به فیض شهادت نائل آمد.

آن بزرگوار در كوفه وكیل مسلم بن عقیل بود و مسئولیت جمع آورى اموال و خرید سلاح و گرفتن بیعت از مردم را بر عهده داشت.

در روز عاشورا ضمن مبارزه‏اى تحسین‏انگیز این رجز را مى‏خواند:

ان تسألوا عنى فانى ذو لبد من فرع قوم من ذرى بنى اسد فمن بغانى حائر عن الرشد و كافر بدین جبار صمد.(89)

حاضران در صحنه پیكار كربلا مى‏گویند كه چون غبار صحنه جنگ فرو نشست، مشاهده كردند كه مسلم بن عوسجه بر روى زمین افتاده است و آخرین لحظات حیاتش بود كه امام حسین علیه‏السلام بر بالین او حاضر شد و فرمود: خداى تو را رحمت كند اى مسلم بن عوسجه، و این آیه را تلاوت كردند: (فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا.)(90)

حبیب بن مظاهر نزدیك آمد و گفت: اى مسلم بن عوسجه! شهادت تو سخت بر من گران است، تو را به بهشت بشارت مى‏دهم.

مسلم بن عوسجه با صدایى ضعیف گفت: خداى تو را هم مژده خیر دهد.

حبیب بن مظاهر به او گفت: خداى تو را هم مژده خیر دهد.

حبیب بن مظاهر به او گفت: اگر من هم در همین لحظات به تو ملحق نمى‌شدم دوست داشتم كه مرا وصى خود قرار دهى تا به وصایاى تو عمل كنم.

مسلم بن عوسجه گفت: تو را به این (امام حسین علیه‏السلام) وصیت مى‏كنم كه جان خود را فداى او كنى؛ و با دست خود به امام علیه‏السلام اشاره كرد.

جبیب گفت: به خداى كعبه چنین خواهم كرد.

پس مسلم بن عوسجه جان داد و در جوار رحمت حق آرمید. در این هنگام كنیز مسلم بن عوسجه فریاد بر آورد: یا سیداه! و یابن عوسجتاه!

سپاه عمرو بن حجاج فریاد برآوردند كه: مسلم بن عوسجه را كشتیم!

شبث بن ربعى به بعضى از یارانش كه در كنارش بودند گفت: مادرانتان در سوگ شما بگریند! شما خود را به دست خود كشته و موجبات سرافكندگى خود را فراهم ساخته‏اید، در این حال شادى مى‏كنید كه یلى مانند مسلم بن عوسجه را كشته‏اید؟!! به خدا سوگند او را در جایگاه كریم در میان مسلمانان دیدم، او را در دشت آذربایجان مشاهده كردم كه قبل از آمدن تمامى سواران، شش نفر را كشته بود، شما بر كشتن چنین افرادى شادى مى‏كنید؟!

نوشته ‏اند كه: مسلم بن عوسجه به دست دو نفر شهید شد كه نام‌هاى آنها مسلم بن عبدالله ضبابى و عبدالرحمن بن ابى خشكاره بجلى است. (91)

حبیب بن مظاهر از اصحاب رسول خدا بود و در كوفه سكونت داشت و از یاران على  علیه‏السلام بود و در تمام جنگ‌ها در خدمت آن حضرت شمشیر مى‏زد و از جمله خواص اصحاب آن حضرت و حاملان علوم آن بزرگوار است، او از جمله كسانى است كه مشتاقانه به یارى امام حسین علیه‏السلام شتافتند.

15 – حربن یزید ریاحى: حر مردى شریف در میان قوم خود بود(92)، و عاقبت به نداى حق لبیك گفت و با شادى به استقبال شهادت رفت و فرزند پیامبر را یارى كرد. او دلیرانه مى‏جنگید و رجز مى‏خواند:

انى انا الحر و مؤوى الضیفاضرب فى اعراضكم بالسیف عن خیر من حل بلاد الخیفا ضربكم ولا آرى من حیف.(93)

حربن یزید به اتفاق زهیر بن قین با دشمن پیكار مى‏كردند(94) و چون یكى از آنها در محاصره دشمن قرار مى‏گرفت دیگرى او را از محاصره دشمن بیرون مى‏آورد و ساعتى بر این روال پیكار كردند تا اسب حربن یزید جراحاتى برداشت و او همچنان سواره پیكار مى‏كرد و شعر مى‏خواند تا این كه مردى به نام یزید بن سفیان كه با او دشمنى دیرینه داشت در اثر فتنه انگیزى حصین بن نمیر كه به او گفت: این حربن یزید است كه تو مى‏خواستى او را به قتل برسانى، به حربن یزید حمله كرد ولى حر به او امان نداد و او را از دم شمشیر گذراند. پس شخصى به نام ایوب بن شرح، تیرى به اسب حر زده و او را از پاى در آورد، حر به ناچار از اسب پیاده شد و پیاده مى‏رزمید تا چهل و چند نفر را به قتل رساند. در این احوال لشكر پیاده نظام ابن سعد بر او حمله‏ور شده و او را كشتند، اصحاب امام با شتاب به سوى او شتافته و او را در برابر خیمه‏اى كه مى‏جنگید قرار دادند، امام علیه‏السلام بر بالین او نشست و خون از چهره حر پاك كرد و این جملات را فرمود: تو حر و آزاده‏اى همانگونه كه مادرت بر تو نام نهاد، تو در دنیا و آخرت حر و آزاده‏اى.(95)

در مرثیه حر، یكى از اصحاب امام حسین این شعر را سرود:

لنعم الحر حر بنى ریاحصبور عند مشتبك الرماح و نعم الحر اذ فادى حسینا و جاد بنفسه عند الصباح.(96)

و بعضى این اشعار را به على بن الحسین علیه‏السلام نسبت داده‏اند(97)، و بعضى هم گفته‏اند كه خود امام حسین علیه‏السلام آنها را انشأ فرموده‌اند.(98)

افراشت ز مهر، بیرق یارى را

خوش برد به سر، طریق دیندراى را

شد حر و درید پرده ظلمت را

شد مست و سرود، شعر بیدارى را(99)

 16- حبیب بن مظاهر(100): او از اصحاب رسول خدا بود و در كوفه سكونت داشت و از یاران على علیه‏السلام بود و در تمام جنگ‌ها در خدمت آن حضرت شمشیر مى‏زد و از جمله خواص اصحاب آن حضرت و حاملان علوم آن بزرگوار است، او از جمله كسانى است كه مشتاقانه به یارى امام حسین علیه‏السلام شتافتند.(101)حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه در كوفه براى امام بیعت مى‏گرفتند و چون عبیدالله بن زیاد به كوفه آمد و اهل كوفه مسلم را تنها گذاشتند، قبیله حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه آنها را پنهان كردند تا آسیبى به آنها نرسد، و هنگامى كه امام حسین علیه‏السلام به كربلا آمد آن دو به سوى آن حضرت حركت كردند، روزها مخفى مى‏شدند و شب‌ها طى طریق مى‏نمودند تا به اردوى امام علیه‏السلام ملحق شدند.(102)

هنگامى كه امام حسین علیه‏السلام براى اداى نماز ظهر از سپاه كوفه مهلت خواست، حصین بن تمیم گفت: نماز از شما پذیرفته نیست!!

حبیب بن مظاهر در پاسخ او گفت: گمان مى‏كنى كه نماز از آل رسول خدا پذیرفته نشود و نماز تو اى احمق نادان مقبول افتد؟!

حصین بن تمیم به او حمله كرد و حبیب نیز به طرف او حمله ور شد و ضربه‌اى بر صورت اسب وى زد و بر اثر همین ضربه، حصین از اسب بر زمین افتاد، یارانش آمده او را نجات دادند و حبیب بر آنان حمله كرد و رجز مى‏خواند و مى‏گفت:

انا حبیب و ابى مظهر فارس هیجأ و حرب تسعر انتم اعدّ عدًّْ و اكثرو نحن او فى منكم واصبر.(103)

پس گروهى را به قتل رساند تا این كه بدیل بن صریم با شمشیر به او حمله كرد و ضربه‌اى بر او وارد ساخت، و مردى از تمیم نیز با نیزه بر او حمله ور شد، حبیب از اسب بر زمین افتاد و چون خواست بپاخیزد، حصین بن تمیم با شمشیر ضربه‌اى دیگر به سر او زد، و آن مرد تمیمى سر از تن حبیب جدا كرد، رضوان و بهشت خداوند بر او مبارك باد.

حصین بن تمیم به آن مرد تمیمى گفت: من با تو در كشتن حبیب شریك هستم! او مى‏گفت: من خود به تنهایى حبیب را كشته‏ام!

حصین بن تمیم به او گفت: سر حبیب را به من ده تا بر گردن اسبم آویزان كنم تا مردم بدانند من در كشتن او با تو شریكم! و بعد به تو خواهم داد كه نزد عبیدالله ببرى و جایزه بگیرى!! ولى او قبول نكرد!

آشنایان آن دو آنها را اصلاح دادند و حصین بن تمیم سر را به گردن اسب آویزان نموده و در میان لشكر مى‏چرخید! و بعد به او برگرداند.(104)

محمدبن قیس نقل كرده است كه شهادت حبیب بن مظاهر براى امام بسیار گران آمد و دل مباركش شكست و گفت: از خدا انتظار دارم كه حامیان مرا و یاران مرا اجر دهد.

همچنین آمده است كه آن حضرت فرمود: اى حبیب! چه برگزیده مردى بودى كه خدا تو را توفیق عنایت كرد تا هر شب ختم قرآن كنى.(105)

بهر حال از آنچه گذشت معلوم مى‏شود حبیب بن مظاهر قبل از نماز ظهر به شهادت رسیده است.

 آخرین نماز

چون وقت نماز ظهر فرا رسید، مردى از یاران آن حضرت به نام ابو ثمامه صیداوى(106) به آن حضرت عرض كرد: اى ابا عبدالله! من به فدایت شوم، این گروه به ما نزدیك شده‏اند و به خدا سوگند كه پیش از تو من باید كشته شوم و دوست دارم چون خدا را ملاقات مى‏كنم با تو نماز خوانده باشم!

امام حسین علیه‏السلام سر به سوى آسمان برداشت و فرمود: نماز را تذكر دادى، خداى تو را از نمازگزاران قرار دهد.

آنگاه امام حسین علیه‏السلام زهیر بن قین و سعیدبن عبدالله را گفت در جلوى آن حضرت بایستند تا او نماز ظهر بگذارد، پس امام علیه‏السلام با نیمى از یارانش نماز خوف بجاى آوردند.(107)

17- سعیدبن عبدالله حنفى(108): سعیدبن عبدالله در جلوى امام ایستاد و امام نمازگزارد و او در اثر تیرباران دشمن به روى زمین افتاد در حالى كه مى‏گفت: خدایا این گروه را لعنت كن همانند لعن قوم عاد و ثمود، و سلام مرا به پیامبرت برسان؛ همچنین گفت: پروردگارا! این زخم‌ها را براى درك ثواب تو در راه نصرت فرزند پیامبر تو بر جان خود خریدم.

آنگاه به طرف امام التفاتى كرده گفت: آیا به عهد خود وفا كردم اى پسر رسول خدا؟!

امام علیه‏السلام فرمود: آرى، تو در بهشت پیشاپیش من قرار خواهى داشت.

او در حالى به شهادت رسید كه سیزده تیر غیر از زخم نیزه و شمشیر بر بدنش فرو رفته بود، و چون امام علیه‏السلام از نماز فارغ شد به اصحابش فرمود: اى انصار من! این بهشت است كه درهاى آن به روى شما باز شده و نهرهاى آن جارى و میوه‏هاى آن آماده است، و این پیامبر خداست و اینان شهدایى كه در راه خدا كشته شده‏اند، منتظر قدوم شمایند، و شما را به بهشت بشارت مى‏دهند، پس از دین خدا و دین پیامبر حمایت و از حرم پیامبر دفاع كنید.

اصحاب به امام عرض كردند: جان‌هاى ما فداى تو باد و خون‌هاى ما نگاهدارنده خون تو، به خدا سوگند كه هیچ گزندى به تو و حرم تو نمى‌رسد مادامى كه از ما كسى زنده باشد.(109)

محمد بن قیس نقل كرده است كه شهادت حبیب بن مظاهر براى امام بسیار گران آمد و دل مباركش شكست و گفت: از خدا انتظار دارم كه حامیان مرا و یاران مرا اجر دهد. همچنین آمده است كه آن حضرت فرمود: اى حبیب! چه برگزیده مردى بودى كه خدا تو را توفیق عنایت كرد تا هر شب ختم قرآن كنى.

18- ابو ثمامه صائدى:نام او عمرو بن عبدالله بن كعب و از تابعین بود و مردى دلاور و از شخصیت‌هاى شیعه بشمار مى‏رفت. از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام بود و در جنگ‌ها با آن حضرت شركت مى‏كرد، و بعد از امیرالمؤمنین از اصحاب امام حسن مجتبى علیه‏السلام گردید و در كوفه ماند، و چون معاویه مرد، به امام حسین علیه‏السلام نامه نوشت و او را دعوت كرد و از جمله فرماندهان مسلم بن عقیل بود(110) كه با سپاهیان خود عبیدالله بن زیاد را در قصر دارالاماره محاصره كرد، و چون مردم از اطراف مسلم پراكنده شدند ابو ثمامه بصورت مخفیانه زندگى مى‏كرد و ابن زیاد شب و روز در جستجوى او بود! او با نافع بن هلال در اثناى راه به امام حسین علیه السلام ملحق گردید و در روز عاشورا پس از آن كه با امام حسین نماز گزارد به آن حضرت عرض كرد: یا ابا عبدالله! تصمیم گرفته‏ام كه به یاران خویش ملحق شوم، و ناخوش دارم كه زنده بمانم و تو را كشته ببینم.

امام علیه‏السلام به او اذن داد و فرمود: ما هم بعد از ساعتى به شما ملحق مى‏شویم؛ پس او سرگرم نبردى شدید با سپاه كفر شد تا بر تن او جراحات زیادى رسید و در این احوال مردى به نام قیس بن عبدالله صائدى كه پسر عموى او بود و با ابو ثمامه سابقه دشمنى داشت، او را به قتل رساند؛ و شهادت او بعد از شهادت حربن یزید ریاحى بود.(111)

19- سلمان بن مضارب:او پسر عموى زهیر بن قین بود و همراه او به حج آمده بود، و چون زهیر در بین راه به امام حسین علیه‏السلام پیوست، سلمان بن مضارب نیز به امام ملحق گردید و به كربلا آمد و در روز عاشورا بعد از اداى نماز ظهر با امام، قبل از زهیر بن قین به شهادت رسید.(112)

20- زهیر بن قین بجلى:او مردى شجاع و شریف در قبیله خود بود و در كوفه اقامت داشت و شجاعت او در جنگ‌ها مشهور بود، در ابتداى كار از طرفداران عثمان بود و پس از ملاقات با امام حسین علیه‏السلام در اثر هدایت الهى از عقیده خود دست كشید و از شیعیان على و اهل‌بیت علیهم السلام شد و همراه امام حسین علیه‏السلام به كربلا آمد.(113)

روز عاشورا بعد از گزاردن نماز با امام علیه‏السلام، دست خود را روى شانه امام نهاد و این رجز را خواند:

اقدم هدیت هادیا مهدیاالیوم تلقى جدك النبیا و حسنا و المرتضى علیا و ذاالجناحین الفتى الكمیا و اسدالله الشهید الحیا.(114)

سپس به میدان آمد و مبارزه سختى با سپاه كوفه كرد(115) تا آن كه یكصد و بیست نفر از آنان را به قتل رساند.

او از زمره اصحاب وفادارى بود كه پیشاپیش امام علیه‏السلام شمشیر مى‏زد تا به درجه والاى شهادت نائل آمد.(116)

بشیر بن عبدالله شعبى و مهاجر بن اوس تمیمى بر او حمله برده و او را شهید كردند و امام حسین علیه‏السلام پس از شهادت او فرمود: اى زهیر! خدا تو را از لطف خود دور مدارد و قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده به لعنت ابدى خود گرفتار سازد.(117)

وقتى كه خبر كشته شدن زهیر بن قین در ركاب امام علیه‏السلام به همسر با وفاى او رسید، به غلامش گفت: برو و مولایت زهیر را كفن كن، غلام زهیر وقتى كه بدن مطهر امام حسین علیه‏السلام را عریان در قتلگاه مشاهده كرد، با خود گفت: چگونه مولایم زهیر را كفن كنم ولى حسین علیه‏السلام را رها نموده و عریان بگذارم؟! به خدا سوگند كه چنین نكنم. پس امام را در پارچه‏اى كه همراه داشت پیچید و زهیر را با پارچه‏اى پاره كفن نمود.(118)

21 – حجاج بن مسروق الجعفى: او از شیعیان و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام بود و در كوفه سكونت داشت، چون امام حسین علیه‏السلام به مكه عزیمت كرد، از كوفه به مكه آمد و پس از ملاقات با امام علیه‏السلام در خدمت او بود و در اوقامت نماز براى حضرت اذان مى‏گفت، و در روز عاشورا كه آتش جنگ شعله‌ور گردید حجاج بن مسروق پیش آمد و از امام اجازه جنگ گرفته به میدان رفت و مدتى مبارزه كرد و به طرف امام بازگشت، و در حالى كه بدنش غرق خون بود این رجز را مى‏خواند:

الیوم القى جدك النبیاثم اباك ذالندى علیا      ذاك الذى نعرفه الوصیا(119) و (120 )

امام علیه‏السلام فرمود: من هم به شما ملحق و آنان را ملاقات خواهم كرد، سپس حجاج بن مسروق به میدان بازگشت و آنقدر مبارزه كرد تا شهید شد.(121)

22 – یزید بن مغفل جعفى: او از شعراى خوب و از شجاعان شیعه و از اصحاب على علیه‏السلام در جنگ صفین بشمار مى‏رفت، او در مكه به همراه حجاج بن مسروق به امام حسین علیه‏السلام ملحق شد و روز عاشورا نزد امام حسین علیه‏السلام آمد و براى مبارزه اذن گرفت و به میدان رفت و این رجز را خواند:

انا یزید و انا ابن مغفلو فى یمینى نصل سیف مصقل اعلو به الهامات وسط القسطلعن الحسین الماجد المفضل ابن رسول الله خیر مرسل.(122 )

و آنچنان شجاعانه جنگید كه دشمن را به حیرت واداشت، و پس از آن كه گروهى را به قتل رسانید به فیض شهادت نائل آمد.(123)

23 – حنظلة بن اسعد شبامى: از بزرگان شیعه و مردى فصیح و شجاع و قارى قرآن بود، و فرزندى داشت به نام على كه در تاریخ از او یاد شده است. حنطله بعد ار ورود امام حسین علیه‏السلام به كربلا به اردوى آن حضرت ملحق شد و امام او را به عنوان رسول نزد عمر بن سعد مى‏فرستاد، و چون روز عاشورا فرا رسید نزد امام آمد و از آن حضرت براى جهاد اذن گرفت و در جلوى امام ایستاد و شروع به سخن گفتن با لشكر كوفه كرد و گفت: اى مردم! من بر عاقبت كار شما بیمناكم همانند روز احزاب و سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود، اى مردم! من از رسوائى شما در روز قیامت مى‏ترسم، آن روزى كه هیچ نگهدارنده‏اى جز خدا نیست و كسى كه گمراه شد راهى به سوى هدایت ندارد. اى مردم! حسین را نكشید كه خداوند شما را به عذاب خود مبتلا سازد و كسى كه افترا مى‏بندد، زیان خواهد بود.

امام حسین علیه‏السلام به او فرمود: هنگامى كه تو این گروه را به حق دعوت كردى و آنان نپذیرفتند و تصمیم به ریختن خون تو و یارانت گرفتند و دست خود را به خون برادران صالح تو آلوده كردند، اینها مستوجب عذاب شدند.

حنظله بن اسعد به امام علیه‏السلام عرض كرد: راست گفتى، فدایت شوم، آیا اجازه مى‏دهى كه به ملاقات پروردگارم شتافته و به برادرانم ملحق شوم؟

آن حضرت اجازه داد و فرمود: برو به سوى چیزى كه بهتر از دنیا و آنچه در آن است، جهانى كه حدى نپذیرد و سلطنتى كه زوال نیابد.

حنظله گفت: السلام علیك یا ابا عبدالله صلى الله علیك و على اهل بیتك، ملاقات ما و شما در بهشت!

امام فرمود: آمین! آمین!

سپس به سپاه كوفه حلمه كرد و سرانجام بر او حمله كردند و او را به شهادت رساندند، رضوان الله تعالى علیه.(124)

24 – عابس بن ابى شبیب(125): او از قبیله بنى شاكر مى‏باشد كه طائفه‏اى است از همدان؛ عابس از رجال شیعه و از رؤساى آنها و مردى شجاع و خطیبى توانا و عابدى پر تلاش و متهجد بود.(126) و (127)

عابس در روز عاشورا مى‏گفت: امروز روزى است كه باید تلاش كنیم براى سعادت خویش با هر چه در توان داریم زیرا بعد از امروز حساب است و عمل به كار نیاید.

آنگاه نزد امام حسین علیه‏السلام آمد و گفت: یا ابا عبدالله! به خدا سوگند روى زمین چه در نزدیك و یا دور كسى عزیزتر و محبوب‌تر از تو نزد من نیست، اگر من چیزى عزیزتر از جانم و خونم داشتم كه فدایت كنم و كشته شدن را از تو دفع كنم، هر آینه تقدیم مى‏كردم؛ سپس گفت: «السّلام علیك یا ابا عبدالله اشهد انى على هداك و هدى ابیك»؛ «سلام بر تو اى اباعبدالله، من گواهى مى‏دهم كه بر راه شما و پدر شما استوارم و به راه راست هدایت مى‏یابم.» سپس با شمشیر به سوى دشمن آمد.

ربیع بن تمیم گوید: چون دیدم كه عابس به سوى میدان مى‏آمد او را شناختم و سابقه او را در جنگ‌ها مى‏دانستم كه او شجاع‌ترین مردم است؛ به سپاه عمر بن سعد گفتم: این شخص شیر شیران است، این فرزند شبیب است، مبادا كسى به جنگ او رود؛ پس عابس مكرر فریاد مى‏زد و مبارز مى‏طلبید و كسى جرأت نمى‌كرد به میدان او رود.

عمر بن سعد گفت: حال كه چنین است او را سنگباران كنید، پس لشكر اینگونه كردند.

عابس كه چنین دید زره از تن به در كرد و كلاه خود از سر برداشت سپس بر سپاه كوفه حمله كرد.

وقت آن آمد كه من عریان شوم

جسم بگذارم سراسر جان شوم

آزمودم مرگ من در زندگى است

چون رهم زین زندگى پایندگى است

آنچه غیر از شورش و دیوانگى است

اندرین ره روى در بیگانگى است

ربیع بن تمیم مى‏گوید: سوگند به خدا او را دیدم كه بیش از دویست رزمنده را تار و مار كرد، پس بر او از هر طرف حمله بردند و او را شهید كردند، و من شاهد بودم كه سر عابس بن شبیب در دست مردانى بود و منازعه مى‏كردند، این مى‏گفت من عابس را كشته‏ام و دیگرى مى‏گفت من كشته‏ام. عمر بن سعد گفت: مخاصمه نكنید، سوگند به خدا یك نفر نمى‌تواند این مرد را كشته باشد.(128)

از شور تو پر، كون و مكان شد عابس!

در سوگ تو خون، دل جهان شد عابس

تن از تو و، تو برهنه ‏تر از تن خویش

عریان‏تر ازین نمى‌توان شد عابس

25 – شوذب بن عبدالله: او از رجال شیعه و از معدود دلیران بنام و حافظ حدیث از امیرالمؤمنین علیه‏السلام بود، و مجلس حدیث داشت كه شیعیان نزد او آمده و اخذ حدیث مى‏كردند. با عابس بن ابى شبیب از كوفه به مكه آمد و نزد امام علیه‏السلام ماند تا روز عاشورا، و چون جنگ آغاز شد به مبارزه پرداخت. عابس او را طلب كرد و از تصمیم او مبنى بر یارى امام و شهادت در راه او سؤال كرد و او عزم خود را بر شهادت ابراز نمود و همانند دلیران به مبارزه پرداخت تا به شهادت رسید.(129)

26 – جَون بن ابى مالك(130): او بنده سیاه چرده ابوذر غفارى بود كه نزد امام علیه‏السلام آمد و براى مبارزه اجازه خواست. امام حسین علیه‏السلام فرمود: تو از جانب ما مأذونى و براى عافیت همراه ما آمده‏اى، خود را در مشقت مینداز!

گفت: من در راحتى باشم و در سختى شما را تنها بگذارم؟!! به خدا سوگند هر چند كه بوى بدن من بد، و حسب من رفیع نیست ولى امام بزرگوارى چون تو بوى مرا خوش و بدنم را مطهر و رنگ روى مرا سفید مى‏كند و به بهشتم مژده مى‏دهد! به خدا سوگند كه از شما جدا نگردم تا خون سیاه من با خون شریف شما آمیخته گردد! بعد شروع به رجز خوانى كرد:

كیف ‏ترى الفجّار ضرب الاسود بالمشرفى القاطع المهنّد أذبُّ عنهم باللّسان و الیدارجو به الجنْ یوم المورد. (131) و شجاعانه به جنگ با دشمن پرداخت و بیست و پنچ نفر از آنان را به قتل رساند تا این كه شهید شد. امام حسین علیه‏السلام بر بالین او حاضر شد و گفت: خدایا روى او را سپید و بوى او را خوش و او را با نیكان محشور كن و با محمد و آل محمد آشنا و معاشر گردان.

از امام باقر علیه‏السلام روایت شده كه: هر كسى كشته خود را از میدان بیرون مى‏برد و به خاك مى‏سپرد، اما جون كسى را نداشت تا او را از میدان بیرون برد، به همین جهت پیكر پاره پاره او را پس از ده روز دیدند در حالى كه بوى مشك از بدنش به مشام مى‏رسید.(132)

27 – عبدالرحمن الارحبى: او از تابعین و مردى شجاع و دلاور بود و به همراه قیس بن مسهر با نامه‏هاى مردم كوفه در مكه در شب دوازدهم ماه رمضان به خدمت امام رسید، و امام علیه‏السلام عبدالرحمن را همراه مسلم بن عقیل به كوفه فرستاد و او مجدداً بازگشت و از جمله یاران امام بود. در روز عاشورا چون آن حال را مشاهده نمود اذن گرفت، امام علیه‏السلام او را اجازه داد، پس به میدان آمد و مبارزه كرد و رجز خواند: صبراً على الاسیاف و الاسنّْصبراً علیها لدخول الجنّْ(133) تا آن كه به شهادت رسید.(134)

28 – غلام تركى: او غلام امام علیه‏السلام و از قاریان قرآن بود، اذن گرفت و به میدان آمد مبارزه مى‏كرد و رجز مى‏خواند:

البحر من طعنى و ضربى یصطلى و الجوُّ من سهمى و نبلى یمتلى اذا حسامى فى یمینى ینجلى ینشقُّ قلب الحاسد المبجل.(135) و گروهى از سپاهیان دشمن را كشت سپس به علت زخم‌هاى وارده بر روى زمین افتاد. امام حسین علیه‏السلام آمد و گریست! و صورت بر صورتش نهاد!

غلام همین كه چشمش را باز كرد و امام علیه‏السلام را بر بالین خود مشاهده كرد لبخندى زد و سپس جان داد.(136)

29 – انس بن حارث: او از اصحاب رسول خداست كه در غزوه‏هاى بدر و حنین در خدمت آن حضرت بود و احادیثى از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله نقل كرده كه از جمله آنها این حدیث است كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: «این فرزندم حسین در زمین كربلا كشته خواهد شد. هر كس در آنجا باشد باید او را یارى كند.»(137) و (138)

او روز عاشورا از امام علیه‏السلام اذن گرفت و عمامه خود را به كمر بست و با پارچه‏اى ابروهاى خود را به بالا برده، بست! امام علیه‏السلام چون او را با این هیئت مشاهده كرد گریست و فرمود: «شكر الله لك یا شیخ»، او با همان كهنسالى هجده نفر از لشكریان كوفه را به قتل رسانده و آنگاه شهید شد، رضوان الله تعالى علیه.(139)

30 و 31 – عبدالله بن عروه، عبدالرحمن بن عروه: این دو برادر، جدشان از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام بوده و در كربلا به امام حسین علیه‏السلام ملحق شدند و در روز عاشورا به نزد آن حضرت آمده و سلام كردند و گفتند: دوست داریم كه در برابرت مبارزه كرده و از حریم تو دفاع كنیم.

امام علیه‏السلام فرمود: مرحباً بكما! آفرین باد بر شما! و این دو برادر در نزدیكى امام با دشمن مبارزه كردند تا این كه شهید شدند.(140)

و در زیارت ناحیه آمده است: «السلام على عبدالله و عبدالرحمن ابنا عروة بن حراق الغفاریَّین.»(141)

32 – عمرو بن جناده: عمرو بن جناده انصارى بعد از شهادت پدرش جنادة بن حارث انصارى، به خدمت امام حسین علیه‏السلام آمد در حالى كه یازده سال بیشتر نداشت. امام علیه‏السلام به او اجازه نداد و فرمود: پدر این كودك در حمله اول شهید شده و شاید مادرش از این كار ناخشنود باشد.

آن كودك گفت: مادرم به من فرمان داده است كه به میدان روم!

وقتى امام علیه‏السلام سخن او را شنید او را اذن داد(142)، پس به میدان رفت و شهید شد و سر او را از تن جدا كرده و به سوى امام حسین علیه‏السلام پرتاب نمودند! مادرش آن سر را گرفت و خاك و خون از آن پاك كرد و آن را بر سر مردى از سپاه كوفه كه در نزدیكى او قرار داشت، كوبید و او را به هلاكت رساند، بعد به خیمه بازگشت و عمود خیمه – و به قولى شمشیرى – را برگرفت و این رجز خواند:

انا عجوزٌ سیّدى ضعیفه خاویة بالیة نحیفه اضربكم بضربة عنیفهدون بنى فاطمة الشّریفه.(143)

سپس به دشمن حمله كرد و دو نفر را كشت، سپس امام حسین علیه‏السلام او را به خیمه باز گرداند.(144)

33- واضح التركى:او مردى شجاع و قارى قرآن و ترك زبان بود و با جنادة بن حارث به حضور امام حسین علیه‏السلام آمده بودند، و گمان دارم همان كسى است كه اهل مقاتل ذكر كرده‏اند كه روز عاشورا را در مقابل سپاه كوفه ایستاد و پیاده با شمشیر مبارزه مى‏كرد و رجز مى‏خواند و چون روى زمین افتاد به امام علیه‏السلام استغاثه كرد، امام بر بالین او آمد و دست بر گردن او نهاد در حالى كه او جان مى‏داد و او به خود مى‏بالید كه: چه كسى همانند من است در حالى كه پسر رسول خدا صورتش را بر صورتم گذارده است، سپس به ملكوت اعلى پیوست.(145)

34 – رافع بن عبدالله: او با مولایش مسلم بن كثیر هنگامى كه امام علیه‏السلام وارد كربلا شده بود، خدمت آن حضرت رسید و در جنگ با سپاه كوفه شركت كرده و بعد از مسلم بن كثیر و پس از نماز ظهر مبارزه كرد و شهید شد.(146)

35 – یزید بن ثبیط : او از اصحاب ابوالاسود و از شیعیان بصره و در میان قومش شریف و بزرگوار بوده است، با دو فرزندش از بصره به مكه آمد و با امام علیه‏السلام رهسپار كربلا شد و پس از مبارزه با دشمن به شهادت رسید.(147)

36 – بكر بن حى: او با عمر بن سعد و سپاه كوفه به جنگ حسین علیه‏السلام آمده بود، روز عاشورا كه آتش جنگ مشتعل گردید، متوجه امام شد و توبه كرد و از سپاه كوفه جدا گردید و با آنها مبارزه كرد و در مقابل امام حسین علیه‏السلام شهید شد.(148)

37 – ضر غامة بن مالك: او از شیعیان كوفه و از كسانى بود كه با مسلم بیعت كرده بود. چون مردم، مسلم را تنها گذاشتند او با سپاه عمر بن سعد به كربلا آمد و به امام علیه‏السلام ملحق گردید و با سپاه كوفه مقاتله كرد و در برابر امام حسین علیه‏السلام بعد از نماز ظهر در مبارزه با دشمنان به شهادت رسید(149)، و این رجز را مى‏خواند:

الیكم من مالك ضرغام ضرب فتى یحمى عن الكرام یرجو ثواب الله بالتمام سبحانه من ملك علام.(150)

38 – مجمع بن زیاد: او در منازل جهینه اطراف مدینه به اصحاب امام علیه‏السلام پیوست و بعد از خبر شهادت مسلم همچنان با امام بود تا در كربلا برابر آن حضرت به شهادت رسید.(151)

39 – عباد بن مهاجر: او نیز در میان راه در منزلى كه از منازل جهینه بود به امام علیه‏السلام ملحق و در كربلا با آن حضرت به شهادت رسید.(152)

40 – وهب بن حباب كلبى: وهب بن حباب اذن جهاد گرفت و رهسپار میدان گردید، قتالى نیكو با دشمن نمود و بر سختی‌ها و ناراحتی‌ها شكیبائى كرد، و برگشت به سوى همسر و مادرش كه در كربلا به او بودند، پس به مادرش گفت: آیا از من راضى شدى؟

گفت: از تو راضى نشوم مگر آن زمان كه پیش روى حسین و در راه او كشته گردى.

همسرش به او گفت: مرا به ماتم خویش اندهناك مكن.

مادرش گفت: اى پسرك من! از تقاضاى همسرت روى گردان و برابر حسین علیه‏السلام مقاتله كن تا به شفاعت جدش در روز قیامت نائل شوى .

پس جنگید تا دستانش قطع شد؛ همسرش چوبى را به دست گرفت و سوى او روانه شد و به او گفت: پدر و مادرم به فدایت، از حرم پیامبر دفاع كن و مقاتله نما.

وهب خواست او را بازگرداند، امتناع كرد، امام حسین علیه‏السلام به او گفت: بازگرد خدا تو را از اهل‌بیت جزاى خیر دهد؛ پس به خیمه‏ها باز گشت و وهب مقاتله نمود تا به شهادت رسید.(153)

41 – حبشى بن قیس بن سلمه: جد او از اصحاب رسول خداست و از قبیله نَهْم است، و پدر او نیز گویا محضر پیامبر گرامى را درك كرده بود. او در ایامى كه هنوز در كربلا صحبت از جنگ نبود به خدمت امام حسین علیه‏السلام آمده و به همراه آن حضرت شهید شد.(154)

42 – زیاد بن عریب: از قبیله همدان و مكنى به ابى عمره است، مردى متهجد و اهل عبادت بود، پدر او از اصحاب پیامبر بود و خود او نیز محضر پیامبر گرامى را درك كرده بود، مردى شجاع و معروف به عبادت و پرهیزگارى بوده است. مهران كاهلى مى‏گوید: در كربلا حضور داشتم، مردى را دیدم شدیداً مى‏جنگید و هرگاه كه بر سپاه كوفه حمله مى‏كرد آنها را پراكنده مى‏ساخت سپس به نزد امام حسین علیه‏السلام آمده و مى‏گفت: ابشر هدیت الرشد یابن احمد! فى جنّْ الفردوس تعلو صعدا.(155)

سؤال كردم: او كیست؟

گفتند: او ابوعمره حنظلى است.

پس شخصى به نام عامر بن نهشل راه را بر او گرفت و او را به شهادت رساند و سر او را از بدن جدا كرد.(156)

43 – عقبة بن صلت:این مرد نیز در میان راه مكه به كربلا در یكى از منازل جُهینه به خدمت امام حسین علیه‏السلام آمد و از او جدا نشد تا در كربلا به شهادت رسید.(157)

44 – قعنب بن عمر:او از شیعیان بصره و با حجاج بن بدر از بصره به مكه آمده و به یاران امام علیه‏السلام ملحق شد و در روز عاشورا برابر آن حضرت به شهادت رسید(158). و در زیارت ناحیه آمده است: «السلام على قعنب بن عمر النمیرى.»(159)

45 – انیس به معقل:او نیز مردى شجاع بود و پس از مبارزه‏اى سخت به فیض شهادت نائل آمد.(160)

46 – قرة بن ابى قرة:او به دفاع از فرزندان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم پرداخت و با دشمن جنگید و بعد از به هلاكت رساندن شصت و شش نفر از سپاه دشمن به شهادت رسید.(161)

47 – عبدالرحمن بن عبدالله الیزنى:او نیز براى رسیدن به فوز عظیم شهادت راهى میدان گردید و همانند دیگر یاران امام حسین علیه‏السلام مقاتله كرد و شهید شد، و این رجز را مى‏خواند:

انا ابن عبدالله من آل یزندینى على دین الحسین و الحسن اضربكم ضرب فتى من الیمنارجو بذلك الفوز عند المؤتمن.(162) و (163)

48 – یحیى المازنى:این دلاور نیز با خواندن رجز – كه حاكى از شجاعت او و نداشتن خوف و ترس از مرگ بود – همانند لشكرى بر دشمن یورش برد و سرانجام برابر امام علیه‏السلام به شهادت رسید.(164)

49 – منجح:شیخ طوسى او را از اصحاب امام حسین علیه‏السلام ذكر كرده است كه در كربلا با آن حضرت شهید شد. از ربیع الابرار زمخشرى نقل شده است كه حسنیه جاریه امام حسین علیه‏السلام بود كه او را از نوفل بن حارث خریدارى كرده بود سپس او را به مردى به نام سهم تزویج كرد و از او منحج متولد شد، و مادرش حسنیه در خانه امام سجاد علیه‏السلام خدمت مى‏كرد، چون امام حسین علیه‏السلام به سوى عراق آمد منحج نیز به همراه مادرش به كربلا آمد و در كربلا در آغاز جنگ به شهادت رسید.(165)

50 – سوید بن عمرو:مردى شریف و كثیر الصلاة بود و در میدان جنگ همانند شیر خشمگین مبارزه مى‏كرد و در رویاروئى با بلاها و سختی‌ها بسیار مقاوم بود و او آخرین نفر از اصحاب امام علیه‏السلام است كه شهید شده است.

نوشته‏اند: او جراحات زیادى برداشته و در میان كشتگان افتاده بود، بعد از زمانى كه به هوش آمد و شنید كه مى‏گویند: حسین علیه‏السلام كشته شده است، در خود قوتى یافت بپاخاست و با خنجرى كه به همراه داشت ساعتى با دشمن مبارزه كرد تا او را عروة بن بكار و زید بن ورقأ شهید كردند.(166)

پی‌نوشت‌ها:

1- بعضى نام این شخص را كه غلام عمر بن سعد است «درید» ضبط كرده‏اند. (مقتل الحسین خوارزمى 2/8).

2- ارشاد شیخ مفید 2/101.

3- بحار الانوار 45/12.

4- الملهوف 42.

5- مناقب ابن شهر آشوب 4/113.

6- «ماریه» زنى از شیعیان بصره بوده و خانه او محل اجتماع و تصمیم‏گیرى شیعیان بوده است، كه قبلا نیز ذكر نمودیم.

7- ابصار العین 112. و در «وسیلة الدارین» 99 آمده است كه او از اصحاب رسول خدا بوده و حدیث از ایشان نقل كرده است.

8- «مهادنه» ایامى را گویند كه بین دو سپاه مذاكره بوده است و كار به جنگ نیانجامیده است.

9- ابصار العین، 114.

10- ابصار العین، 103.

11- ابصار العین، 112.

12- ابصار العین، 113. و در «وسیلة الدارین» 117 آمده است كه او به میدان آمد و مبارزه كرد و شهید شد.

13- ابصار العین، 124.

14- ابصار العین، 94.

15- ابصار العین، 104.

16- تعدادى از سپاه عمر بن سعد كه در حدود سى نفر بودند شب عاشورا به امام حسین پیوستند.

17- ابصار العین، 113.

18- ابصار العین، 103.

19- ابصار العین، 55.

20- ابصار العین، 122.

21- ابصار العین، 109.

22- ابصار العین، 103.

23- ابصار العین، 109.

24- نتقیح المقال 1/452.

25- ابصار العین، 111.

26- ابصار العین، 108.

27- مقتل الحسین، مقرم 254.

28- ابصار العین، 79.

29- ابصار العین، 86.

30- ابصار العین، 111.

31- ابصار العین، 101.

32- ابصار العین، 101.

33- ابصار العین، 110.

34- ابصار العین، 93.

35- ابصار العین، 112.

36- بعضى او را عمرو بن ضبعه ثبت كرده‏اند و در زیارت ناحیه آمده است: «السلام على عمرو بن ضبعة الضبعى». (وسیلة الدارین 177).

37- ابصار العین، 113.

38- وسیله الدارین، 177.

39- ابصار العین، 113.

40- ابصار العین، 79.

41- ابصار العین، 109.

42- او از فرماندهان على علیه‏السلام در جنگ صفین بوده و در جمل و نهروان در خدمت آن حضرت شركت داشته است، و در زیارت ناحیه آمده است «السلام على قاسط و كردوس ابنى زهیر التغلبى». (وسیلة الدارین 184).

43- ابصار العین، 114.

44- ابصار العین، 114.

45- ابن حجر در «اصابه» نقل كرده است كه كنانه در جنگ احد حضور داشته و پدرش عتیق فارس رسول خدا بوده است. (وسیله الدارین 184).

46- ابصار العین، 114.

47- ابصار العین، 108.

48- ابصار العین، 112.

49- ابصار العین، 114.

50- مبرد در «كامل» او را از فرزندان ملوك عجم ذكر كرده است كه رغبت به اسلام پیدا كرد و در كودكى به دست رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم اسلام آورد. (وسیلة الدارین 199).

51- ابصار العین، 54.

52- ابصار العین، 109.

53- ابصار العین، 94.

54- مناقب ابن شهر آشوب 4/113.

55- بحار الانوار 45/12؛ و در كافى 1/465 این حدیث با كمى اختلاف از عبدالملك بن اعین از حضرت ابى جعفر باقر علیه‏السلام نقل شده است.

56- الملهوف، 49.

57- كنیه او ابو وهب و از قبیله بنى علیم و زوجه او ام وهب دختر عبد از قبیله بنى نمر بن قاسط است.

(وسیلة الدارین 168).

58- در معاجم بلدان موضعى را به نام «بثر الجعد» نیافتیم و آنچه از قرائن مشهود است نام چاهى است در كوفه.

59- «اگر مرا نمى‌شناسید من فرزند قبیله كلب هستم، كفایت مى‏كند كه بیت من در قبیله بنى علیم است. مردى هستم كه باید نیرویم را از تیغ بخواهید، و اگر مرا مشكلى پیش آید ضیعف نباشم. اى ام وهب! من تعهد مى‏كنم كه با نیزه و شمشیر زدن ره دشمن روى كنم».

60- ابصار العین، 106.

61- این دو برادر مادرى هستند و پدران آنها حارث و عبدالله فرزندان سریع بن جابر از قبیله همدان هستند.

(وسیلة الدارین 154).

62- ابصار العین، 78.

63- عمرو بن خالد در كوفه مردى شریف و از مخلصین اهل‌بیت علیهم‏السلام بود، او با مسلم بن عقیل قیام كرد و چون اهل كوفه او را تنها گذاشتند، عمرو بن خالد چاره‏اى جز مخفى شدن نداشت و در اختفأ بود تا آن كه شنید كه فرستاه حسین از بطن الرمه (قیس بن مسهر) به شهادت رسید، خود و مولایش سعد حركت كردند و به امام علیه‏السلام ملحق شدند. (وسیلة الدارین 176).

64- او به دنبال عمرو بن خالد در راه با امام حسین علیه‏السلام پیوست، او مردى شریف و بلند همت بود و در كربلا شهید گردید. (ابصار العین، 68).

65- ممكن است این شخص همان جنادة بن حرث باشد كه مقرم جابر ذكر كرده است و سماوى گفته است جبار و حیان او را گفته‏اند، ولى صحیح نیست. (ابصار العین، 84).

66- مجمع بن عبدالله از تابعین و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام بود و در جنگ صفین حضور داشته است. پدر او عبدالله از اصحاب رسول خداست. (وسیلة الدارین 192).

67- مقتل الحسین، مقرم 293.

68- ارشاد شیخ مفید 2/102.

69- كامل ابن اثیر 4/66.

70- او عفیف بن زهیر بن ابى الاخنس مى‏باشد، و از كسانى بود كه شاهد واقعه كربلا بودند.

71- نفس الملهوف، 261 به نقل از طبرى.

72- از جلمه اشعار اوست این شعر مشهور:

و لم‏ تر عینى مثلهم فى زمانه مولا قبلهم فى الناس اذ انا یافع اشد قراعا بالسیوف لدى الوغا الا كل من یحمى الذمار مقارع؛ «از آن روزى كه بالغ شدم، دیدگانم همانند آن رادمردان را نه در آن زمان و نه قبل از آن ندید؛ شدیدترین ضربات را با شمشیرها در صحنه كارزار مى‏زدند، آرى هر آن كس كه حمایت از حوزه مسئولیت خود كند چنین است.» الا كل من یحمى الذمار مقارع.

73- حیاة الامام الحسین، 3/209.

74- وسیلة الدارین، 173.

75- «سپاه انصار دانسته‏اند كه من از كسى كه مسئولیت حفظ جانش با من است، حمایت و حفاظت مى‏كنم؛ ضربه‏هاى من همانند ضربه‏هاى جوانى است كه از صحنه نمى‌گریزد؛ جان و مال من فداى حسین باد!» ابن نما مى‏گوید: در این مصراع آخر یعنى «جان و مال من فداى حسین باد» اعتراضى نسبت به عمر بن سعد خفته است كه چون امام علیه‏السلام از او خواست تا از عزمش باز گردد، او گفت: بر خانه خود بیمناكم! امام علیه‏السلام فرمود: من عوض آن را خواهم داد! عمر بن سعد گفت: بر مالم مى‏ترسم! امام فرمود: من در حجاز از مال خود به تو خواهم داد؛ عمر بن سعد اظهار بى میلى كرد.

76- نفس المهموم، 262.

77- ابصار العین، 92.

78- سعدبن حارث بن سلمه انصارى و برادرش ابو الحتوف هر دو از محكمه(خوارج) بودند و با عمر بن سعد براى جنگ با حسین به كربلا آمده بودند، بعد از ظهر روز عاشورا هنگامى كه یاران امام شهید و تنها سوید بن عمرو و بشر عمرو حضرمى با امام علیه‏السلام باقیمانده بودند و صداى زنان و كودكان از آل رسول را شنیده گفتند: «لاحكم الا لله ولا طاعة لمن عصاه»؛ این حسین پسر دختر پیامبر است و ما امید شفاعت جد او را روز قیامت داریم پس چگونه با او محاربه كنیم؟ لذا به یاران امام حسین علیه‏السلام پیوستند.

(وسیلة الدارین 149).

79- مقتل الحسین، مقرم 240.

80- ابصار العین، 94.

81- «اگر مرا نمى‌شناسید خودم را معرفى كنم، من از قبیله جملى هستم، و آئین و دینم همان دین حسین بن على است».

82- «من شیر مردى از قبیله جملى هستم، من پیرو دین على هستم».

83- ابصار العین، 87.

84- در زیارت ناحیه آمده است: «السلام على یزید بن مهاجر الكندى». او مردى شجاع و شریف بود و از كوفه بیرون آمد و به امام حسین علیه‏السلام قبل از برخورد با حر بن یزید پیوست و به كربلا آمد. (وسیلة الدارین 103).

85- مقتل الحسین، مقرم 243.

86- «منم یزید فرزند مهاجر، شجاع‌تر از شیر كه در بیشه باشد؛ خدایا من حسین را ناصرم، و از ابن سعد دور و بیزار هستم».

87- وسیلة الدارین، 103.

88- ابصار العین، 61.

89- «اگر از من سؤال كنید من دلاورى هستم از شاخه گروهى از برگزیدگان بنى اسد؛ كسى كه بر من ستم كند از راه سعادت جدا شده و به دین خداى جبار و بى نیاز كافر گردید.»

90- سوره احزاب: 23.

91- نفس المهموم، 264.

92- ترجمه حر را قبلا در پاورقى یادآور شدیم.

93- «همانا من حر هستم كه میزبان میهمانانم، شمشیرم را بر شما فرود مى‏آورم و حمایت از بهترین كسى كه ساكن بلاد خیف شده مى‏نمایم و مى‏زنم شما را و باكى نمى‌بینم».

94- ولى خوارزمى نقل كرده است كه حربن یزید چون توبه كرد و نزد امام علیه‏السلام آمد عرض كرد: یابن رسول الله! من اول كسى بودم كه بر تو راه گرفتم، مرا اجازه ده تا اول كشته باشم به امید این كه فرداى قیامت با جدت مصافحه كنم. امام علیه‏السلام فرمود: تو از كسانى هستى كه خدا توبه آنها را پذیرفته. پس اول كسى كه جلو افتاد براى مبارزه با آن گروه حربن یزید ریاحى مى‏باشد. (مقتل الحسین خوارزمى 2/10).

95- حیاة الامام الحسین 3/221.

96- «نیكو آزاده‏اى بود حرى كه از قبیله بنى ریاح است، او هنگامى كه نیزه‏ها بر او فرود آیند مقاوم، و نیكو حرى است هنگامى كه او خود را فداى حسین كرد و جان خود را صبح هنگام بذل نمود.

97- مقتل الحسین خوارزمى 2/10.

98- مقتل الحسین، مقرم 245.

99- شعر از آقاى محمد على مجاهدى (پروانه) است.

100- بعضى به جاى مظاهر او را مظهر به تشدیدهأ خوانده‏اند.

101- نفس المهموم، 302.

102- ابصار العین، 57.

103- «همانا من حبیب و پدرم مظهر است، سواره صحنه پیكار در حالى كه آتش جنگ شعله ور شود. شما هم سلاحتان بهتر و هم تعدادتان بیشتر است، و ما هم از شما باوفاتر و هم از شما شكیباتریم».

104- پس از واقعه عاشورا، مرد تمیمى سر را به گردن اسب خویش آویزان نمود و به سوى كوفه آمد و متوجه قصر عبیدالله شد! فرزند حبیب بن مظاهر به نام قاسم – كه كودك نابالغى بود – سر پدر خود را مشاهده كرد و به دنبال آن مرد تمیمى راه افتاد!

تمیمى سؤال كرد: چرا از من جدا نمى‌شوى؟

قاسم گفت: این سر پدر من است، او را به من بده كه آن را دفن كنم.

گفت: امیر به این راضى نمى‌شود، و من مى‏خواهم تا از او جایزه‏اى نیكو بگیرم!!

قاسم گفت: خدا تو را به خاطر این جنایت، بدترین پاداش خواهد داد؛ و شروع به گریستن نمود و از او جدا شد.

بعد از گذشت مدت زیادى، آن فرزند حبیب وارد سپاه مصعب بن زبیر شد و قاتل پدر خود را هنگام ظهر در حالى در خیمه‏اش خوابیده بود، كشت. (ابصار العین، 59).

105- نفس المهموم، 272.

106- در تاریخ طبرى و بعضى از مصادر دیگر ابو ثمامه صائدى ضبط شده است.

107- بحار الانوار، 45/21.

108- او از وجوه شیعه در كوفه بود، هم صاحب شجاعت و هم اهل عبادت بوده است. او در مرتبه سوم نامه اهل كوفه را نزد امام حسین علیه‏السلام به مكه برد، و امام پاسخ را توسط او قبل از اعزام مسلم بن عقیل براى مردم كوفه فرستاد، و چون مسلم به كوفه آمد سعیدبن عبدالله پس از عابس و حبیب‌بن مظاهر قیام نمود و اعلان بیعت و نصرت نمود، و مسلم‌بن عقیل او را مجددا با نامه‏اى براى امام علیه‏السلام به مكه فرستاد، و سعیدبن عبدالله ملازم او بود تا به كربلا آمد و شهید شد.(وسیلة الدارین، 146).

109- مقتل الحسین، مقرم 246 / تنقیح المقال، 2/28.

110- شیخ مفید رحمة الله فرموده است: چون مسلم به كوفه آمد، ابوثمامه با او همكارى مى‏كرد و از طرف او مسئولیت دریافت اموال را از شیعه داشته است، و به وسیله آن اموال با توجه به بصیرتى كه در امر سلاح داشت، اسحله خریدارى مى‏كرد. (ارشاد شیخ مفید 2/46).

111- ابصار العین، 69.

112- ابصار العین، 100.

113- ابصار العین، 95.

114- «به پیش اى هدایت شده و راهنما، امروز جدت نبى اكرم را دیدار خواهى كرد، و همچنین حسن مجتبى و على مرتضى را و جعفر طیار آن جوانمرد شجاع و حمزه شیر خدا شهید زنده را.»

115- نفس المهموم، 277.

116- نفس المهموم، 181.

117- بحار الانوار، 5/25.

118- تذكرة الخواص، 145.

119- «امروز جدت نبى مكرم را دیدار خواهم كرد، سپس پدرت مرتضى على را، آن كسى كه او را وصى پیامبر مى‏شناسیم.»

120- مقتل الحسین، مقرم 254.

121- ابصار العین، 89.

122- «نامم یزید و من فرزند مغفل هستم، در دست راستم شمشیرى صیقل داده شده است، آن را بر تارك‌ها در میان غبارها فرود آورم، و از حسین بزرگوار با فضلیت دفاع كنم، او كه فرزند رسول خدا بهترین پیامبران است.»

123- ابصار العین، 91.

124- ابصار العین، 77.

125- بعضى او را عابس بن شبیب آورده‏اند(تظلم الزهرأ، 192)، ولى در ابصار العین، 74 و تنقیح المقال 2/112 او را عابس بن ابى شبیب ضبط كرده‏اند.

126- اساسا قبیله بنى شاكر از علاقمندان اهل‌بیت علیهم السلام بوده‏اند، خصوصا اخلاص زیادى زیادى نسبت به امیرالمؤمنین علیه‏السلام داشته‏اند. نصر بن مزاحم در كتاب «وقعة صفین» نقل كرده است كه امیرالمؤمنین در جنگ صفین فرمود: اگر تعداد قبیله بنى شاكر به هزار نفر مى‏رسید، حق عبادت خدا بجا آورده مى‏شد. و بنى شاكر از شجاعان جنگ بودند كه آنها را «فتیان الصباح» یا جوانمردان صبح مى‏نامیدند.

ابو مخنف مى‏گوید: چون مسلم بن عقیل به كوفه آمد و در خانه مختار مستقر گشت و شیعیان نزد او گرد آمدند، مسلم نامه امام را بر آنها قرائت كرد، همه گریستند و هجده هزار نفر یا بیشتر با او بیعت كردند، عابس بن شبیب بپاخاست و گفت: من شما را از مردم خبر نمى‌دهم زیرا نمى‌دانم در دل‌هاى آنها چه قصدى است ولى از خودم مى‏گویم، من دعوت شما را اجابت كرده و با دشمن شما مى‏جنگم و در یارى شما شمشیر مى‏زنم تا این كه خدا را ملاقات نمایم و هدفى جز تحصیل رضایت خدا ندارم، آنگاه حبیب برخاست و كلام عابس را تأیید نمود.

هنگامى كه مردم با مسلم بن عقیل بیعت كردند، نامه‏اى به امام علیه‏السلام نوشته و آن را توسط عابس بن شبیب به مكه ارسال داشت. (وسیلة الداین، 158).

127- ابصار العین، 74.

128- مقتل الحسین، خوارزمى 2/22.

129- ابصار العین، 76.

130- ابو على در كتاب رجالش نقل كرده است كه جون از اهل نوبه و حضرت على علیه‏السلام او را به یكصد و پنجاه دینار خریده و او را به ابوذر غفارى بخشیده بود، و چون ابوذر به دستور عثمان به «ربذه» تبعید شد او به همراه ابوذر به ربذه رفت، و در سال 32 هنگامى كه ابوذر وفات یافت به مدینه بازگشت و در خدمت حضرت على علیه‏السلام و سپس نزد فرزندش حسن علیه‏السلام بود و پس از آن همراه امام حسین علیه‏السلام از مدینه به مكه و از آنجا به عراق آمد. (وسیلة الدارین، 115).

131- «چگونه اهل فجور مى‏بینند مبارزه غلام سیاه را با شمشیر مشرفى و جدا كننده؟ من با دست و زبان از آل پیامبر دفاع كنم، امیدوارم روز قیامت بهشت نصیبم گردد.»

132- نفس المهموم، 290.

133- «بر شمشیرها و نیزه‏ها صبر مى‏كنم، و این تحمل و شكیبایى به جهت وارد شدن به بهشت است.»

134- ابصار العین، 77، ولى صاحب مناقب او را از شهداى حمله اول ذكر كرده است. در اصابه آمده است: عبدالرحمن بن الكدن بن ارحب، صحابى و كان من أصحاب النبى له هجرة و فضل فى دینه (وسیلة الداین 164)؛ ولى در تنقیح المقال 2/145 او را از جلمه تابعین ذكر كرده است.

135- «دریا از نیزه و شمشیر زدنم گرم، و فضا از تیرهاى من پر مى‏شود؛ چون شمشیرم در دست راستم ظاهر شود؛ قلب شخص حسود را پاره سازد.»

136- بحار الانوار، 5/30.

137- «ان ابنى هذا – یعنى الحسین – یُقتل بارض كربلا فمن شهد منكم فلینصره.»

138- اسد الغابة، 1/349.

139- مقتل الحسین، مقرم 252.

140- ابصار العین، 104.

141- وسیلة الدارین، 165.

142- مقتل الحسین، مقرم 253/ وسیلة الدارین، 114.

بعضى او را فرزند مسلم بن عوسجه مى‏دانند و گفته‏اند: چون به میدان آمد این رجز مى‏خواند:

امیرى حسین و نعم الامیر سرور فواد البشیر النذیر على و فاطمة والدا هو هل تعلمون له من نظیر(نفس المهوم، 293)

143- «من پیرزنى ضعیف و ناتوانم، نحیف و سالخورده‏ام، شما را با ضربه‌اى شدید مى‏زنم تا دفاع نمایم از فرزندان فاطمه شریف.»

144- بحار الانوار، 45/28.

145- ابصار العین، 85.

146- ابصار العین، 108.

147- نفس المهموم، 284.

148- ابصار العین، 113.

149- ابصار العین، 114.

150- «از مالك ضرغام به سوى شما ضربه جوانى كه از بزرگان حمایت كنند، امید ثواب كامل الهى را دارد از خداوند دانا و سبحان.»

151- ابصار العین، 115.

152- ابصار العین، 115.

153- مثیر الاحزان، 62.

154- ابصار العین، 79.

155- «بشارت باد تو را كه به راه رشد هدایت یافتى اى پسر احمد، و در بهشت فردوس رتبه‏اى والا خواهى داشت.»

156- ابصار العین، 80.

157- ابصار العین، 115.

158- ابصار العین، 125.

159- وسیلة الدارین، 184.

160- حیاة الامام الحسین، 3/236.

161- حیاة الامام الحسین 3/238 / وسیلة الدارین، 180.

162- «من فرزند عبدالله از آل یزن هستم، دین من همان دین حسین و حسن است؛ شما را با شمشیر مى‏زنم زدن جوانى از یمن، امید رستگارى دارم نزد پروردگار».

163- حیاة الامام الحسین، 3/239.

164- حیاة الامام الحسین، 3/237.

165- تنقیح المقال، 3/247.

166- ابصار العین، 101؛ و در كامل ابن اثیر، 4/79 به جاى عروة بن بكار و زید بن ورقأ كشندگان سوید بن عمرو، عروة بن بطان تغلبى و زید بن رقاد الجهنى ذكر شده‏اند.

منبع:قصّه كربلا- به ضمیمه قصّه انتقام، على نظرى‏منفرد

بازدیدها: 508

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *